کلهر: خاتمی با دیدار سینماگران خارجی با امام خمینی(ره) موافقت نکرد/ جزئیاتی از ارتباط مخملباف با مجاهدین خلق+ فیلم
کلهر میگوید: در یکی از جشنوارههای اول فجر ۱۶ فیلم خوب از کشورهای گوناگون آمد. فیلمسازان خارجی گفتند که "میخواهیم امام را ببینیم."، گفتم "چهچیزی از این بهتر"، اما نگذاشتند که سینماگران خارجی به دیدار امام بروند.
خبرگزاری تسنیم ـ محمدباقر صنیعیمنش: گفتوگو با مهدی کلهر، جانشین وزیر فرهنگ و آموزش عالی و اولین معاون سینمایی جمهوری اسلامی ایران، به جایی رسید که فضای کلی فرهنگ و هنر انقلاب را کاملاً در تهدید جریان نفوذ و نیرنگ شبهانقلابیون ترسیم کرد، جریانی که حتی خود را به بیت امام خمینی(ره) نزدیک کرد تا از طریق جایگاه نزدیکان امام، مدیریت فرهنگی و هنری انقلاب را از دست مدیران شهید رجایی مانند کلهر خارج کند. طبق گفتههای کلهر در سینما این جریان توسط مخملباف هدایت میشد و اثرگذاری خوب خود را از طریق نفوذی که بر نخست وزیر وقت که در دورهای سرپرستی وزارت فرهنگ را نیز بهعهده داشته است، بهجا گذاشت، چیزی که البته میان دیگر رسانههای سینمایی نیز گفته شده و اثبات شده است.
در ادامه این مصاحبه که قسمت آخر آن است، این مدیر فرهنگی جریانی را که میتوان امروز آن را نفوذ فرهنگی خواند، در مدیریت سینمایی بعد از خود نیز مؤثر میبیند و با بیان خاطرات و توضیحاتی از تلاش آنها و همفکرانشان برای حذف شخصیتی و فکری او در مدیریت فرهنگی خصوصاً سینما پرده برمیدارد. یکی از نکات جالب این مصاحبه که شاید برای اولین بار گفته میشود، انتقاد شهید آوینی از تفکر و شیوه مدیریت فرهنگی فخرالدین انوار در دوره مدیریت او در صداوسیما است که بهنظر میرسد ریشهای برای انتقادات دیگر آوینی به او در سالهای بعدی، یعنی معاونت سینمایی وزارت ارشاد برای 10 سال است.
میگفتند فیلم زندان دولهتو پایان کلهریزم است
ـ اینگونه که شما تا به اینجا صحبت کردید، خط و جریانی قصد داشت بدون شک شما و دیگر چهرههای فرهنگ و هنر انقلاب را حذف کند. بسیاری علاقهمند هستند از لایههای عمیقتر این جریان بدانند، شاید بد نباشد که در ابتدا به خاطرهای از آن شب سرد زمستانی اشاره کنید که برخی از پایان کلهریزم حرف میزنند.
بله، این داستان سر فیلم «زندان دولهتو» ساخته مرحوم رحیم رحیمیپور اتفاق افتاد، وارد یکی از استودیوها شدم که فکر میکنم استودیو بدیع بود. هوا خیلی سرد بود و کاپشن پوشیده بودم و شالگردن جلوی صورتم بود، هوا هم تاریک بود، برای همین صورتم معلوم نبود. چندنفر در استودیو در حال صحبت با هم بودند، من را نشناختند و گفتند که "این فیلم «زندان دولهتو»، پایان کلهریزم است."
پیشینه این کلهریزم این است که وقتی که من از معاونت سینمایی رفتم و آقای انوار آمد، با او کارم را ادامه میدادم. اما تا زمانی که معاونت جدید سینمایی بیاید، سینما بدون معاونت بود. موسوی هم نخست وزیر بود و هم سرپرست وزارت فرهنگ تا اینکه آقای خاتمی وزیر فرهنگ شد، ما یکدیگر را میشناختیم و به همین دلیل وزارتش را تبریک گفتم. او به من گفت که "برگرد و معاون سینمایی باش"، اما گفتم "محال است و دیگر کار اجرایی نمیکنم، میخواهم کار علمی خودم را بکنم اگر هم نگذارید از این کشور میروم. من به پول شما نیازی ندارم."
