آزمایش دارو روی جوان ایرانی و سپردن دختر ۱۳ساله به خانواده کوکائینی در دانمارک!
گزارش مربوط به رفتار من در روز جدایی از فرزندم در دانمارک نیز به این ترتیب است، فکرش را کنید فرزندت را از آغوشت بدزدند و تو پایت بلرزد و بگویند "تعادل روانی نداشتی"! آری برای این خوکصفتان و بیعاطفهها، احساسات معنی ندارد تا سست شدن پا را درک کنند.
به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری تسنیم به نقل از ستاد حقوق بشر، "حمیده سلامتی" یکی از مادرانی است که قربانی کودکربایی در دانمارک شده است، کشوری اروپایی که داعیه حقوقبشری و پیشگامی در این عرصه را دارد اما نگاهی به پرونده این کشور نشان میدهد که موارد متعددی از نقض حقوق بشر در این کشور رخ میدهد، مواردی از جمله نقض گسترده حقوق کودکان، خانواده و نقض حقوق مهاجران و پناهجویان.
سایت ستاد حقوق بشر با مادر "داریوش حیدری" کودکی که اوتیسم دارد و دولت دانمارک او را در اقدامی ضدحقوقبشری و ناعادلانه از مادرش جدا کرده است به گفتوگو نشسته است که در ادامه مشروح آن را میخوانید:
ابتدا مختصری از شرح ماوقع که برای شما و فرزندانتان در دانمارک رخ داده است، بفرمایید.
سال 2015 بود که در سرزمین جدید ساکن شدیم، زندگی خوب پیش میرفت تا روزی که داریوش به دنیا آمد. داریوش قد میکشید اما من میدیدم که پسرم با بچههای دیگر فرق دارد، انگار مشکلی در رفتارش هست، زیادی فعال است، کم میخوابد و کم میخورد و کم ارتباط چشمی میگیرد.
این شروع مراجعات مکرر من و همسرم به پزشکان اطفال در دانمارک بود. من حدس زده بودم که فرزندم مبتلا به اوتیسم است اما پزشکان این را تأیید نمیکردند. برای بررسیهای بیشتر به ایران برگشتیم، متخصص اطفال در ایران بهمحض دیدن کودک احتمال اوتیسم را تأیید کرد.
به وردینبورگ دانمارک که بازگشتیم پزشک دانمارکی باز هم اوتیسم را تأیید نکرد، در دانمارک اینگونه موارد را پزشک شهرداری تأیید میکند تا اگر لازم است کلینیک درمانی به خانواده معرفی شود، نامهنگاریها انجام شد اما شهرداری پاسخ نداد، داریوش دوساله شد و زمان بهضرر او بود.
سال 2017 همسرم در شهر نیکوبین شیلند یک پیتزافروشی خرید و به آنجا نقل مکان کردیم، بعد از سه ماه در شهر جدید نتوانستیم خانه پیدا کنیم و بهناچار در خانههای موسوم به خانه تابستانی اقامت کردیم، در این خانه نه داریوش به مهدکودک میرفت و نه من به کلاس زبان، همین موضوع منجر به شروع دخالتهای شهرداری در زندگی سهنفره ما شد، بهاجبار به شهر اول ـ وردینبورگ ـ برگشتیم که شروع یک سلسله حوادث تلخ از همان جا آغاز شد.
خانه جدید چند ماهی بود که خالی مانده بود، فلکه آب را که باز کردیم دیوارها نم کشید و نم در عرض چند روز همه جا را گرفت و دیوارها کپک زد، طبق قوانین دانمارک هر شهروندی که دچار حادثه میشود باید به شهرداری اطلاع دهد، از شهرداری کمک خواستیم بازرسان شهرداری آمدند و وضعیت را بررسی کردند. هنگام بازرسی داریوش نوتلا میخورد که بازرسان شهرداری تذکر دادند "بچه چرا نوتلا میخورد، چرا در این خانه کپکزده زندگی میکند، چرا لاغر است و چرا حرف نمیزند؟" و هزار ایراد دیگر!
