تشنگی کودکان کربلا به روایت مرثیهسرای بزرگ آذربایجان
ذهنیزاده تبریزی، از مرثیهسرایان بزرگ آذربایجان، در سرودهای با مضمونپردازی نو و زبانی لطیف به روایت تشنگی کودکان در خیمهها در روز عاشورا پرداخته است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، به باور بسیاری از کارشناسان، پیشینه شعر آیینی و عاشورایی در زبان ترکی به دوره صفویه و به رسمیت شناختن مذهب شیعه در ایران بازمیگردد؛ با این حال برخی دیگر معتقدند که شعر آیینی سابقهای بیش از این دارد و آن را میتوان از سده سوم به بعد بررسی کرد. ادیبان آذربایجان در ادوار مختلف این توفیق را داشتهاند که زبان را به منقبت آلالله متبرک کنند. با این حال به نظر میرسد که بخشی از این گنجینه با گذشت زمان یا به دست روزگار و مخالفان این حوزه، دیگر در دست نیست؛ تلاشهایی که مصادیق آن امروز نیز با حذف اشعار آیینی شاعرانی چون شهریار در برخی از کشورها همچنان دیده میشود.
محمد طاهری خسروشاهی، سردبیر مجله سفینه تبریز، در اینباره معتقد است: تاریخ ادوار شعر مرثیه برای امام حسین به زبان ترکی را می توان به سه دوره تاریخی از سده سوم تا نهم هجری، دوره صفوی و نیز از مشروطه تا انقلاب اسلامی تقسیمبندی کرد و از این سخنوران میتوان به قطران تبریزی، فلکی شروانی، خاقانی، نسیمی، فضولی، نیّر تبریزی، کریم آقا صافی، صراف تبریزی و شاعران دوران معاصر از جمله ذهنی، عابد و بقیه سخنوران اشاره کرد.
به گفته این پژوهشگر؛ هویت اسلامی و ایرانی، زبان ساده و مردمی، قالب و اوزان عروضی، وجود لغات بومی و محلی، مستند سرایی، بازتاب قرآن و حدیث، تصویرسازی و مواضع انقلابی و استعمارستیزانه را از ویژگیهای نوحههای آذربایجان در طول سدههای گذشته میتوان برشمرد.
شعر آیینی در سالهای پس از پیروزی انقلاب نیز در ادبیات ترکی رشد کرد و با ورود به حوزههای مختلف و مضمونپردازیهای نو، توانست نظر مخاطبان بسیاری از جمله فارسیزبانان و عربزبانان را به خود جلب کند. نگاه لطیف شاعر در کنار زبان شیرین و مضامین نو، شعر آیینی ترکی را در این سالها وارد مرحله جدیدی کرده است.
از جمله مرثیهسرایان بزرگ آذربایجان میتوان به مرحوم ذهنیزاده تبریزی اشاره کرد. سرودهای که در ادامه منتشر میشود، از جمله مراثی فارسی این شاعر نامآشناست که در احوالات بسته شدن راه فـرات و تشنگی کودکان در خیمهها سروده شده است:
روشن است این نکته بر هر شیخ و شاب
گر یکی ماهی برون افتد ز آب
لب بسی بندد گشاید با شتاب
گوید آن بیچاره با صد پیچ وتاب
آب آب و آب آب و آب آب
بسته شد در کربلا چون راه آب
در خیام شاه افتاد التهاب
از لهیبش مرد و زن شد دل کباب
شد نوای عترت ختمی مآب
آب آب و آب آب و آب آب
کربلا و گرم تابستان او
تشنگی و آتش سوزان او
قحط آب و درد بیدرمان او
پیچد از آن تشنگان بر نُه قباب
آب آب و آب آب و آب آب
گلشنی با یک جهان لطف و جلال
غنچه و گل حُسن و سرحدّ کمال
تشنگی کرد آن چنانش پایمال
بلبلان این نغمه کردند انتخاب
آب آب و آب آب و آب آب
دختری از تشنگی در التهاب
ماهی کوچک مگر بیرون ز آب
واپسین دم روی و سینه در تراب
گفت و چشمش تا قیامت شد به خواب
آب آب و آب آب و آب آب
مادر از کودک ز خجلت سر به زیر
نی گمان بر آب و نی در سینه شیر
بسته دست شیر خوارش ناگزیر
گوید ای دارنده روز حساب
آب آب و آب آب و آب آب
اصغر شهزاده از سوز عطش