یک بار به مهندس میرسلیم هم گفتم که من غیر از وزارت و کار اجرایی کارهای دیگری مانند کار هنری و گرافیک که از آن سالها ارتزاق کردم بلدم. حقوق قبل از انقلاب من ماهی 15 هزار تومان بود بعد از انقلاب در دولت شهید رجایی ماهی 5 هزار تومان میگرفتم.
بگذریم، خلاصه آقای انوار آمد و با او هم کار کردم، کلاسهای باغ فردوس را افتتاح کردیم و شاگرد گرفتیم، من را به جلسات فارابی دعوت میکردند و خلاصه که با هم کار میکردیم، چون من در بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی هم بودم و در تلویزیون سال 1363 و مدرسه هنر و ادبیات مسئولیت داشتم. در سال 61 قرار ما با انوار این بود که بچههای تلهفیلم باید فیلمساز شوند، خصوصاً اینکه خیلی زود توسط جنگ و جبهه بالغ شده بودند. اولین فیلمهای جنگ توسط اینها گرفته شد. انوار گفت که "کلهر، این بچهها در هر حالتی که فیلم بسازند، حتی اگر سر بومِ صدا در تصویر باشد اینها مهم نیست."، به او قول دادم که فیلم سینمایی هم توسط این بچهها ساخته شود. ما تولید کردیم و با بچهها به جبهه رفتم البته قبل از این هم به جبهه رفته بودم و حتی در شبهای بمباران در مسجدسلیمان بودم.
من بهخاطر همراهی با آقای انوار این فیلمها را ساختم، «دیار عاشقان» ساخته حسن کاربخش با بازی پرویز پرستویی و «ما ایستادهایم» اکبر حر و «پیشتازان فتح» مهدیپور و «زندان دولهتو» رحیمپور. یک اتفاقی افتاد. در جشنواره فیلم فجر، من، آقایان نجفی، عسگرینسب، مهندس حجت و خود آقای انوار بودیم. این نکته را هم همینجا بگویم اساسنامه و مبنای برگزاری جشنواره فیلم فجر را بنده گذاشتم؛ آن موقع که آقای انوار اصلاً سر کار نیامده بود.
مدیران سینمایی دهه 60 مجریان تفکر مخملباف شدند
ـ اتفاقاً جالب این است که در کتابهایی که درباره تاریخ جشنواره فیلم فجر است، یک بار هم اسم شما را ندیدم.
بله، نام من را حذف کردند.
خود همین دوستان به فیلم «دیار عاشقان» بهعنوان فیلم برتر جشنواره رأی دادند، خود آنها رأی دادند به «زندان دولهتو» اما در همین ایام یک شب آن ماجرای پایان کلهریزم پیش آمد و جا خوردم که "مگر من با اینها همکاری نمیکنم، پس چرا صحبت از حذف من میشود؟"، برایم مهم نبود، گفتم "اهمیت ندارد من که دیگر مسئولیت ندارم."، اما فهمیدم که حتی همین مقدار هم که به آنها کمک میکنم، قرار است فعالیت نکنم و نباشم، این را بیرون از مجموعه ارشاد و در همان شب فهمیدم، برای همین پای برگه جواز اکران فیلم تنها یک امضا هست آن هم امضای من است.
