سردار سلیمانی به روایت پسر سید عباس موسوی بنیانگذار حزبالله لبنان/ انتقام ترور حاج قاسم انگیزه بزرگ مقاومت است
سید یاسر الموسوی فرزند شهید سیدعباس الموسوی موسس و دبیرکل پیشین حزب الله لبنان در گفت وگو با تسنیم جزئیاتی از آخرین دیدارش با سردار سلیمانی پیش از شهادت را روایت میکند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از بیروت این گفت و گو به مناسبت سومین سالگرد شهادت سردار قاسم سلیمانی انجام شد.
سید یاسر الموسوی فرزند بنیانگذار حزب الله لبنان دیدارهای متعددی را با شهید سلیمانی داشت و در این گفت و گو به بیان خاطراتی از این دیدارها می پردازد.
در ادامه ویدیو و متن کامل این گفت و گو می آید:
*تسنیم: به عنوان اولین سوال، نقش حاج قاسم سلیمانی را در صحنه جهاد چگونه ارزیابی می کنید؟
**الموسوی: در حال و هوای سومین سالگرد شهادت حاج قاسم هستیم؛ شخصیتی بزرگ و استثنایی در دنیای جهاد و انسانیت. بزرگترین ضربه از فقدان حاج قاسم را رزمندگان خوردند؛ کسانی که با وی در جبهه ها بودند. منظور من یک جبهه نیست. چون فعالیت های حاج قاسم جهانی بود و منحصر به میدان عراق یا سوریه یا یمن نمی شد.
او همیشه در همه میدان ها حضور داشت؛ به خصوص در لبنان و در کنار رزمندگان مقاومت اسلامی. حاج قاسم دلها را تسخیر می کرد. حاج قاسم حضوری دائمی در کنار رزمندگان داشت و همیشه از میدان های جهاد و مقاومت بازدید می کرد. همین باعث شد تا فقدانش سخت و سنگین باشد. شخصیت حاج قاسم بسیاری از ویژگی ها را در خود جمع می کرد. او پدری مهربان و دلسوز برای رزمندگان بود و به آنها عشق پدری و محبتی غیر معمول داشت؛ طوری که رزمندگان این عشق و محبت بزرگ را احساس می کردند. در عین حال که او در فرماندهی میدان های جنگ با قدرت و قاطعیت عمل می کرد و این قاطعیت را از نگاهش و حضورش احساس می کردید. به همین دلیل هرجا حاج قاسم حضور می یافت، پیروزی هم آنجا بود. این خلاصه حاج قاسم بود.
*تسنیم: شما رابطه روحی و معنوی نزدیکی با حاج قاسم داشتید. خودتان درباره این رابطه بگویید.
**الموسوی: اولین باری که حاج قاسم را دیدم زمانی بود که او به اینجا منزل ما در بیروت آمد. با دیدن او حس پدری را لمس می کردید و شما را به یاد سید عباس، پدر شهیدم می انداخت. حس پدری، مهر و عشق را لمس می کردید. احساس می کردید بیش از اندازه به شما نزدیک است. من دوست ندارم در بیان موضوعات مبالغه کنم. وقتی هم از حاج قاسم صحبت می کنم، ذره ای درباره او مبالغه نمی کنم. اعتقاد دارم باید واژه های بسیاری را به خدمت گرفت تا بتوان شخصیت او را توصیف کرد. اولین احساس حس پدری است که در او لمس می کنید و احساس می کنید که وابسته به او هستید.
در میان شهدا به اعتقاد من حاج قاسم نزدیک ترین فرد از حیث افکار و اندیشه و دیدگاه های جهان شمولیاش به پدرم بود. او هیچ گاه دیدگاهش محدود نبود. به این فکر نمی کرد که فقط در خدمت جمهوری اسلامی باشد، بلکه حتی جهان اسلام را نیز در نظر نمی گرفت، بلکه کل جهان را مد نظر داشت، او به انسان به عنوان یک انسان می اندیشید و نمونه امام علی را پیاده سازی می کرد. آنجا که می فرماید: "وقتی کسی برادر دینی شما نیست، برادر انسانی شماست".
حاج قاسم در کنار ملل مستضعف ایستاد. فقط به این خاطر که مستضعف بودند، فقط از بعد اخلاقی و انسانی در کنار آنها بود. به همین دلیل شخصیتی با این ویژگی ها با این سطح از فکر و اندیشه و دیدگاه، احساس می کنید که به او وابسته هستید. احساس می کنید که چیزهای زیادی به شما می دهد و شما نمی توانید، جز ذره ای به او ببخشید. به همین دلیل در بعد احساسی وقتی حاج قاسم را از دست دادیم، احساس کردم که دوباره پدرم سیدعباس را از دست دادم.
