شهید امیرعبداللهیان جهان اسلام را به متن روابط خارجی آورد
دکتر داریوش صفرنژاد، استاد دانشگاه و کارشناس روابط بینالملل معتقد است شهید امیر عبداللهیان در میان همه وزرای امورخارجه دولتها در جمهوری اسلامی تنها وزیر خارجهای است که دست به سنت شکنی زده است.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، این سالها کسانی وزیر امورخارجه میشدند که عمدتاً تجربه دیپلماسی در غرب را داشتند یا در دو حوزه اروپایغربی و امریکا و دفتر سازمان ملل سفیر بودند. این سوابق در انتخاب افراد به عنوان وزیر امور خارجه جزء شاخصههای برتر بوده و حتی آقای صالحی که به اصطلاح وزارت خارجهای نبود، چون دیپلمات حوزه انرژی بود و 10 سال در اروپا فعالیت کرده بود در نهایت به عنوان وزیر امور خارجه معرفی شد، اما آقایامیرعبداللهیان تنها وزیر امور خارجهای بود که صرفاً در حوزه جهان اسلام مأموریت داشته است.
دکتر داریوش صفرنژاد، استاد دانشگاه و کارشناس روابط بینالملل معتقد است شهید امیر عبداللهیان در میان همه وزرای امورخارجه دولتها در جمهوری اسلامی تنها وزیر خارجهای است که دست به سنت شکنی زده است. به روایت این دیپلمات پیشین، مطابق نگاه معمول وزرای دولتهای قبل کشورهای اروپای غربی و امریکا اهمیت و وزن بیشتری در دستگاه روابط خارجی ایران داشتند، اما نگاه خاص امیر عبداللهیان بهویژه آنجا که او توانسته بود میان دیپلماسی و محور مقاومت، دیپلماسی و جهاد، دیپلماسی و میدان پیوند برقرار کند باعث شد وزن کشورهای همسایه ایران به ویژه کشورهای اسلامی در دستگاه روابط خارجی کشور ارتقا یابد و از حاشیه به متن آورده شود. اگرچه هفته قبل فضای درد و اندوه در کشور ملموس بود و ظاهراً ما با «دولتمستعجل» روبهرو هستیم، دولتی که سال پایانی حضور خود را در چهار سال حیات قانونی ندید، اما به تعبیر کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با «جوان»، این دولت با خط سرخ شهادت به «دولتپاینده» بدل شد.
به نظر میرسد در ثبات نظام سیاسی ایران دو مؤلفه نقش دارد: اولی پایبندی به اصولی که به آن معتقدیم و دیگری درک درست از زمان و مکان و اقتضائات پیرامونی. از این زاویه سیاستمدارانی که در جمهوری اسلامی توانستهاند این دو ضلع را کنار هم جمع کنند در این ثبات نقش آفرینی و در نهایت کشور را در مسیر رشد و توسعه قرار دادهاند. خواستم از این زاویه به حیات یک کنشگر و کارشناس برجسته روابط بینالمللـ شهید امیر عبداللهیان ـ نگاهی بیندازید که به نظر توانسته میدان و دیپلماسی را در کنار هم ببیند.
وقتی شما به تقویم زندگی شهیدامیرعبداللهیان نگاه میکنید میبینید کودکی او در میدان 17 شهریور که از محلات اصیل تهران بوده آغاز میشود و به تبع آن بخشی از تربیت او به واسطه همسایگی و همجواری با تیپها و خانوادههای مذهبی شکل میگیرد. ایشان در بطن رویدادهای سخت رشد میکند و تابآوری این دشواریها کمک میکند که به فرد خودساختهای بدل شود. بعد هم دقت کنید یکی از کانونهای انقلاب در تهران همان منطقه 17 شهریور یا میدان ژاله است. از طرفی به روایت آنچه که روی داده حسین امیرعبداللهیان فرد سخت کوشی بوده و مدارج مختلف تحصیلات عالیه را در حوزه مرتبط با روابط بینالملل طی میکند. لیسانس را در دانشکده روابط بینالملل وزارت امورخارجه میخواند و فوقلیسانس و دکترا را در دانشگاه تهران. استاد دانشکده روابط بینالملل وزارت خارجه بوده و در دانشگاههای دیگر استاد مدعو بوده و در کنار کار تخصصی، فضای درس و بحث را دنبال میکرد.
شما در پرسش خود به دو شاخصه اشاره کردید، خب طبیعتاً برای اینکه کسی بتواند به این جمعبندی که کار ساده و در دسترسی هم نیست در خود برسد، یعنی هم آن اصول را در خود پیش ببرد و هم نگاه جامعی به پیرامون خود داشته باشد، نیاز دارد که به فراسوی کار تخصصی و نهادی برود.
منظورتان چیست؟
به عنوان مثال و مصداقی از آنچه که میگویم شما وقتی به زندگی و مجموعه کنشهای ایشان نگاه میکنید، میبینید بعد از انقلاب تنها وزیر خارجهای بوده که تمام سابقهاش در حوزه جهان اسلام و همسایگان بوده، در حالی که عمدتاً در کشور ما رویه این نبوده است.
یعنی نگاه مرسوم این بوده که خارجه و حوزه بینالملل جایی جز کشورهای همسایه پیرامونی ماست.
