انتشار صوت دادگاه ناخدا افضلی نفوذی حزب توده برای نخستینبار
موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی برای نخستین بار صوت دادگاه ناخدا افضلی فرمانده اسبق نیروی دریایی ارتش و نفوذی حزب توده را منتشر کرد.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، آذرماه 1362، هفت ماه از دستگیری شبکه مخفی نظامی حزب توده در اردیبهشتماه میگذشت که دادگاه آنها آغاز شد. ضربه اردیبهشتماه، نتیجه و پیامدِ ضربهی اول اطلاعات سپاه در بهمن ماه 1361 بود که سران حزب و تعدادی از اعضای اصلی حزب دستگیر شده بودند. مهمترین خروجی اطلاعات بدستآمده از بازجوییهای ضربه اول، وجود شبکه جاسوسی حزب در نهادهای مختلف بود که به نام «تشکیلات مخفی» شناخته میشد.
این تشکیلات از دو بخش نظامی و غیرنظامی تشکیل میشد و محمدمهدی پرتوی که در تشکیلات حزب به نام «خسرو» شناخته میشد آن را هدایت میکرد. اطلاعات این تشکیلات در اختیار کیانوری دبیرکل حزب و با معرفی او، در اختیار رابطین کا.گ.ب و جی.آر.یو (سازمان اطلاعات نظامی شوروی) قرار داده میشد. با توجه به این اطلاعات بود که در جریان ضربه دوم، علاوه بر برخی سران حزب که در ضربه اول دستگیر نشده بودند، اغلب بازداشتیها، اعضای تشکیلات مخفی از جمله صد نظامی بودند.
مهمترین فرد دستگیر شده در این جریان، ناخدا افضلی است که از خرداد سال 1359 فرماندهی نیروی دریایی ارتش را بر عهده داشت. در جریان بازجوییها مشخص میشود افضلی، از بهار 1358 یعنی زمانی که معاون نیروی دریایی بوده، جذب تشکیلات مخفی حزب شده است.
در دوران فرماندهی افضلی دسترسی نهادهای اطلاعاتی شوروی به اطلاعات تا رده به کلی سری نظامی ایران بالا رفت. افضلی هم در دیدارهای نوبهای خود با رابط تشکیلات مخفی، سخاوتمندانه هرآنچه داشت ارائه میداد. از اخبار مربوط به جبهه و جنگ و مباحث شورای عالی دفاع و خریدهای نظامی ایران تا شنیدههایش از معادلات و محافل سیاسی و سطح بالای کشور.
نیمهی آذرماه 1362 دادگاه رسیدگی به پرونده شبکه نظامی حزب توده به ریاست حجتالاسلام ریشهری با رسیدگی به پرونده افضلی آغاز به کار کرد. دادگاه، ایستگاه پایانی بود، چرا که هم افضلی به عنوان منبع، هم پرتوی به عنوان رئیس تشکیلات مخفی و هم رابط بین آنها، اطلاعات خود را در اختیار مقامات امنیتی گذاشته بودند و همهی ابعاد پرونده روشن بود. علاوه بر اینها، کیانوری نیز درباره افضلی و اهمیت اطلاعاتش برای حزب و شوروی، اعترافات خوب و دقیقی داشت.
افضلی در دادگاه خیلی سعی کرد از آنچه انجام داده بود، فرار کند یا به نوعی آن را توجیه کند و حتی بغضش هم ترکید، اما حقیقت روشنتر از آن بود که قابل انکار یا توجیه باشد. او اسفندماه همان سال همراه با تعدادی دیگر از جاسوسان شبکه نظامی حزب توده اعدام شد.
---------------------------------------------------------------------------------------------
متن کامل صوت جلسه دادگاه ناخدا افضلی را میتوانید در ادامه بخوانید:
«پرتوی: تشکیلات و من هم آنجا میرفتم و حدود یکی دو ساعت آنجا جلسه داشتیم، سه نفری بودیم و بعد من میرفتم و آقای معزز هم ایشان را میبردند تا نزدیکهای خانهشان پیاده میکرد که این شکل تماس تا زمان دستگیری ما ادامه داشت. در جلساتی هم که با آقای افضلی داشتیم به طور کلی...
راجع به شکل تماس بیشتر توضیح بدهید که ایشان با موقعیتی که داشت چه جور میآمد با شما تماس میگرفت؟
پرتوی: بله. این را اتفاقاً برای اینکه راهی برایش پیدا بشود. چون ایشان بخصوص از موقعی که قبلاً که پست پایینتری داشتند. یکی از معاونین بودند در نیروی دریایی، خب خیلی آسانتر بود. ایشان خودشان با ماشین میآمدند در خیابان با ماشین خودشان در یکی از خیابانهای فرعی فیالمثل من و یا آقای معزز را سوار میکردند در خیابان، نیمساعتی گشت میزدیم و صحبت میکردیم. ولی بعد از اینکه ایشان فرمانده نیروی دریایی شدند وضع تازهای پیدا کردند به این ترتیب که ایشان در واقع دائماً هر جا که میخواستند بروند با ماشین ارتش و با محافظین ارتشی میرفتند. این بود که برای اینکه راهی پیدا بشود برای این تماس، ایشان خودشان ابتکار به خرج داده بودند که با آن ماشین مخصوصشان و با نگهبانانشان میرفتند به خانه پدرزنشان و یا خواهرزنشان، حالا دقیق یادم نیست و بعد آن نگهبانان را مرخص میکردند. بدین ترتیب بعداً از آنجا به هوای اینکه در آن خانه هستند، بیرون میآمدند در یک نقطهای حوالی آنجا، در یکی از کوچههای فرعی، آقای معزز ایشان را سوار میکرد و میآورد به خانه مورد نظر و بعد شب هم یا برمیگرداند به همان خانه یا به حوالی خانه خود ایشان و بعد ایشان میرفت خانه. این ترتیب تماس بود.