در نهایت شهرداری برای چهار ماه یک جایی مثل هتلپانسیون در اختیار ما گذاشت که البته جای مطلوبی نبود. وارد ساختمان که شدیم چهرههای ناجوری دیدیم، عدهای معتاد، عدهای عصبی و اهل جنگ و جدال و تقریباً همه آدمهایی ناراحت، نمیدانستیم اینجا جایی شبیه پادگان است، ساکنان باید از 6 صبح بیدار شوند و طبق برنامهای که به آنها داده میشود صبح را به شب برسانند، حتی شام را باید 5 عصر میخوردند و ساعت 7 به رختخواب میرفتند آن هم در کشوری که در آن فصل تا ساعت 10:30 شب، آفتاب در آسمان است!
مشکلات از همین جا شروع شد، گزارش مینوشتند که پدر و مادر همکاری نمیکنند، چون در این "فمیلی سنتر" که نوعی زندان بیقفل بود دهها مأمور، کوچکترین حرکات افراد را ثبت میکردند و گزارش میدادند، موقع غذا خوردن، موقع خوابیدن، موقع حمام کردن کودک و این رسمی بود که در فمیلی سنتر در مورد همه اجرا میکردند.
بعد از یک ماه اقامت تازه فهمیدیم که اینجا کجاست، اگرچه "مرکز خانواده" نامیده میشد، و در واقع محل نگهداری خانوادههای مشکلدار بود تا درمان شوند اما آنچه در آنجا رخ میداد چهره دیگری داشت.
چهار ماه با سختی و تلخی گذشت، پس از این چهار ماه در وردینبورگ خانه پیدا کردیم و قصد داشتیم از فمیلی سنتر برویم، با این درخواست موافقت شد اما یک مأمور باید 24ساعته با ما زندگی میکرد، ما این را هم پذیرفتیم و قرار شد فردا در خانه جدید مستقر شویم.
پیش از این یک مشاور مسلمان ترکزبان به ما گفته بود "در این فمیلی سنترها دولت دانمارک نقشه جدایی بچهها از خانوادههایشان را طراحی میکند و بهقدری روی اعصاب و روان افراد راه میروند تا بهانه این جدایی جور شود!"
بسیار ترسیدم و برای این که بهانه به دست مأموران مرکز نیفتد همیشه میگفتم "چشم" اما آنها گزارشهای عجیبی نوشته بودند، یک روز داریوش دستش را بهسمت لیوان آبی دراز کرد که عنقریب از روی میز میافتاد و من لیوان را از او گرفتم، یک روز هم داریوش از یخچال یک تخممرغ خام برداشت و چون ممکن بود بیفتد و بشکند او را از دستش گرفتم، اینجا گزارشهایی که مأموران به شهرداری دادهاند عجیب است؛ "مادر از دادن آب و غذا به کودک امتناع میکند و درمانگران بسیار نگران رفاه، سلامت و پیشرفت داریوش هستند!"
پس از آنکه در خانه جدید مستقر شدیم برای ما چند بار جلسه با حضور مأموران گذاشتند، در یکی از این جلسات، کارمند مرکز دو راه پیشِپای ما گذاشت و گفت "یا رضایت دهید بچه به ما واگذار شود یا بچه را بهزور میگیریم!"
یکی از کارکنان مرکز به من گفت "گزارش شده است شما دیشب دچار حملههای عصبی و رفتارهای پرخاشگرانه شدهاید"! (یادم آمد در آخرین شبهای اقامت در فمیلی سنتر، وقتی یکی از مأموران ناگهان در اتاق را باز کرد و من لباس مناسبی به تن نداشتم با عصبانیت از او خواسته بودم که از اتاق بیرون برود)، کارمند گفت "شما برای بچه خطرناکید!"
