زیات خانه خدا به روایت حامد عسکری

زیات خانه خدا به روایت حامد عسکری

حامد عسکری در کتاب خال سیاه عربی زیارت خانه خدا را اینگونه روایت کرده است: باید طواف کنیم باید هفت دور بچرخیم. چه رازی است در این هفت که این همه مقدس است: هفت دور، هفت سعیِ صفا و مروه،... این هفت توی زندگی ما قرار است چکار کند؟

خبرگزاری تسنیم- حامد عسکری (خال سیاه عربی)

چه مغناطیس مقدسی دارد این مکعب سیاه زیر آفتاب حجاب که به خاکت می اندازد. شیرین ترین الله اکبر عمرم را پرواز می‌دهم از بین لب‌هایم می‌رود لب پشت بام کعبه می‌نشیند. به خاک می‌افتم.

گفته بودند اولین قرار هر چه بخواهی، می‌دهد. خودش را می‌خواهم.

توی مسیر به سجده افتاده‌ام. انگار جوشِ کاربیت داده‌اند پیشانی من و مرمر سفید کف حرم را که کنده نمی‌شود.

باید طواف کنیم باید هفت دور بچرخیم. چه رازی است در این هفت که این همه مقدس است: هفت دور، هفت سعیِ صفا و مروه، هفت روز هفته، هفت وادی عرفان، هفت دستگاه موسیقی، هفت نُت، هفت شهر عشق، هفت سین و ... این هفت توی زندگی ما قرار است چکار کند؟

از رکن یمانی باید شروع کنم؛ از همان جایی که حجرالاسود نگین زیبای آن است. روایت می‌گوید بهتر است در هر طواف، حَجَر را لمس کنی و خب قطعاً برای نیازُردن هم کیشانم، این کار را نمی‌کنم. از دور سلام می‌دهم. تکبیر می‌گویم.

به رکن حجر که با مهتابیِ سبزی، مشخص شده است، نزدیک می‌شوم، ذکر و سلام و ثنا صعله صعله کبوتر است که از حنجره و لب‌ها به پرواز در می‌آیند؛ کلمه‌هایی معطر و سبک مثل خیال؛ کلمه‌هایی که صدا می‌شوند.

همه سفیدپوش، همه دانه‌های ارزنی هستیم که آسیابی به وسعت مسجدالحرام، سفید یکدستیم. بی اتیکت و نشان.

اینجا هیچ کس هیچی نیست. همه بی نام و نشان‌اند. همه فقط یک پلاک دارند بندگی. وَه چه بی نام و بی‌نشان که منم ... .

دور اول تمام می‌شود اوراد و اذکار مأثوره دارد با مضامینی بلند. من مطمئنم یک توریست غیر مسلمان هم بیاید اینجا، از این همه دعا که به آسمان می‌رود، حالش دگرگون خواهد شد. چه جادویی است در این مکعب دوست داشتنی؟ چه دلبر است این خال سیاه زیبا برگونه گندمگون حجاز!

دعای دور اول می‌گوید: «صدایت می‌کنم با همان نامی که موسی (ع) تو را در طور صدا کرد.

دعای دور دوم می‌گوید من فقیر توام. پناه آورده ام».

دور سوم می‌گویم: «از شر بداندیشان عرب و عجم در امانم بدار که گیر آدم حسابی‌ها بیفتیم.»

دعای دور چهارم می‌گوید: «عافیت دین و دنیا عطا کن» و دور پنجم رزق حلال می‌طلبی!

دعای دور ششم می‌گوید: «خدایا این خانه توست و من مهمان توام! روحم را شاداب کن» و دعای دور هفتم می‌گوید: «خرمن خرمن گناه دارم و فوج فوج رحمت داری و البته خرمن گناه من و فوج رحمت تو قابل مقایسه نیست.»

طواف تمام شده. باید پشت مقام ابراهیم نماز به جای آورم. همین جا بود که ابراهیم بعد از مرمت کعبه بر بلندی ایستاد و جهان را به حج دعوت کرد.

لمس میکنم جایگاه ایستادن ابراهیم (ع) را و می‌گویم خدایا همان قدرتی را که در پنجه ابراهیم قرار دادی که خنجر به یقین بکشد برای بریدن سر اسماعیل، در پنجه‌ام بریز که قلم به دست بگیرم و بنویسم از چیزی به غیر نفس.

پشت مقام ابراهیم دو رکعت نماز طواف می‌خوانم طبق برنامه اعمال عمره مفرده، اکنون وقت سعی صفا و مروه است. تابلوها نشانم می‌دهند که ابتدای سعی کجاست.

یال کوهی را سنگفرش کرده‌اند. بالا می‌روم، تاج کوه را نگه داشته‌اند. سنگ‌هایی براق و فولادی‌رنگ دارد با برقی عجیب و گیرا. اینجا بود که پس از قصه سیب و گندم و وسوسه، پدرمان آدم هبوط کرد.

همین جا بود که پلک وا کرد به خاک و تعیّن. آمد که دوباره تلاش کند و برگردد به بهشت.

روی همین کوه بود که پلک واکرد و دید گُرده بر یکی از همین صخره‌ها گذاشته. خدا بلندش کرد به حیرت و حقیقت! همین جا بود که إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ ... همین جا بود که السلام على آدم صفوة الله ... همین جا بود که برانگیخته شد. مبعوث شد. فهمید باید از این به بعد یک کاری برای خدا بکند.

