درگیریهای قومیتی در آفریقا و نقش استعمار؛ اهداف کشورهای خارجی از گسترش تنش
بی شک دیدگاه استعمارگران در مورد ساختارها و نهادها در آفریقا میراثی برای آنها پس از استقلال است. بدین معنی که بحران قومی در این قاره نتیجه شیوه مدیریت آشفته استعمارگران نیست بلکه گروههای قومی پس از استعمار به کشورهای آفریقایی راه یافتهاند.
به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری تسنیم، پطروس غالی، دبیر کل وقت سازمان ملل در نهم نوامبر 1993 هشدار داد که امنیت جهانی به علت گسترش منازعات قومی پس از پایان جنگ سرد در معرض تهدید است. او در گزارش خود اعلام کرد که از پایان جنگ جهانی دوم تا سال 1993، یک صدو بیست و هفت جنگ رخ داده که بیشتر آنها مبتنی بر اختلافات قومی بوده است و اکثر جوامع در جغرافیای مختلف جهانی از پیامدهای چنین خشونتی در امان نبوده اند.
از اواسط دهه 90 منازعات مسلحانه قومی و جنگ های داخلی بین قومی در قاره آفریقا کاهش یافت، اما همچنان درگیری های قومی به دلایل مختلف از جمله استفاده از زمین های کشاورزی، مذهب، نژاد و... وجود دارد. 3 دلیل اصلی فروپاشی دولت های چند قومی دولتهای آفریقا را می توان در افزایش ظرفیت های دمکراتیک و شیوه های مدنی برای پاسخ به چالش های ناسیونالیسم قومی (تشکیل حکومت ها)، شورشیان مذهبی قومی و دخالت دولت های بیگانه جستجو کرد.
همزمان با اقدامات پیشگیرانه ملی و بین المللی، در هنگام بروز منازعات قومی، مطالعات نظری و تجربی گسترده ای در خصوص علل و زمینهها، شیوه های ساختاری پیشگیری و همچنین اشکال منازعات قومی و دیگر ابعاد تنوع و ناسیونالیسم قومی پس از پایان جنگ سرد انجام شدند و ذهنیت های قالب پیشین درباره ارتباط تغییر اجتماعی و فرایند نوسازی با قومیت و ماهیت امنیت ملی در جهان سوم مورد تجدید نظر قرار گرفت.
متعاقب آن، رویکردهای جدیدی در مطالعه قومیت و ارتباط و تاثیر آن بر امنیت ملی، ثبات سیاسی و اجتماعی و مسائل توسعه شکل گرفت.
قومیت چیست؟
قومیت (ethnicity) یا گروه قومی (ethnic group ) گروهی از انسان که اعضای آن دارای ویژگی های نیایی و اصل و نسبی یکسان هستند. هم چنین گروه های قومی اغلب دارای مشترکات فرهنگی، زبانی، رفتاری و مذهبی هستند که ممکن است به نسل های قبل تر برگردد یا بر اساس عوامل دیگری به وجود آمده باشد، بنابراین یک گروه قومی می تواند که یک جامعه فرهنگی باشند.
به طور کلی، در طول تاریخ بشر با دو نوع قومیت مواجه هستیم. اولین نوع همان قومی بر پایه علایق فامیلی و خانوادگی است که معمولاً کلمه طایفه یا قبیله را در ذهن تداعی می کند. با شروع مهاجرت جوامع انسانی، نوع دوم اقوام به وجود آمد که در واقع نوعی تکامل جوامع (کشورها) را رقم زد و گروه های قومی با ویژگی های مشترک در کنار هم ملتها را پدید آوردند. تهاجم نظامی، مهاجرت، تجارت و مذاهب باعث ایجاد تکامل در اقوام قدیمی شده است. در همین حین تفاوت های قومی و نسلی هنوز در بین اقوامی که در یک کشور زندگی می کنند وجود دارد و با زاد و ولدهای قومی این تمایزها به حضور خود ادامه می دهند.