بعد در جلساتی هم که با ایشان بود، ایشان راجع به اطلاعات مختلفی، خبرهای مختلفی که در طول هفته، چون اغلب ما هفتهای یک بار دیدار داشتیم به دست میآوردند صحبت میکردند و البته شفاهی بود. کتباً چیزی نمیدادند و ما هم نمیخواستیم کتبی باشد و این صحبتهای شفاهی از جمله در مورد مسائل کار خود ایشان، فعالیتهایشان، مشکلات کارشان و اطلاعاتی که در محیط نیروی دریایی هست، در مسائل مربوط به خلیج فارس، مشکلاتی که آنجا پیدا میشود، عبور کشتیها، مسائلی که به اصطلاح حکومت صدام آنجا به وجود میآورد و نظیر این چیزها و در مورد مسائل دیگری از قبیل ارتباطاتی که ایشان با مقامات مختلف بالای جمهوری اسلامی به مقتضای کارشان داشتند و گفتگوهایی که آنجا انجام میشد. این گفتگوها بیشتر جنبه سیاسی داشت و تا حدودی مشخصکننده نقطهنظرهای آن مقامات بود که برای حزب اهمیت داشت. اینها مطرح میشد و گاهی اطلاعاتی، مثلاً بولتنهای مختلف ادارات مربوطه بود که آنها را بیان میکردند و نظیر اینها که البته مفصل آنها در پرونده هست که این اطلاعات را ایشان شفاهاً میدادند و ما راجع به اینها بحث میکردیم. من در مواردی که از نظر سیاسی به نظرم میرسید، رهنمودهای لازم میدادم که ایشان چه جور عمل بکند که بتواند اولاً کارش را، چون این مسئله عمده بود برای تمام تشکیلات ارتشی، و آن این بود که، رهنمود ما این بود که افراد ارتشیِ عضو حزب بایست که در محیط کارشان نمونه باشند، خوب کار بکنند.
البته یکی از مسائل این بود که واقعاً ما آن موقع_لااقل من خودم را میگویم_ اعتقاد داشتیم به اینکه میبایست از جمهوری اسلامی حمایت بکنیم و اینکه این انقلاب به هر صورت اگر شکست بخورد، بازگشت به آمریکاست، بازگشت با نیروهای راستگراست. به این ترتیب یکی از مسائل این بود که در درجه اول اهمیت قرار داشت و این باعث میشد که افراد ارتشی ما در همهجا، در واقع با تمام نیرو کار میکردند، در عین حال که مسئله این هم مطرح بود که برای تثبیت موقعیت خودشان هم میبایست که خوب کار بکنند تا بتوانند که در واقع خودشان را تثبیت کنند و احیاناً بتوانند موقعیت بهتری به دست بیاورند و این هم در برنامه درازمدت حزب مطرح میشد. البته خب نقش فعالی هم میبایست داشته باشند در تماسگیری و کار مختلف با برخورد با شخصیتها و غیر اینها برای اینکه بتوانند از نظر کسب خبر فعال باشند. این بود به طور کلی وظایفی که هم برای همه ارتشیان مطرح بود و البته به طور اختصاصی با توجه به موقعیت آقای افضلی برای آقای افضلی مطرح بود و اینکه ما جاهایی که به نظرمان میرسید در همان موارد جاریای که در طول هفته وجود داشت و ایشان مطرح میکرد، راهنمایی میکردیم و البته اطلاعاتی که ایشان میداد، خبرهایی که میداد من رئوسش را فقط یادداشت میکردم و در قرارهای هفتگی که من با آقای کیانوری داشتم، که آن هم در خیابان انجام میشد، اینها را شفاهاً به اطلاع آقای کیانوری میرساندم.
شما برای تغذیه ایشان، یا به قول خودتان راهنماییهای ایشان چه برنامههایی داشتید؟
پرتوی: منظورتان در محیط کار خودشان یا در حیطه...
به طور کلی. حزب چگونه ایشان را تغذیه میکرد، از نظر فکری؟
پرتوی: این دو قسمت است. یک قسمت از تغذیه مربوط میشود به فعالیتهای خود ایشان در حیطه شغلیشان و اینکه چه جور ایشان تغذیه بشوند. گاهی رهنمودهایی از طرف آقای کیانوری داده میشد، اگر مسئله خاصی پیش میآمد، یا من سئوال میکردم از ایشان. در موارد جاری ِ روزمره هم آنچه که خودم به نظرم میرسید یا سه نفری که نشسته بودیم و بحث میکردیم به نتیجهای میرسیدیم. ولی در مورد مسائل فکری، یعنی از نظر ایدئولوژی حزب، در این زمینه هم با توجه به موقعیت ایشان که خب از نظر اختفا، ما نمیتوانستیم کتاب و امکانات انتشاراتی حزب را در اختیار ایشان زیاد بگذاریم که خانه ببرند و نظیر اینها، این بود که در همان جلسه فرصتی به ایشان داده میشد که یک نیمساعت، یکساعتی بعدازاینکه من میرفتم، ایشان آن نشریات جاری حزب، نشریات داخلی حزب را مثل تحلیل هفتگی، پرسش و پاسخ و نظیر اینها را آنجا بخوانند و یکی دو بار هم آقای معزز ایشان را مثلاً یک بعد از ظهری برده بودند خانه برای چند ساعت به ایشان وقت داده بودند که بتوانند نشریات بهتری را...
صدای نامفهوم افضلی
پرتوی: نشده بود؟ قرار بوده اینطور انجام بشود. به هر صورت این، از نظر تغذیه فکری، از نظر ایدئولوژی حزب، در واقع خیلی محدود بوده، در همان حدی که عرض کردم.
آقای معزز! شما برنامه ارتباط خودتان را با آقای افضلی توضیح بدهید.