بله، این سالها کسانی وزیر امورخارجه میشدند که عمدتاً تجربه دیپلماسی در غرب را داشتند یا در دو حوزه اروپایغربی و امریکا و دفتر سازمان ملل سفیر بودند. این سوابق در انتخاب افراد به عنوان وزیر امور خارجه جزء شاخصههای برتر بوده و حتی آقای صالحی که به اصطلاح وزارت خارجهای نبود، چون دیپلمات حوزه انرژی بود و 10 سال در اروپا فعالیت کرده بود در نهایت به عنوان وزیر امور خارجه معرفی شد، اما آقایامیرعبداللهیان تنها وزیر امور خارجهای بود که صرفاً در حوزه جهان اسلام مأموریت داشته است.
میخواهید بگویید این اتفاق به انتخاب و ترجیح خود ایشان بود؟
دقیقاً، مجموعه علایق، جهتگیریها و اصولی که به آن پایبند بودند ایشان را به این مشی رسانده بود. میدانید که زبان تخصصیشان هم عربی بود. البته به زبان انگلیسی هم در حد مکالمه تسلط داشتند، اما در زبان عربی متخصصتر بودند، چون محیط کاری که سالها در آن زندگی کرده بودند جزء حوزه کشورهای عربی بود. همه اینها دست به دست هم میداد که حتی سالهایی از سوی وزارت امور خارجه در مجلس مأمور شوند. میدانید که ایشان پنج سال رئیس روابط بینالملل مجلس و دستیار ویژه در امور بینالملل در دوره دو رئیس مجلس بودند، همزمان رئیس کمیته دائمی حمایت از انتفاضه بود و فصلنامه راهبردی فلسطین را مدیریت میکرد. میخواهم بگویم آن دغدغه و درد به یک معنا فراملی که در خود نسبت به مسائل و بحرانها حس میکرد ایشان را به این سمت سوق داده بود که همزمان هم حوزه اندیشه، هم حوزه قلم، بیان و مأموریت و هم حوزه گفتمان را دنبال کند. خب شما میدانید که اینها همه حوزههای برتر سیاست خارجی ما در عرصه عمل و میدان است. اینها در کنار هم نشان میدهد که وی به عنوان یک دیپلمات متخصص در این حوزه رشد کرده و هدفمند حرکت کرده است. حتی اگر چند سالی هم بنا به ضرورتها و تشخیصی که خود داده به عنوان مأمور از وزارت خارجه بیرون رفته، اما عملاً در همان حوزه فعال بوده، شما اگر یادتان باشد امیرعبداللهیان در برگزاری اجلاس بینالمجالس، شرکت فعال مجلس در اجلاس بینالمجالس جهان و بینالمجالس اسلام نقش مؤثر و ویژهای داشت. علاوه بر این در گفتمانسازی حوزه مقاومت و تولید فکر و اندیشه، صاحبنظر و تولیدگر بوده است.
در کنار همه اینها موضوعی که اشاره کردید و آن دو شاخصی که برشمردید یعنی اعتقادات فردی و اصول و مبانی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و نگاه جدی به منطقه و پیرامون همچنان نقطهای است که ما باید روی آن متمرکز بمانیم. شما میدانید که طبق اعتقادات ما قلب زمین - Heart Land ـ همین منطقهای است که ما در آن قرار داریم؛ غرب آسیا و منجی آخر الزمان هم قرار است که در این منطقه ظهور کند. این قضیه نه تنها در اسلام که در همه ادیان الهی پذیرفته شده و به آن اعتقاد ورزیده میشود که منجی آخرالزمان در این منطقه ظهور خواهد کرد و به خاطر همین به روندها در غرب آسیا اهمیت ویژه داده میشود. شما میدانید که امریکاییها نیروی نظامی یا سپاه مستقر در این منطقه را سنتکام نامیدهاند یعنی در تقسیمبندی امریکا این منطقه مرکز زمین است و هیچ کدام از این نامگذاریها بدون وجه تسمیه نیست. United States Central Command این نامی است که امریکاییها بر نیروی مستقر خود در منطقه غرب آسیا گذاشتهاند.
خب چرا به نیروی مستقر خود در غرب آسیا میگوید فرماندهی مرکزی؟ این نشان میدهد که امریکاییها هم در حوزه اندیشهای خود در جهان مسیحیت به آخرالزمان معتقدند و حضرت عیسی مسیح را منجی میدانند، حالا ما میگوییم حضرت صاحبالزمان امام منطقه یک جاست و این منطقه در گفتمانهای آنها هم قرار دارد.
در واقع شما میخواهید بگویید چهرهای مثل حسین امیرعبداللهیان به عنوان یک دیپلمات و کنشگر حوزه روابط بینالملل به این ادراک رسیده بود که در فراسوی ظاهر که کشورهای اروپایغربی و امریکا در چشم ما برجسته است عملاً آن منطقهای که باید روی آن کار کرد و متمرکز ماند تا از دل بحران بیرون آمد همان غرب آسیاست؟
بله، هم کار تخصصی شهید حسین امیرعبداللهیان در این حوزه بوده و هم زبان این حوزه را کامل بلد بوده و هم به عنوان یک کارشناس مأموریتهای خود را در این حوزه تعریف کرده بود و حتی وقتی معاون وزیر امورخارجه بود معاون سیاسی همین حوزه بود و هیچ وقت هم انتخاب ایشان مأموریت خارج از کشور نبود، چون ایشان سهسال معاون حوزه غرب آسیا، کشورهای عربی و آفریقای وزارت خارجه در زمان آقای ظریف بود. زمانی که آقای ظریف ایشان را از این مسئولیت کنار گذاشت و خواست که امیرعبداللهیان را به عنوان سفیر ایران به عمان بفرستد آقای عبداللهیان نرفت و به مجلس رفت و در مجلس کمیته دائمی حمایت از انتفاضه فلسطین و مقاومت را اداره کرد. آن نگاه تخصصی در کنار اعتقادات و اعتقاد به کار در این منطقه که عمدتاً همسایگان هم هستند در وجود ایشان روند 30 و اندی ساله دارد.
