نگاهی به کتاب از تبار انحراف۱/ از نخستین تجربه حکومت داری بنی اسرائیل تا پیامبری که مفقود الاثر شد!
خداوند در فلسطین به اسحاق فرزندی داد که او را یعقوب نامید. نام دیگر او اسرائیل است. در تورات اسرائیل «کشتیگیرنده» و «کسی که بر خدا پیروز است» معنا شده؛ اما حقیقت آن است که اسرائیل در لغت سریانی و عبرانی به معنای «بنده خدا» است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، مجموعه 5 جلدی تبار انحراف یکی از کتاب های خوب نشر شهید کاظمی است، برای اینکه بدانیم قوم یهود از ابتدا چه روندی را طی کرده و چگونه به اسرائیل این روزها رسیدیم.
نخستین جلد از مجموعه «تبار انحراف» با رویکرد تاریخ بصیرتافزا و رصد جریان حق و باطل و دشمنشناسی تدوین شده است. با شناسایی و شناساندن این جریان، ریشه جریانات جاری در سطح بینالملل، منطقه و کشور روشن خواهد شد. بهعبارتی این مجموعه را که تا کنون پنج جلد از آن منتشر شده، میتوان از کاملترین آثار در زمینه «یهودشناسی» دانست. در ادامه مروری بر این کتاب از ابتدا تا پایان دوره حضرت عیسی(ع) داریم:
حضرت اسحاق در فلسطین بود
بعد از آنکه حضرت ابراهیم به مقام امامت رسید از خداوند برای تداوم حرکت خود تقاضای ذریه کرد و خدای متعال هم فرمود که این مقام به ظالمان نمیرسد. خداوند دو فرزند به ایشان عنایت فرمود: اسماعیل و اسحاق. اسماعیل در مکه مستقر شد که منطقهای به دور از چشمان اغیار بود، ولی اسحاق در فلسطین بود که تاریخ نوشته شده حول محور آن منطقه است. بنابراین حوادث و اتفاقات منطقهی حضور اسحاق، به همه عالم مخابره میشد.
حضرت ابراهیم در شهر الخلیل فلسطین از دنیا رفت و پیامبری به اسحاق منتقل شد.
ظاهر تاریخ نشان میدهد حضرت اسحاق تا انبیای بعد زمینه ساز انتقال حرکت تعالیم الهی از فلسطین به مکه بوده است. اسحاق برای شروع برنامههایش به تحرک نیاز ندارد و فقط باید بتواند این مرکزیت را حفظ کند و توسط تاجرانی که از آنجا عبور میکنند فرهنگ را انتقال دهد که این کار خودبهخود صورت میگیرد. تجارت آن روز در فلسطین استقرار داشت؛ زیرا بندرگاه و نزدیک دریا بود و کشتیها از آنجا به قبرس و از قبرس به اسپانیا و دور دریای مدیترانه میرفتند، یا از این طرف به آفریقا میرسیدند. دریای مدیترانه سه قاره اروپا، آسیا و آفریقا را در اطراف خود دارد. ازاینرو تاجرانی که فلسطین نقطه نهایی داد و ستدشان بود، مدتی در آنجا اقامت میکردند و با فرهنگ آن منطقه آشنا میشدند. اسحاق نیز مانند پدرش پیامبری تبلیغی بود و با کاروانها ارتباط برقرار میکرد. از آنجا که شهر امن بود، حوادثی که تاریخ نگاران نقل کنند وجود ندارد.
پیامبری یعقوب در کنعان/نام دیگر او اسرائیل است
خداوند در فلسطین به اسحاق فرزندی داد که او را یعقوب نامید. نام دیگر او اسرائیل است. در تورات اسرائیل «کشتیگیرنده» و «کسی که بر خدا پیروز است» معنا شده؛ اما حقیقت آن است که اسرائیل در لغت سریانی و عبرانی به معنای «بنده خدا» است.
بعد از اسحاق نبوت به یعقوب انتقال یافت و او هم به همان شکل کار را ادامه داد و شهر همچنان امن و آباد بود. یعقوب دارای دوازده فرزند شد که یکی از آنها یوسف است. خدای متعال او را بهعنوان پیامبر بعد از یعقوب انتخاب کرد. قرآن، تاریخ یعقوب و فرزندش یوسف را "احسن القصص" نامیده است. داستان یوسف در کتابهای پیشین و کتب تاریخ نیز آمده است؛ اما هیچیک از لحاظ شیوه بیان همانند آنچه در قرآن بیان شده نیست.
