آرزویی که کمتر از یک ماه در حرم امام رضا (ع) برآورده شد
جایم عوض شده بود و حالا دقیقاً من پشت آن میزی بودم که یکماه پیش برای قرار گرفتن در آنطرف میز فقط در دلم آرزو کرده و با نگاهی به گنبد از او خواسته بودم.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرمان، از آخرین باری که برای زیارت حضرت سلطان علی بن موسی الرضا علیه السلام به مشهد آمده بودم کمتر از یک ماه میگذشت اما این بار همه چیز فرق میکرد و حالا معنی رئوف بودنش را بیشتر میفهمم.
گویی امام رضا (ع) خودش به استقبال آمده است، جایم عوض شده بود و حالاً دقیقا من پشت آن میزی بودم که یکماه پیش برای قرار گرفتن در آنطرف میز فقط در دلم آرزو کرده و با نگاهی به گنبد از او خواسته بودم.
سفر خاص است و نه فقط برای زیارت حضرتش، سفری برای پذیرایی و خدمتگزاری به زائران کوی یارش، سلطان سریر ارتضا حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام را میگویم او که به اذن الله همه چیز را میبیند و همه چیز را میشنود، به دلها نزدیک است و نیتها را میداند، نابینا را بینا میکند و قلبها را جلا میبخشد.
وقتی حدود همین یکماه پیش در صف چایخانه حرم، از او خواستم که به من هم توفیق شستن استکانهایی را بدهد که زائرانش در آن چای نوشیدهاند، فکرش را هم نمیکردم که به این زودی این توفیق نصیبم بشود، لباس سبز خادمی بپوشم و پشت همان میزی قرار بگیرم که آرزویش را داشتم، چای حضرت دم کنم و ای صفای قلب زارم بخوانم.
ای صفای قلب زارم هر چه دارم از تو دارم/ تا قیامت ای رضا جان سر ز خاکت بر ندارم/ منم خاک درت غلام و نوکرت مران از در مرا به جان مادرت
علی موسی الرضا ...
این بار همه چیز فرق میکرد، هیچ چیز به خواست و اراده من نبود، فرمانده امام رضا (ع) بود و من به همراه کاروان 110 نفره عشاق کرمانی از کارگر و کارمند، مداح و تعزیهخوان، کاسب و بازاری تا برادر و فرزند شهید همه برای نوکری انتخاب شده بودیم.
این بار دعاهایم هم فرق میکرد، نایب الشهید بودم؛ باید هم فرق میکرد، باید قدر میدانستم و خیلی چیزها را با نگاه به گنبد ملکوتیاش طلب میکردم، از نابودی کفر و استکبار تا سربلندی ایران، دعا برای ظهور حضرت یار تا رهایی مردم غزه از چنگ دژخیمان، سلامتی رهبر و شفای بیماران، سپیدبختی جوانان و پیروزی رزمندگان، از آمرزش گناهان تا ...
باید بیشتر تلاش میکردم؛ پشت آن میز فقط برای خدمت بود و همه آن میزهایی که در این کشور وجود دارد؛ حرم و غیر حرم ندارد، حاج قاسم سلیمانی گفت «کل جمهوری اسلامی ایران حرم است، اگر این حرم بماند دیگر حرمها هم میماند». هر که پشت هر میزی قرار گرفته است باید بداند لباسش لباس نوکری و خدمتگزاری به مردم است، باید اداره از صف مردم خالی شود، باید لذت چای خدمت را به مردم چشاند، چشمها را مثل استکانها شست، جور دیگر مثل شهدا باید دید. گاهی میزها را هم باید برداشت و فاصله را باید کوتاه کرد؛ اینجا بود که با تمام وجودم حس کردم که دنیا چقدر کوچک است. شهریور این طرف میز در صف و آبان نرسیده پشت میز برای خدمت.
حالا رو به گنبد در لباس سبز چایخانه، دست به سینه سر به زیر انداختم و به حضرتش گفتم «دوباره آمدم اینجا بگیر دست مرا/ رئوف گلشن طاها بگیر دست مرا/ زپا فِتادهتر از من کسی در اینجا نیست/ تو را به حضرت زهرا(س) بگیر دست مرا».
ثارالله انکوتی
انتهای پیام/511/