*تسنیم: در صحبت هایتان درباره حاج قاسم، از حس پدری که در ایشان وجود داشت، گفتید، آیا حاج قاسم پدر شما سید عباس را می شناخت؟
**الموسوی: من از او یک بار سوال کردم، آیا پدر مرا می شناختید، گفت که متاسفانه شخصا او را نمی شناسم، بلکه با شخصیت ایشان از طریق سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان آشنا شدم. لبخند زدم و گفتم، چگونه. گفت وقتی با سید حسن دیدار دارم، در تمام دیدارها بدون استثنا سید حسن، همواره از سید عباس یاد می کند، همیشه از او با گفته هایش، رفتارهایش و تاثیری که سید عباس بر سید حسن گذاشت به خیر و نیکی یاد می کند. به همین دلیل حاج قاسم به من گفت که از طریق سید حسن با این شخصیت بزرگ آشنا شدم و در یکی از دیدارهایش که در منزل ما صورت گرفت، گفت که امروز ما با شخصیت سید عباس از طریق شما آشنا می شویم.
حاج قاسم در مقابل خانواده های شهدا تواضع و فروتنی و همدردی داشت و اعتقاد داشت خانواده های شهدا یادگاری هستند که باید آنها را حفظ کرد. لذا به خانواده های شهدا توجه ویژه داشت، به ویژه شهدایی که با آنها کار کرده بود و اطراف و پیرامونش بودند. البته ایشان بسیاری از شهدا را از نزدیک می شناخت، وقتی این سوال را از او کردم که آیا سید عباس را می شناختید، جمله زیبایی به من گفت، گفت که من جزو گروهی نبودم که گفته می شود، در صف اول هستند.
ایشان مثل خیلی ها برایش اهمیت نداشت که گفته شود در صف اول قرار دارند. مثلا ما عادت داریم وقتی به شخصیتی معروف برخورد می کنیم بگوییم، به او نزدیک هستیم و در صف اول مریدان او قرار داریم، به همین دلیل ایشان گفتند، آنگونه که برخی ادعا می کنند، من جزو گروه صف اول نزدیک به سید عباس نبودم.
*تسنیم:به دور از حال و هوای میدان و جهاد، آیا ایشان مانند خیلی از رهبران و سرداران شخصیتی جدی و خشک داشتند یا روحیه ای لطیف و شوخ طبع داشتند؟
**الموسوی: همه کسانی که حاج قاسم را از نزدیک می شناختند، از مهربانی او صحبت می کنند. شخصیت عادی او او با آنچه در میدان بود کاملا متفاوت بود. مردم همیشه حاج قاسم را در میدان مبارزه و جهاد می دیدند. طبیعی است کسی که در میدان مبارزه باشد، جدیت دارد. البته در میدان جنگ هم ممکن است اتفاقات بسیاری بیافتد، از جمله اتفاقات جالب و طنز و افراد با یکدیگر بگویند و بخندند و مزاح کنند. حاج قاسم چنین بود. این اتفاقات بسیار بین رزمندگان و ایشان افتاده بود.
حاج قاسم را وقتی در میدان می بینید بسیار جدی است اما بین دوستان و رزمندگان بسیار مهربان بود. او از مشکلات رزمندگان مطلع بود و احساسات آنها را درک می کرد و جویای حال آنها بود. حاج قاسم اینگونه بود. یک چیز او را بسیار خوشحال می کرد و قلبش را شاد می کرد و آن وقتی بود که فرزند یا برادر شهیدی را در میدان نبرد می دید. این موضوع او را بسیار خوشحال می کرد، به ویژه وقتی فرزندان شهدا را می دید که با دیگر رزمندگان هستند تا راه پدرانشان را ادامه دهند. این شخصیت حاج قاسم بود.
یکی از برادران، از کادرهای مهم مقاومت اسلامی فیلمی از یکی از میدان های نبرد گرفته بود و به ما نشان داد که در آن با حاج قاسم مزاح می کرد. به همین دلیل است که صحبت از حاج قاسم تمامی ندارد. آنچه گفتم، برخی از موارد و ویژگی ها در برخی میدان ها بود. حال چه رسد به مسیر طولانی ایشان و مبارزاتی که در بسیاری از میدان ها داشتند.