نخستین تجربه حکومتداری در بنیاسرائیل
یوسف بعد از مرگ عزیز مصر رئیس حکومت مصر شد. در این هنگام برای اولینبار در دنیا یک جریان دینی و یک پیامبر دارای حکومت رسمی شد. حضرت آدم حاکم بود ولی حاکم بلامحکوم؛ یعنی خودش بود و همسرش و بعد هم دو فرزندش. حضرت نوح هم حاکم بود؛ ولی تنها بر چند نفر. البته مصریان مشرک بودند؛ اما یوسف را که موحد بود به چند دلیل پذیرفتند:
1. آنها را از قحطی رهانیده بود.
2. بسیار کاردان بود و کسی به کار و مدیریت او ایرادی نداشت.
3. یوسف بسیار زیبا بود و زیبایی حاکم برای مردمان بسیار مهم بود و هست.
بنیاسرائیل که خاندان حکومتی مصر شده بودند، در آن منطقه قومی دینی بودند؛ ولی تجربه حکومتی نداشتند. مصر سرآغاز کسب تجربه حکومتی آنان بود. دیوانسالاری در بنیاسرائیل از اینجا آغاز شده است. آنان مطالب را مینوشتند و مشخصات نسل خود را یادداشت میکردند. بنابراین ریشه کارآموزی یهود و نقطه آغاز کسب تجربه آنها در حکومت حضرت یوسف بود.
هنگامی که بنیاسرائیل وارد مصر شدند در اقلیت بودند؛ ولی چون خانواده حکومتی بودند نسل خود را گسترش دادند تا از اقلیت درآیند. حضرت یوسف هشتاد سال حکومت کرد و چون فرزندی نداشت که به حکومت برسد، پس از او حکومت به خاندان موروثی فرعونیان برمیگشت. برادران نیز نمیتوانستند به حکومت برسند؛ زیرا از آل فرعون نبودند. در این شرایط اگر حکومت به دست فرعونیان مشرک میافتاد همه چیز به ضرر بنی اسرائیل تغییر میکرد. یوسف این موارد را پیش بینی میکرد از این رو در پایان عمرش بزرگان قوم را جمع کرد و پس از حمد و ثنای پروردگار، از آینده سختی خبر داد که آنها بعد از او به آن دچار میشوند از کشته شدن مردان و دریده شدن شکم زنان آبستن و ذبح کودکان تا آن هنگام که خداوند حق را به دست قیامکننده از فرزندان لاویابن یعقوب ظاهر کند. او مردی گندمگون و بلندقد بود. حضرت یوسف صفات او را برای آنها بازگو کرد و در وصیت خود به آنها هشدار داد که چون آنها فرزندان اسرائیل و گروهی مؤمن با هویت واحد و متشکل هستند و علاوهبر آن تجربه حکومتی دارند، فرعونیان مشرک از آنها میهراسند. برای همین آنها را در تنگنا قرار خواهند داد و آنها باید منتظر منجی بمانند تا آنها را نجات دهد.
چهارصد سال انتظار و ناکارآمدی بنی اسرائیل
تمام گفتههای حضرت یوسف تحقق پیدا کرد. مصر در اختیار فراعنه قرار گرفت و فرعونیان به طرق مختلف به بنیاسرائیل هجوم آوردند. بنیاسرائیل به امور پَست و دشواری چون خشتسازی و گِلکاری، خدمتکاری فرزندان، پیشخدمتی و نوکری در خانههای فرعونیان و در یک کلام به بردگی واداشته شدند. ناکارآمدی آنها تا آن حد رسید که وقتی مادر حضرت موسی میخواست او را به درون صندوق بگذارد و به رود بیندازد، در میان بنیاسرائیل یک نفر پیدا نمیشد که بتواند صندوقی بسازد. به ناچار او به یک نجار قبطی سفارش ساخت صندوق را داد.
