علیه تفسیر، علیه نماد
خبرگزاری تسنیم: روزگار سینمای ایران به روزگار بغرنجی بدل شده است و یکی از دلایل آن تبدیل سینما به یک دستگاه نمادگذار و نمادبرداشت است.
خبرگزاری تسنیم: حمیدرضا بوالی
سال 1963 سوزان سانتاگ، نویسنده و نظریه پرداز ادبی مقاله مشهوری تحت عنوان «علیه تفسیر» منتشر کرد. سانتاگ در این مقاله به شدت به میل فراگیر آن سالهای هنر و ادبیات جهان، عبور از مرزهای ظاهری پدیده ها و آثار هنری و ادبی و «تفسیر» آنها بر مبنای دیدگاه های مختلف حمله برد. او معتقد بود که بیماری جدید روزگار ما، کنار گذاشتن جنبه احساس در هنر و تسلط یافتن تفسیر عقلگرایانه در هنر است. چیزی که او انتقام خرد از هنر می نامید.
سالهای سال بعد ، امروز در شرایطی که سینمای اجتماعی ایران به شدت درگیر بیماری ای به نام نمادگرایی شده است، خوانش دوباره این متن و بازگشت به جنبشی که او شروع کرد برای عقب راندن مرزهای نمادگرایی ، یکی از شاخه های ترسناک و در عین حال مبتذل تفسیر لازم و واجب است.
یادداشت اصلی امروز ویژه نامه تسنیم در حرکتی نمادگرایانه انتشار دوباره چند بند مهم از مقاله علیه تفسیر سانتاگ است، در حالی که در دو صفحه سینمای اجتماعی، گفتگویی با کیانوش عیاری و یادداشتی از حمید نعمت الله درباره محتوا در سینما آورده است:
«محتوا نگاهی گذراست. برخوردیست مثل یک جرقه. خیلی مختصر، خیلی مختصر است، محتوا.» ویلم دوکونینگ، در یک گفتوگو
«فقط آدمهای سطحیاند که از روی قضاوت نمیکنند. راز این جهان دیدنیهای آن است، نه نادیدنیها.» اسکار وایلد، در یک نامه
هیچکدام از ما نمیتوانیم معصومیتِ پیش از آمدن تئوری را بازگردانیم، دورانی که هنر نیازی نداشت که خودش را توجیه کند، دورانی که هیچکس از اثر هنری نمیپرسید که چهچیزی گفته؛ چرا که میدانست (یا فکرمیکرد میداند) که چه کاری کرده. از حالا تا پایان خودآگاهی، ما به وظیفهٔ دفاع از هنر سنجاق شدهایم. فقط میتوانیم برسر روشهای متفاوتِ دفاع با هم دعوا کنیم. در واقع ما مجبوریم در دفاع از هنر و توجیه آن از هر روشی که از دید نیازها و تجربهٔ امروزین چیزی به ویژه ابلهانه یا طاقتفرسا یا فاقد احساس جلوه کند، صرفنظر کنیم.
امرزوه، مسئلهٔ ما خود مفهوم محتواست. مفهوم محتوا درگذشته هرچه که بوده، اکنون دیگر عمدتاً یک مانع به حساب میآید، یک دردسر، یک بیسلیقگی ظریف، یا نهچندان ظریف.
گرچه ممکن است به نظر برسد که تحولات واقعی در بسیاری از هنرها ما را از این مفهوم که اثر هنری اساساً همان محتواست، دور میکند، این مفهوم همچنان به طرز عجیبی مسلط است. میخواهم بگویم که دلیلش این است که این مفهوم اکنون تجلیاش نحوهٔ خاصی از برخورد با انواعی از آثار هنریست که نزد اغلب آدمهایی که هنرها را جدی میگیرند، تثبیت شده است. آنچه نتیجهٔ مستقیم تأکید بیشاز حدِ بر محتواست، روند بیوقفه و بیپایانِ تفسیر [interpretation] است. و برعکس، عادت برخورد با آثار هنری به قصد تفسیرکردن آنهاست که این توهم را استمرار میبخشد که واقعاً چیزی به عنوان محتوای اثر هنری وجود دارد.
*
ما تفسیر در دوران ما حتی پیچیدهتر هم هست. چراکه شور و شوقی که در دوران معاصر برای تفسیر نشانداده میشود، اغلب نه از سر دینداری در برخورد با متنی دردسرآفرین (که احتمالاً نوعی پرخاشگری را در خود پنهان کرده)، بلکه با نوعی ستیزهجوییست، با تحقیر علنی ظواهر. سبک قدیمی تفسیر، مؤکد، اما محترم بود؛ معنایی را روی معنای ظاهری قرار میداد. سبک مدرن تفسیر، متن را حفاری میکند، و حین حفاری، آن را ویران میکند؛ «زیر» متن را میکَنَد تا در آن معنای نهفتهای بیابد که معنای حقیقی باشد.
*
تفسیر (برخلاف تصور عموم) یک ارزش مطلق، حالتی از ذهن در قلمروی بیزمانِ امکانات، نیست. خود تفسیر بایستی درون یک دیدگاه تاریخی آگاهی بشر ارزشگذاری شود. در برخی از زمینههای فرهنگ، تفسیر عملی رهاییبخش است، وسیلهایست برای بازبینی، تغییر ارزشگذاری، و گریز از گذشتهٔ مرده. در زمینههای فرهنگی دیگر، ارتجاعی، گستاخ، بزدلانه، و خفقانآور است.