معزز: با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی، به بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی و با درود به رزمندگان جبهههای حق علیه باطل و با درود به شهدای عزیز انقلاب اسلامی. ارتباط من با آقای افضلی همانطور که آقای پرتویی گفتند، پارول ایشان را در سال 58 به من دادند و من رفتم با ایشان تماس گرفتم یعنی ارتباط حزبی ایشان را برقرار کردم و حدود چند ماهی ارتباط ایشان با من بود....
چه جور با ایشان تماس گرفتید؟
معزز: رفتم منزلشان با ایشان تماس گرفتم.
تهران؟
معزز: بله. بعد حدود چند ماهی ارتباطشان با من بود، به صورت قرار خیابانی یا به همان منزلشان مراجعه میکردم، و در منزلشان به مدت نیمساعت یا یکساعت میرفتم، رهنمودهای حزبی را به ایشان میدادم، تحلیل حزبی اگر بود به ایشان میدادم و ایشان هم اگر خبری چیزی داشتند به من میگفتند که در اختیار آقای پرتویی میگذاشتم. بعد از این مدت چند ماه، ارتباط آقای افضلی را به طور مستقیم، خود آقای پرتویی گرفتند که نزدیک به یک سال تقریباً ارتباط آقای افضلی به طور مستقیم با خود آقای پرتویی بود. بعد از این یک سال که آقای پرتویی برای مدت سه ماه به زندان افتادند، ارتباط آقای افضلی قطع بود با حزب، یعنی ارتباط ایشان با حزب قطع بود تا آقای پرتویی از زندان آزاد شدند و دوباره گفتند که ارتباط آقای افضلی را برقرار بکنم و من دوباره به منزل ایشان مراجعه کردم و ارتباط آقای افضلی را با حزب برقرار کردم و از این تاریخ تا زمان دستگیری شکل ارتباط من با آقای افضلی به همان کیفیتی بود که آقای پرتویی گفتند. یعنی چیز اضافهای در این مورد ندارم که بگویم.
سؤال: آقای افضلی شما ابتدا توضیح بدهید آغاز ارتباط خودتان را با حزب و بعد از آن نحوه فعالیتهای خودتان را و آیا این مسائلی که این آقایان مطرح کردند مورد قبول شما هست یا نه.
افضلی: بسم الله الرحمن الرحیم. درود به رهبر کبیر انقلاب درود به روان پاک همه شهدا و سلام بر رزمندگان جبهههای حق علیه باطل. آنچه را که آقایان در مورد تماس من پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران با سازمان حزب توده بیان کردند صحیح است. در این میان آنچه را که انگیزه اصلی برای پیوستن من به سازمان یادشده میتوانم عرض بکنم این است که بنده در رژیم گذشته با پوست و گوشت و استخوان خودم فساد، ظلم، جور، محرومیت را در جامعه ایران احساس کردم. برای خودم چنین تحلیل میکردم که برای فائق آمدن بر مشکلات و برای اینکه جامعه به طرف یک تعادل، به طرف یک قسط پیش برود لزوم یک حزب چپ که حتی نیاز نیست که مارکسیستی باشد، بلکه انگیزههای خدمات اجتماعی یکسان برای افراد جامعه را داشته باشد، برای مملکت ما ضروری است تا با مطرح کردن شعارهای مردمی، با اعلام نقطهضعفها، با ارائه راهکارهای برونرفت از مشکلات، خدماتی را بتواند به جامعه انجام دهد.
البته این انگیزه را از دوران نوجوانی خودم در دل خودم احساس میکردم، چون من از یک خانواده پایینی بودم. در دوران ملی شدن صنعت نفت همانطوری که مردم به تدریج با سیاست آشنا میشدند، من که محصل سال اول و دوم دبیرستان بودم با شعارهای روزِ آن روز، مالِ ملی شدن نفت آشنا شدم و به تدریج گرایش پیدا کردم به سازمان جوانان حزب توده و جزء سمپاتهای حزب شدم و پس از کودتای 28، البته این جریان سمپات شدنم مربوط میشود به حدود دو سه ماه، شاید چهار پنج ماه پس از کودتای 28 مرداد که فعالیتهای سازمانی سازمان جوانان بسیار محدود شده بود. در واقعه 30 تیر چند روز قبل از 30 تیر 1333 در حین نوشتن یک شعار بر دیوار که البته علیرغم اینکه منزل و خانوادهام در تهران بودند، من تابستانها میرفتم کار مکانیکی میکردم در تعمیرگاه به خاطر اینکه یک مقدار از نظر امرار معاش برای تحصیلم کمکی باشد، آشنا شدم با جناب خطیب، اکبر خطیب همان کسی که بنده را معرفی کردند به حزب پس از پیروزی انقلاب. جوانی بود ایشان. قراری گذاشتیم برویم روی دیوار شعار بنویسیم و حین نوشتن شعار بنده را با ایشان گرفتند، بنده را یک چند روزی در بازداشتگاه نگه داشتند و بعد با وساطت اقوام و قوم و خویشان آزاد کردند که بعد پدرم من را فرستاد برای باقیمانده تابستان به یک دهی و پس از برگشتن من هم دبیرستانم را عوض کردم، من میرفتم دبیرستان حکیم نظامی، و بعد من رفتم دبیرستان رازی و به طور کلی تماس من با افرادی که این گرایش را در آن موقع داشتند از همان لحظه قطع شد و بنده هم در این زمینه دیگر هیچ فکری نداشتم.
تا اینکه پیروزی انقلاب اسلامی ایران پیش آمد و آن انگیزه شاید یک مقداری حقارت، شاید یک مقداری عقده که در دل من از نوجوانی مانده بود به انضمام آن احساسی که از رژیم گذشته داشتم من را وادار کرد وقتی که اکبر خطیب با من صحبت کرد و گفت که فلانی، و من اکبر خطیب را پس از آن روزی که ما را بازداشت کردند تا این روزی که صحبتش را میکنم شاید بیست و چند سال گذشته بود اصلاً ندیده بودم. در منزل یکی از آشنایانم بر حسب اتفاق من ایشان را دیدم، ایشان اول یک صحبتهایی درباره تیمسار مردانی کرد، این موضوع گذشت و یک چند ماه دیگر یک دفعه دیگر که من منزل رفته بودم دیدم که ایشان بیمقدمه گفت که فلانی تو حاضری بیایی با سازمان همکاری بکنی، با حزب همکاری بکنی؟ بنده از ایشان یک مقدار فرجه خواستم و بعد از مدتی فرجه، روی آن اصل و انگیزهای که خدمتتان عرض کردم جواب مساعد به ایشان دادم و هدفمان فقط خدمت بود و فکر میکردم که به این طریق میتوانم به مملکتم به انقلاب و به مردم ایران خدمت کنم.