اتفاقاً مرحوم رحیمیپور در گفتوگوی با خبرگزاری تسنیم از سنگاندازیهای سر این فیلم از سوی عوامل سینمایی وقت و حمایت شما حرفهای مهمی میزند که به فهم بهتر صحبتهای شما کمک میکند. او دقیقاً حرف شما را تأیید میکند که این فیلم بدون حمایت شما ساخته نمیشد، میگوید که عوامل سینمایی وقت و شوراهای فارابی با ساخته شدن فیلم زندان دولهتو مخالف بودند، ولی بهواسطه حمایت کلهر ساخته شد و همان یکمیلیون و ششصد هزار تومان بودجه ساخت فیلم تمام شد و پروسه تولید فیلم خوابید، بعد هم فیلم با کمک شبکه دو ساخته شد، آیتالله خامنهای آن را دیدند و به نخست وزیر یعنی موسوی گفتند که "این فیلم خوبی است و باید مانند آن ساخته شود". بهنظر من نگاهِ مهندس موسوی با نگاهِ رهبری و نگاهِ انقلاب نزدیک به هم و یکی بود که اتفاق نظر بر فیلم زندان «دولهتو» این نزدیکی است، اما انحراف از طریق اطرافیان او مانند مخملباف و خانم رهنورد و عوامل فارابی که با تفکر آنها هماهنگ بودند رخ داد، بعد از این از طرف آقای انوار به من خبر دادند که فیلمنامه بعدی را بیاور فارابی، اما آنجا آقای عبدالله اسفندیاری کلی به فیلمنامه ایراد گرفت و متلک به من گفت آخر سر هم از فیلمنامه بعدی من حمایت نکردند و رفتم اتاق یک را ساختم".
تا اینجایی که تعریف میکنم آقای انوار اصلاً موافق مخملباف نبود، نشستیم و با هم «استعاذه» را دیدیم. اما رفته رفته انوار هم تغییر کرد و همان چیزی میشود که آقای نجفی در مصاحبه با شما گفت که باید از او تشکر کرد. مخملباف بر آقای مهندس میرحسین موسوی مسلط شد و بهتبع بر انوار و... .
ـ یعنی آقای انوار هم تحت تأثیر این جریان قرار گرفت؟
کاملاً، اینکه میگویم روندی وجود دارد ناظر بر همین نکته است، در 1362 ـ 1363 قرار بر این شد که کلهر حذف فیزیکی شود و اگر نشد شخصیتی حذف شود.
ـ چون شما با سینما و هنر انقلابی، سیاسی و ضداستکباری موافق بودید، اما این با روند و مشی مدیران جدید موافق نبود؟
کاملاً، اما آقای نجفی بهصراحت میگفت که "من با فیلم جنگی مخالفم."، حتی سر دولهتو به من گفت که "چرا این فیلم باید اکران شود؟" آقای نجفی میگفت "تا جنگ تمام نشده نباید درباره آن فیلم ساخت."، من هم مخالفتم را اعلام کردم، منظور اینکه تفکر و مسیر جریان آقای انوار از جایی شروع شد، حوزه هنری و آقای زم نیز همفکر موسوی اما کارگزار او بود، این جریان آقای سروش را هم در اختیار داشت.
سروش هم در ماجرای انحراف هنر انقلاب دخیل است
ـ یعنی مخملباف تا کجا پیش رفته بود.
بله «شبهای زایندهرود» و «نوبت عاشقی» مشاورش سروش است، جواز نگرفت اما زیرزمینی اکران شد.
ـ پس بهنظر میرسد که برای همین است که شهید آوینی بعد از این دوره بر مدیریت آقایان گله میکند که هنر مبارزه و انقلاب کجاست و آن را تهی از هویت ایرانی و اسلامی میداند.
اصلاً اشکال آنها این بود که با مباحث فلسفی پاراجانوفیسم و تارکوفسکیسم را مبنای کار خود قرار دادند. سوی دیگر هم مخملباف است که خودش به من گفت "تمام نوشتههایم را میدهم خانم رهنورد میخواند و آنها را میپسندد."، اما مخملباف مطالبش را برای آقای موسوی دیکته میکرد، موسوی گفت باید با او کار کرد. عجیب بود؛ فیلمهای اولش را میفهمیدم که چه میگوید. غیر از «توجیه» که حقانیپرست ساخت فیلمهای خود مخملباف برای من سؤال داشت. همان «توبه نصوح» را خودم جواز دادم. به او گفتم که "موضوع فیلم چیست؟"، گفت "گناه نکردن راحتتر از توبه کردن است."، گفتم "درست است" و امضا کردم تا اینکه از معاونت بیرون آمدم و در دوره بعد از من ساخته شد و در جشنواره دیدم، فهمیدم چیزی که میبینم آن فیلمی نیست که برای من تعریف کرد. من لایه دوم را در فیلم میفهمم و میدانستم، همین شد که این 10 سال با آنچه آوینی مورد انتظارش بود فاصله داشت و به فیلمهای مخملباف و دیگران از زاویه لایه دوم نقد داشت برای همین به او میتاختند که "لایه دوم دیگر چیست؟"
انتقاد آوینی به انوار و بهشتی به قبل از سینما و به دوره فعالیت آنان در صداوسیما بازمیگردد
اما این نگرش آوینی به فیلمها و سیاستهای مدیران بعد از من در سازمان صداوسیما هم سابقه دارد که شرح میدهم.