یکی از روزهای آوریل 2019 بود که بازرسان شهرداری با دو ماشین پلیس جلوی درب ساختمان ورودی که ساکن بودیم حضور یافتند، همسرم تا مأموران را دید گفت "یا امام زمان، میخواهند بچه را ببرند." همین اتفاق افتاد و آنها فرزندمان را بردند، مأموران شهرداری و پلیس دانمارک تحت عنوان حمایت از حقوق کودکان، مرتکب جنایت علیه خانوادههای مهاجران میشوند.
اشاره داشتید به اینکه دولت دانمارک نقشه جدایی فرزندان از خانوادههایشان را میکشد، چرا دولت و مأموران شهرداری دانمارک بهجای اینکه فرزند را به آغوش خانواده بازگرداند، مانع دیدار فرزند با خانواده میشوند و مرتکب برخوردهای غیرانسانی و خشونتآمیز علیه کودکان و خانوادهها میشوند؟
شهرداریها و دولت از جدا کردن کودکان از خانوادهها، سود میبرند، به این نحو که دولت بابت هر کودکی که از خانوادهها جدا میشوند (به اسم حمایت از حقوق کودکان) مبلغی را در اختیار شهرداریها قرار میدهد و شهرداریها بخش کوچکی را خرج کودکان میکنند و بخش بزرگی را در صندوق خود نگه میدارند! متأسفانه روی برخی از بچهها آزمایشهای انسانی انجام میشود که نمونه آن کودکان گرینلند در دانمارک و یا گورهای دستهجمعی کانادا است.
من پسر جوان ایرانیالاصلی را میشناسم که از خود وی شنیدم 12 سال به او داروهای مختلف میدادند و آمپولهای جورواجور به او تزریق میکردند، این پسر که حرف میزند به دیوانهها میماند و جنون دارد.
خانمی ایرانی میشناسم که دخترش را به خانوادهای کوکائینی دادند؛ دختر 13 سالهاش توسط مردی که از او نگهداری میکرد ابتدا معتاد شد و پس از آن به او تجاوز کرد و این دختر باردار شد اما هیچ کس صدای ضجههای این دختر و مادر را نشنید!
خانم دیگری را میشناسم وقتی با رأی دادگاه، فرزند اول را از او گرفتند تا 6 مرتبه دیگر صاحب فرزند شد تا لااقل یک بچه برای خودش داشته باشد، ولی هر بار بهمحض تولد نوزاد، او را از مادر جدا کردند، چون وقتی یک رأی علیه کسی صادر میشود این رأی برای همیشه علیه او نافذ است.
یک خانم دانمارکی که روزنامهها دربارهاش نوشتهاند یک روز بهطور ناگهانی وارد اتاق دختر خردسالش میشود و او را در وضعیتی نامناسب میبیند و از دخترش میشنود که این کار را در مدرسه آموزش دیده است. این مادر از مدرسه شکایت میکند، ولی به رأی دادگاه محکوم میشود که چرا بدون اجازه وارد اتاق کودک شده و حریم خصوصی او را نقض کرده است!
همانطور که اشاره کردم من و بسیاری از وکلای بینالمللی در دانمارک و کشورهای اروپایی معتقد هستیم دولت و شهرداریها در دانمارک از تضعیف کانون خانواده و محدود کردن حق پدر و مادر در تربیت فرزندان سود میبرند. نفع دولت در این است که تربیت خانوادگی جای خودش را به تربیت دولتی میدهد و دولت افرادی را تحویل میگیرد که تحت یک فرهنگ واحد تربیت شدهاند و یک مدل فکر و رفتار میکنند، در واقع در راستای تحقق نظم نوین جهانی جنایاتی را به نام حمایت از کودک در پشتپرده انجام میدهند.
در مورد خود ما هم دولت دانمارک 5 سال است که فرزندمان را بهبهانههای واهی از ما جدا کرده و کودک را به خانوادهای دانمارکی سپرد و سپس به مرکز نگهداری کودکان انتقال داد تا او نیز یکی از هزاران کودکی باشد که بهاجبار از آغوش خانواده جدا و صاحب سرنوشتی میشوند که دولت دانمارک برایشان طراحی کرده است؛ یکی دیگر از دلایل رفتار دولت دانمارک در ربودن کودکان از خانوادههایشان، پیری و بحران جمعیت در این کشور است که از آن رنج میبرد.