از وقایعی که در داخل حزب از سازماندهی حزب میگذشت و گذشته، اطلاع کلی که نداشتم، هیچ! اطلاع جزئیام هم بسیار کم بود و پس از بازداشت هم یک چیزهایی را که در حین بازجویی مطرح شد، بنده از آن مطلع شدم. بنده مثلاً نمیدانستم که جناب خسرو که الآن اسمشان را فرمودند مهدی پرتوی، تا شاید مثلاً روزی که تلویزیون مصاحبه ایشان را پخش کرد، نمیدانستم که اصلا شغل ایشان چیست فکر میکردم که ایشان هم یک فرد ساده حزبی است و مبتدی است مثل من است و من فکر میکردم که اعضا بایستی سوابق خیلی طولانی داشته باشند و جناب جوادی هم که اسمشان را پس از بازداشت متوجه شدم، آقای محمد معزز.
و در دوران فعالیتم هدف و به حساب آن چیزی که من دنبال میکردم بیشتر این بود که بتوانم یک دادههایی را به حزب بدهم، یک اطلاعاتی به حزب بدهم که از آن یک تحلیل سیاسی صحیح به وجود بیاید که آن اشتباهی را که منافقین کردند در مورد حزب به وجود نیاید که از هر طرف، خب از طرف جمهوری اسلامی تعدادی شهید و از طرف آنها تعداد زیادی کشته که بالاخره جوانان این مملکت بودند. از مسئله جاسوسی که حضرتعالی سؤال فرمودید، کیفرخواست بر ضد بنده نوشتید، بنده تا تقریباً نزدیکیهای عید 1362 هیچ فکر اینکه ممکن است یک چنین چیزی باشد در نظر خودم اصلاً باور نمیکردم و فکر نمیکردم که یکچنین چیزی ممکن است وجود داشته باشد. یکی دو تا سؤال مطرح این دو سه تا سؤال من را به شک واداشت و پس از مصاحبه جناب آقای موسوی تبریزی پس از بازداشت رهبران حزبها، روزنامهها و تلویزیون که بحث جاسوسی را مطرح کرد؛ بیشتر در من این مسئله به وجود آمد که ممکن است که از حسن نیت و شاید از چیزهایی را که ما پیش خودمان در داخل در درون خودمان ساخته بودیم، که بله ما یک آمالهای بسیار خوبی داریم، انسانی است و میخواهیم خدمت بکنیم، یک سوءاستفاده شده و ازش استفادههای نامشروع به عمل آمده، به همین خاطر در سفری بود که حضرت ریاست جمهوری به بندرعباس در هفتم فروردینماه 1362 انجام دادند که بنده هم در معیت ایشان بودم در حین بازدید از کارخانجات بندرعباس در کنار حوض خشک؛ جایی هست که کشتیها را میبرند و تعمیرات زیرآبی میکنند؛ بنده از ایشان استدعا کردم که بنده خسته شدهام و اگر اجازه بفرمایید بنده بازنشست بشوم و از خدمت در ارتش مرخص بشوم.
و آن چیزی را که من از نظر نظامی ممکن است که اینجا نوشته شده باشه و داده باشم، بیشتر؛ چیزهایی است که پس از وقوع بوده است. فرض بفرمایید کاروانی متشکل از تعدادی کشتی سازماندهی میشد برای اینکه از بوشهر کالا حمل بکند به بندر امام، خب این کاروان برابر برنامهاش کارش را انجام میداد، احیاناً در حین رفت عراقیها که در ساحل غربی اروندرود موشک مستقر کردند، موشک پرتاب میکردند و که هنوز هم پرتاب میکنند و از هوا با هلیکوپتر موشک پرتاب میکردند و یا مین گذاشته بودند، صدماتی اگر به این کاروان وارد میشد، موضوع صدمه را میگفتم و یا وقتی که عراقیها خارک را بمباران کردند توسط موشک، از خسارات به عمل آمده پس از وقوع که حتی اینها را خود تلویزیون بصره هم که با هواپیمای میگ 25 فیلمبرداری میکردند نشان میداد و یک چیزی نبود که سرّیِ مخفی برای کل جهان بوده باشد.
دو موضوع مهم را در تمام این دورانِ دو سه سالی که بنده با آقایان بودم از بنده سؤال کردند که این دو تا موضوع را بنده همانطور که در پرونده منعکس است به یک طریق خاصی از زیرش، از دادن جواب رد کردم و در رفتم. منتها بدون اینکه بگویم که نمیدانم یا نیست. البته من از ذکر نام این دو موضوع با توجه به اینکه ممکن است اشکالاتی برای مملکت پدید بیاورد به طور علنی خودداری میکنم و استدعا میکنم که در یک جلسه خصوصی این دو تا موضوع را من خدمتتان عرض کنم.