من در سال 1359 که وارد وزارت فرهنگ و هنر شدم، شهید بهشتی، مرحوم محمدرضا حکیمی و مرحوم برادرم حاج آقا مجتبی اصرار شدید کردند که من برای معاونت سیمای صداوسیمای آن سالها که عنوانش طرح و برنامه بود و هر دو سازمان رادیو و تلویزیون را با هم داشت، وارد شوم. به اخوی گفتم که "الآن در وزارت فرهنگ و هنر هستم و دشوار است که هر دو جا باشم."، ایشان گفت که "استخاره کردیم و فعلاً باید در آنجا هم کمک باشید". به شهید رجایی گفتم و ایشان گفت که در وزارتخانه بمانم کارم را تمام کنم، در نهایت باز با اصرار دوستان گفتم که "در نهایت دو روز در هفته به آنجا میروم."
از اول اسفند رفتم آنجا، روز دوم اسفند بود که آقای آوینی آمد دفتر ما. او من را با مقالاتی که در کیهان نوشته بودم، میشناخت اما من نمیشناختمش، آن دوران هنوز روایت فتح ساخته نشده بود، آمد و سلام کرد و گفت "میخواهم با شما صحبت کنم."، گفت "بگو"، گفت "اینجا میکروفون است."، جالب بود برایم که روی این موضوع حساس بود، رفتیم بیرون صحبت کردیم، از ساختمان 13طبقه آمدیم بیرون، رفتیم در حیاط، کنار ساختمان پخش مسجد بود، موکتی انداختیم نشستیم.
آوینی گفت که "من در جهاد سازندگی هستم و شما را میشناسم قبلاً هم آمدم وزارتخانه قرار بود که برای سالگرد انقلاب به سفر خارج برویم برای فیلمبرداری"، که آخر سر هم نرفت از سفر آمریکایش گفت اما اشاره نکرد که معمار هم بوده است، فیلمهایش را نام برد که برای تلویزیون ساخته است، همان فیلمهایی که درباره مناطق محرومی مانند بشاگرد است، گفتم "حالا چه اتفاقی افتاده است؟"، گفت "آقای انوار که خودش رئیس گروه جهاد در تلویزیون بوده و حالا مدیر تولید شده است میخواهد گروه جهاد را منحل کند."، خب، من انوار را هم میشناختم، گفتم "چرا؟"، گفت "نمیدانم اما میخواهد من را هم بیرون کند."، آن دوران اگر این گروهها جمع میشد تلویزیون برنامه نداشت، گفت "من میتوانم بیایم منزل شما صحبت کنیم؟"، گفتم "چراکه نه."، یا همان شب یا فرداشب بود که تنها آمد خانه من.
من خیلی از این جوان خوشم آمد، آدم فاضلی بود و بسیار صداقت داشت، به آوینی گفتم که "حکم مدیر گروه جهاد را میدهم به تو، چهکسی دیگر میخواهد اذیتت کند؟"، گفت "من نمیخواهم مدیر شوم."، گفتم "چرا؟"، گفت "حوصله و وقت ندارم."، گفتم "قبول کن هر فیلمی هم که درباره جنگ میخواهی بسازی میتوانی."، این زمانی است که جنگ 6 ماه است شروع شده است.