سیستم فرعونی، زنهای بنیاسرائیل را موظف کرده بود زیر نظر قابلههای مصری باشند. هر زن بنیاسرائیلی که باردار بود، باید تحت اشراف قابله مصری قبطی وضع حمل میکرد. اگر آمار پسران بیش از مقداری مشخص بود، آنها را میکشتند و اگر دختر بود تحویل مادر میدادند. فراعنه برای جلوگیری از تحقق داستان موعود دو گونه برخورد داشتند: برخورد با منتظران و جستجوی منتظر و برخورد با او.
فرعونیان تلاش کردند موعود را پیدا کنند و او را بکشند. از آنجا که معلوم نبود او چه موقع به دنیا میآید و فرزند کیست، از اطلاعاتی که بین بنیاسرائیل منتشر شده بود استفاده کردند. آن اطلاعات علائم ظهور بود. بنیاسرائیل به انتظار ظهور موعود فشارها را تحمل میکردند. انتظار یک عامل ثبات و استقامت برای آنها بود و انبیای بنیاسرائیل همواره با گفتن علائم ظهور این سطح انتظار را حفظ میکردند.
پیامبری موسی علیهالسلام و نجات بنیاسرائیل
حضرت موسی علیهالسلام در دورانی سخت متولد شد. دورانی که فرعون نوزادان متولد شده پسر را میکشت و هیج راه گریزی نبود. اما به خواست خدا او نجات یافت و در آغوش و کاخ فرعون بزرگ شد. 10 سال در کنار شعیب پیامبر زندگی و با یکی از دخترانش ازدواج کرد. حالا موقع رسالت او فرا رسیده بود. موسی چهار مشکل در راه این مأموریت بزرگ میدید که از خداوند تقاضای حل آنها را کرد: تکذیب از سوی فرعونیان، ضیق صدر خویش، نداشتن فصاحت کافی و خونخواهی فرعونیان او از قبطیان کسی را کشته بود و فرعونیان نیز در صدد قصاص او بودند. با مطرح کردن نبوت، آنان مسئله قتل را پیش میکشیدند و او را مجرم جلوه میدادند.
خداوند در برابر تقاضای موسی پاسخ داد: شما با اطمینان خاطر پیش بروید و محکم در این راه گام بردارید؛ و به او اطمینان داد که در حوادث سخت همراهشان خواهد بود.
خداوند دو مأموریت به موسی ابلاغ کرد: دعوت فرعون به اسلام، نجات بنیاسرائیل از چنگ فرعون. با این دو مأموریت موسی دوباره وارد مصر شد. شروع به تبلیغ دین خدا کرد. فرعون هم در مقابل شروع به تخریب کرد. داستان جادوگران دربار فرعون و شکست آنها با قدرت و اراده الهی را هم که همه میدانیم.
موسی علیهالسلام و بنیاسرائیل پس از فرعون در قدس
با نابودی فرعون و سپاهیانش و خالی ماندن مصر از حاکم موسی میتوانست با بنیاسرائیل به مصر بازگردد و حکومت آنجا را به دست گیرد؛ زیرا آنان آن سرزمین را به خوبی میشناختند اما مأموریت آنها استقرار در فلسطین و قدس بود. قدس شاهراه آنجا بود. اگر آنجا تصرف میشد مصر در پایین روم در بالا و غرب آسیا در کنار این سرزمین تحتتأثیر این حرکت توحیدی قرار میگرفت.
موسی در 19 سالگی از مصر فرار کرد 10 سال در کنار شعیب بود و بعد از بازگشت به مصر 30 سال در مصر ماند. دوران سرگردانی 40 سال بود. عمر موسی نیز 120 سال بوده است. بنیاسرائیل در این مدت از یک قوم بیسواد، بی تجربه و فاقد سلاح و ابزار به گروهی ماهرِ سازماندهی شده و با امکانات تبدیل شدند.
عیسی علیهالسلام اصلاحگر بنیاسرائیل
قوم یهود زمانی طولانی را با کشتن انبیا مصلح سپری کردند و به امید رسیدن به حاکمیت جهانی به تلاشهای شیطانی خود ادامه دادند. سرانجام نوبت آخرین پیامبر بنیاسرائیل یعنی حضرت عیسی رسید که برای اصلاح آنها و دیگران ظهور کرد. تمام سخن او این بود که از خواستهها و ادعاهای پوچ و دروغین خویش دست بردارید و به سوی خدا بازگردید و به احکام خداوند در تورات عمل کنید.
