مادر دارخوین؛ داستان مقاومت در یک قرن زندگی بی‌بی لوعه

جنگ شروع شد؛ به تو گفتم بیا مثل بقیه از دارخوین مهاجرت کنیم اما تو گفتی دارخوین تمام زندگی من است؛ می‌مانم و دفاع می‌کنم.

خبرگزاری تسنیم، خوزستان؛ جنگ تحمیلی که شروع شد و صدای غرش توپ و تانک در شهرهای مرزی خوزستان طنین انداخت؛ اهالی دارخوین دسته دسته از این شهر نفتی خارج شدند؛ "لوعه" اما نرفت؛ ‌اصرار همسر و فرزندانش برای ترک دارخوین هم هیچ فایده‌ای نداشت؛ لوعه می‌گفت: " من نمی‌روم، اصلا کجا بروم؟ اینجا خانه من است! تمام زندگی من است! می‌مانم و از شهرم؛ از زندگی‌ام محافظت می‌کنم".

مردم دارخوین رفتند؛ لوعه و همسر و فرزندانش ماندند، اما تنها نبودند، چراکه خیلی زود جای خالی آنها با رزمندگان اسلام پر شد؛ رزمندگانی از سراسر ایران؛ ‌رزمندگانی که همه‌شان فرزندان لوعه شدند. لوعه برای آنها نان می‌پخت، غذا درست می‌کرد، لباس‌هایشان را می‌شست؛ برایشان مادری می‌کرد.

دارخوین شده بود مرکز فرماندهی و پشتیبانی نیروها و لوعه شده بود؛ مادر همه آنها؛ مادر همه پسران شجاع ایرانی؛ مادر دارخوین. دارخوین نقش مهمی در پیروزی عملیات‌های حصر آبادان و خرمشهر داشت؛ همان دارخوینی که تنورهایش گرم بود و هر روز نان و قوت و انرژی به رزمندگان اسلام می‌داد؛ همان دارخوینی که یک مادر داشت؛ بی‌بی لوعه را داشت.

بی‌بی لوعه اگر ماند و از دارخوین نرفت، چون پیشتر؛ وقتی جوانی 20 ساله بود؛ شاهد اشغال سرزمینش؛ ایران عزیز و شهرهای خرمشهر و آبادانش به دست نیروهای متفقین و سربازان انگلیسی بود؛ او یک‌بار پاره تنش را در اشغال بیگانه دیده بود و دیگر طاقت دیدن رنج سرزمین مادری را نداشت؛ پس ماند و برایش مادری کرد. ماند و با دستان خودش نان و غذای گرم به دست رزمندگان و فرماندهان اسلام می‌داد؛‌ همان‌ها که بعدها نام شهید کنار نام‌شان نشست؛ شهید خرازی، شهید جهان‌آرا، شهید صیادی و ... ماند و تلمبه‌خانه قدیمی و متروکه را به آبادترین آشپزخانه ایران تبدیل کرد؛ به معدن انرژی رزمندگان ایران.

لوعه حالا نیست؛‌ لوعه همین چند روز پیش از میان ما رفت؛ وقتی تقویم زندگی‌اش روی عدد 108 ثابت ماند. لوعه رفت؛ روحش اما همیشه در خوزستان و دارخوین جاری است و نامش سایه‌سار و نگهبان سرزمین آبا و اجدادی اش؛ درست مثل یک مادر دلسوز؛ مادر دارخوین...

 

انتهای پیام/