بهنظرم رسید که این آدم با این خلوص و پاکی که دارد با بچههای مرکز اسلامی فیلمسازی به جبهه برود و فیلمبرداری کند، چون برخی را مانند کمال تبریزی به جبهه فرستاده بودم، گفت "یک نفر را دارم که به شما معرفی کنم."، دو شب بعد آقای کاشانی را معرفی کرد. من ایشان را نمیشناختم و به آوینی گفتم که "به حساب معرفی و آشنایی شما او را به جبهه میفرستم". من هم جلوی تعطیلی گروه جهاد را گرفتم، از این به بعد آوینی را مرتب میدیدیم، به او گفتم که "انوار را از کجا میشناسی؟"، گفت که "از انجمن اسلامی آمریکا او را میشناسم" و گویا یکسری از مسائل هم با یکدیگر داشتند، من خیلی به این مسائل اهمیت ندادم، بنابراین از قبل شهید آوینی از آقای انوار و همکفرانش بهخاطر تفکرشان در حوزه مدیریت فرهنگی، دلخوری و ناراحتی داشت که به دوران مدیریت سینمایی هم کشیده شد.
در هر حال رابطه کاریام را با انوار ادامه دادم و البته آنها به من احتیاج داشتند نه من به آنها. آن زمانی که آقای انوار تلویزیون بود و من به وزارت فرهنگ و هنر نیامده بودم، فیلم «هرکجا فریاد آزادی منم»، را بهدرخواست سازمان ساختم و به آقای انوار دادم. شاید آن دوران اولین ویدیوکلیپ را ـ نه موزیک ویدیو که قبلاً هم ساخته شده بود ـ ساختیم که سفیر ایتالیا این ویدیو را تماشا کرد، گفت "اسم این را گذاشتیم تلهپوئم" که میتوان آن را ویدیوی شعرگونه ترجمه کرد، همین شد که رایزن فرهنگی ایتالیا در ایران این کلیپ را ضبط کرد و برای ایتالیا فرستاد.
مخملباف و سرشاخههای فرهنگی مجاهدین خلق
در این برهه یک اتفاقی میافتد؛ یک مصاحبه مفصلی مخملباف با مجله سروش دارد، که در آنجا مانند یک بخشنامه بهدستور آقای موسوی این موضوع بیان میشود که در رأس هنر مملکت مخملباف است. در همان سال یک روز در منزل حاج آقا مجتبی بودم، مرحوم آقای فاکر هم آنجا بود، ایشان دورهای مسئولیت سازمان تبلیغات را داشت که حوزه هنری هم زیر نظر آن بود.
موقع خداحافظی صحبت از مخملباف شد که قرار بود فیلمی بسازد، یکباره آقای فاکر گفت که "اینها شاخه فرهنگی مجاهدین خلق هستند."، گفتم "جدی میگویید؟! این خیلی جمله سنگینی است که میگویید!"، گفت "همین است که میگویم."
ـ آیا تلاش کردید جلوی کارهای مخملباف را بگیرید؟
جلوی کار او را حق نداشتم بگیرم، از سوی دیگر در جاهای مختلف دیگری هم مانند او بود. روش امام(ره) این نبود که صرفاً با این حرفها کسی را محاکمه کنیم، معلوم نبود که چهکسی چه فکری دارد، بعدها معلوم شد که حتی ما مدیرکل تودهای هم داشتیم، قرار نبود اینها اخراج شوند، اما قرار این بود که حواسمان باشد.
ـ به اطرافیان میگفتید.
بله، اما کسی باور نمیکرد، حتی خود مخملباف میگفت که "با امام(ره) ارتباط دارم" و در مصاحبهای این را بیان کرد. من گفتم "بهعنوان هیئت داوران وظیفه دارم اگر فیلم خوبی هست پایش بایستم" و میایستادم، اما فیلمهایش واقعاً خطرناک بود، با خود آقای نجفی با هم فیلمی را از او که فکر کنم استعاذه بود تماشا کردیم، خدا رحمت کند آقای عسگرینسب را، گفت "کلهر، فیلم وحشتناکی است، حالت ترس به انسان دست میدهد."، من همه این اتفاقات ریز و درشت را به مرحوم آقای بروجردی میگفتم تا امام(ره) را در جریان بگذارند.