آیا دولت دانمارک با تمامی مهاجران و اتباع خارجی اینگونه برخورد میکند و فرزندان را از والدین جدا میکند یا تنها با مسلمانان اینطور برخورد میکند؟
رویه دولت دانمارک در برخورد با خانوادهها و کودکان مهاجر غیرانسانی است. تا آنجا که من دیدم با مهاجران مسلمان رفتارهای خشونتآمیز گستردهتر بوده است. در دانمارک اصل بر این است که روابط خانوادگی نباید مستحکم باشد، چون خانواده اهمیت ندارد، در واقع در پروژه هویتزدایی از کودکان مهاجر، آنها از اعمال هیچ جنایتی اِبایی ندارند. زنان و مردان زیادی در دانمارک، چه اهل این کشور و چه مهاجر، سرنوشتی شبیه به ما دارند. در یک گروه 7000نفره در فضای مجازی هرکدامشان از شیوه ربایش فرزندشان توسط دولت و شهرداری میگویند.
خانمی را میشناسم که بهعلت تصادف یک پایش کوچکتر از پای دیگرش است و شهرداری بچه را از او میگیرد با این استدلال که توان نگهداری از کودک را ندارد، روزنامههای دانمارک درباره این زن نوشتهاند "این درد است که مادری بهعلت بیماری یا تصادف، بچهاش را از دست بدهد".
خانم دیگری را میشناسم که دانمارکی است و تا به حال دو بچهاش را از او گرفتهاند، چون باردار بوده است از آن دو بچه صرفنظر میکند و بچه سومش را در آلمان به دنیا میآورد و هنوز غیرقانونی در این کشور زندگی میکند تا بچهاش را حفظ کند.
در واقع در پروژه هویتزدایی کودکان، دانمارک بهدنبال بهانههای واهی است تا کودکان را برباید، تا هم در جهت تأمین نیروی کار آینده و اهداف تروریستی و غیرانسانی و هم آزمایشهای دارویی و... از آنان بهرهگیری کند.
دلیل بازگشت شما به ایران چه بود؟ نمیتوانستید در همان دانمارک بمانید تا رأی دادگاه را بهنفع خود برگردانید؟ آیا آنجا شکایتی مطرح کردید؟
داریوش دو سال و نیم داشت که با یک خانواده دانمارکی از آن افراطیهای ضداسلام زندگی میکرد و مجبور بود به یک زن خارجی موآ (مادر) بگوید، البته الآن نیز با همان خانواده زندگی میکند. از آوریل 2019 بهحکم دادگاه که در شهرداری وردینبورگ برگزار میشد، ما هر دو هفته یک ساعت حق ملاقات با داریوش داشتیم، ولی در عمل این ملاقات کوتاهتر میشد، چون مأمور ناظر معتقد است این دیدارها باعث آشفتگی کودک میشود!
ملاقات داریوش با ما در سختترین شرایط بود، دو نماینده از سوی دولت در هر جلسه حضور داشتند، ما حق نداشتیم به داریوش دست بزنیم و او را ببوسیم، حتی نباید با او حرف میزدیم، یعنی والدین نباید شروعکننده صحبت باشند، اما اگر داریوش خودش حرفی میزد آن وقت پدر و مادر حق حرفزدن داشتند، در واقع در دانمارک این مقررات را وضع کردهاند تا از نظر عاطفی میان پدر و مادر و فرزند فاصله بیفتد و بچه دلتنگی نکند.