شما به این اشاره میکنید که چهرهای مثل امیرعبداللهیان کارمند صرف یک نهاد نبود و به یک معنا اگر توفیقاتی داشت به خاطر آن بود که روال مرسوم یک زندگی کارمندی را درپیش نگرفت که مثلاً مأموریتهایی به ایشان داده شود. میتوان گفت میدانست چه میکند و نهادها را متناسب با برنامه و شاخصهایی که داشت انتخاب میکرد.
این برنامهای که شما میفرمایید فردی مثل ایشان برای زندگی خود چیده بود؛ این برنامه همان ارزش است. ما خیلی دیپلمات داریم که عملاً و در نهایت خود را career میدانند و میگویند ما تکنسین هستیم و هر کجا که ما را بفرستند میرویم و اصلاً مهم نیست که مثلاً یک مأموریت را این سر دنیا بروند و یک مأموریت را آن سر دنیا، مهم نیست که کجا میروند. اما عمل و مشی امیرعبداللهیان نشان میدهد که این همه برای ایشان مهم بود.
وقتی میگویید چهرهای مثل امیرعبداللهیان به گفتمانسازی در حوزه مقاومت روی آورده بود به نظرم نکته مهمی است، چون شاید برخی تصور کنند که شأن دیپلمات در نهایت یک شأن اجرایی است، نه یک نیروی فکری به مفهوم تئوریسین و واضع دیدگاه. از طرفی میدانیم که گفتمانسازی کار سادهای نیست و به اشراف، بینش و تسلط بالایی نیاز دارد. میتوانید در این باره توضیح بیشتری بدهید؟
ببینید گفتمانسازی برای مقاومت از چند مؤلفه و ناحیه نشئت میگیرد. از جمله اعتقادات فردی، جوشش درونی و خلاقیت و آشنایی کامل با محتوای گفتمان. اینکه ما امروز گفتمان انقلاب اسلامی را گفتمان مقاومت مینامیم و در ادامه هم انشاءالله پرچم این گفتمان به عرض و طول دنیا به اهتزاز درمیآید. این گفتمان مقاومت امروز هم محتوا و هم الگو دارد. ما الگوی عملی این گفتمان را محور مقاومت مینامیم که هرروز هم گستردهتر میشود، یعنی امروز از همه تفکرها از شیعه، سنی، مسیحی و «دوروزی»، تیرههای مختلف مسیحیت در آن هستند، حتی چین کمونیست. گفتمان مقاومت در برابر گفتمان امپریالیسم جهانی است. از طرفی ممکن است کسی بپرسد چرا نیروهای درون گفتمان مقاومت عمدتاً از مردم هستند و نه از دولتها. چون آنچه گفتمان مقاومت بر آن تکیه و تأکید دارد و پایههایش بر آن اساس ساختهشده زبان فطری همه مردم دنیاست. گفتمان مقاومت همان گفتمانی است که در قانون اسلامی ما به نام دوگانه مستضعفین در برابر مستکبرین، مظلومین در برابر ظالمین آمده است.
چون به زبان فطری انسانها اشاره کردید مصداق روز آن میتواند همین جنبش دانشجویی در اروپا و امریکا در اعتراض به جنایتهایی باشد که اسرائیل در غزه رقم زده است.
یکی از مصادیق گفتمان مقاومت قطعاً همین رویداد است که بعد از «وعدهصادق» محقق شد. ببینید در «طوفانالاقصی» این تفکر که صهیونیسم یک تابوی نشکستنی است ترک خورد و در ادامه این تابو در وعدهصادق شکست و به تبع آن دانشجویان در اروپای غربی و امریکا جرئت پیدا کردند که به کف خیابانها بریزند و اعتراضها را که در واقع اعتراض فطری همه مردم دنیاست به صورت علنی بیان کنند و من به شما بگویم هیچ کدام از این اساتید و دانشجویان، غیر امریکایی نیستند، چون خارجیها میترسند که ریپورت شوند، دلشان میخواهد اعتراض کنند و قلبشان با مردم مظلوم غزه است، اما میدانند که در این صورت اخراج میشوند و شما بدانید اگر این تظاهرات از ناحیه ایرانیها و اتباع دیگر مقیم اروپا و امریکا بودند اخراج میشدند، اما چون این دانشجویان امریکایی یا اروپایی هستند در نهایت دستگیر میشوند، اما نمیتوانند آنها را از کشور بیرون کنند، چون تبعه آن کشور هستند. یا مثلاً شما میبینید در دانشگاههای امریکا برخی اساتیدی که ترجمه کتابهایشان در رشتههای علومانسانی، علومسیاسی و روابط بینالملل است در کشور ما از سوی برخی از استادان در دانشگاههای ایران تدریس میشود و بنیاد این نظریهها هم به نظام لیبرالیسم میرسد که صهیونیسم هم در امتداد آن قرار دارد امروز بعد از کشتار بیرحمانه 7 ماهونیمه در غزه همین افراد آمدهاند تمام تفکری که در این سالها نوشتهاند و نظریه پردازی کردهاند و در قالب کتاب، مقاله و محتوا تولید کردهاند خودشان به چالش کشیدهاند.
در واقع امروز گفتمان نظام لیبرالیسم به واسطه تحولاتی که محور مقاومت رقم زده و هم مظلومیت و هم ظلم به صورت عریان و بدون پرده پوشیها و روتوشها و تحریفهای رایج آشکار شده به چالش کشیده شدهاست.