غیر از این من در طول فعالیتم در سازمان حزب، اطلاعات نظامی را که قابل استفاده و بهرهبرداری در امر جاسوسی یا در امر براندازی باشد به حزب ندادم. به این صورتی که بنده نه پادگانی، نه نقشهای، نه طرحی، چه عملیاتی، چه لجستیکی؛ چیزی را به حزب ندادم و آن چیزهایی را که بیشتر مطرح میشد در جلسات، بیشتر جنبههای کلی تحلیلی از نظر مسائل سیاسی داشت، همانطور که خدمتتان عرض کردم و رهنمود حزب هم در حداقل یک سال آخر بیشتر به بنده این بود که شما با زعمای آن بیشتر تماس بگیر که در سطح بالای مملکت چه تغییر و تحولاتی در جریان است. بیشتر منظور این بود که متوجه بشوند از این نظر که آیا گرایش به راست در ایران میچربد یا جمهوری اسلامی ایران همینطور که شعار نه شرقی و نه غربی خودش را داده، نه شرقی و نه غربی باقی بماند. مثلاً صحبت و بحث بود بر سر نخستوزیری آقای عسگراولادی که آقایان در جریان هستند و در رابطه با اینکه نظام جمهوری اسلامی ایران چه تصمیمی در مورد حزب دارد. آیا فعالیت علنی حزب را اجازه خواهد داد؟ آیا اجازه نخواهد داد؟ که در مورد این دو موضوع با توجه به اینکه در سطح کل بالای مملکت هم مسائل خیلی روشن و تصمیمات فقط در حد امام امت و شاید دو سه نفر دیگر بود، چیز قابل ارزشی بنده نتوانستم کسب کنم. این است که بنده خودم را با توجه به اینکه ملعبه دست قرار گرفتم و یا مورد سوءاستفاده قرار گرفتم خودم را مقصر میدانم. از فرداً فرد مردم شریف، از رهبران ایران، از ریاست محترم دادگاه و بالاتر از همه از امام امت؛ رهبر عالیقدر انقلاب استدعا دارم به پاس چهار سال و چند ماه خدمات قابل ارزشی که به نظام جمهوری اسلامی انجام دادم از اشتباهات من چشمپوشی کنند و بنده را ببخشند. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
شما فرمودید که اطلاعات شما جنبه سرّی نداشته، بله؟
افضلی: جنبه نظامیای که قابل ارزش باشد، نداشت. شما در نظر داشته باشید که ارتش برای طبقهبندی مکاتبات یا موضوعات روش هست ولی هر کسی به میل و سلیقه خودش اینها را میگذارد. یک چیزی ممکن است که در ردۀ مثلاً عادی باشد، بزنند محرمانه. یک چیزی ممکن است در قالب محرمانه باشد، بگذارند خیلی محرمانه. یک چیزی در قالب خیلی محرمانه باشد، بزنند سرّی، یک چیزی سرّی باشد بگذارند خیلی سرّی. این است که یک قانونمندی خاصی که مشخصکننده این امر باشد که دقیقاً مشخص بکند که این موضوع در چه حد از ردهبندی هست را نمیشود بهش گفت. در جهان نظامی امروز بنده با توجه به بیست و شش سال، بیست و هفت سال سابقهای که در خدمت نظام دارم و در مدارس عالیهای درس خواندم و تجربه خدمتیِ شاید قابل توجهی هم در این نظر داشته باشم، خدمتتان باید عرض بکنم که امروزه با توجه به پیشرفت تکنولوژی آنچه که در زمین مستقر هست، از نظر ابرقدرتها؛ قدرتها را بگذاریم کنار، کاملاً مشخص است برای اینکه با سیستم قمر، عکسبرداری به طوری میشود که حتی یک...،
خارج نشوید از بحث
افضلی: نه. منظورم این است که میخواستم یک توضیحی بدهم که
بله. خارج نشوید. این توضیح شما خارج از مورد سؤال است. سؤال من این است که آیا این اطلاعاتی که به ایشان میدادید، آیا اینها همهاش سرّی بود، همهاش سرّی نبود. بعضیاش سرّی بود، بعضیاش سرّی نبود؟
افضلی: متفاوت بود.
پس اخبار سری هم میدادید
افضلی: آن چیزهایی که خدمتتان گفتم، همین موضوع کشتیها، خارک.... ولی مثلاً طرحی عملیاتی مربوط به نیروی دریایی یا جای دیگر خیر.
پس به هرحال، حالا من مورد سؤال نکردم. شما اطلاعات سری به ایشان میدادید، بله؟ یا نمیدادید؟
افضلی: من تا آنجا که الآن به خاطر دارم اطلاعات سری ندادم، حداکثر همان چیزی بوده که خدمتتان عرض کردم رده خیلی محرمانه بوده.
پس حداقلش سرّی بوده، بله؟
افضلی: سرّی نبوده حاج آقا اسمش. اگر موضوع مطرح بشود شاید موضوع را بشود چیز کرد، شکافت.
شما آقای پرتوی! نظرتان چیست راجع به این اطلاعاتی که ایشان داد؟
پرتوی: من از اینجا شروع بکنم که آنچه که ایشان گفتند در مورد اطلاعاتی که در مورد حزب داشتند، تقریباً درست است. به این ترتیب که ارتباط ما با ایشان یکطرفه بود و ایشان نه من و نه آقای معزز را به اسم و مشخصات اصلی نمیشناختند و مسئولیتهای حزبی ما را نمیدانستند و فقط میدانستند که بالاخره در این فضا کار میکنیم، یعنی فضای مخفی در حزب. حتی ما از آنجایی که نمیخواستیم اعضای ارتشی حزب بدانند که تشکیلات مخفیای وجود دارد، یعنی غیر از خودشان عده زیاد دیگری هم هستند که مخفی هستند، ما حتی رهنمودمان این بود به کادرهایی که مسئول این افراد بودند که طوری وانمود بکنند که آنها ارتباطات غیر ارتشی هم دارند و به این ترتیب در واقع آنها متوجه اینکه جریان گسترده تشکیلاتی است نشوند بلکه فکر بکنند که ارتباط مخفی با حزب دارند. البته این را عرض کنم که اینکه آنها بعد خودشان چگونه حدس میزدند در این مورد، یک بحث جداگانه است. ما رسماً نگفتیم؛ البته خب بعضیها حدس میزدند در این مورد. با توجه به سابقه فعالیتهای تشکیلات ارتشی حزب. به هر صورت اطلاعاتشان در مورد ما در این حد بود. ارتباط ما یکطرفه بود و از طرف دیگر ایشان در واقع راجع به تشکیلات مخفیانه عرض کردم در این حدود توانستند راحت حدس بزنند و رسماً چیزی به ایشان گفته نشده بود.