مفاهیم ملت و ملیت در ارتباط تنگاتنگ با مفاهیم گروه قومی و قومیت هستند، اما در جوامع سیاسی بار معنایی متفاوتی را القا می کند. مردمی که از یک قوم هستند و قومیت مشابه دارند ممکن است در کشورهای مختلف زندگی کنند و بنابراین ملیت متفاوت داشته باشند.
ابهام در مفهوم قومیت و اقلیت قومی، تعامل دولت ها با گروه های قومی را با مشکل مواجه کرده است. به همین دلیل، اساسی ترین اقدام برای تعیین عالمانه و هنجارمند حقوق اقلیت های قومی در یک جامعه سیاسی، تبیین مفهوم و حدود و ثغور معنایی اصطلاحاتی مانند قوم، قومیت، گروه قومی و اقلیت قومی است.
درگیریهای قومی در آفریقا
در بررسی سیر تحول بحران های آفریقا، یکی از عواملی که به راحتی به ذهن متبادر می شود، موضوع درگیری قومی است. علت اصطکاک قومی در این قاره را می توان در پیکربندی اجتماعی-فرهنگی آفریقا یا تعداد اقوام یا قبیله ای جستجو کرد.
تمایل اقوام به درگیری از این واقعیت ناشی میشود که پس از استعمار، گروههای قومی فرهنگی در کشورهای مختلف آفریقایی به دنبال کسب قدرت بودند و این بدین معنی بود که این قاره در این دوران به یک انبار باروت واقعی تبدیل شده بود.
ساختار گروههای قومی که با تقسیمبندی نژادها مشخص میشود، یکی از مظاهر مشکلات بود که بر چشمانداز سیاسی-اجتماعی آفریقا تأثیر میگذاشت. این ایده (تقسیم بندی نژادها) پیشفرض درگیریهای قومی در این قاره از این واقعیت ناشی میشود که قبایل به دنبال منافع مشترک مردم خود هستند. به عبارت دیگر، از آنجا که دولت به تعهدات خود عمل نکرد، شهروندان به دنبال تحقق منافع اجتماعی در گروه های قبیله ای خود بودند.
دیدگاه غالب در مورد مسئله درگیری قومی در آفریقا، وجود اقوام مختلف باعث اختلافات و تضاد در نقش آنان در حکومت است. اما با وجود تنوع گروه های قومی و درگیری های مرتبط، چگونه می توان اختلافات را مدیریت و هماهنگ کرد؟
حتی اگر دولت نسبت به منافع عمومی مردم حساس باشد، به دلیل تفاوتهای اجتماعی-فرهنگی موجود در جوامع آفریقایی، روابط اجتماعی باعث از بین رفتن درگیریهای قومی نمیشود. به عبارت دیگر، «از آنجایی که جوامع آفریقایی شامل انبوهی از ادیان، گروههای قومی با علایق، ارزشها و نیازهای مختلف است. رقابت و تعارض در منافع، در اکثر جوامع امری اجتناب ناپذیر و طبیعی است.»
یاد آوری این نکته ضروری است که حتی در جوامع با ثبات، همه کشورها به نوعی تضادهای قومی را تجربه می کنند و تعارض برای همه جوامع بشری اجتناب ناپذیر و طبیعی است، زیرا ما متفاوت هستیم و نگرش ها و رفتارهای ما بر اساس سیستم های جغرافیایی و اجتماعی ما شکل می گیرد. دانستن اینکه چگونه درگیری ها در آفریقا به وجود می آیند را باید در بعد استعماری آفریقا و پیامدهای آن برای همبستگی اجتماعی جستجو کرد.