دقیقاً همینطور است و از همین زاویه تولید گفتمان و محتوای تئوریک و عملی برای این سو که جبهه مقاومت است بسیار ارزشمند است. بنده این سالها شخصاً شاهد بودم که آقای امیرعبداللهیان به جد این قضیه را دنبال میکرد. میخواهم بگویم ما نباید این مشی و رویه ایشان را صرفاً به ساختار تقلیل بدهیم. چون در ساختار جمهوریاسلامی و در قالب همین نظام اجرایی که برای روابط خارجی طراحی شده چهرههای زیادی وجود دارند که فعالیت میکنند، اما آقای امیرعبداللهیان روی معرفت، تشخیص، علایق و توانمندی شخصی و آشنایی با محیط حتی زمانی که از طرف دستگاه اجرایی ترجیح داده میشد که به جای سفیر بروند نمیرود و بلند میشود میرود مجلس و مسئول کمیته حمایت از فلسطین، مقاومت و انتفاضه میشود و نشریهای را در این رابطه راهبری میکند و تولید محتوا را به دست میگیرد. علاوه بر این اجلاسهای بین المجالس را به عنوان مدیرکل روابط بینالملل مجلس و دستیار دو رئیس مجلس راهبردی میکند و همین که در دو طیف مختلف سیاسی رئیس مجلسها را به سرانجام میرساند به نظرم معنادار است که برای امثال این چهرهها جناح بندی در شکل افراطی و متعصبانه آن محلی از اعراب ندارد.
هم زمان آقای لاریجانی و هم زمان آقای قالیباف.
ما میدانیم که این گفتمانها با همدیگر همپوشانی زیادی ندارند، اما آقای امیرعبداللهیان با هر دو این گفتمانها در راستای همان مأموریتی که برای خود تعریف کرده بود، کار میکند، چون نگاه فراملی، فرامنطقهای و بلکه جهانی داشتند. وقتی گفتمان شما ـ با توجه به آن اصول فطری ـ جهانی باشد گفتمان ملی و منطقهای هم در ذیل آن قرار میگیرد و این همه برگرفته از انقلاب اسلامی است و همچنان که به صورت مجمل اشاره کردم کسی که میخواهد به این توانمندی برسد باید چند ویژگی داشته باشد. یکی اعتقاد به اصل موضوع، دوم باور به گفتمان انقلاب اسلامی، سوم جوشش درونی و خلاقیت فردی، چهارم آشنایی به محیط که ایشان به عنوان دیپلمات در آن حضور داشت، پنجم حفظ این ارتباط، چون راهش را هدفمند انتخاب کرده بود لذا خط مطالعاتی و ارتباطیاش را با وجود تلاطمهای سیاسی و آمد و شد جریانهای مختلف سیاسی حفظ میکرد. ششم اینکه فردی مثل ایشان آمده بود برای این حوزه گفتمان تولید میکرد. خب این تولید گفتمانها ذخیره ارزشمندی است. ایشان حتی وقتی وزیر امورخارجه میشود با هم اندیشی، همپوشانی و همفکری گروهی که کنار هم جمع میکند یک سری تألیفاتی در حوزه سیاست خارجی برای انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی انجام میدهد که در قالب کتاب و مقالات متعدد منتشر شده و در واقع میخواهد به این صورت نقشه راه را معین کند.
نکته هفتم، اعتقاد ایشان به کار با همسایگان و کشورهای منطقه بود، چون اولویت وزرای قبلی عمدتاً بهبود ارتباط با غرب بود، اما ایشان میآید و میگوید اولویت اول من کار با همسایگان است که در نهایت شهید همین راه هم شد. این نظر شخصی من است که خود آقای رئیسی، رئیسجمهور شهید عزیزمان در این زمینه همپوشانی جدی با آقای امیر عبداللهیان داشتند و در این زمینه کنار هم بودند. میخواهم بگویم که آقای امیرعبداللهیان کارگزار صرف نبود و با همین دلایلی که برشمردم ایشان اعتقاد به این رویه داشت.
آقای دکتر! شما فرمودید کاری که آقای امیرعبداللهیان انجام میدهد مبتنی بر خلاقیت و اشتیاق فردی است تا مثلاً مبتنی بر ساختار وزارت امور خارجه. آیا این موضوع طبیعی است که ساختارهای ما از چنین رویههایی که مبتنی بر اصول و آرمانها و شناخت همه جانبه از اقتضائات است، حمایت نمیکنند؟ چرا دیپلماتهای ما اغلب چنین نگاهی را ندارند؟
البته نمیتوان مطلق در اینباره حکم داد، چون ما این نگاه را داریم.
مثال میزنید؟
مثلاً ما در وزارت امورخارجه، مرحوم شیخالاسلام را داریم که معروف به حاجقاسم وزارت خارجه بودند. ایشان دو ماه بعد از شهادت حاج قاسم به رحمت خدا رفتند. البته تا آخرین روزها قبراق و سرحال بودند و تا روز آخر هم سر کار حاضر شده بودند، اما متوجه نشدیم چه شد که ناگهان فوت کردند. به هرحال میخواهم بگویم ما امثال ایشان را به مثابه تک ستارهها داشتیم، اما سؤال شما این است که چرا ساختار نمیتواند این فضا را ایجاد کند. ببینید افرادی که میآیند در ساختار حضور پیدا میکنند تربیت یافتگان دانشگاههای ما یا دانشگاههای خارج هستند. شما میدانید که در رشته علومسیاسی، روابط بینالملل و رشتههای مرتبط به ویژه در مقطع کارشناسی ارشد، دکترا و پست دکترا عمدتاً در حوزه سیاستخارجی، اندیشههای غربی تدریس میشود و کمتر پیش میآید اندیشههای اسلامی، محور قرار بگیرد. البته برخی استادانی هم که اندیشههای اسلامی در دانشگاههای ما تدریس میکنند، استادانی هستند که اندیشههای اسلامی را در موازات اندیشههای غربی ـ و نه در امتداد و طولش ـ میبینند.