ما بعد از جدا شدن داریوش که اسمی بهتر از ربودن کودک برایش نمییابم تا توانستیم به محاکم شکایت کردیم، وکیل گرفتیم و پیگیری کردیم ولی در نهایت دادگاه بدوی، دادگاه تجدیدنظر و دادگاه عالی هر سه علیه ما رأی دادند، آنچه ملاک رأی دادگاه قرار گرفت استدلالهای سستی بود که مأموران شهرداری و دولت در گزارشهای خود ذکر کردهاند که ترجمه آن چنین است:
"ما بهطور جدی نگران نیازهای اساسی داریوش هستیم. والدین باید از دادن شیشه شیر به بچه خودداری کنند و غذای جامد به او بدهند. شبها صدای بیدار شدن داریوش شنیده میشود. او با گریههای پراکنده در ساعات بین 12 شب تا 5ونیم صبح بیدار است. خانواده منکر نیاز داریوش به حمایت است و نگرانیهای دولت را جدی نمیگیرند. رفتار مادر در جلسه با کارگزار بسیار نگرانکننده است. او بهشدت ناپایدار، جیغزن و دارای خشونت فیزیکی بهنظر میرسد تا جایی که چندین بار خود را روی زمین انداخته است."
گزارش مربوط به رفتار من در روز جدایی از فرزند نیز به این ترتیب است، فکرش را کنید فرزندت را از آغوشت بدزدند و تو پایت بلرزد و بگویند "تعادل روانی نداشتی"! آری برای این خوکصفتان و بیعاطفهها، احساسات معنی ندارد تا سست شدن پا را درک کنند. بعد از اینکه رأی دادگاه بهکلی ما را ناامید کرد و پس از آنکه به ما گفتند "دیگر برای بچه غذا هم نیاور"، ما یک تصمیم بزرگ گرفتیم، گرفتن بچه از خانواده دانمارکی و فرار بهسمت آلمان و سپس به ایران.
روزی که در نزدیک منزلی که داریوش را نگهداری میکردند کشیک میکشیدیم تا داریوش را برای بردن به مهدکودک آماده کنند، قلبم بهحدی از ترس میتپید که حس میکردم ماشین تکان میخورد و زمین زیر پایم میلرزد. داریوش را مقابل خانه دیدیم، از خودرو پیاده شدیم، زن و شوهر دانمارکی را جلوی خانه دیدیم، به آنها گفتیم "قصد داریم داریوش را با خودمان ببریم"، دانمارکیها ترسیدند و گفتند "خطرناک است و دولت جلویتان را میگیرد"، بیاعتنایی کردیم و بهسرعت راندیم تا آلمان. در هامبورگ در پرواز بهمقصد ایران درست در لحظهای که فکر میکردیم همه کابوسها تمام شده است، توسط یوروپل دستگیر شدیم و برای 4 ماه به زندان افتادیم، یک زندان مختلط و پر از آدمهای ناجور.
اکنون 2 سال است به ایران بازگشتم تا صدایی را که در دانمارک به گوش کسی نرسید در ایران به گوش هموطنان برسانم. من حالا بهعنوان یک مادر مهاجر، کسی که کشور دانمارک از خانواده سهنفره ما یک خانواده مضطرب و ازهمپاشیده ساخته است، به افشاگری علیه سیاستهای این کشور رو آوردهام.
آیا تاکنون به مکانیزمها و رویههای حقوقبشری طرح شکایت داشتهاید؟
در دیدار با دبیر ستاد حقوق بشر، آقای غریبآبادی به من توصیه کردند که به مکانیزمها و رویههای حقوق بشر شکایت کنم و گفتند در این راه ما را یاری میرسانند، البته پیش از این به مجامع بینالمللی و حقوق بشر اروپا طرح شکایت داشتم ولی ترتیب اثری داده نشد.
