رابطه معنویت و هنر در ادبیات نیایشی
پس در ادبیات نیایشی، روایتسازی بنیانیترین اصلی است که به شدت از آن غفلت شده است.
خبرگزاری تسنیم، سعید تشکری
ادبیات نیایشی گفت بیست و پنجم:
در ادبیات نیایشی درباره دو جایگاه همواره بحث است، هنر و هنرمند. در ادبیات نیایشی ما به دو چیز توأمان اعتقاد داریم. هنر و هنرمند. در هنر نیایشی معتقدیم هنرمند انسانی است که احساسی از عالم غیب در او تحقق پیدا کرده است و او میتواند به این احساس لباس زیبا بپوشاند و آن را زباندار کند. من این تعریف را از آقای مهدی میرباقری از کتاب هنرمند در هنر نیایشی. وام میگیرم،که مصداقی برای بحثم است0.
ما هنرمند نیایشی را چگونه باید ببینیم؟ بحث بسیار وهمناکی وجود دارد. نیچه تعریفی از هنر دارد و سه وظیفه را به عهده هنر میگذارد، به واسطه هنر آدم باید بیاموزد که چه ببیند، چه اندیشد، سپس چه بگوید و چه بنویسید؛ هردومقصود، ارائه آموزش و فرهنگ والا است. اگر تعریف نیچه از هنر را بپذیریم، وقتی این تعریف وارد حوزه ادبیات غرب میشود، انگار که هنر و هنرمند، تمام معنویت خودش را به نامعنویت تغییر موضع میدهد، به جای آنکه معنویتگرا باشد، معنویتش را از دست میدهد، این اتفاق چرا در غرب میافتد؟ یا بهتر بگویم چرا نشانههای غربی و مصادیقش برای ما اینگونه فراهم شده است که در تز هنری بسیاری از نظریهها به ضدمعنویت و زمینی بودن تبدیل میشود؟ منظور قطعا پداگوژیک بودن و نوشتن و دیدن و سفارشی تولید کردن هنر و ادبیات نیست، اصلا چرا ادبیات پداگوژیک به ضد هنر تبدیل می شود؟ زیرا یک وظیفه تبلیغی به عهده هنر می گذارد که با رسالت هنر در تضاد است.
حالا چرا این رسالت است ؟ چون پداگوژیکها میگویند هر موضوعی را، فقط این گونه ببین و طوری دیگر نبین، یا اگر طوری دیگر ببینی، آن طور دیدن اشتباه است و تو را به خطا میاندازد، این همان پداگوژیک بودن است. اما آیا معنی هنر خلاق بودن است؟ یا منظم بودن؟ روایت ها در هنرشیعی این گونه است که میگویند، نسبت به اقتباس باید دقت کنید منضبط باشید و تولید هنری با سند مورد اقتباس ِ هنری برابر باشد با اصل استناد و تحریف صورت نگیرد! اگر از قرآن کریم داستانی یا حدیث و روایتی را برداشت میکنیم، حق ِتعریف یا بنیان فکری دیگری را نداریم و حق نداریم التقاطی بیاندیشیم. این همان قسمتی است که ما را دچار این چالش میکند، که ما در هنر با معنویت حرکت میکنیم یا با نامعنویت؟.
ما در برابر هنر غربی و نیچهای، یک غریزه دافعه و جاذبه داریم، یعنی اگر دافعه و جاذبه را در هنر یک اصل بدانیم، میتوان گفت هر اثر هنری که در ما رغبت و جاذبه ایجاد میکند، میتواند ما را به سمت معنویت ببرد، دربرابر این کُنش ، از دیدن آن هنر دیداری چون سینما و تئاتر و ادبیات چون رمان، اگرغریزه دافعه ما را زنده و فعال کند، هرچقدر هم که اثر شگرفی باشد، باید پرهیز کنیم. حالا با این بحث تکلیف ما در برابر هنر غرب، از یونان باستان تا اکنون که هنرها را خردگرا و شکاک معرفی میکنند چیست؟ که اینها همه نشانه های بد فهمی است! مثال من در ادبیات و هنر معاصر، هنرمندی چون ،آلن رُب گُریه است.