پس بحث نگاه است.
فقط نگاه نیست، بلکه اعتقاد هم هست. چرا ما در این حوزه متخصصی که در میدان هم این ضرورتها را پیگیری و دنبال کند نداریم؟ به خاطر اینکه برونداد دانشگاههای کشور در این حوزه کم است. دانشگاهها عمدتاً متخصصانی را در حوزه علومسیاسی، روابط بینالملل و رشتههای زیرمجموعه تربیت میکنند که مُلهم یا ترجمه از کتابهای غربیهاست. خب ببینید فردی مثل آقای امیرعبداللهیان برای خودش نقشه راهی را متناسب و هماهنگ با تئوری انقلاباسلامی در نظر میگیرد. دقت کنید ایشان که این تئوری را بنیان نگذاشته است. تئوریسین و معمار انقلاب اسلامی، حضرتامام (ره) است. امام 80 و اندی سال قبل کتابی نوشته است به نام «جنود عقل و جنود جهل» که مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام آن را چاپ کرده است. این کتاب زمانی به دست ایشان نوشته شده که یک عالم جوان بوده و مرجع تقلید هم نبوده – داستان چاپ آن در مقدمه است ـ، اما گفتمان انقلاب اسلامی را مستند به آیات شریف قرآن تئوریزه کرده است. همه استنادات به قرآن است. خلقت این دنیا از ابتدا تا انتها که دو راه بیشتر وجود ندارد و آدمها باید تعیین تکلیف کنند که در کدام یک از این دو راه هستند راهی که به خدا میرسد و راهی که به شیطان و کلیدواژههای خصوصیات هر کدام از این گروه رهروان در کتاب آمده است. 72 کلیدواژه درباره رهروان راه خدا و جنود عقل آمده و در برابر 72 کلیدواژه درباره رهروان راهشیطان و جنود جهل، لشکریان ابلیس. اگر به خاطر داشته باشید امام در گفتمان خود به رهروان راه خدا حزبالله میگفتند. تابلویی که در دیوار حسینیه جماران وجود داشت این بود: کلمهالله هیالعلیا. امام میگفت من رهرو راه خدا هستم و به پیروان این راه میگفتند حزبالله. در گفتمان امام (ره) به امریکا گفته میشد شیطان بزرگ و این اتفاقی و از سر غلو نبود، چون راه مقابل الله راهی است که به ابلیس میرسد و ابلیس دو بازوی اجرایی دارد: شیاطین جنی و شیاطین انسی. مصداق امروزی شیاطین انسانی، صهیونیستها و فراماسونها هستند. مهد همه اینها امریکاست لذا امام همینطوری نمیگفتند شیطان بزرگ. شما ببینید در گفتمان امام به بریتانیا، شیطان پیر میگویند. چرا؟ چون قبل از اینکه اصلاً امریکا کشف شود انگلستان ریشههای صهیونیسم و فراماسونری را پایهگذاری میکند. پس امام همه اینها را تئوریزه کرده و انقلاب اسلامی معمار و تئوریسین دارد و در این راستا فردی مثل امیرعبدللهیان میآید این تئوری را به نحوه اجرایی در میدان تبدیل میکند.
به نوعی سلوک و شیوه تعاملی در ارتباطات بینالملل؛ و گفتمان اعلامی ملهم از گفتمان امام ترسیم میکند و میگوید شعار انقلاب اسلامی دوگانه مستضعف در برابر مستکبر و مظلوم در برابر ظالم است. نکته دوم، شروع به میدان است. وقتی میخواهم وارد مناسبات و کنشگریهای دنیا شوم مدل ایشان این است که من از همسایگان، منطقه و جهان اسلام شروع کنم. امروز یکی از نمادهای این رویداد دوگانه فلسطین و رژیم صهیونیستی است. فلسطینی که تحت اشغال و رژیم صهیونیستی که اشغالگر است. اینها در گفتمان اجرایی ایشان کنار هم قرار داشت، یعنی همان چیزی که ما نمونهاش را در اجرا و عمل در رفتار حاجقاسم سلیمانی هم دیدیم، یعنی اعتقاد به اینکه گفتمان مقاومت، همان گفتمان انقلاب اسلامی است و در کنار الگوی عملیاش که محور مقاومت است در این منطقه قرار دارد. به خاطر همین است که شاکله مقاومت در منطقه، در لبنان، فلسطین، عراق، سوریه، یمن، بحرین و امثال آن گروههای مردمی هستند.
شما ببینید ما در عراق سه گروه داریم؛ حشدالشعبی را داریم، کتائب حزبالله و نجباء البته گروههای زیادی فعالیت میکنند، اما این سه گروه شاخصترند. اخیراً بعد از وعدهصادق، مقاومت بحرین متولد شد، جان گرفت و رسماً شروع کرد سرزمینهای اشغالی را هدف قرار داد. اینها نوع جدیدی از گفتمان است برای عمل در محور عملی که همان محور مقاومت گفته میشود قرار گرفته است.
