آرزویی که کیسینجر به گور برد
کیسینجر در حالی به پایان عمر خود رسید که فرامتنها و عوامل پیرامونی و محیطی در قبال وقایع بین المللی، سنخیتی با مطالبات و خواسته های واشنگتن در قبال این وقایع نداشت.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، حنیف غفاری کارشناس ارشد روابط بین الملل در یادداشتی نوشت:
سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران، خواسته و هدفی عینی و ملموس در حوزه سیاست خارجی آمریکا در طول 44 سال اخیر محسوب می شود. هنری کیسینجر، از جمله سیاستمداران و تئوریسنهایی بود که در این راستا از هیچگونه تئوری پردازی و اقدامی فروگذار نکرد اما در نهایت، چنین خواسته ای را با خود به گور برد؛ دقیقا مانند اتفاقی که برای زبگنیو برژینسکی دیگر استراتژیست مشهورآمریکایی رخ داد.
او نیز پس از شکست در عملیات پنجه عقاب در صحرای طبس، بارها در صدد ترسیم راهکارهای انتزاعی و عمیاتی با هدف سرنگونی نظام جمهوری اسلامی بر آمد و در نهایت به خواسته خود و همراهانش دست پیدا نکرد.
صورت مسئله در خصوص مرگ کیسینجر مشخص است: وی در حالی به پایان عمر خود رسید که فرامتنها و عوامل پیرامونی و محیطی در قبال وقایع بین المللی، سنخیتی با مطالبات و خواسته های واشنگتن در قبال این وقایع نداشت.
به عبارت بهتر، آمریکا در عین نقش آفرینی کلیدی در قبال خلق و ایجاد بحرانهای جهانی، قدرت تنظیم مولفه های فرامتنی دخیل بر آنها را از دست داده است.
این همان موضوعی بود که کیسینجر را پس از سالها مداخله گرایی در کشورهای دیگر، کشتار در مناطق گوناگون دنیا و تئوریزه کردن اشغالگری و نسل کشی در سیاست خارجی آمریکا به بن بست کشاند! صورت مسئله مشخص است. معادلات جنگ غزه، اصرار آمریکا بر استمرار جنگ اوکراین، تمرکز خاص آمریکا و رژیم صهیونیستی بر منطقه قفقاز، اقدامات تحریک کننده آمریکا در شبه جزیره کره و شرق آسیا و حتی تلاش برخی اعضای ناتو برای مداخله نظامی در مناطقی از آفریقا جملگی منبعث از یک استراتژی فرامتنی است: خلق گرههای کور راهبردی توسط غرب در نقاط کانونی و مهم جهان. این گرههای کور در مناطق حساس و گلوگاههایی رخ میدهد که دارای اهمیت ژئو پلیتیک یا ژئو استراتژیک هستند. اما همان گونه که اشاره شد، در اینجا باید میان خلق بحران و مدیریت بحران، تفکیکی هوشمندانه قائل شد!
از دید کسینجر، بحران به شرطی مطلوب است که به صورتی نظام مند و پس از محاسبات رئالیستی ( با در نظر گرفتن همزمان هزینه -فایده بحران ) خلق و سپس مدیریت شود.
بر مبنای نگاه کلان کیسینجر، اساسا زیست غرب در نظام بینالملل در سایه بحرانها صورت میگیرد و هر اندازه بحرانها عمیقتر و دنبالهدارتر باشد، آمریکا و رژیم صهیونیستی بهانههای بیشتری برای مداخلهگرایی در دیگر نقاط جهان پیدا میکنند.
بنابراین، دشمنان ابتدا بحران خلق میکنند، سپس آن را به یک گره کور راهبردی در جهان مبدل ساخته و در نهایت، ناظر بر گرهای که خود ایجاد کردهاند به مداخلهگرایی پیرامون آن ادامه میدهند.
با این حال پس از شکست سنگین دولت نومحافظه کار جرج واکر بوش در عملیاتی سازی طرح خاورمیانه جدید، کیسینجر نیز متعاقبا خود را بیش از پیش در مواجهه با انتقادات صورت گرفته در محافل آکادمیک و سیاسی ناتوان یافت!
تدوین، طراحی و حتی پیاده سازی یک منظومه استراتژیک به معنای موفقیت آن نیست و یکی از مصادیق آن نیز استراتژی خلق گرههای کور راهبردی توسط آمریکاست.
اصلی ترین خطای شناختی کیسینجر، مترادف دانستن خواستن و توانستن در سیاست خارجی آمریکا بود. خطایی که به قیمت از دست رفتن جان میلیونها انسان بیگناه در سرتاسر جهان و تحمیل هزینه های امنیتی، اجتماعی و اقتصادی به کشورهای گوناگون دنیا گردید.
بی دلیل نبود که کیسینجر در ماهها و حتی هفته های پایانی عمر خود، مرز میان مداخله گرایی مطلق و دیپلماسی التماسی را در هم تنیده و به نوعی، تئوری های سرسختانه خود را در عمل به چالش کشید. این همان عمق فاجعهایست که روز به روز آمریکا را بیشتر در عرصه جهانی درگیر میسازد.
انتهای پیام/