روایت خبرنگار سابق صداوسیما در سوریه از شهادت حاج رضوان
حسن علیرضایی بهمناسبت سالگرد شهادت عماد مغنیه در یادداشتی نوشت: ترور مرد شماره دو حزب الله برای رژیم اسرائیل بسیار مهم بود چون بیش از بیست سال و به روشها و بهانههای مختلف نتوانسته بود آن را عملی کند.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، حسن علیرضایی خبرنگار سابق صداوسیما در سوریه طی یادداشتی بهمناسبت سالگرد شهادت حتج عماد مغنیه به شرح زیر نوشت:
شامگاه بیست و سوم بهمن 1386 بود. ایامی که مصادف با ورود کاروان اسرای کربلا به شهر شام و شهادت حضرت رقیه(س) بود. این ایام هر سال از شلوغترین روزها و شبهای دمشق و حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) هست. شب چهارم یعنی شب شهادت حضرت رقیه(س) بود و بعد از نماز مغرب و عشاء مراسم سخنرانی و عزاداری در حرم سه ساله امام حسین (ع) برگزار شد.
آن شب هم دقایقی پس از مراسم از قسمت مصلی به طرف دفتر حرم میرفتم که آقای انصاریان رئیس وقت رایزنی فرهنگی ایران در سوریه در گوشهای از حرم و نزدیک ضریح با فردی کلاه بر سر و چهرهای جذاب مشغول صحبت بود. از فاصله تقریبا دو متری و به رسم ادب به هر دو سلام کردم و دستی تکان دادم و رد شدم. گعده نیم ساعته ما در دفتر حرم تمام شد و راهی منزل شدیم.
شبهای طولانی زمستان بود و در منزل مشغول تماشای تلویزیون بودیم که ناگهان صدای مهیب انفجار در جا میخکوبمان کرد و لحظاتی بعد به سمت بالکن رفتم ببینم چه خبر هست که دیدم خیلی از ساکنان آپارتمانهای مجاور هم در بالکنهای منازلشون در پی علت صدای انفجار هستند. با دوستان سفارت تماس گرفتم، ببینم چه خبری دارند که گفتند فعلا بیخبر هستیم.
با آقای هلالی کارمند محلی دفتر هم تماس گرفتم و گفتم پیگیری کند که صدای انفجار چه بوده. رانندهای در دفتر داشتیم بنام هیثم که خدایش رحمتش کند. (سال 1389 به علت ابتلا به سرطان ریه درگذشت) شوهرخواهرش سر تیم حفاظت علی بداو رئیس سازمان امنیت ملی سوریه بود و هرازگاهی خبرهایی متفاوت به واسطه او بدستمان میرسید.
با مرحوم هیثم تماس گرفتم و گفتم پیگیری کن صدای انفجار چی بوده و تقریبا کمتر از پنج دقیقه بعد زنگ که صدای انفجار مربوط به خودروی بمبگذاری شده در محله کفرسوسه بوده. بلافاصله خود را به دفتر که نزدیک منزلمون بود رساندم و نخستین خبر مکتوب یعنی انفجار خودروی بمب گذاری شده را به تهران ارسال کردم. محله کفرسوسه تا منزل ما تقریبا پنج کیلومتر فاصله داشت، اما شدت انفجار به حدی بود که همه ساکنان منطقه رو نگران کرد. مرحوم هیثم خیلی سریع خودش رو به دفتر رسوند و دوربین را برداشتیم و به محله کفرسوسه رفتیم. (محله کفرسوسه تقریبا از سال 1384 با ساخت آپارتمانهای شیک و مجلل تاسیس شده بود و از گرانترین مناطق دمشق بوده و هست) تقرببا از پانصدمتری محل انفجار پلیس و نیروهای امنیتی مسیر را مسدود کرده بودند و اجازه تردد به هیچ کسی هم نمیدادند.
از شانس ما آقای حسینیان کاردار وقت ایران که در همان منطقه زندگی میکرد رو دیدیم و به همراه ایشون نزدیک محل انفجار خودرو رفتیم. محل حادثه مملو از نیروهای امنیتی و پلیس بود و به همین علت هر گونه تصویر برداری حتی برای تلویزیون سوریه هم ممنوع بود!!. تاکید آقای حسینیان این بود که نیروهای امنیتی دوربینتون رو بگیرن امشب کاری نمیتونیم انجام بدیم و ما هم به اجبار دست به دوربین نزدیم.