همدلی انجمن اسلامی آمریکا با مجاهدین خلق
اما اگر بخواهیم ریشهای و عمیق به این موضوع نگاه کنیم، بهعقیده من دل بچههای انجمن اسلامی آمریکا مانند خیلی از بچهمسلمانهای آن سالها با فضای مجاهدین خلق بود. مجاهدین خلق در ابتدا توانستند جوانهای زیادی را با خود همراه کنند تا اینکه چهره حقیقیشان فاش شد. شاکله ذهنی انجمنیها با مجاهدین خلق بود هنوز هم هست. سخن زیبایی آقای جعفری جوزانی داشت که "اگرچه مخملباف در خارج از کشور است اما دوستانش هنوز اینجا و در سیستم هستند."، باور کنیم که فیلم «دو چشم بیسو» کاملاً علیه اسلام و بهنفع صمد بهرنگی است، آیا مفاهیم و لایههای دوم فیلم را نمیفهمیم؟
ـ اتفاقاً خودش در یک نامهای خطاب به آقای بهشتی درباره فیلم اجارهنشینها مینویسد که "این چه فیلمی است که اکران شده است؟" و حسابی به او نقد میکند، یعنی خودش فیلمسازی بود که لایه دوم را میفهمید.
در اینکه فیلمساز کاربلدی شده بود که شک ندارم، درست است که کپیکار است چون آقای انوار اجازه میداد که به فیلمخانه ملی برود و آنجا فیلمهای خارجی را تماشا کند و با اندکی تغییر آنها را ایرانیزه میکرد و تولید میشد، اما اختلاف نظرهای دیگری هم با مدیران بعدی خودم داشتم که صرفاً به موضوع مخملباف و مسائل حول آن ختم نمیشود بلکه به موضوعات دیگری مانند ممنوعکاری هنرمندان قبل از انقلاب نیز برمیگردد.
آقای بهشتی، فردین تا چند سال باید ممنوعکار باقی میماند؟
آقای بهشتی در مصاحبهای میگوید که "به مرحوم فردین که هممحلی هم بودیم گفتم که «یک مدتی در خانه بمان تا بعد شرایط برای کار آماده شود.»، خب، این مدت چقدر بود؟ دو سال، چهار سال، چند سال؟ آنقدر به او اجازه کار ندادید که از دنیا رفت.
فردین نماد فیلمسازی بود؟ ایرج قادری چطور؟ سعید راد چی؟ آهان همه نماد بودند؟ اما نکته مهم این است که همین هم تز مخملباف بود یعنی او تفکراتش را بهواسطه این آقایان اجرا میکرد، این را مصاحبه میکند و میگوید، رسماً میگوید که "اگر اینها بودند ما دیده نمیشدیم."، حالا جالب این است که خودش در فیلم ناصرالدین شاه آکتور سینما فردین را نشان میدهد که بهخاطر همین مردم بروند سینما فیلم او را تماشا کنند. بهعقیده من همه شما آقایان، یعنی انوار و بهشتی، آسیستان (دستیار کارگردان) مخملباف بودید.
برای همین من از آقای بهشتی رسماً سؤال میکنم که؛ این چند سال صبر و توقف فردین برای چه مدت بود؟ تا 1379 فردین زنده است. بهنظرم اگر با صداقت آقای بهشتی میگفت که "فکر میکردیم اینها باید حذف شوند" خیلی بهتر بود، میگفتند "ما هم مثل مخملباف عقیده داشتیم باید همه اینها بهکلی دور ریخته شوند."، اما این حرفها که "فردین گفت «خودم را میخواهم فدای سینما کنم»، من هم گفتم که «باشد، تا یک مدتی بیکار بمان»" اینها دور از اخلاق است.
در مورد سعید راد چه کردید؟ شما زندگی سعید راد را نابود کردید، این را از قول خودش که برای من تعریف کرد، میگویم، بعد از انقلاب آمد پیش ما گفت "هرچه قبل از انقلاب بوده گذشته و تمام شده است، میخواهم کار کنم."، هر نقشی بود که به او گفتم "بازی کن"، گفت "چشم."، زمان مدیریت من چند فیلم بازی کرد که یکی از آنان «دادشاه» است، بعد از دوره من آمد برای ساموئل خاچیکیان در فیلم عقابها بازی کرد.