روی دست باب اندر حال غش
نیمه جان با مرگ خود در کشمکش
مینوشتی بر عذارش اشک ناب
آب آب و آب آب و آب آب
اکبر آن شهزاده والا تبار
با تن خونین و زخم بیشمار
بوسه زد بر دست و پای شهریار
گفت شاها دست من دامان باب
آب آب و آب آب و آب آب
در قتال سخت با قوم عنید
زخمهای کاریام بر تن رسید
سوزش زخم و عطش ثقل جدید
از کفم برده عنان و صبر و تاب
آب آب و آب آب و آب آب
زین سؤال پاره جان و جگر
آتشی افتاد بر جان پدر
گفت پس هاتی لِسانَک ای پسر
تا زبانت بشنود زین دل کباب
آب آب و آب آب و آب آب
تا زبانش را به کام باب داد
برگ گل گوئی که بر آتش فتاد
گفت بابا چون تو لب تشنه مباد
آتشافروز است کام آن جناب
آب آب و آب آب و آب آب
گفت ما و قطرهای آب فرات
تا قیامت بعد از این هیهات و هات
کار مستسقی گذشته از حیات
یادگار از ما به دنیای خراب
آب آب و آب آب و آب آب
آب نایاب از فرا گیرد جهان
نی ز خاکش نام ماند نی نشان
سازدش دریای ژرف و بیکران
نیست ما را بهره زان دریا حباب
آب آب و آب آب و آب آب
جان من برگرد بر سوی قتال
دارم امّید از خدای لایزال
سازدت سیراب جدّم از زلال
عرضه کن از من سلامی وین خطاب
آب آب و آب آب و آب آب
در حرم شد تشنگی از حد مزید
شد سکینه پیش سقّای رشید
مشک خشکیده به کف با صد امید
سوختم گفت ای عمو از التهاب
آب آب و آب آب و آب آب
پرسی ار حال دل سوزان من
وز همه دلسوخته مهمان من
وز دوای درد بی درمان من
از لبم بشنو که گوید خوش جواب
آب آب و آب آب و آب آب
آتشی افروخته سوز عطش
هیچ کس جز تو فرو ننشاندش
شیرخوار از تشنگی در حال غش
در خیم پیچیده هر سوی از رباب
آب آب و آب آب و آب آب
لاجرم آن ساقی خشکیده مشک
کآب کوثر زان تهی مشکش به رشک
جام خالی در کفش لبریز اشک
گفت و پَر بگشود بر پشت عقاب
آب آب و آب آب و آب آب
آن سپهسالار شاه بی سپاه
بر فرات بسته ره بگشود راه
گفت با آب فرات آه از تو آه
ای به زهرا مهر آبی یا سراب؟
آب آب و آب آب و آب آب
با دلی کز تشنگی آتش فشان
مشک خالی کرد پر ز آب روان
کرد بر سوی خیم عطف عنان
همهمه کردی به دشت آن شیر غاب
آب آب و آب آب و آب آب
تشنه دل، خشکیده لب، سقّای شاه
چون نهنگی در دل دریا سپاه
مشک آبی میبرد در خیمهگاه
میزند فریاد پور ِبوتراب
آب آب و آب آب و آب آب
بانک آب آب عبّاس رشید
دختران را تا به گوش جان رسید
نیمه جانان را به تن جانی دمید
مژده دادی همدگر را باشتاب
آب آب و آب آب و آب آب
ناگهان تیری به مشک آمد فرود
کرد سقّا را ز غم بیخود ز خود
دستها رفته سبو بشکسته بود
گفت ریزد آبرویم روی آب
آب آب و آب آب و آب آب
بود آن حیرتزده از فرط غم
غرقه دریای خجلت از حرم
تا فرو افتاد زان گُرز ستم
خود به خود می گفت یک پا در رکاب
آب آب و آب آب و آب آب
با لبی خشکیده شه غلطان به خون
زخم تن از فلس ماهیها فزون
تشنه لب آتش زدود دل برون
گفت و سنگ از آتش آهش مذاب
آب آب و آب آب و آب آب
روزگاری رفت و آمد اربعین
بر مزار کشتگان شاه دین
بانگ بر زد عترت حبلالمتین
ای شهیدان لب عطشان: اینک آب
آب آب و آب آب و آب آب
گفت زینب با شهنشاه شهید
چرخِ گردان چون تو مستسقی ندید
قطره قطره بعد از این خواهم چکید
تا جهان بوده است از چشم سحاب
آب آب و آب آب و آب آب
«ذهنیا» مهریه بود آب فرات
در لبش جان، تشنه لب دادی بنات
زآتش این قصّه سوزد کائنات
ریزد از کلکت از آن بر این کتاب
آب آب و آب آب و آب آب
انتهای پیام/