انتظار شما از دستگاههای مسئول و ذیربط در این رابطه چیست؟ نتیجه دیدار با دبیر ستاد حقوق بشر چه بود؟
2سال است که به ایران آمدهام و با تمام مسئولین ذیربط دیدار و گفتوگو داشتم و پرده از بسیاری از جنایات علیه زنان و کودکان مسلمان و مهاجر در غرب برداشتم اما هنوز هیچ اقدام جدی صورت نگرفته است و داریوش در بدترین شرایط روحی قرار دارد، در حالی که او اختلال اوتیسم دارد و آرامش مهمترین نکته برای داریوش است، در این مدت از هیچ اقدام مطالبهگرانهای جهت احقاق حقوق فرزندم و سایر مادران و کودکان ایرانی فروگذار نکردم اما متأسفانه برخی مسئولین با بیمهری با ما برخورد کردند، اما ملالی نیست، حق همیشه پیروز است.
اکنون 5 ماه است که کاملاً از فرزندمان بیخبریم و هیچ ارتباطی با او نداشتیم. هفته گذشته داریوش 8ساله شد اما هیچ تماسی برقرار نشد و متأسفانه سفارت در مقابل جنایتی که در حق داریوش صورت گرفته است و صدها کودک ایرانی دیگر در دانمارک سکوت اختیار کرده است. داریوش در حالی در دانمارک گروگان گرفته شده است که فقط تابعیت ایران را دارد و هیچ تابعیت دانمارکی یا مدرک اقامتی در دانمارک ندارد. اسفندماه سال گذشته آقای غریبآبادی در خصوص جدایی داریوش از خانواده موضعگیری رسانهای داشتند؛ خوشبختانه پس از موضعگیری دبیر ستاد حقوق بشر، بسیاری از مسئولین مجدّانهتر به قضیه ورود پیداکردند و همین موضوع باعث دلگرمی بیشتر من شده است.
در دیدار اخیر با دبیر ستاد حقوق بشر نیز به ابعاد مختلف جنایت خاموش کشورهای اروپایی در قالب حمایت از حقوق کودکان به گفتوگو نشستیم و ایشان دستورات جدی جهت پیگیری این ماجرا صادر کرد. امیدوارم بهزودی شاهد در آغوش کشیدن داریوش عزیزتر از جانم باشم تا نور امید در دل سایر خانوادههایی که مشکلی مشابه دارند، روشن شود و بهزودی با کمک مسئولین دلسوز بتوانیم زنان و کودکان اسیر را از چنگال غرب برهانیم و چهره واقعی از جنایات خاموش این کشورها را به نمایش بگذاریم.
در پایان اگر حرف ناگفتهای دارید بفرمایید.
بهعنوان یک فعال اجتماعی در حوزه زن و خانواده و بهعنوان کسی که از الفبای حقوق لااقل الف آن را میداند، بهصراحت میگویم در تمام کشورها از جمله کشورهای اروپایی خشونت و رفتارهای نامناسب با کودکان و جدایی فرزندان از آغوش خانوادهها اقدامی افراطی و خلاف طبیعت است، چون هیچ نهادی نمیتواند جایگزین خانواده شود، همانطور که بند 2 ماده 16 اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز بر حمایت جامعه و حکومتها از این نهاد تأکید کرده است.
در خصوص پرونده داریوش هیچ مدرکی مبنی بر رفتار خشونتبار یا کوتاهی والدین در نگهداری یا تربیت فرزند وجود ندارد و در مورد آن حتی قوانین دانمارک نیز رعایت نشده است. از سوی دیگر، براساس مواد 9 و 18 کنوانسیون حقوق کودک، حتی اگر خانوادهای صلاحیت نگهداری از فرزندش را نداشته باشد و این موضوع در دادگاه صالح اثبات شود، اگر این خانواده از آن کشور به کشوری دیگر مهاجرت کند، فرزندشان باید در بهزیستی همان کشوری که اقامت دارند، نگهداری شود تا امکان دیدار با یکدیگر را داشته باشند؛ بنابراین با توجه به اینکه به داریوش اجازه بازگشت به ایران هم داده نمیشود موارد زیادی از نقض قوانین داخلی و بینالمللی در این پرونده و سایر پروندههای مشابه وجود دارد. دولت دانمارک کنوانسیون حقوق کودک را نقض کرده است و باید پاسخگو باشد.
انتهای پیام/+