پس باید در یک پروسه، درباره او حرف بزنیم، یعنی آدمی که در هنر معاصر تاثیر بسیار زیادی در حوزه ادبیات و سینما توامان داشته است. هم خالق ادبیات است هم فیلم و سینما. بیاییم اول او را بشناسیم که چه تاثیری گذاشته است. آلن رُب گریه در رشته مهندسی کشاورزی درس خوانده است، کشاورزی را کاملاً میشناسد، یعنی سنت باغبانی و درخت را که دیرهنگام محصول میدهد، را میشناسد و سنت کشت و زرع را که زود و سریع محصول میدهد. در جنگ جهانی دوم جلای وطن میکند و در یکی از اردوگاههای کار اجباری نورنبرگ به عنوان مکانیک به کار گرفته میشود، وقتی فرانسه آزاد میشود، آلن رُب گُریه برای اخذ مدرک از موسسه ملی کشاورزی اقدام میکند و مدرکش را میگیرد و ادامه فعالیتش در زمینه بذرشناسی او را به اطراف مراکش میکشاند. به ترتیب رمان مینویسد، فیلمنامه مینویسد، کارگردانی میکند و بازیگری میکند و در همه این زمینهها دست آوردهای خیره کنندهای دارد. رمان «پاک کنها» که برنده جایزه فنئون میشود او را هم رده نویسندگان مطرح قرار میدهد و به شدت مورد توجه رولان بارت، منتقد برجسته ادبیات فرانسه قرار میگیرد و نام رمان نو در کشور فرانسه با نام آلن رُب گُریه پیوند میخورد، در حوزه فعالیتهای روشنفکری، به طرفداری از استقلال الجزایر که مستعمره فرانسه بوده است، میپردازد و به شدت علیه کشور فرانسه یعنی زادگاهش فعالیت میکند و به جمع امضاکنندگان مانیفست نافرمانی در جنگ الجزایر میپیوندد و بعد در سال 2005 به عضویت فرهنگستان فرانسه در میآید و در سال 2008 از دنیا میرود. این زندگی کسی است که در ادبیات و سینما یک فیلسوف است. همه اینها را گفتم تا به یک نکته کلیدی برسم، آلن رُب گُریه، تجربهگرایی سینماییاش با تصاویر و ساختار روایت رقم خورده است، در داستانهایش روایتی سینمایی دارد و در تولید فیلمهایش، روایت داستانی وجود دارد و به شدت نگاه سمعی بصری دارد. میخواهم برگردم به بحث اصلی، که آلن رُب گُریه، در تولید ادبیات و سینمایش چه میکند که مصداق معنویت در هنر میشود و برخلاف تفکر نیچهای او روایت در فیلم را بسیار قدسی انجام میدهد و همه بدنه سینمای کلاسیک را از فیلمش خارج میکند و میگوید روایت کلاسیک از سینما و ادبیاتش باید کاملاً خارج شود. او اعتقاد دارد که برتریِ خوانش ِ روایت، اصلیترین مقولهای است که هنرمند باید انجام دهد، برتریِ خوانشِ روایت، هربار که چیزی را روایت میکنید، باید تکنیکِ خوانش ِ روایت را، از نو بازسازی کنید، این دیگر مهم نیست که شما چه میزان از یک متن کاملا مقدس بهرهبرداری میکنید ، مهم این است که روایت شما از آن متن چقدر معاصرسازی شده است.
آلن رُب گُریه میگوید کسی که تلاش به استفاده از کلیشهها میکند، اغلب در دام کلیشهها گرفتار میشود، چون فکر میکند آنها عناصر گفتمان محسوب میشوند که بدون آنها گفتمان صورت نمیپذیرد، پس ما هربار به سمت متونی میرویم که از آنها اقتباس کنیم، سعی کنیم همان را صرفاً تصویری و ادبی کنیم، که در حقیقت تکرار همان گفتمانی را انجام دادهایم که در آن هیچ دخالتی در شیوه روایت نکردهایم. پس در ادبیات نیایشی، روایتسازی بنیانیترین اصلی است که به شدت از آن غفلت شده است. در اروپا آرژانتینی را داریم، ولی آلن رُب گُریه از این قضیه پیروی نمیکند و روایتی را انجام میدهد که از نو بازسازی شده است. مثلاً در فیلم «مردی که دروغ میگوید» شما بنیانیترین مقوله ادبیات نیایشی را در آن میبینید، اما با روایتی که از نو بازسازی شده است. دروغ اصلیترین مسئلهای است که انسان را از حقیقت دور میکند و هرچه دروغها بیشتر باشد حقیقت هم شکل دروغینی به خود میگیرد. آیا در ادبیات نیایشی ما چیزی جز این میخواهیم بگوییم؟ بنیانیترین اصل دینی ما، دروغ نگفتن است، چگونه است که ما نسبت به رفتار موازی با این هنرمند که آن طرف زندگی میکند، واکنشمان خاموش است؟ این اثر در خود فرانسه اصلا توزیع نمیشود، زیرا فرانسه در جریان جنگ الجزایر یک دروغگوی بزرگ است و از ملت الجزایر دفاع نمیکند و آنها را سرکوب میکند آلن رُب گُریه در این جنبش به شدت شرکت میکند و بسیاری از آثاری را به وجود میآورد که علیه دورانی است که فرانسه بر الجزایر و مسلمان ها ظلم میکند و آثار او در حقیقت ظلم ستیزی است.
آیا اینها را در یک رفتار کاملا توضیحی انجام میدهد یا یک رفتار روایت شناسی؟ او اعتقاد دارد که هنرمندان تا وقتی که دروغ میگویند، نمیتوانند هنر حقیقی را به وجود بیاورند. به همین خاطر است که آمریکاییها با فیلمهای او بسیار مشکل دارند. به نظر آلن رُب گُریه ، فیلمهای آمریکایی علیرغم فروش تجاری بالایی که دارند، فیلمهایی دروغگو و دور از حقیقت هستند و بیشتر از اینکه مخاطب را تشویق کند تا به حقیقت فکر کند مخاطبش را تشویق میکند تا علیه حقیقت فکر کند. او میگوید، من نمیتوانم فیلمی را در سینمای آمریکا مثال بزنم که در آن کلمه -درک کردن- اتفاق بیافتد، من فیلمی را میبینم که درک نمیکنم چون در آن دروغ، بسیار سطحش بالاتر از حقیقت است. در حقیقت روایتی در آثار آلن رُب گُریه وجود دارد که میتواند مبنای تفکری باشد که ما در ادبیات دینی نبودش را به شدت احساس میکنیم، و روایتی که او به وجود میآورد به ما کمک میکند تا به درک دقیقتری از روایت در نگارش داستان و تولید فیلم در ادبیات نیایشی برسیم...
ادمه دارد000