تاثیر میراث استعمار در وضعیت فعلی آفریقا
بی شک دیدگاه استعمارگران در مورد ساختارها و نهادها در آفریقا میراثی برای کشورهای آفریقایی پس از استقلال است. بدین معنی که بحران قومی در قاره آفریقا نتیجه شیوه مدیریت آشفته استعمار گران نیست بلکه گروه های قومی پس از استعمار به کشورهای آفریقایی راه یافته است.
گفتن این حرف به این معناست که چیزی ذاتاً در مورد کثرت گرایی اجتماعی یا فرهنگی متضاد وجود نداشته است. به طور مثال در برخی از جوامع چند فرهنگی در آفریقا وجود دارند که تحت تأثیر بحران ها قرار نگرفته اند (نیجریه، ساحل عاج، سومالی، جمهوری دموکراتیک کنگو، رواندا). این یقیناً درست است، اگر از این زاویه به مسئله نگاه کنیم، احتمالاً قصد استعمارگران از ایجاد دولتها برای انسجام در نظر گرفته نمیشود.
اولوسگون اولادیپو، جامعه شناس می گوید «کاری که استعمارگران از نظر ایجاد دولت انجام دادند، ترکیب سرزمین های متعلق به مردمان مختلف برای تشکیل سرزمین های استعماری بوده است».
این بدین معناست که سیستمهای استعماری و فرآیندهای سیاسی در دوران قبل و بعد از استقلال، تفاوتهای فرهنگی عادی را به شکافهای قومی تبدیل کردند.
دولت های استعماری سیاستهای اقتصادی ضعیف و ناکارآمد را در50 سال گذشته اجرا کردند و زمینههای خاص اقتصادی را به تأخیر انداخته و در نتیجه این سیاست به تنشهای قومی در بسیاری از کشورها کمک کردند.
آنها این کار را انجام دادند تا حوزه های نفوذ حاکمان مختلف اروپایی از هم جدا تعریف شوند. به عبارت دیگر، هدف آنها ایجاد دولت های جدید در داخل مستعمرات برای اهداف توسعه اجتماعی و اقتصادی نبود، بلکه بیشتر این مرزبندی ها برای کنترل بهتر بود.
نقل قول ها نشان میدهد که استعمارگران تفاوتهای موجود بین گروههای قومی را که گردهم آورده بودند، تشخیص میدادند، بنابراین این مردمان را از ارزشها و اعمالی که تا آن زمان به عنوان هویت و همبستگی اجتماعی تعریف می گردید، به عنوان ارزش های قومی مطرح کرد.
این وضعیت منجر به فروپاشی کامل وجدان اخلاقی و تضعیف مداوم چارچوب سیاسی-اجتماعی آفریقا شد که اکنون با کاهش تصاعدی دوام اقتصادی ترکیب شده است.
هدف این اقدام سلب مالکیت فرهنگی و اجتماعی جوامع بود و مردم مستعمرهها را به شکلی از کنترلی که آنها را از زیر سؤال بردن شیوههای استعماری و زمینههایی که بر آنها مبتنی بودند ناتوان میساخت.
برای استعمارگران، تشکیل ملتی از مردمان متعدد به منزله تدوین سیاستهایی است که اجرای آن در جهت توسعه یک اجماع جدید در میان مردمان مختلف بود، زیرا جوامعی با حفظ ارزش های سنتی متحد ممکن بود در نهایت برای زیر سوال بردن مشروعیت اقتدارشان استفاده شود.
بنابراین آنها در قلمروهای خود سیستم "تفرقه بینداز و مسلط شو" را اتخاذ کردند. در واقع حق حفظ هویت، فردیت و ملیت، شکل حکومت انتخابی و نهادهای سیاسی و اجتماعی خاص که توسط خرد انباشته شده و تجربیات نسلهای اجداد برای افراد تعریف شده باعث استقلال کشورها می شد.
تاکید بر جدایی اقوام، حس جدیدی از آگاهی و هویت مشترک را برای آنها ایجاد می کرد. مردمی که هیچ چیز مشابهی برای آنها وجود نداشت و برای هر گروه یک نقطه همگرایی نمادین و قوم مداری جدید ارائه کردند.