حال و آینده این محورها را چطور میبینید بهویژه در بعد تعاملی آنها با حاکمیتها؟
حاکمیت سوریه تا به امروز با این گفتمان همراه بودهاست. حاکمیت عراق تقریباً همراه است. یمنیها خودشان حاکم هستند، حالا در آینده میتواند اینطور باشد یا نباشد.
ببینید آقای امیرعبداللهیان جزو افراد سکاندار مجموعهای بود که به موضوع، اعتقاد عملی داشت، این خیلی مهم است. سؤال این بود که آیا دستش به لحاظ ساختار و کارگزار پر بود. پاسخ منفی است. دستش پر نبود، اما نباید از آن طرف هم بیفتیم، چون دستتنها هم نبود، اینها مقولاتی است که باید به درستی از هم تفکیک شود. بالاخره ما این دوگانهها را داریم.
آقای دکتر به نظرم میرسد اگر ما بخواهیم به لحاظ ساختاری و فردی، مشی افرادی مثل امیرعبداللهیان ادامه پیدا کند در درجه اول نگاهشان باید به درستی فهم شود. هم در رسانهها و هم در نهادها، آیا این اتفاق افتاده و اگر نیفتاده چه باید کرد که ما به فهم مشترکی در اینباره برسیم.
این اتفاق افتاده، اما کممایه و کمجان. ریشههایش کجاست؟ اولی در حوزه علمیه است. ما معدود مراکز حوزوی داریم که در این مسائل ورود کنند. مثلاً یکی از آنها که خوب در این زمینه ورود و تولید محتوا کرده دانشگاه امامخمینی در قم است که آیتالله مصباحیزدی بنیانگذارش بودند. یکی دیگر از مراکزی که ورود کرده دانشگاه شهیدمطهری در میدان بهارستان تهران است که آن را مرحوم شهیدبهشتی قبل از انقلاب در قالب مدرسه حقانی پایهگذاری میکنند یا دانشگاه امامصادق که فضایی مابین دانشگاه و حوزه است. پس بنابراین اولین انتظار ما در اینباره از حوزه است. نه اینکه تحرک و تولیدی در این زمینه صورت نگرفته باشد، اما ظرفیتها بسیار بیشتر از این حرف هاست.
دومین ریشه اشکال ما به دانشگاهها برمیگردد. دانشگاههای ما عمدتاً در علوم انسانی مترجم نظریات غربی هستند. شما از علوم اجتماعی تا علوم سیاسی و جامعهشناسی و روابط بینالملل را در نظر بگیرید، امروز همه این رشتهها و علوم مبتنی بر نظریات غربی طراحی و در دانشگاهها تدریس میشوند و البته در این فضا سیستمهایی مثل دانشگاه امامصادق یا دانشگاه شهیدمطهری و دانشگاه امامخمینی را داریم که نگاه بینابینی دارند و تلفیقی از نظریات اسلامی و نظریات غربیها را در کنار هم میبینند.
سومین ریشه چالشی که به آن اشاره کردید، احزاب و تشکلهای راهبری جامعه هستند. این نهادهای ما دورهها و کلاسها و کارگاههای جدی آموزشی ندارند. ما قبلاً هم در قالب گفتگوهای پیشین به این موضوع اشاره کرده بودیم که احزاب باید رجل سیاسی و حکمران تربیت کنند، احزاب باید موقعی که قدرت را در دست میگیرند برنامههایی را که پیشتر روی آن تأمل کرده و چکش کاریهای لازم را انجام دادهاند در حوزه اجرا قرار دهند.
آن وقت ما دیگر متکی به تک ستارهها نخواهیم بود.
بله و آن تک ستارهها در نهایت به صورت الگو مطرح میشوند یا این طور بگوییم سلسلهای از جبال و رجل شکل میگیرد به جای اینکه به تک قلهها بسنده کنیم.
اما چهارمین جایی که ما میتوانیم محتوای لازم برای گفتمانسازی را تولید کنیم سازمانهای مردم نهاد یا سمنها هستند. سمنها در شکل و بعد اجتماعی، این الگو را راهبری میکنند، چون الگوی اسلام و ساختی که اسلامی بر آن تکیه و تأکید دارد فقط که سیاست نیست. ما معتقدیم اسلام برای کل بشر و برای همه شئون و ساختهای زندگی انسان، نسخه راهبردی، روشن و عملی دارد. در این میان سمنها یا سازمانهای مردم نهاد در حقیقت پایه اجتماعی شکلگیری چنین گفتمانی به حساب میآیند.
مسئله دیگر در این ارتباط نبود مدرسه حکمرانی در کشور است. البته دو یا سه مدرسه حکمرانی راه افتاده است از جمله مدرسه حکمرانی شهیدبهشتی ذیل مدیریت دانشگاه عالی دفاع ملی، دیگری مدرسه حکمرانی ذیل دانشگاه تهران و مدرسه حکمرانی زیرمجموعه دانشگاه شهید بهشتی. اما اینها هنوز به مرحله جدی تربیت حکمران نرسیدهاند.
چرا؟
ببینید این مجموعهها بیشتر محتوای دانش حکمرانی تولید میکنند. البته که برای آغاز باید به فال نیک گرفت، اما وقتی مدرسه حکمرانی به شکل حرفهای و به صورت جامع شکل گرفت شما باید یک متخصص علومانسانی را ببرید در مدرسه حکمرانی و کار میدان به او یاد بدهید. آیا این فضاها باید به یک تفکر خاص محدود شود؟ البته که نه! تمام سلایق سیاسی باید این پنج مؤلفه را داشته باشند. اصلاً بحث ما جناح این و آن نیست؛ تمام جناحهای سیاسی باید حکمران تربیت کنند.