*تسنیم:اخیرا صحبتی در مورد ساخت سریالی درباره شخصیت سیدعباس موسوی بود که شما هم در آن بازی می کنید. این سریال به کجا رسید؟
**الموسوی: این سریالی است به نام "غالبون" که یکی از دوره های تاریخی را مستندسازی می کند. البته این سریال صرفا به سید عباس نمی پردازد بلکه سریالی تاریخی درباره مقاومت است. از یک تاریخ شروع می شود و تا شهادت سید عباس ادامه می یابد. اما شخصیت اصلی این سریال طبیعتا سید عباس است. چون در آن دوره تاریخی نقشی اساسی را در مقاومت اسلامی و بعد از آن به عنوان دبیرکل حزب الله ایفا کرد.
ایده این سریال این بود که بر شخصیت خاصی متمرکز نشود تا کارگردان دیگری مجبور نشود همین تاریخ را با شخصیت دیگر مستند سازی کند. اما از آنجا که شخصیت سید عباس شخصیت استثنایی در عالم جهاد و مبارزه و شخصیت علمی و روحانی بزرگی بود، نمی شد این شخصیت را نادیده گرفت و به راحتی از آن گذشت، به همین دلیل و بنابر تاکید سید حسن نصرالله قرار شد من نقش سید عباس را بازی کنم. در ابتدای کار با سختیهای بسیاری مواجه شدم، چون با دنیای فیلم و بازیگری آشنایی ندارم، اما از آنجا که برای چندسالی با پدر زندگی کرده بودم، و در زمان شهادت 15سال داشتم، به همین دلیل از بسیاری از جزئیات زندگی ایشان اطلاع دارم و از آنجا که عاشق این فرد با تمام خصوصیات و جزئیاتش هستم، توانستم بخش کوچکی از واقعیت و حقیقت سید عباس را به تصویر بکشم.
من اصلا ادعا نمی کنم که حق این شخصیت را به جا آوردم اما تا آنجا که در توان داشتیم، سعی کردیم، پیام خاصی را به بینندگان این سریال برسانیم و فضای مقاومت را در آن برهه زمانی به تصویر بکشیم. البته ایفای نقش سید عباس بنابر توصیه سید حسن نصرالله به من واگذارد شد تا به شخصیت اصلی نزدیک باشد.
*تسنیم: آیا حاج قاسم این سریال را دیده بود یا به او در این زمینه چیزی گفته بودید؟
**الموسوی: حاج قاسم همیشه می گفت، شباهت بسیاری به پدرم دارم، به همین دلیل هم ایفای این نقش را به من دادند. البته صحنه هایی وجود داشت که من نمی توانستم آنها را بازی کنم. بالطبع ایفای نقش را به شخص دیگری می دادند، اما این ایفای نقش آنقدر نزدیک بود که برای کسی حتی خودم در برخی صحنه ها قابل تشخیص نبود که فرد دیگری به جای من در حال ایفای نقش است. به ویژه آنکه در صداگذاری همان صدای من بود. در واقع به جز کسانی که از نزدیک با من آشنا هستند، امکان تشخیص تفاوت افراد در ایفای نقش را ندارند.
حتی سید حسن هم وقتی قسمت اول سریال غالبون را دید با من تماس گرفت و گفت که در آن واحد هم ما را به گریه واداشتی و هم خنداندی. گفت، ما را به گریه انداختی وقتی دیدم سید عباس دوباره جان گرفته، با راه رفتنش، با حرکاتش و با تمام جزئیاتش. اما مرا به خنده واداشتی وقتی راه می رفتی. من راه رفتن سید عباس را به خوبی می شناسم و تو هم ناخودآگاه همان طور مثل او راه می رفتی.
*تسنیم: در صحبت هایتان به پدر بزرگوارتان و حاج قاسم سلیمانی اشاراتی داشتید. لطفا از خاطراتتان در این باره برای ما بگویید.
**الموسوی: خاطرات زیاد هستند. یکی از آنها مربوط به سفرمان به ایران بود. مهمان حاج قاسم بودیم. روز فوت اقای رفسنجانی بود و در تشیع پیکر ایشان شرکت کرده بودیم. حزب الله نیز هیئتی را به ریاست حاج ابراهیم امین السید برای شرکت در مراسم فرستاده بود که من نیز جزو هیئت بودم. به خوبی به یاد می آورم که مهمان حاج قاسم بودیم. غیر از ما هم هیئت های عراقی و شماری از شخصیت ها نیز حضور داشتند. حاج قاسم به شیخ ابراهیم السید تاکید کرد که باید نهار حضور داشته باشید. حاج قاسم پشت سر من بود. شیخ ابراهیم السید به من گفت که تو هم باید حضور داشته باشی. گفتم مشکلی نیست.