حضور تعدادی از نیروهای سپاه قدس، حزب الله لبنان و همچنین نیروهای حفاظت خالد مشعل رئیس وقت دفتر سیاسی حماس در محل انفجار ذهنم رو مشغول کرده بود که باید هدف انفجار شخص مهمی باشد.
از آقای حسینیان پرسیدم انفجار خودرو با هدف خاصی بوده و این نیروها اینجا چی کار میکنند؟ که گفت نمیدونم!! (احتمالا میدونست و اما اجازه گفتنش رو نداشت) از بچه های سپاه هم همین سئوال رو پرسیدم که اونها هم جواب نمیدونیم دادن!! از محل حادثه با تلفن همراه یک خبر ویژه هم با جزئیات بیشتر و حضور نیروهای سپاه، حزب الله و حماس در محل انفجار رو برای تلکس واحد مرکزی خبر یا خبرگزاری فعلی ارسال کردم که هدف این انفجار یک علامت سئوال بزرگ دارد!
آن شب تلاشهای ما تا حدود یک بامداد برای کسب خبر دقیق تلفات انفجار بی نتیجه ماند و فردا حدود ساعت 8/30 صبح از طریق سفارت خبر *شهادت عماد مغنیه* مرد شماره دو حزب الله به ما داده شد. مردی که جوخههای ترور رژیم اشغالگر اسرائیل بیش از بیست سال در پی ترورش بودند و موفق نمیشدند، اما با خیانت یک زن و چند مرد با ملیتهای سوری، لبنانی و فلسطینی (آنچه که گفته شد)پس از خروج از یک جلسه محرمانه با بمب بسیار قوی در خودروی جی ام سی به شهادت رسید.
ترور مرد شماره دو حزب الله آنقدر برای رژیم اسرائیل بسیار مهم بود چراکه بیش از بیست سال و به روشها و بهانههای مختلف نتوانسته بود آن را عملی کند. حتی زمانی که برادر عماد مغنیه به شهادت رسید، جوخههای ترور رژیم اسغالگر اسرائیل منتظر حضور وی در مراسم تشییع برادر شهیدش بودند، اما وی در مراسم شرکت نکرد و تیرشان به سنگ خورد.
با دریافت خبر شهادت عماد مغنیه بلافاصله خبر مکتوب و گزارش رادیویی ارسال و تصاویر تلویزیونی رو از تصاویر پلیس و نیروهای امنیتی سوریه که به تلویزیون این کشور داده شده بود به تهران ارسال کردیم. البته یادم هست اون روز با خبر نیمروز به خاطر کمی وقت ارتباط زنده تصویری رفتیم و برای بخشهای دیگر گزارش خبری تولید شد.
عکس و فیلمی از شهید عماد مغنیه در اختیار نداشتیم و پانزده سال پیش هم در اینترنت تصاویری از این شهید به مانند امروز در دسترس نبود و با کلی مکافات چند عکس و فیلم کوتاه از این شهید برای گزارشها بدست آوردیم. عکس شهید مغنیه رو که دیدم ذهنم مشغول شد که چقدر آشناست!! اما پیگیری کار و تهیه گزارش باعث شد به آن فکر نکنم.
شب که رفتم حرم بعد از نماز آقای انصاریان رو دیدم و گفت فلانی دیدی دیشب با شهید مغنیه اینجا نشسته بودم و شما هم رد شدی و سلام کردی!! لحظهای مات و مبهوت شدم که در همه مدت زمانی که کارهای خبری مرتبط با شهادت عماد مغنیه رو انجام میدادم و با دیدن تصویرش ذهنم برای دقایقی مشغول شده بود بیعلت نبود.
آری آن مرد بزرگ همانی بود که دیشب برای نخستین بار و آخرین بار دیدمش و یک سلام و علیکی هم باهاش داشتم.اما نشناختمش و ساعتی بعد به شهادت رسید.
روح تمام شهدای مقاومت به ویژه حاج قاسم عزیز و عماد مغنیه شاد
انتهای پیام/