انگار ما هنوز روی تعریف مشترک از منافع ملی به یک همپوشانی نرسیدهایم.
چرا تعریف وجود دارد، اما زوایای این تعریف هنوز از هم خیلی فاصله دارد. این فاصلهها باید به کمترین مقدار خود برسد.
کجا میتوان این فاصلهها را کم کرد؟
ما زمانی میتوانیم به این همپوشانی برسیم که روی آن پنج مؤلفه و پنج مرکز سرمایهگذاری کنیم، یعنی حوزه علمیه، دانشگاه، سمنها، احزاب سیاسی و مدارس حکمرانی. پرچم این مراکز باید در جامعه ما آرام آرام بالا برود. افراد مختلف از گرایشهای متفاوت بیایند برای احزاب خود از این پنج منبع برای شناسایی و تربیت افرادی که برای راهبری جامعه نیاز دارند استفاده کنند. امروز دیگر نمیشود شما بگویی من طرفدار حزب سیاسیام، اما با اصول، ارزشها و هنجارهای ملی 180 درجه فاصله دارم. در همین اتفاق دردناک و سانحهای که برای رئیسجمهور و هیئت همراه روی داد بعد روشنی هم به چشم میآمد. الحمدلله تا آنجایی که ما دیدهایم انواع سلیقهها و ایرانیها، هم در کف میدان و هم در حسینیهها و مساجد و... حضور داشتند، ما در این فضا چهرههای مختلف سیاسی و شخصیتهای متنوع از گرایشهای مختلف را دیدیم که به درستی رفتار و منش شهدای ما گواهی دادند.
حتی برخی جریانهایی که ما قاعدتاً انتظار نداریم مثل نهضت آزادی بیانیه داده بود.
بله! ما باید به عنوان یک ارزش و داشته ملی به این رویداد نگاه کنیم که چه ظرفیتهایی در ما وجود دارد که ما را دوباره کنار هم جمع میکند. نکتهای که باید به آن توجه کنیم ثبت، گردآوری، صیقلدادن و انتقال دانش و تجربهای است که از مسیر آزمون و خطاها به دست میآید و بسیار ارزشمند است. ببینید زمانی کهیک سری از تجربهها از سوی هر کدام از کارگزاران در وزارتخارجه یا هر دستگاه دیگری در دولتها به دست میآید ما نباید بیتفاوت و پراکنده از کنار این دانش و تجربه عبور کنیم. آنچه در این مرحله بسیار حیاتی است داشتن الزام ملی و قانون الزام ملی است که این تجارب اولاً مستند و مکتوب شود و ثانیاً در اختیار و در دسترس عموم و نخبگان قرار گیرد. حالا شاید شما بگویید همه این تجارب را نمیشود در دسترس عموم قرار داد، اما دست کم بخشی از این تجربهها کاملاً قابل دسترس است. ما هم اکنون 5 میلیونو اندی دانشجو داریم و صدهاهزار استاد و صدها هزار حوزوی و اگر شوراهای شهر و روستا را هم حساب کنیم صدها هزار نماینده فعال. خب در نظر بگیرید همه این عناصر حیاتی و مهم برای کشور نیاز به دیتا دارند و شما نباید از کنار این موضوع به سادگی عبور کنید و نادیده بگیرید و بروید مثلاً چرخ را از اول اختراع کنید؛ لذا برای راهبری این عزیزان هم که شده باید به این ضرورت توجه نشان دهیم. حالا بخشهایی هم هست که شما میگویید دسترسی محدود بهتر است، خب اشکالی ندارد.
نکته آخر اینکه ما برای تحقق بخشیدن به اهدافمان به یکسری سندهای راهبرد ملی نیاز داریم که در یکسری از بازههای زمانی بهروز شود. سندهای راهبرد ملی ما باید در دو بخش اعلامی و اعمالی تنظیم و مبنای فعالیتها شود. «اعلامی» برای اطلاع افکار عمومی خودمان، مسئولان، نخبگانمان و طرفهای مقابل و «اعمالی» برای انجام و مبنای عمل قرار گرفتن از سوی کارگزاران و نهادهای ذیربط. از طرفی ما حتی باید در برخی از اسناد تکلیفمان را با برخی نهادها معلوم کنیم. مثلاً موضعگیری درباره یک موضوع از اقتصاد بینالملل، موضعگیری درباره همکاری اقتصاد منطقهای، همکاری سیاسی ـ اقتصادی منطقهای. اینها کمک میکند که این بازیها در فضای بردـ برد دیده شود. امروز در دنیا دیگر دوران و عصر استعمار و استثمار یک طرفه گذشته است، دورانی که در آن یک طرف به صورت یک جانبه برداشت کند و طرف دیگر جز غارت منابع و فرصتها چیزی عایدش نشود.
امروز هیچ کشوری در دنیا حتی اگر نیازمند هم باشد وارد بازی بردـ باخت نمیشود. از طرفی بازی بردـ برد معطوف تلاش دوطرفه است. اینطور نیست که فقط شما تلاش کنی، باید طرف مقابل هم آورده بیاورد. اینکه امروز از جهانی شدن سخن به میان میآید ما موافق جهانی شدنیم، اما با جهانیسازی مخالفیم. ما دو واژه داریم Globalization و Globalism. در جهانی شدن میگوییم همه چیز برای همه، ارتباطات برای همه، رفاه برای همه، اقتصاد برای همه، اینترنت برای همه، خب اینکه بد نیست. اما در جهانیسازی میگویند الگوی اینها کیست. آنها میگویند کدخدا امریکاست، ما میگوییم کدخدا اسلام است، اما ما با جهانی شدن مشکلی نداریم. جهانیشدن به ما حکم میکند که بازیها برد ـ برد باشد. به خاطر همین مرزبندیهای رایج و مرسوم در جهانیشدن برداشته میشود.