خود آقای انوار یک روز آمد باغ فردوس، من آنجا مشغول تدریس بودم، گفت "عقابها 18 میلیون تومان فروخت."، خیلی پول بود آن موقع خیلی برای این فیلم خرج شده بود 2 میلیون تومان بود، آنقدر به وجد آمدم که همان موقع انوار را بغل کردم و بوسیدم، گفتم "انوار، سینمایت درست شد."، اما از این حرف استقبال نکرد و گفت "اینطور نمیگویند، میگویند که «باز سینما، سینمای قهرمانی و ستارهپرستی شده است»". به او گفتم "مگر قهرمان چه اشکالی دارد؟"، باز مخالفت کرد.
یعنی بهدلیل اینکه یک فیلم موفق بوده است که بهنظر آنها کارگردانش بدتر از فردین بود از دید آنها و بازیگری مانند سعید راد که آقای مخملباف از او ناراحت است باعث شد که راد بایکوت شود، این شد که رفت در خیابان ولیعصر(عج) ساندویچی باز کرد، باز آقای انوار رفت به دادستانی گفت که "او پشت دخل مغازه نشسته کار سیاسی میکند."، به انوار گفتم که "دیگر چهکار باید بکند؟"، این شد که دادستانی او را گرفت بهجرم کار سیاسی در ساندویچی! هیچ کاری نتوانست بکند وقتی آزاد شد رفت به هند.
گفت شاید بتواند آنجا کاری کند اما سینمای هند کلی بازیگر مانند او دارد، از زنش جدا و آواره شد، رفت آمریکا راننده تاکسی شد، برای من تعریف کرد که "در آمریکا که بودم یک روز امیر نادری گفت «حضرت آقا دارند میآیند.»، گفتم «حضرت آقا دیگر کیست؟»، گفت «حضرت آقای مخملباف دارند میآیند.»"، گفت "آقای کلهر، بهگونهای گفت که انگار مسیح به آمریکا میآید."
جالب این است که وقتی نابود شد و به ایران آمد، مدیران سینمایی گفتند که "باید در فیلم ما بازی کنی."، این شد که در فیلم آقای درویش بازی کرد که بهنظر من همفکر آقای بهشتی و انوار است، یعنی "اگر در فیلم ما بازی کردی میتوانی نفس بکشی اگر نه که هیچ."
با ناصر تقوایی هم همین کار را کردند، فیلم «ای ایران» او نمادیترین، دقیقترین و دلنشینترین فیلم درباره شمای کلی سال 1357 و انقلاب اسلامی است، چرا بعد از این فیلم که باید تازه کار کند برای 8 سال خانهنشین میشود؟ چون تفکر آقای مخملباف را آقای انوار اجرا میکند، اینها یک چیز و یکپارچهاند، میدانستند که چهکار باید کنند، مثلاً سیستم شایعهپراکنی داشتند، میگفتند "آقا، این فیلم «ای ایران» یک حرفهایی دارد."
تفکر مدیران فارابی ضدقهرمان در سینما بود که تا سالهای بعد ادامه پیدا کرد
ـ مانند همان ماجرای آقای اشراقی که شایعه ساختند.
دقیقاً، اینها روش داشتند، یکی از مدیران همان دوران میگفت که "میرفتیم قم در برخی از مساجد که عالمی نماز میخواند، صف اول میرفتیم و خودمان را به او نزدیک میکردیم بعد از چندشب به او میگفتیم که «چه نشستهاید که فلان نهاد فساد و فحشا دارد.»"
ببینید، برای گفتن حقیقت باید هزینه داد، بسیاری از این آقایان امروز این مطالب را از من هم بهتر میدانند اما نمیگویند، چرا؟ چون باید هزینه بدهند، من این هزینهها را دادم.
از بحث دور نشوم، آنچه امروز در سینما میبینید ماحصل این تفکر است، تفکر ضدقهرمان، تمام سینمای ما بهسمت ضدقهرمان سوق داده شده است. شخصیتهای در فیلمهای سینمایی ما یا معتاد، یا عصبی، یا طلاقگرفته و یا...اند، اصرار داشتند که سینما قهرمان نداشته باشد، البته کاملاً هم موفق نبودند چون این جریان خلاف فطرت انسان است.