قبل از ناهار به سالن رفتیم. شخصیت هایی در آنجا حضور داشتند. ایشان در آنجا آنها را به من معرفی می کردند و من را هم به آنها. در آن لحظه متوجه هدف و پیام حاج قاسم شدم که می خواست به همه کسانی که در آنجا حضور یافته بودند، بگوید ما با فرزندان شهدایمان در ارتباط هستیم و به آنها توجه داریم. البته من از جانب خودم می گویم که ما کاری نکردیم. اما ایشان با توجه ویژه به خانواده های شهدا و فرزندانشان می خواست که از راه شهدا حفاظت کند. همچنین برای اینکه خدای نکرده قصور و انحرافی رخ ندهد. چون برخی از خانواده ها به دلیل بی توجهی و کوتاهی ممکن است، به انحراف کشیده شوند. توجه حاج قاسم به خانواده ها و فرزندان شهدا ریشه در جاهای دیگر داشت. اولین آن وفاداری به خون شهداست.
من به شخصه از دیدگاه خود می گویم و مطمئنم بسیاری از خانواده های شهدا نیز این گونه فکر می کنند و می گویم که ما کاری نکردیم. سید عباس، ام یاسر و شهید سید حسین آنها بودند که جان خود را تقدیم کردند. اگر درباره سید عباس از من سوال کنید و بپرسید شما در این راه چه چیزی را تقدیم کردید، باید بگویم "هیچ". چون این سید عباس بود که جانش و همسرش و فرزندش را در این راه داد نه من. این مادران و پدرانمان بودند که همه چیز خود را دادند نه ما. وقتی موفقیت و پیروزی را محقق می کنیم، شاید بتوانیم بگوییم که چیزی را تقدیم این امت کردیم. اما تقدیم کننده واقعی آنها بودند.
*تسنیم: آیا می توانید، خاطره ای را از شهید سلیمانی که تاکنون جایی تعریف نکرده اید را برایمان نقل کنید؟
**الموسوی: جریان آن دیدار را برای اولین بار بود که تعریف کردم. آخرین دیدار ما قبل از شهادتشان در بیروت بود. چون ایشان قبل از شهادت در بیروت بود و از آنجا به دمشق رفت و از آنجا به عراق و در آنجا بود که شهید شد. وقتی در لبنان بود، تماس گرفتند که با ایشان دیدار داشته باشم. وقتی او را دیدم، یک دسته گل سفید در دست داشت. به همراهش تعدادی از برادران سپاه بودند. یکی از آنها ماه رمضان شهید شد. به وی الهام شده بود شهید می شود. مثل همیشه او را به آغوش کشیدم. او هم مرا به آغوش گرفت. به او گفتم چرا خودتان را اذیت کردید. هرجا می رفت با خود چیزی می برد. به او گفتم نیازی به این تعارف ها و این اذیت ها نیست. گفت این گل های سفید برای شما نیست. به من اشاره می کرد. گفتم پس برای کیست. به خانواده ام اشاره کرد و گفت این برای خانم شماست که زحمت می کشند. لطف و مهربانی در وجود حاج قاسم موج می زد.
توجه او شامل همه بود و بین افراد تبعیض قائل نمی شد. به یاد می آورم در همین دیدار، خانواده درگیر پذیرایی شدند. ایشان گفت بنشینید ما نمی خواهیم برای شما مزاحمت ایجاد کنیم. نمی دانم اصلا سرشت و خوی این مرد از چیز دیگری بود. من دختر دارم، باور کنید از دخترانم سوال می کرد درس چه می خوانید. من دو دختر دارم که دانشگاه هستند، یکی فارغ التحصیل شده و یکی به تحصیل ادامه می دهد. یک بار از آنها پرسید که آیا دوستان شما در دانشگاه می دانند پدر بزرگ شما سید عباس است. گفتند، خیر.تعداد کمی از آنها ازاین موضوع مطلع هستند، چون عادت نداریم، چنین چیزهایی را به کسی بگوییم. گفت چرا. گفتند از پدر سوال کنید. از من پرسید چرا. گفتم این بهترین کار است، چه نیازی هست کسی از این موضوع مطلع باشد، به دلایل مختلف مثل مسائل امنیتی یا اینکه اصلا ممکن است، برای کسی اهمیت نداشته باشد. اما ایشان گفت برعکس دیگران باید بدانند شما چه کسانی هستید تا الگوی دیگران باشید.