هر کس بریال صفا بایستد، بعدش وظیفه ای دارد. صفا جای مبعوث شدن مصطفی هاست.

از یال کوه که پایین می‌روی، باید رسالتی بر دوشت باشد. تو بگو این رسالت شاید نجات گربه‌ای زخمی در سایه تنک شمشادی باشد.

در هر صورت باید عوض شده باشی؛ صفا نام کوهی است و مروه نام کوهی. باید به گفته خالق هفت بار بین این دو کوه بروی و بیایی باید سعی کنی لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.

باید بدوی راه بروی ذکر بگویی. به عقب حق نداری برگردی، حق توقف طولانی نداری که رفتار عبادیِ نمادین و البته نشانه شناسانه ای است.

تاریخ می‌گوید: برهوت بیابان بود. اسماعیل نوزادی در بغل هاجر. تاریخ می‌گوید هاجر شیر نداشت. تاریخ می‌گوید و چه غمبار می‌گوید هاجر در طلب آب همه جا را سراب می‌دید. بچه در آغوش، هفت بار به خیال آب، بین این دو کوه را دوید. این کوهی که من دیدم و این صفا و مروه ای که من بریالش قدم گذاشتم با آن صخره های زمخت و برنده حتماً زخم بر پای هاجر کاشته.

تکبیر می‌گویم نیت می‌کنم و راه می‌روم تاریخ می‌گوید هاجر هروله کرد من هم هروله کردم. من توی سعی صفا و مروه ام و دلم می‌رود کربلا. تاریخ می نویسد خدا هروله هاجر را که دید، امر کرد که زمزم بجوشد.

زمزم جوشید و اسماعیل نوشید و تمام. من توى سعى صفا و مروه‌ام و دلم می‌رود خیمه‌گاه؛ همان جایی که باز تاریخ تکرار شد؛ همان جایی که گرم بود. بیابان بود. رباب شیر نداشت و خیمه گاه شده بود سعی صفا و مروه‌ بانوی دل سوخته‌های عالم.

اصلا روضه رباب توی کربلا یک چیزی است. یک کاری با دلم می‌کند که نگفتنی است. رباب از بنی هاشم نبود. عروس غریبه حضرت زهرا(س) بود. عروس توی فامیل شوهر، هر چقدر صمیمی، هر چقدر مهربان، یک شرمی دارد.

عروس عزیز حضرت زهرا(س) چه شرمی و اضطراری داشت وقتی خیمه به خیمه دنبال یک جرعه آب بود. توی همین مکه بود که اصغرش به دنیا آمد و حالا توی کربلا کلی درِ خیمه‌ها را زده بود که یک قاشق چای خوری آب پیدا کند و نکرد.

روضه ها در هروله جان می‌گیرد. چند بار بین خیمه ها چادر رباب توی دست و پایش پیچیده باشد؟ چند بار نزدیک بوده باشد طفلش از دستش بیفتد روی ریگ‌ها؟ چند بار «نه، نداریم به خدا» شنیده باشد؟

من دارم توی سعی و مروه روضه می‌خوانم و هیچ جا نیامده که سعی‌تان باطل و بیهوده خواهد بود. من بمیرم که رباب اصغرش را سیر شیر نداد و سیر مادری نکرد.

من بمیرم که نشد آنچه قرار بود بشود. یک زن چقدر می تواند خانم باشد که وقتی تیر به گلوی پسرش می‌نشیند بغضش را قورت بدهد و به شویش به امامش بگوید فدای سرتان، خودتان که چیزی نشدید، الحمد‌لله؟ خودتان که سالمید؟ این روضهها توی سر من چه می‌کنند؟ خودم اینجا دلم در پیش دلبر.

مروه یعنی مراه، یعنی زن، زن ابتدای کلمۀ زندگی است و این کوه را مروه می‌گویند چون مادرمان حوا بر آن فرود آمد. دل شریک آدم آمد تا باز از همین زمین خاکی بهشت بسازند و شاید بهشت همدیگر باشند.

سعی صفا و مروه که تمام می‌شود می‌نشینم بریال سرمه‌ای مروه شاید کنار حوا مادرم. برای مادرم دعا می‌کنم پسرها مادری اند. مادرمان در مدینه را که پیدا نکردم یک دل سیر حرف بزنم هیچ نشانه‌ای نجستم. اینجا حداقل می‌دانم گذارش یک بار افتاده.

بازار نیایش و دعا گرم است هندی و پاکستانی و بنگلادشی و مراکشی همه مشغول اند. سید گفته بود بریال مروه بنشین و سورۀ مُلک بخوان، یک سال نشده صاحب خانه می‌شوی من که برای تجارت و کاسبی اینجا نیامده ام ولی می‌خوانم هم برای خودم هم برای رفقایی که می‌دانم مسکن ازدواجشان را به تأخیر انداخته. دعا می‌کنم که خدا گره از کار و زندگی همه واکند.

پربیننده‌ترین اخبار ویژه نامه‌ها
اخبار روز ویژه نامه‌ها
آخرین خبرهای روز
مدیران