**
این دوران امروز است، که در آن تفسیر عموماً ارتجاعی و خفقانآور است. مثل دود ماشینها و صنایع سنگین که هوای شهرها را آلوده میکند، فوران تفسیرهای هنر امروزه حواس ما را مسموم میکند. در فرهنگی که معضل کلاسیکش حاکمیت فرد به بهای انرژی و ظرفیت جسمانیست، تفسیر انتقام خرد است از هنر.
حتی از اینهم بیشتر. این انتقاد خرد است از جهان. تفسیر به تحلیل بردن، بیرمق کردن جهان است، به قصد ایجاد جهانی سایهوار از «معانی».
*
در مدرنترین موارد، تفسیر برابر است با نوعی امتناع حاکی از بیسلیقگی برای رها کردن اثر هنری. هنر واقعی این قابلیت را دارد که ما را عصبی کند. با تقلیل اثر هنری به محتوایش و بعد تفسیر کردن آن، آدمی اثر هنری را رام میکند. تفسیر هنر را مطیع و خوشایند میکند.
مهم نیست که قصد نویسندگان این بوده، یا نبوده، که آثارشان تفسیر شود. شاید تنسی ویلیامز هم همان تصوری را از اتوبوسی…داشته باشد که کازان. شاید کوکتو در خون یک شاعر و اورفه دلش همان قرائتهای پرشاخ و برگی را میخواسته که از این فیلمها به عمل آمده، در قالب سمبولیزم فرویدی و انتقاد اجتماعی. اما حُسن این فیلمها جای دیگریست، نه در «معناها» یشان. در واقع، نمایشنامههای ویلیامز و فیلمهای کوکتو دقیقاً همانقدر که به این معانی مهم اشاره دارند، معیوب، جعلی، ساختگی، و فاقد قانعکنندگی هستند.
اینگماربرگمان ممکن است تانکی را که در سکوت با جلال و جبروت شب هنگام از خیابانی خلوت میگذرد، یک سمبل جنسی معنا کرده باشد. اما اگر او این کار را کرده، این کارش احمقانه بوده. (لارنس میگوید: «هرگز به گوینده [نویسنده] اعتماد نکنید، به گفته [اثر] اعتماد کنید.») آن سکانس مربوط به تانک، با آن شیء خشن، بهعنوان معادل حسی بیواسطهای برای آن اتفاقات اسرارآمیز و غیرمنتظره [armored] در آن هتل، تکاندهندهترین لحظهٔ فیلم است. کسانیکه برای آن تانک به تفسیر فرویدی متوسل میشوند، صرفاً نشان میدهند که برای آنچه روی پرده اتفاق میافتد، پاسخی ندارند.
تفسیری، که بر این تئوری بهشدت مشکوک بنا شده که اثر هنری متشکل از مجموعهای محتواست، حریم هنر را میشکند. هنر را به مقالهای کاربردی بدل میکند، برای نظم بخشیدن به طرحی ذهنی از دستهبندیها.
*
تفسیر، البته، همیشه پیروز نمیشود، در واقع، بخش عمدهای از هنر امروز با انگیزهٔ گریز از تفسیر قابل درک است. هنر، برای اجتناب از تفسیر میتواند به هجویه بدل شود. یا انتزاعی شود. یا (صرفاً) تزئینی شود. یا به چیزی غیرهنری بدل شود.
*
کنون چه نوع نقدی در دوران معاصر مطلوب است؟ چون من نمیگویم آثار هنری وصفناپذیرند و نمیشود آنها را توصیف کرد و یا دربارهشان توضیح داد. میشود. مسئله این است که چهطور. نقدی که بخواهد در خدمت اثر هنری باشد، و نه اینکه جای آن بنشیند، چه شکلیست؟ چیزیکه در وهلهٔ اول موردنیاز است، توجه بیشتر به فرم است. اگر تأکید زیادی بر محتوا نخوت تفسیر را موجب میشود، توصیفهای مفصلتر و تکمیلتر از فرم سکوت پدید میآورد.
بهترین نقد، که چیز نادریست، از نوعیست که ملاحظات محتوایی را در ملاحظات فرمی حل میکند. همچنین نقدهایی که توصیفی واقعاً دقیق، صریح و عاشقانه از ظاهر اثر ارائه میدهند، به همین اندازه با ارزشاند. اینکار حتی از تحلیل فرمی کار سختتری بهنظر میرسد.
وظیفهٔ ما یافتن حداکثر محتوا در اثر هنری نیست، چه رسد به این که بخواهیم محتوایی بیش از آنچه در آن هست به زور بیرون بکشیم. وظیفهٔ ما این است که این محتوا را چنان تقلیل دهیم که بتوانیم آن را ببینیم.
هدف تمام تفسیرهای هنری اکنون باید این باشد که آثاری را-و از راه قیاس، تجربهٔ خودمان را-چنان بسازند که بیشتر، و نه کمتر، نزد خودمان واقعی باشد. کارکرد نقد باید این باشد که بهجای آنکه نشان دهد اثر معنایش چیست، نشاندهد چگونه اینطوریست، و حتی همین است که هست.
روز اول جشنواره: آغاز ویژه نامه سینمای اجتماعی تسنیم: "بازگشت به میزهای گفت وگو بدون درگیر شدن در فریب تساهل"
روز دوم جشنواره:میراث شریعتی و پایان غائله ایدئولوژیک «پایان ایدئولوژی»
روز سوم جشنواره:در آغوششان میگیریم اما همچنان «دیگری» هستند
انتهای پیام/