و در مورد اطلاعاتی که ایشان میدادند، این اطلاعات متنوع بود. بعضی اطلاعات سیاسی بود و بعضی اطلاعات نظامی بود. اطلاعات نظامی که ایشان میدادند همینطور که گفتند اکثراً اطلاعاتی بود که بعد از جریانی که اتفاق میافتاد ایشان خبر میدادند که فلان اتفاق افتاده. فیالمثل بخصوص در رابطه با کار ایشان بیشتر در مسائلی بود که در خلیج فارس میگذشت در رابطه با جنگ تجاوزی عراق میگذشت و اقدامات تجاوزکارانه و تخریبی عراق میگذشت که ایشان میدادند. اطلاعاتی که البته من در مورد آن ردهبندی سری یا غیر سری که در ارتش معمول است، چون من اطلاعات ندارم وارد نمیشوم ولی آنچه که گمان میکنم این است که اطلاعاتی که ایشان میدادند سرّی به معنای اینکه امنیت کشور را به خطر بیندازد نبود و این را میتوانم بگویم. ولی اطلاعاتی بود که به هر صورت میشد از نظر طبقهبندی معمول ارتشی؛ سری هم طبقهبندی بشود.
از طرفی دیگر این را هم عرض کنم اطلاعاتی که ایشان از ارتش به ما میدادند، اطلاعاتی که به کار براندازی بیاید، نبود. مطلقاً نبود. یعنی اینکه اصلاً مسئله براندازی لااقل در این دولت اصلاً مطرح نبود. این مسئلهای درازمدت بود برای آیندهای دور در حزب. بنابراین این مسئله طرح نبود.
ولی اطلاعاتی که احیاناً دو مورد یا سه مورد اطلاعات خاصی که ایشان هم گفتند که اگر لازم باشد بعداً در جلسه خصوصی گفته بشود که مورد درخواست شورویها بود از حزب؛ و ما از ایشان خواستیم. البته به ایشان نگفتیم که این اطلاعات را شوروی میخواهد، ولی خب در واقع مشخص بود این اطلاعات به درد حزب نمیخورد، تنها به درد شوروی میخورد و این مشخص بود! که از ایشان خواستیم و ایشان هم پاسخهایی دادند که آنها را هم البته اگر هر وقت لازم باشد توضیح خواهیم داد. در سایر مسائل، اطلاعاتی که ایشان میداند اطلاعات روز بود در ارتش یا خارج از ارتش. در سطح بالای کشور و ایشان باز همانطور که گفتند و من تأیید میکنم که ما همیشه، من شخصا همیشه تأکید داشتم به ایشان، چون تأکید البته از جانب آقای کیانوری به من میشد که اطلاعاتی را حزب احتیاج داشت که به بینش سیاسی حزب کمک بکند تا بتواند تجزیه و تحلیل درست بکند هم از اوضاع کشور و هم از موضعگیریها و گرایشهای شخصیتهای طراز اول کشور. البته اینکه بعداً از اینگونه اطلاعات هم، یا تحلیلهای حزبی که بر اساس این اطلاعات استوار میشد به شوروی داده میشده؛ این مسئله جداگانهایست. داده میشده و آقای کیانوری در جریانش بوده و این مسئله را دیگر آقای افضلی هیچگونه اطلاعی از آن نداشت. اگر سئوال دیگری هست من پاسخ بدهم؟
به طور کلی اطلاعاتی که ایشان میداد اطلاعاتی بود که حالا به درد براندازی نمیخورد، به درد روسها که میخورد
پرتوی: عرض کردم! دو سه مورد خاص بود که مطلقاً آنها خواسته بودند از حزب و ما هم از ایشان خواستیم. گفتند بدون اینکه به ایشان بگوییم که آنها خواستند؛ ولی مشخص بود. یعنی ایشان که این را دریافت میکردند به اصطلاح این درخواست را از ما، میتوانستند تشخیص بدهند که این به درد حزب نمیخورد و حتماً به درد شوروی میخورد.
موارد دیگر اطلاعات؛ قطعاً این طوری است که یعنی من حتی خودم این را بگویم از اینکه چه اطلاعاتی به شورویها داده میشود، اطلاعات نداشتم و اینها را بعد از دستگیری متوجه شدم. چون که اینگونه اطلاعات را من به آقای کیانوری میدادم و بعد ایشان از مجموعه اطلاعات که از تشکیلات مخفی غیر ارتشی و ارتشی و یا شبکه علنی حزب از هرجا که میآمد پیش ایشان، بعد ایشان تصمیم میگرفتند یا جدا میکردند که کدام اطلاعات را در اختیار شورویها قرار بدهند. به این ترتیب تا اینجای مسئله که مربوط به ایشان میشود و ارتباط ما با ایشان میشود، ایشان اطلاع نداشتند که این اطلاعات را غیر از آن چند مورد خاص که از روی اطلاع میشد تشخیص داد؛ ایشان اطلاع نداشتند که ما این اطلاعات را برای حزب میخواهیم.
چون این اطلاعات سیاسی، در واقع سیاسی نظامی، بود. به این ترتیب که حزب را در جریان مسائل مختلف جاری کشور قرار میداد. به این ترتیب اگر واقعاً حزب یک حزبی بود که به شوروی وابسته نبود، فرضاً جدای از اینکه نمیتوانست یک چنین چیزی باشد یا نه و میخواست که رأساً خودش گرداننده امور خودش باشد باز هم این اطلاعات، اطلاعاتی بود که به دردش میخورد از نظر سیاسی.