حضرت عیسی با شرک بنیاسرائیل نمیجنگید. احبار و خاخامهای یهود بتپرست نبودند؛ بلکه مادیگرایان منحرفی بودند که دین را در مسیر اهداف خود میخواستند و چون عیسی خلاف این خواستهشان عمل میکرد، با او به ستیز افتادند. یهود از فرقهها و عقاید گوناگونی تشکیل میشد. بزرگترین این فرقهها «فریسیان» بود که در دربار روم نفوذ فراوان داشتند و بیشتر عالمان یهود از این فرقه بودند. حضرت عیسی از آنها رنج بیحساب میبرد و همواره آنها را مدعیان دینداری، مارهای خوشخط و خال ریاکاران و دنیاطلبان زاهدنما خطاب میکرد. آنها ظاهر دینی داشتند؛ اما در باطن ایمان نیاورده بودند و به فرمانهای خداوند در تورات عمل نمیکردند. شبکه یهود، شبکهای مدعی دیانت بود اما دین را وارونه کرده و در خدمت اهداف خود گرفته بود. عیسی علیهالسلام در پی مبارزه با این شبکه انحراف بود.
یهود با اطلاعاتی که داشتند عیسی علیهالسلام را میشناختند و شیوه ولادت او را میدانستند؛ اما همهی اینها را نادیده گرفتند و از همان آغاز به مقابله با این معجزه بزرگ پرداختند. نخست مادر او را به فحشا متهم ساختند و درصدد بودند مادر و فرزند را در برابر دیدگان مردم سنگسار کنند. اما با سخن گفتن حضرت عیسی در گهواره، مادر و فرزند نجات یافتند. عیسی هنگامی که دریافت یهودیان بر مخالفت و دشمنی اصرار دارند و از انکار و کجروی دست نمیکشند، فرمود: «کیست که از آیین خدا پشتیبانی و از من دفاع کند؟» دوازده تن از خاصان روزگار به او پاسخ مثبت دادند که قرآن از آنان با نام «حواریون» یاد میکند.
تنها پیامبر مفقودالاثرِ تاریخ
به تحریک یهودیان، پیروان عیسی علیهالسلام به شدت تحت تعقیب حکومتهای مرکزی قرار گرفتند. سازمان یهود میخواست این حرکت را سرکوب کند؛ زیرا مخالف خواسته آنان بود. اگر این حرکت گسترش مییافت و بین مردم منتشر میشد، یهود دیگر نمیتوانست به حاکمیت مورد ادعایش دست یابد. تنها مانع یهود و صهیونیسم در راه دسترسی به حاکمیت جهانی، مؤمنان و معتقدان به راه خدا بودند؛ چرا که تنها این گروه با برتری نژاد مخالف بودند و از انحرافات دوری میکردند؛ در حالیکه غیرمؤمنان با دسیسه یهود در خدمت آنها قرار گرفتند. اصولاً حرکت غیرمؤمنان تابع مسائل و منابع مادی است و سازمان یهود در طول دوران انحراف بر این اصول سلطه یافته و با این ابزار غیربنیاسرائیل مشرک را به بیگاری و کار برای خویش گمارده بود.
عیسی علیهالسلام همراه با دوازده تن از حواریون در یهودیه و جلیل سفر میکرد. اقدامات یهود علیه آن حضرت تا آنجا ادامه یافت که او را به پیامبر مفقودالاثرِ تاریخ مبدل ساخت و امروزه هر یک از مکاتب درباره فرجام او نظری دارند. آنچه بین یهود و مسیحیت مشهور است کشته شدن اوست، با این تفاوت که مسیحیت معتقد است او پس از قتل با حیاتی جدید به آسمان رفته است.
درواقع حضرت عیسی علیهالسلام آخرین پیامبر بنیاسرائیل بود که با بشارت پیامبر آخرالزمان برنامههای جاهطلبانه یهود را به خطر انداخت. بنابراین آنها ابتدا برنامه قتل عیسی علیه السلام را ترسیم کردند و سپس تحریف دین و کتاب مقدسش را.
نشر شهید کاظمی مجموعه کتاب «از تبار انحراف» به قلم حجت الاسلام مهدی طائب را منتشر کرده است.
انتهای پیام/