شما اگر دقت کنید دولت سیزدهم ما با وجود فضاسازیهایی که علیه این دولت در جریان بود همین کار را میکرد. میگویند یک رابطه خوب سیاسی زمانی پایدار است که پیوست مردمی، فرهنگی و اقتصادی داشته باشد. دولت سیزدهم در سال 1402 با 40 کشور دنیا لغو روادید کرد و امسال 30 و اندی کشور در برنامه لغو روادید دارد و انشاءالله این رویه در دولت جدید ادامه خواهد داشت تا به هدف برسد. خب همه اینها مقدمات آن جهانی شدن است. حتی اگر طرف مقابل اجازه ندهد ما لغو روادید یک طرفه میکنیم.
چرا؟
چون ارتباطات مردمی پایه اصلی ارتباطات رسمی است. مردم در دنیا مخاطب اصلی گفتمان انقلاب اسلامی هستند.
یعنی به اینصورت به مردم کشور مقابل پیام میدهیم.
بله که بیایید و ارتباط بگیرید و این ارتباط فقط محصور در زمینههای فرهنگی- اجتماعی نیست، این ارتباط اقتصادی هم است. ما در واقع جیبهایمان را به هم میدوزیم. با دوختن جیبهای مردم به هم از طرفی فضای جنگ و تنش متقابل کم میشود، از سویی کشورهای همسایه و منطقه خاک خود را در اختیار دشمنان ما قرار نمیدهند، هم اینکه حوزه همکاریها برد ـ برد میشود و در این صورت به عنوان دو کشور همسایه هوای همدیگر را خواهیم داشت. همانطور که میبینید در ترکیه زلزله میآید ما تیم میفرستیم، در ایران زلزله بم میآید یا یک نیاز اضطراری پیش میآید آنها کمک میفرستند. در روسیه اتفاقی میافتد ما کمکشان میکنیم، آن وقت در برههای دیگر متناسب با مسئلهای که پیش میآید و ما نیاز داریم روسها کمک میکنند. اینها همه، همکاریها و تعاملات همسایهای است. این تعاملات همسایهای در دنیا به بهبود وضعیت و پایدار شدن روند جهانی شدن کمک میکند.
اگر نکته پایانی است، بفرمایید.
انشاءالله یاد این عزیزان را زنده نگه داریم. من این نکته را بگویم که اگر این اتفاق نمیافتاد ما سال دیگر همین موقع انتخابات داشتیم. دشمنان ما همه جا میگفتند این دولت چهارساله خواهد بود. حالا فرض محال که نبود، فرض بگیریم که این دولت در انتخابات باز رأی میآورد، با این وجود در نهایت این دولت هشت ساله میشد. اما رئیس این دولت و بخشی از همکاران او در این واقعه به شهادت رسیدند و عملاً دولت به واسطه این شهادت دائمی، پایدار و پاینده شد. چه میتوان گفت خوشا به حال کسانی که اینطور به پایداری و فلاح میرسند. ما قبل از این رویداد شهید ریاست جمهوری داشتیم، اما اکنون شهدای رئیسجمهور داریم. تبریزیها دو امام جمعه شهید داشتند، حالا سه امام جمعه شهید دارند. وزارت امور خارجه ما در این رخداد شهید پیدا کرد، مقاومت الگو داشت و وزارت امور خارجه هم الگوی عملی خود را پیدا کرد. کسی که هم به اعتقادات پایبند است و هم در میدان حضور دارد.
فراتر از وجه تراژیک این رویداد، شما توجه ما را به برکات این اتفاق جلب میکنید.
اینها به نظرم حقایقی است که باید دید و نباید از نظر دور داشت که هر انسانی طول عمری دارد. درست است که ما شخصیتهای بزرگی را از دست دادیم و کتمان نمیتوان کرد که این اتفاق به کشور خسارت بزرگی وارد کرد، اما اگر نگاهمان را با حکمت و مصلحت الهی تلفیق کنیم به همان نکتهای میرسیم که امام فرمودند از الطاف خفیه الهی است. شما نگاه کنید در این حادثه آقای امیرعبداللهیان 60 سال داشت، امامجمعه تبریز 61 سال و آقای رئیسی 63 سال. البته استاندار تبریز جوانتر بودند و 42 سال داشت. اما به هر حال این عزیزان روزی عمرشان تمام میشد، عمر سیاسی هم به سر میرسد. خب حیف است کسی که این طور زحمت کشیده و حیات خود را با جهاد و خدمت عجین کرده در رختخواب از دنیا برود. افتخار بزرگ این عزیزان این است که نام خود را به عنوان شهید و در جرگه شهدا ثبت کردند و در تاریخ این سرزمین و قلبهای ایرانیها ماندگار شدند. شما دیدید که کشورهای همسایه ما چه کار کردند و واقعاً فراتر از تعارفات دیپلماتیک خود را شریک این غم دانستند. چند کشور عزای عمومی اعلام کرد. از عراق و سوریه تا پاکستان و لبنان، تونس و کشورهای دیگر. خوشا به حال این آقایان که خیلی تلاش کردند و به واسطه خدمت بیشائبهای که انجام دادند مزدشان را که شهادت بود گرفتند و به زعم گمانه زنیهایی که گفته میشد این دولت چهارساله و مستعجل خواهد بود به دولت دائمی رسیدند.
منبع: جوان
انتهای پیام/