شما آقای افضلی بفرمایید که آن مسائلی که از بولتنهای اداره دوم که برایتان میآمد برای ایشان میگفتید، اینها جنبه سرّی داشت یا نداشت؟
افضلی: نخیر. خیلی محرمانه است که چند مورد بود، که یکی دو یا سه دفعه که در مورد افغانستان بود.
بولتنهای اداره دوم سرّی نیست و خیلی محرمانه است! از نظر اصطلاحی فرق نمیکند، آن چیزی که خیلی محرمانه است را هم نباید دیگری بداند. خب! آن جریانی که شما گفتید که بروید به روسها و افغانها بگویید؟
افضلی: یکی از مسائلی که میخواستم بگویم را خارج از این جلسه مطرح میکنم. خصوصی مطرح میکنم.
سؤال: بالاخره شما این مسئله را مطرح کرده بودید دیگر!
افضلی: این همان چیزی بود که توی این...
و گفتید که بروید این را به روسها بگویید! حالا نمیگوییم که موضوعش چیست.
افضلی: به این صورت مطرح نشده حاج آقا. به این صورت مطرح شده که؛ البته بایستی در یک جلسه دیگر میگفتیم ولی خب حالا حضرتعالی اصرار دارید.
نه خب حالا بگویید.
افضلی: واحدهای مرزی افغانستان را که در مرز ایران و افغانستان مستقر بودند و هستند، خب با مجاهدین افغانی در جنگ و گریز و اینها با همدیگر هستند. اطلاعاتی را در این زمینه اداره دوم از طریق دستگاههای استراق سمعش به نظر اینجانب، من اینطوری حدس میزنم که از طریق استراق سمع کسب میکرد و بعد اینها را در یک بولتنی، خبرهای هفتگی، ماهانه که حالا دقیقاً یادم نیست، مینوشت. مثلاً فلان گردان افغانی از فلان جا حرکت کرد رفت فلان جا. فلان جا زد وخورد شده و چند نفر از نیروهای افغانی کشته شدند و یا چند نفر از مجاهدین افغانی دستگیر شدند و فرضاً زخمی شدند. این اطلاع است و این چیزی بوده که من گفتم و من به ایشان گفتم که این مسئله استراق سمع را اگر که دستگاههای ساکروفون روی مخابراتشان بگذارند دیگر نمیشود استراق سمع کرد.
چه کسانی بگذارند؟
افضلی: افغانها.
افغانها یا روسها؟
افضلی: نه. افغانها.
فرقی نمیکند، افغان و روس هر دو یکی است. خیلی تفاوت با هم ندارد. خب شما[پرتوی] توضیح بدهید.
پرتوی: من وظیفه خودم میدانم در اینجا که نه مسئله دفاع از آقای افضلی است و نه خودم و نه حزب که حزب اصلاً جای دفاع ندارد. مسئله اینکه حقیقت روشن میشود و دفاع ما از نظام جمهوری اسلامی باشد. بنابراین من سعی میکنم آنجور که واقعاً هست مطرح بکنم.
مسئله اینطور است که ایشان در این مورد خاصی که شما فرمودید، آمدند و گفتند در بولتن اداره دوم یک سری اطلاعاتی هست ریز در مورد حرکتهای واحدهای مرزی نیروهای افغانستان، ارتش افغانستان، واحدهایی که جدیداً تأسیس کرده بوده که این حرکتها در رابطه با مبارزه با مجاهدین افغانی است. و به این ترتیب ایشان میگفتند که این اطلاعات به چه صورت به دست آمده. ایشان توضیح میدادند که این اطلاعات را از طریق استراق سمعِ آن به اصطلاح چیزهای مخابراتیِ آن واحدها به دست آوردند و بعد ایشان توصیه کردند که این مسئله را باید به اطلاع آنها یعنی افغانستان...، از چه طریق؟ خب معلومه! از طریق شوروی! چونکه شوروی به قول شما، شوروی و افغانستان در آنجا مشترکاً عمل میکنند. به این ترتیب رسانده شود. ایشان این توصیه را کرد و بعد من آن موقع چون سعی میکردیم که خب، نشان ندهیم چنین ارتباطی را و من میگفتم که ما که تماس نداریم و اینطوری گذشتیم ازش و ایشان هم لبخندی میزدند به مسئله و گذشت.
بعد من با آقای کیانوری مطرح کردم که چنین چیزی هست و جزو خبرهایی که به ایشان میدادم همیشه. ایشان گفتند که بهتره که این را مشخص بکنید که چی هست. مثلاً چند موردش را. بعد من از ایشان خواستم که چند مورد مشخص از این اطلاعات را که از آن وسایل استراق سمع گرفته شده به ما بدهند و ایشان هم چند مورد را نوشته بودند و آوردند به من دادند و من هم از رویش نوشتم و دادم به آقای کیانوری و خب معلومه که مقصدش کجا بوده.
مورد دیگری آقای افضلی! شما در رابطه با نقشه بعضی از موشکها به آقای پرتوی گفتید که فلان موشک در فلان جا و فلان ناو ما در فلان جا غرق شده و روسها میتوانند بروند آن را بردارند و نقشه موشک را استفاده بکنند.
افضلی: مطلبی که خود ایشان مطرح کرد همین یکی دو مورد است که بنده افشا کردم، همین موضوع بود که خدمتتان خواستم بگویم برای اینکه ممکن است دوباره دردسر بشود، ایشان از بنده خواستند. خب این اطلاعات در نیروی دریایی هست. بنده از نیروی دریایی چیزی ندادم. بنده باز کردم جریان را و گفتم که آقا یک ناوی در دریا در یک نقطهای غرق شده که نقطه غرق آن را عراقیها هم میدانند، برای اینکه خود آنها غرق کردند و طرفهای ذینفعِ آقایان هم در آنجا مستشار دارند، یعنی از ما به اندازه اطلاعاتی که ما داریم آنها هم دارند و در یک حدفاصل تیر مشترک طرفین هست که نه میشود که ما برویم برداریم و نه آنها بردارند. گفتم آقا آنجا هست و اگر کسی دلش میخواهد، میتواند برود بردارد. کمااینکه ما دلمان میخواهد برویم برداریم ولی نمیتوانیم.
