روی خوش بازار به یک عاشقانه متفاوت

روی خوش بازار به یک عاشقانه متفاوت

چاپ صد و سی‌ام کتاب تحسین‌شده «تنها گریه کن» با اقبال مردمی روانه بازار نشر شد. این اثر روایتی است از زندگی زنان ایرانی در مواجهه با بحرانی به نام جنگ.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، نوشتن درباره جنگ تحمیلی و بررسی ابعاد و زوایای مختلف آن، طی یک دهه گذشته از جبهه‌های جنگ کمی فاصله گرفته و با تمرکز بر روایت‌های مردمی منتشر می‌شود. در این میان، زنان محوریت اصلی این آثار را برعهده دارند؛ زنانی که یا خود به صورت مستقیم در این معرکه حضور داشتند، مانند شخصیت‌هایی که در کتاب‌های «صباح»، «دا»، «یکشنبه آخر» و ... می‌خوانیم، یا اینکه جنگ به نوعی بر زندگی آنها تأثیر گذاشت و مسیر زندگی آنها را تغییر داد؛ مانند آنچه در آثاری چون «دختر شینا»، «گلستان یازدهم»، «مهاجر سرزمین آفتاب» و ... می‌بینیم. 

کتاب «تنها گریه کن» از جمله آثار گروه دوم است. روایتی از زندگی خانم اشرف‌السادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان. کتاب که به قلم اکرم اسلامی نوشته و از سوی انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده، روایتی است خواندنی از زندگی پر فراز و نشیب یک مادر شهید. اما نویسنده معتقد است جذابیت زندگی خانم منتظری، تنها به این امر محدود نمی‌شود؛ او پیش از آنکه یک مادر شهید باشد، یک مبارز انقلابی و یک فعال اجتماعی بود. خانم منتظری در دوران جنگ تحمیلی، با تبدیل کردن حیاط خانه‌اش به محلی برای پشتیبانی جنگ، توانست نقش فعالی در حوزه اجتماعی ایفا کند. 

بخشی از خاطرات «تنها گریه کن» به مبارزات انقلابی خانم منتظری در شهرهایی مانند قم و تهران اختصاص دارد. در این بخش از کتاب، نمایی کلی از سیمای زنی را شاهد هستیم که نمونه‌ای از زنان دهه 50 و 60 است؛ زنانی که نقش انکارناشدنی در پیروزی انقلاب داشتند، اما عمدتاً نامی از آنها در میان صفحات تاریخ برده نمی‌شود. مخاطب از این بخش به بعد، با تحول روحی شخصیت کتاب مواجه می‌شود؛ تحولی که در فضای انقلاب اسلامی شکل گرفت.

بخش دیگر کتاب که نقطه ثقل اثر نیز محسوب می‌شود، به خاطرات راوی در دوران دفاع مقدس و شهادت فرزندش، شهید محمد معماریان اختصاص دارد. خاطرات «تنها گریه کن» به اینجا ختم نمی‌شود. نویسنده در ادامه تصویر دیگری از زن در جامعه ایران را نشان می‌دهد که پس از جنگ هم فعالیت اجتماعی خود را ادامه می‌دهد و در قالب گروه‌های خیریه تلاش دارد تا نقشی را که در پیش از انقلاب و زمان جنگ تحمیلی داشت، کمرنگ نکند و به فعالیت سازنده خود ادامه دهد.

خانم منتظری پس از شهادت پسرش، همسرش را نیز راهی جبهه می‌کند و خودش نیز پا به پای مردانی که در خط مقدم حضور دارند، در پشت جبهه فعالیت می‌کند. او در این‌باره می‌گوید: هر چیزی را که در جبهه نیاز داشتند، در منزل ما تهیه می‌کردیم. در حیاط ترشی درست می‌کردیم، قند می‌شکستیم و با خاک قند، مربا می‌پختیم. روزهای دوشنبه نیز بساط آش‌فروشی برپا بود. مردم هم استقبال می‌کردند؛ چون می‌دانستند که پول فروش آش را صرف جبهه می‌کنیم.