منظورم این است که به کوچکترین چیزها توجه داشت. دخترم، نور هنوز کوچک بود. در اولین دیدار ایشان پرسید که اسم تو چیست. دخترم گفت، نور. حاج قاسم گفت که تو نور و روشنایی خانه هستی. یعنی حتی به کودکان هم محبت می کرد و آنها را با شخصتیش شیفته خود می کرد. وقتی شهید شدند، فرزندانم و همسرم همه بسیار ناراحت شدند و گریه می کردند. البته می دانند که شهادت یک افتخار و یک آرزو برای ماست. اما آرزو می کردند ای کاش حاج قاسم باز هم بین ما به خاطر اهمیتش و حضور قدرتمندش و محبتش حضور داشت.
*تسنیم: ارزیابی شما از نقش شهید سلیمانی در عرصه های سیاسی و نظامی چیست؟
**الموسوی: من تخصصی در این زمینه ندارم. نمی توانم فردی مانند حاج قاسم را ارزیابی کنم. درست است که من در مواردی و مراحلی با رزمندگان در اماکنی مشارکت داشتم، اما در تخصص من نیست. کسانی باید وی را ارزیابی کنند که دارای تخصص باشند که شاهد حکمت و تدبیر و قاطعیت وی بودند. کسانی که دیدند چگونه دشمنان را خوار و ذلیل کرد و ارزش و جایگاه رزمندگان و این محور را بالا برد. این است حاج قاسم. حاج قاسم به گواه و شهادت کارشناسان نظامی و اگاهان و مطلعان از راهبردهای نظامی توانست موفقیت های بسیاری را برای این محور محقق کند و شکست را به دشمنان این ملت تحمیل کند. توانست با حضور در همه میدان حتی این دشمن را شکست دهد. او هرجا که طرح های آمریکا در حال پیاده سازی بود، حضور داشت و با آنها مقابله می کرد. به همین دلیل وقتی آمریکا تصمیم به ترور ایشان گرفت..
*تسنیم: پیامتان برای کسانی که علیه حاج قاسم توطئه کردند چیست، به آنها چه می گویید؟
**الموسوی: به کسانی که سیاست به اصطلاح قطع سر افعی را پیش گرفتند و معتقد بودند مثلا با ترور این شخصیت بزرگ می توانیم بر طرح بزرگ محور مقاومت غلبه کنیم، باید بگویم که شخصیت حاج قاسم شخصیتی بزرگ و قدرتمند بود که حتی در صورت ترور وی هم باز این طرح ادامه دارد و ما آن را می توانیم ادامه دهیم. باید بگویم آنها در اشتباه هستند. چون این سیاست را پیشتر امتحان کردند و اقدام به ترور سید عباس موسوی کردند، اما به نتیجه نرسیدند. حاج عماد مغنیه مسئول نظامی مقاومت را به شهادت رساندند. همچنین حاج مصطفی بدرالدین و رهبران دیگر مقاومت و سیاسی را به شهادت رساندند، اما به نتیجه نرسیدند. برعکس این باعث شد تا این راه استوارتر پیش رود. در خصوص این محور هم همین موضوع مصداق پیدا می کند.
وقتی این محور شهید می دهد، بر قدرت و بازدارندگیش افزوده می شود. خون در راه ما باعث استحکام راه می شود. قدرت این راه را افزایش می دهد. این خون ها انگیزه جدیدی می شوند برای بدست آوردن پیروزی های بزرگ تر در منطقه. برای همین من به شما می گویم که حتما اشتباه کرده اند. وقتی ترامپ آمد و گفت که ما فلانی را کشتیم و او تروریست بود، فکر کرد که موفقیت بزرگی را بدست آورده است. به او باید بگویم، به هیچ وجه. چون اولا این آرزوی شهید سلیمانی از زمانی که در راه مبارزه و جهاد تفنگ بدست گرفت، بود.
امثال حاج قاسم سلیمانی طبیعی است که در این راه شهید شوند. اصلا به طریق دیگری فوت نمی کنند. اصلا او آرزوی شهادت متفاوتی را داشت و خداوند نیز همان چیزی را که می خواست، به او بخشید و بی شک دشمنان ما با هدف گرفتن وی اشتباه کردند. این باعث شد تا ما تعلق خاطر بیشتری به این محور داشته باشیم و بیشتر و بیشتر به ادامه این راه دل بسته شویم.
انتهای پیام/