پس شما باز ندادید مطلب را.
افضلی: من اول خدمتتان گفتم که دو سه مورد هست که غیر از آن مسائلی که خدمتتان عرض کردم که این موضوعی که قبلاً مطرح فرمودید، و این موضوع و یک موضوع دیگر جزوش هست و این را خواهش کرده بودم که خارج از جلسه مطرح بشود.
بله. خب بالاخره در طی دادگاه باید مشخص بشود این مسائلی که شما از یک طرف میگویید که من میخواستم با آمدنم در حزب خدمت بکنم و از یک طرف شما اطلاعاتی را دارید میدهید و میدانید که این اطلاعات به شوروی میرود و حتی به این آقایان میگویید که این مورد را بروید بگویید به شوروی و اگر چیزهایی که هست و این اطلاعاتی را که دارید بروید بگویید که از این اطلاعات استفاده بکنند. حالا سؤال ما این است که آیا جاسوسی کردن برای شوروی خدمت به انقلاب است؟
حاج آقا مسئله را حضرتعالی طوری مطرح فرمودید که اینطور میشود ازش نتیجه گرفت که بنده میدانستم که آقایان جاسوس هستند و تماسهای اینطوری دارند که این درست نیست و این مسائل، مسائلی است که این اواخر نزدیک عید و در زمستان سال 62 اتفاق افتاده که خدمتتان گفتم که بنده با توجه به این مسائلی که دیدم، آن تقاضا را از آقای خامنهای کردم.
من عرض نمیکنم که شما میدانستید، این عبارات خودتان است که ازش استفاده میشود که نه تنها میدانستید که اینها جاسوس شوروی هستند، بلکه میدانستید که خودتان هم دارید جاسوسی میکنید! یعنی این از عبارات خودتان درمیآید. شما جواب را از حرفهای خودتان بگویید. شما میفرمایید که من[ناتمام] حالا لااقل این دو مسئله، مسائل دیگری هم هست. لااقل این دو مسئله را شما گفتید به اینها و گفتید که بروید به آنها بگویید. از اینجا معلوم میشود که نه تنها میدانستید که آنها میروند و میگویند، بلکه شما میدانستید که اطلاعات خودتان هم آنجا میرود.
افضلی: بنده وقتی این سؤال را کردند، حدس این را زدم که ممکن است که سوءاستفاده ازش بشود و این است که بجای این که جواب بدهم و اطلاعاتی را رسماً رد بکنم، آنطوری گفتم که آقا! در وسط دریا هست در فاصله مثلاً 5 مایلی، 6 مایلیِ فلان نقطه که هرکس دلش بخواهد میتواند برود بردارد و عراقیها هم میتوانند.
هر کس یعنی شوروی. هرکس یعنی چه کسی؟
افضلی: من حدس این را زده بودم که ممکن است...
پس شما هم خودتان میدانستید و هم میدانستند که اینها جاسوس شوروی هستند و هم میدانستید که خودتان دارید اطلاعات به آنها میدهید.
افضلی: این اواخر، نزدیکیهای زمستان سال 62، یک مدت خیلی کمی قبل از بازداشت بنده این سالها بوده که بنده را به این تفکر همانطر که رعض کردم واداشت که بنده بدونم که چیز...
پس بالاخره قبول دارید که شما میدانستید که این اطلاعات شما برای شوروی است.
افضلی: بدون تحقیق حاج آقا نمیدانستم، یک حدسی زدم.
فقط حدس میزدید.
افضلی: حدس زده بودم که اطلاعاتی که میگیرند و اینکه بدانم آقایان تماسی، به چه صورت، به چه شکلی و چه چیزهایی رد میکنند، نمیکنند. بنده به عنوان یک عضو ساده حزبی این گمان را میبردم که حزب با حزب بالاخره به یک طریق در تماس است. بالاخره نمیشود که حزب کمونیست، و حزب تودهای با یک حزب کمونیست دیگر از نظر سیاسی با همدیگر ارتباطی نداشته باشند، از نظر اطلاعاتی را که در جهان برگزار میشود این یک چیزی است که تقریباً همه به صورت یک چیز عیان میدانند و نمیشود کتمان کرد که بگوییم که بر فرض حزب کمونیست ایتالیا با حزب کمونیست شوروی در تماس نیست. تماسهای سیاسی با همدیگر حتماً دارند و این چیزی است که طبیعی است و هر کس کتمان بکند، دروغ و یک غلوّ بزرگ گفته.من حدسم بیشتر از این بالا نمیرفت.
و این موضوع نظامی که مطرح شد این اواخر، من را به این فکر واداشت که اطلاعات نظامی و بیشتر آن چیزهایی که میدادم فکر میکردم بیشتر در جهت خود حزب است. این است که یک مقداری جنابعالی، حضرتعالی سنگین چیز کردید ...
شما وقتی که حدس زدید که این کار شما جاسوسی باشد...
افضلی: ندادم حاج آقا!
چرا دادید؟
افضلی: مال موشک را نه حاج آقا! موشک را اطلاعاتش در نیروی دریایی است، من از نیروی دریایی هیچ چیز نداشتم بدهم. شما فرض بکنید دریا در عمق 25 متری...
بالاخره گفتید که برو
افضلی: گفتم که وسط دریا هست. اصلاً نمیشود که، پس از دو سال و خردهای که اصلاً پوسیده است! اصلاً امکان دارد که در آنجا نباشد حتی.
پس شما میخواستید سر اینها را کلاه بگذارید؟!
افضلی: خب بله. من در حقیقت میخواستم که، به فلانی عرض کردم که خواستم به یک طریقی جواب سؤال را نداده باشم. یعنی اطلاعی نداده باشم.
بله. شما اگر سؤالی دارید بفرمایید»
انتهای پیام/