البته این امر نه تنها کار ترکیب عناصر مختلف هر مستعمره را در یک کل منسجم پیچیده کرد، بلکه «منبع بسیاری از درگیریهای بالقوه مرگبار شد که متعاقباً گسترش یافت و مانع توسعه جامعه و همبستگی اجتماعی در بسیاری از کشورهای آفریقایی چند دهه پس از استقلال آنها شد. نمونه هایی از این درگیری ها را در کشورهایی مانند لیبریا، سومالی، سودان، زئیر، رواندا، ساحل عاج، سیرالئون و نیجریه داریم. در همه این دولتها، مکانیسم «تفرقه بینداز و حکومت کن» که توسط استعمارگران اروپایی اتخاذ شد، فاصله اجتماعی بین جوامع را برجسته کرد و در نتیجه عامل قومگرایی را در پیدایش قومیت تقویت کرد.
استعمار یک سیستم استثمارگر و سرکوبگر برای مردم آفریقا و منابع آنها بود، استعمارگران در این قاره یک طبقه بورژوازی متشکل از ناسیونالیست ها ایجاد کردند که سیاست ها و فعالیت های آنها تا حدی منشا درگیری های قومی در آفریقا بود.
زمانی که بسیاری از کشورهای آفریقایی به استقلال دست یافتند، ناسیونالیست ها قدرت را به دست گرفتند. دستان استعمارگران نه تنها به دنبال «جایگزینی اروپایی ها در مناصب قدرت و امتیاز» بود، بلکه به دنبال ایجاد فرصت هایی بود تا منابع دولت ها را غارت کنند و اطمینان حاصل کنند که فرصت ها و امتیازات موجود در دولت ها برای آنها محفوظ است.
اهداف کشورهای خارجی از گسترش تنش در آفریقا
چالشهای قومی پنجاه ساله اخیر در آفریقا ، به ویژه بعد از استقلال طلبی و جنگ جهانی دوم نشان میدهد که گرایشهای قومی در آفریقا مورد توجه قدرتهای خارجی و ابزار اعمال فشار آنان بر حکومت مرکزی بوده است و در اغلب بحرانهای جداییطلبانه یا چالشهای سیاسی قوم گرایانه، علایق و گرایشهای قومی دستمایه دخالت نیروهای بیگانه در سرنوشت کشور و تضعیف حاکمیت ملی توسط گروههای قومی به نفع کشورهای قدرتمند غربی و شرقی بوده است.
بیشک حفظ و حراست از نظام و حاکمیت ملی در کشورهای آفریقایی ایجاب میکند که آنها نسبت به نقش عوامل خارجی در شکلگیری بحرانهای قومی توجه جدی داشته باشند. همچنین بررسی همه جانبه عوامل داخلی و خارجی مؤثر بر گرایشهای قومی و چالشهای ایجاد شده در این زمینه امری ضروری است، چرا که تحریکهای خارجی در بستر مطالبات و انگیزشهای داخلی زمینه بهتری برای ظهور و بروز مناقشات قومی را فراهم میآورد.
مهمترین اهداف کشورهای خارجی (آمریکا، انگلستان و رژیم صهیونیستی) از گسترش تنشهای قومی – فرقهای در آفریقا را می توان اینگونه شمارش کرد: گسترش واگراییهای قومی، ایجاد و افزایش شکاف سیاسی- فرهنگی؛ تضعیف انسجام ملی، بسترسازی برای حرکات افراطی و ایجاد آشوبهای قومی- فرقهای مسلحانه.
تمام اقدامات فوق در جهت نیل به اهداف از پیش تعیین شده شامل بهره برداری از منابع معدنی خام، نیروی کار ارزان و تحت نفوذ قراردادن حکومت های محلی است.
نویسنده: سید ناصر غفاری، کارشناس مسائل آفریقا
انتهای پیام/