کتاب , خاطرات دفاع مقدس ,

عنوان کتاب برگرفته از وصیتی است که شهید معماریان به مادرش کرده است. محمد در سال 65 شهید می‌شود و مادر، خود فرزندش را به خاک می‌سپارد. مهدی قربانی، از مدیران انتشارات حماسه یاران، درباره احوالات خانم منتظری پس از شهادت فرزند می‌گوید: در مکالمه‌ای که برای آخرین‌بار بین شهید معماریان و مادرش اتفاق می‌افتد، «محمد» به مادر چند وصیت‌ می‌کند و می‌گوید: «اگر می‌خواهی گریه کنی، تنها گریه کن. به گونه‌ای نباشد که مردم گریه شما را ببینند.» البته شخصیت خانم منتظری اصلاً به این شکل نیست. در دیدارهایی که با این مادر عزیز داشتیم، می‌گفتند که من بعد از شهادت محمد خیلی بی‌تابی می‌کردم. نه به‌خاطر اینکه محمد را از دست داده‌ام؛ بلکه به این دلیل که چرا من فرزند دیگری ندارم که فدای اسلام و انقلاب کنم. این بی‌تابی ایشان مدتی طول می‌کشد که در نهایت مادر شهید معماریان در خواب امام(ره) را می‌بیند که امام به ایشان می‌گوید این‌قدر ناراحتی نکنید. خداوند همین یکی را از شما می‌خواسته و قبول کرده است. 

کتاب «تنها گریه کن» تاکنون با اقبال خوبی از سوی مخاطبان همراه شده و بنا به گفته ناشر، اخیراً چاپ یکصد و سی‌ام این اثر نیز روانه بازار کتاب شده است. در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم: 

یک‌وقت هست آدم با خانوادهٔ شوهرش مشکلی ندارد و فقط رفت‌وآمد می‌کند، یک‌وقت هست که با خانوادهٔ شوهرش صمیمی می‌شود، خودمانی و خانه‌یکی؛ محبتشان را به دل می‌گیرد. ما این شکلی بودیم. من هرچه ازشان دیدم، خوبی و صمیمیت بود. همراه دوتا جاری دیگرم و مادرشوهرمان توی یک خانه زندگی می‌کردیم. روزمان تا آمدن مردها، دور هم می‌گذشت.

نوعروس بودم، ولی مستقل. چند ماه اول، پخت‌وپزم از مادرشوهرم جدا بود. خودم خواستم و سفره‌یکی شدیم. گفتم: «دو نفر ماییم، دو نفر شما، آن‌هم توی یک خانه. چرا دوتا سفره پهن کنیم؟»

عروسِ ده ماهه بودم که دخترم به دنیا آمد. پدرشوهرم، اولْ بزرگِ خانواده خودش بود، بعد فامیل. بزرگ‌تری‌اش هم فقط به سن‌وسال و ریشِ سفیدش نبود؛ آن‌قدر دلسوز و مهربان بود که خودش و حرفش روی چشممان جا داشت. اسم بچه را گذاشت فاطمه و ما هم روی حرفش حرف نزدیم.

حبیب مرد زحمت‌کشی بود. صبح زود می‌رفت سر ساختمان و آخر شب خسته برمی‌گشت. بنایی کار راحتی نبود. اصلش، هیچ کاری راحت نیست. مردها صبح به صبح می‌رفتند و آخر شب به‌سختی خودشان را تا خانه می‌کشاندند. یک لقمه غذا خورده و نخورده، چشمشان گرم خواب می‌شد. گاهی برای کار و کاسبیِ بهتر می‌رفت یک شهر دیگر و روزها می‌گذشت و ازش بی‌خبر بودم. من می‌ماندم و فاطمه که برایم مثل عروسک بود. حسابی سرم را گرم کرده بود؛ منتها مریضی‌ام خوب نشده بود و بقیه خیلی مراقبم بودند. عزیز، بیشتر از همه غصه می‌خورد و فکرش مانده بود پیش من. گاهی که می‌رفتم خانه‌شان، احوالم را خبر می‌گرفت و مدام از دیروز و روز قبلش می‌پرسید. باید خیالش را راحت می‌کردم که خوبم، ولی هم او و هم بقیه، می‌دانستند ازحال‌رفتنِ من خبر نمی‌کند. می‌گفت: «اگه بی‌هوا وقتی بچه تو بغلته بیفتی، من چه خاکی به سر کنم؟»

همه می‌ترسیدند که وقتی می‌افتم، سرم به جایی بخورد و دردسر شود؛ این بود که با اوستا حبیب صحبت کردیم و قرار شد برویم طبقه بالای خانه آقاجانم زندگی کنیم. این‌طوری خیال آن‌ها هم راحت بود؛ مادر و خواهرهایم دور و برم بودند. همان جهیزیه مختصر را بستیم و خانه جدید بازشان کردیم.

هر طوری بود، سرم را گرم می‌کردم. وقت که اضافه می‌آوردم و بچه خواب بود، گاهی مشغول خیاطی می‌شدم. یک بلوز ساده برای خودم یا فاطمه می‌دوختم و کلی ذوق می‌کردم. ...

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران