شهیدی که وصیت کرد صدایش به مادرش نرسد!/ داغ بزرگ مادر، حسرت «آخرین خداحافظی»

شهیدی که وصیت کرد صدایش به مادرش نرسد!/ داغ بزرگ مادر، حسرت «آخرین خداحافظی»

مستندسازان بسیاری تلاش کرده‌اند از زوایای مختلف به خانواده شهدا بپردازند و یکی از کلیدواژه‌های محوری در روایت این دست آثار، چشم‌به‌راهی و انتظار است. این نکته به‌خصوص در زمینه مستندهای مرتبط با مادران شهید، ضریبی دو چندان داشته است.

به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، مستندسازان بسیاری در طول بیش از سه دهه گذشته، تلاش کرده‌اند از زوایای مختلف به خانواده شهدا بپردازند و یکی از کلیدواژه‌های محوری در روایت این دست آثار، چشم‌به‌راهی و انتظار است. این نکته به‌خصوص در زمینه مستندهای مرتبط با مادران شهید، ضریبی دو چندان داشته و تا به امروز مستندهای متعددی درباره حس و حال غریب این مادران به تصویر درآمده است.

مستند کوتاه «آخرین خداحافظی» از محصولات سازمان اوج به تهیه کنندگی حسین همایونفر که به بخش مستندهای کوتاه هفدهمین جشنواره بین‌المللی «سینماحقیقت» راه پیدا کرده، در نگاه اول یکی از همین روایت‌های مرتبط با مادران شهید است اما مواجهه متفاوت آن با خلوت یک مادر شهید و مهم‌تر از آن جنس متفاوت دل‌تنگی این مادر، محصول نهایی را به روایتی موجز اما به‌شدت تأثیرگذار تبدیل کرده است.

احسان صبوری کارگردان این مستند در گفت‌وگو با خبرگزاری میزان به طرح نکاتی شنیدنی درباره ایده این مستند و شخصیت اصلی آن پرداخته است.

درباره شکل‌گیری ایده اولیه مستند «آخرین خداحافظی» بگویید؟ ایده‌ای که به‌ظاهر ساده اما بسیار تأثیرگذار است.

این مستند روایتی از دلتنگی‌های مادر شهیدی به نام فاطمه شریعتی است که بیش از سه دهه از شهادت فرزندش شهید صفرعلی علیزاده می‌گذرد، اما او هنوز نتوانسته است دل‌تنگی برای فرزندش را فراموش کند. اتفاق بزرگی که در فیلم روایت می‌شود این است که در آخرین سفر که صفرعلی قصد عزیمت به جبهه را داشته، پدر او اجازه نمی‌دهد مادرش برای خداحافظی برود و حسرت این خداحافظی آخر بیش از سه دهه بر دل این مادر مانده است. صفرعلی تا آخرین لحظه حرکت قطار در انتظار مادرش می‌ماند، اما مادر به او نمی‌رسد. این مادر تصور می‌کرد 90 روز دیگر صفرعلی بازمی‌گردد، اما در روز هشتاد و هفتم، پیکر فرزندش بازمی‌گردد. از طرف دیگر این شهید نوار کاستی را به‌عنوان وصیت در جبهه ضبط کرده که این مادر از وجود آن با خبر است، اما کسی که آن را در اختیار دارد، می‌گوید بنا بر وصیت خود شهید، نباید این کاست به دست مادرش برسد و حسرت شنیدن آخرین حرف‌های فرزند، دلتنگی 30 ساله را برای این مادر شدیدتر کرده است.

یعنی این نوار کاست در حال حاضر وجود دارد، اما آن را به مادرش تحویل نمی‌دهند؟

بله این نوار کاست وجود دارد، اما نکته اصلی این است که شهید این نوار را به دست یکی از دوستان صمیمی خود سپرده است و او می‌گوید در همین نوار کاست، صفرعلی خواسته است که به هیچ‌وجه این صدایش به دست مادرش نرسد. گویا حتی وصیت کرده که اگر این نوار کاست را به دست مادرم برسانید، مدیونم خواهید بود. هم خانواده صفرعلی و هم ما در فرآیند تولید این مستند، تلاش‌های بسیاری برای دسترسی به این نوار کاست داشتیم، اما فردی که آن را در اختیار دارد، اساسا پاسخگوی ما نبود. از هر طریقی تلاش کردیم که لااقل یک بار به‌صورت حضوری بتوانیم با او صحبت کنیم، اما هیچ‌گاه حاضر به همراهی شد و گفت نمی‌خواهم مدیون صفرعلی شوم. خود ما هم نتوانستیم به این نوار کاست دسترسی پیدا کنیم.

ولی این مادر گویی به ‌شدت چشم به راه نشانه‌ای از طرف فرزند خودش است. از نظر اخلاقی آیا رساندن آن کاست به دست او، قابل دفاع نیست؟

واقعیت این است که دلتنگی شدید، چیزی شبیه به مرگ خاموش برای یک آدم است. روز اولی که من با فاطمه شریعتی آشنا شدم، نظرم مشابه دیدگاه شما بود و با خودم می‌گفتم چقدر آن فردی که کاست را در اختیار دارد و آن را به این مادر نمی‌دهد، سنگدل است، اما بعدها که جلوتر رفتم، به شناختی از این مادر رسیدم که احساس می‌کنم اگر روزی نوار به دستش برسد، روزی هزار بار با آن خواهد مرد و دوباره زنده خواهد شد! او هر بار که صدای صفر را بشنود، دوباره تمام دلتنگی‌هایش تازه می‌شود. کما اینکه این مادر همین امروز هم آنقدر زیر فشار بار این دلتنگی قرار دارد که خودش هم می‌گوید دیوارهای خانه برایش تنگ است و احساس خفگی می‌کند. واقعا نمی‌دانم اگر صدای صفرعلی را بشنود چه واکنشی نشان خواهد داد و آیا می‌تواند آن را تحمل کند؟

چرا در مستند «آخرین خداحافظی» جریان تلاش‌های‌تان برای دسترسی به این کاست را روایت نکردید؟ چون می‌توانست بخش جذابی از مستند باشد.

ما پلان‌های مرتبط با این پیگیری‌ها را هم ضبط کردیم. حتی پلان‌هایی از برادر صفرعلی گرفتیم و به خانه‌شان هم رفتیم، اما سر آخر هیچ کس در این موضوع پاسخ مشخصی به ما نداد. آن فردی که کاست را در اختیار داشت حتی جواب تلفن ما را هم نمی‌داد. به همین دلیل این پیگیری‌ها به هیچ نتیجه مشخصی نرسید که بتوانیم در مستند به آن اشاره داشته باشیم. در حین همین پیگیری‌ها فردی مدعی شد صداهایی پیدا کرده که شاید صدای صفرعلی هم در میان آن‌ها باشد.

در بخشی از مستند به این موضوع اشاره کردیم که نوارها را برای این مادر می‌آورند تا صداها را بشنود اما مشخص می‌شود در هیچ یک از آن کاست‌ها هم صدای صفرعلی نبود. به همین دلیل در یک پلان چند ثانیه‌ای کل ماجرا مربوط به نوار کاست را بستیم. خود این مادر هم می‌گوید که صفرعلی وصیت کرده نوارش به دست من نرسد. 

اتفاقا سکانس مربوط به حضور همین فردی که با نوارهای کاست به خانه این مادر می‌آید آنقدر مختصر اجرا شده که برای آن مقدمه‌چینی صورت نگرفته است. نترسیدید مخاطب احساس کند این سکانس چیده‌‌شده و مصنوعی است؟

در سکانس مربوط به بسته‌بندی نخودچی و کشمش‌ها بود که تلفن این مادر زنگ خورد و ماجرای ادعای نوار کاست همان‌جا مطرح شد. بعد که متوجه این تماس شدیم، خودم با آن فرد تماس گرفتم و پرسیدم چه روزی می‌خواهید به خانه این شهید بیایید؟ اینگونه بود که توانستیم در همان روز برای تصویربرداری در آنجا حاضر باشیم.

اساسا چطور به این مادر شهید رسیدید؟

همه خانواده‌های شهدا، شماره‌های تماس‌شان در معراج شهدا موجود است. یک پایگاه بسیج هم هست که بچه‌های بسیار فعالی در زمینه رسیدگی به خانواده شهدا دارد و آن‌ها به این مادر شهید هم سر می‌زدند. آن‌ها آرشیو پرباری از صدای شهدا در اختیار داشتند و احساس کردم همان‌ها هستند که صدایی از این شهید پیدا کرده‌اند. تصورم هم این بود که در لحظه‌ای که صدای شهدا را برای مادر می‌گذارند، شاهد نقطه عطفی در روایت خواهیم بود، اما متاسفانه در این نوارهای کاست هم ردی از صدای صفرعلی نبود.

اشاره کردید که این مادر چند فرزند دیگر هم دارد، چرا در مستند سراغ آن‌ها نرفتید و تنها یکی از نوه‌هایش را در فیلم می‌‌بینیم؟

در یکی از پلان‌های اول فیلم مادر در خانه نشسته است و یک به یک به فرزندانش زنگ می‌زند. او به هر کدام که می‌گوید می‌خواهم به بازار بروم و کمی نخودچی و کشمش بگیرم، هیچ‌کدام توجه نمی‌کنند. در همان پلان نشان داده‌ایم که اطرافیان این مادر چقدر از روند 30 ساله دلتنگی‌های او خسته شده‌اند. به همین دلیل هم ترجیح می‌دهند در تکرار این رفتار که احساس می‌کنند مادرشان را بیشتر آزار می‌دهد، با او همراهی نکنند. تنها یکی از دخترانش فرزندش را می‌فرستد تا او تنها نماند. در همان پلان اول نشان می‌دهیم که این مادر در دلتنگی برای صفرعلی، تنهای تنهاست و هیچ کس با او همراهی نمی‌کند. قصه صفر گویی برای دیگران کهنه و تکراری شده، اما مادر همچنان پیگیر آن است.

حین ساخت این مستند اتفاقی بود که برای خود شما به‌صورت ویژه جالب و غیرمنتظره باشد؟

در دو مقطع از ساخت این مستند، واقعا خودم به‌صورت ویژه هیجان داشتم تا بدانم چه اتفاقی قرار است رخ دهد. یک بار زمانی بود که برای ضبط سکانس راه‌آهن، به آنجا رفتیم. قبل از آن سکانس، این مادر با من مفصل صحبت کرده بود. ما پیش‌تر برای پلان‌های بیرونی راه‌آهن به آنجا رفته بودیم و خود این مادر از من خواهش کرد که به سکوهای راه‌آهن هم برویم. به او قول دادم و همان روز که کارهای خارجی ما تمام شد، به‌دنبال مجوز برای تصویربرداری‌های داخلی در راه آهن رفتم. خیلی کنجکاو بودم ببینم این مادر اگر به سکوی راه‌آهن و پای قطار برسد چه واکنشی نشان خواهد داد. وقتی آنجا رفتیم واقعا دیالوگ‌ها و حرف‌های مادر روی سکو، دیالوگ‌های محشری بود. او می‌گفت دوست دارم داخل قطار بروم و صندلی‌ای که فرزندم روی آن نشسته بود را بغل کنم. می‌گفت دوست دارم بدانم در کدام قطار و کدام کوپه بوده است. می‌گفت می‌خواهم بدانم از کدام پنجره به بیرون نگاه می‌کرده و منتظر من بوده است، ولی من نتوانستم بیایم! موقعیت دیگر هم که برایم بسیار حساس بود، موقعیت حضور مادر سر مزار فرزندش بود که به دلیل فرآیند تولید ضبط این صحنه را به روز پایانی موکول کردیم. در آن سکانس ما عملا تنها مشاهده‌گر بودیم. جالب این است که صفرعلی در 16 سالگی به جبهه رفت و شهید شد، اما مادر، سر مزارش می‌گوید من نتوانستم بچه‌های تو را ببینم. یعنی اینقدر زندگی این فرزند در ذهن مادر جلو رفته است.

منبع: خبرگزاری میزان

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
گوشتیران
triboon