بگذارید این موضوع را روشن بگویم وقتی انقلاب شد کشور ما 30 میلیون جمعیت و 475 سینما داشت، الآن 85 میلیون نفر جمعیت داریم، باید سینمای ما چندین برابر شده باشد، اما چقدر سینما داریم؟
تز این دوستان این بود که باید سینمای عمومی و مردمی از بین برود و سینهکلوپهای فیلم روشنفکری باب شود، همین باعث شد سروکله ماهواره پیدا شد زیرا فیلمها جنبه سرگرمی و جذابیت را از دست میدادند، اینها را در جلساتشان میگفتند، میگفتند که "اگر ما موسیقی نسازیم خیالمان راحت است که حرام نکردیم، کشورهای دیگر میسازند و مردم خودشان انتخاب میکنند"! همین نظر را در مورد سینما هم داشتند، نظرشان این نبود که در سال فیلمهای متعدد و جذاب تولید و صادر کنیم.
آقای خاتمی با دیدار سینماگران خارجی با امام خمینی(ره) موافقت نکرد
همین رویکرد را در جشنواره فیلم فجر هم داشتند، در یکی از جشنوارههای اول فجر، 16 فیلم خوب از کشورهای گوناگون آمد، یکی از این فیلمها اثری بهنام آسپاروخ خان از بلغارستان بهکارگردانی «لودمیل استایکوف» بود، التماس کردم که "به این فیلم یک دیپلم بدهید."، به آقای خاتمی گفتم که "از این فیلم تقدیر کنید"، اما هیچ اقدامی نکردند، گفتند که "میخواهیم امام را ببینیم."، گفتم "چهچیزی از این بهتر"، اما نگذاشتند که سینماگران خارجی به دیدار امام بروند. آن سال آقای سیدجوادی معاون آقای خاتمی بود. فیلمهایی را که آقای انوار در سازمان صداوسیما تولید کرده و بعد رد کرده بود من در جشنواره فیلم فجر اکران کردم؛ مرگ یزدگرد، اشباح، خط قرمز و... را خودش تولید کرد و خودش هم رد کرد، گفتم "پای اکرانش در جشنواره میایستم"، و هیچ اتفاقی هم نیفتاد، فستیوال همین است.
اینها در صداوسیما هم همین داستان را داشتند، میخواستند که خواننده خوب قبل انقلاب برای انقلاب نخواند. اینها شاخه داشتند، فقط انوار نبود آقای زورق هم در صداوسیما که روی موسیقی مسلط بود، "ایرج نخوانَد، اکبر گلپا نخوانَد، گلچین نخوانَد."، جالب است که میبینید خانمی خواننده از ایران بهخاطر این رفتار میرود بعد در کشورهای خارجی زیارت عاشورا و دعا میخواند، وصیت میکند که "من مُردم جنازهام را نجف ببرید."
این موضوع هنوز هم ادامه دارد، کسی که نفوذ میکند در ریشه نفوذ میکند، اگر 40 سال قبل سخت بود امروز باید بفهمیم دیگر.
باید باور کنیم که مدیریتی فرهنگی در آمریکا و اسرائیل وجود دارد که تلاش میکند در فرهنگ و هنر ما دست ببرد. این آقایان بعد از من نگاه «خمرهای سرخ» ـ گروهی با تفکرات و ایدئولوژی مائوئیستی که روششان منجر به نابودی آدمهای زیادی در کامبوج بود ـ داشتند اما از آن سو آدم وارد میکردند، این یک نوع کمونیسم بسیار خشن است که "همه را قلعوقمع کنید."، من که در انقلاب پونز در پیشانی کسی فرو نکردم که بگویم "حد حجاب اینجاست."، این تفکر در فارابی بود که آمدند و برخی را شلاق و کتک زدند، چرا آن تفکر ذبیحی دعاخوان را کشت؟
بهطور جدی برای من سؤال است که؛ چهکسی الآن از مخملبافیسم حمایت میکند؟ چرا نمیشود این حرفها را زد؟ ما که خیلی بدتر از اینها را درباره سید مهدی هاشمی، برادر داماد منتظری میگوییم، پس معلوم است که دستی در کار است که نمیگذارد درباره مخملبافها این حرفها را زد.
انتهای پیام/+