کاکایی: شعر عزیزی تهلهجه عرفانی داشت/ کهنسال مردی که کودک شده!
خبرگزاری تسنیم : شعر عزیزی تهلهجه عرفانی داشت؛ وارد جغرافیای جدیدی از کلمات میشد و با هنر خاصی این نوع سرودهها را خواندنی و شنیدنی میکرد و همین سبب شده بود تا شاعرانی چون محمدرضا آقاسی از او پیروی کنند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، احمد عزیزی را نهتنها همه کسانی که با شعر و شاعران حشر و نشر دارند، بلکه خیلی از کسانی که شعرخوانی او را در دهه 60 و 70 در تلویزیون دیدهاند، میشناسند؛ شاعر آئینیای که شعرش رنگ دیگری از ارادت به خاندان عصمت و طهارت(ع) داشت. عزیزی آثار متعددی از خود به چاپ رسانده است که میتوان از این مجموعه به «کفشهای مکاشفه»، «شرجی آواز»، «خوابنامه و باغ تناسخ»، «ترجمه زخم»، «باران پروانه» و «ملکوت تکلم» اشاره کرد.
عزیزی از پیشگامان شعر آیینی پس از انقلاب به شمار میآید و همیشه نامش را در کنار برجستهترین شاعران این دوره میبینیم. عزیزی پنج سالی است که به اغما رفته است، 15 اسفندماه سال 86 روزی است که عزیزی به دلیل بیماری کلیوی در کرمانشاه بستری شده و به اغما رفته است.
شاعر در شهر خودش هم غریب است!
به بهانه این پنج سال خاموشی، با عبدالجبار کاکایی، شاعر و دوست عزیزی، به گفتوگو نشستهایم. کاکایی در ابتدا به نحوه آشنایی خود با عزیزی اشاره میکند و میگوید: برای اولینبار سال 62 بود که به حوزه هنری میرفتم و به صورت خیلی اتفاقی در همان روز که وارد محفل شعر شدم، احمد عزیزی رباعیای با موضوع بمباران شهرهای کرمانشاه میخواند. فضای مردم و شهر را در این شعرش تشریح کرده بود. بعد از این روز، رفتوآمدهای من به حوزه هنری بیشتر شد که دوستی ما هم از همین جا شکل گرفت.
او ادامه میدهد: در این محفل شعری شاعران مختلفی بودند که در آن ایام به حوزه هنری میآمدند؛ مثل قیصر امینپور، سید حسن حسینی، سلمان هراتی و دیگران. یادم هست برای مراسم تشییع و خاکسپاری سلمان از طرف حوزه هنری به تنکابن رفته بودیم. احمد در آن مراسم سخنرانیای کرد که خاطرهانگیز شد. روحانیای که نمیدانم امام جماعت شهر بود یا خطیب، در آن مجلس گفت که ما نمیدانستیم سلمان، «شاعر» هم هست. این حرف احمد را خیلی ناراحت کرد. احمد بعد از آن سخنرانیای کرد و در آن گلایه کرد از اهالی شهر و گفت که شاعر در شهر خودش هم غریب است.
شعرهایش تهلهجه عرفانی داشت
کاکایی در ادامه به ساختار و سبک شعری عزیزی اشاره میکند و میافزاید: احمد نبوغ عجیبی در رفتار با کلمات و ترکیبسازی داشت که همین دو وجه، شعر او را از دیگران بارز و متمایز کرده بود. شعرهایش تهلهجه عرفانی داشت. عارف نبود، اما برای توصیف طبیعت از واژگان، اصطلاحات و نگاه عارفانه استفاده میکرد. طبیعتگرا بود و جهان را با چشم عرفان میدید. در غزل رویه سنتی داشت، اما در مثنوی خلاقیت داشت و مثنویهایش به زبان امروز نزدیک میشد. تبحر احمد در کنار هم نشاندن اعجاباگیز کلمات و ساختن بدایع هنری و ادبی بود، به طوری که بسیاری از شاعران همعصر او از مثنویهایش تقلید میکردند. مرحوم نصرالله مردانی هم در مثنویهایش اینگونه بود، اما آثار احمد تنوع بیشتری داشت.
به نظرم کارهای آیینی احمد بیشتر از همه کارهای او زیبا و لطیف است. ارادت خاصی به ائمه اطهار(ع) به ویژه حضرت عباس(ع) داشت. اصلاً به گمانم آن مثنویاش در مورد حضرت زهرا(س) با نام «حضرت زهرا دلش از یاس بود» از دیگر اشعارش معروفتر و دلنشینتر است:
«یاس را آیینهها رو کردهاند
یاس را پیغمبران بو کردهاند
یاس بوی حوض کوثر میدهد
عطر اخلاق پیمبر میدهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانههای اشکش از الماس بود...»
ارادت احمد به ائمه اطهار(ع) ارادات عارفانه بود نه زاهدانه و متعصبانه. نوعی نگاه صوفیانه به این مقوله داشت.
رابطه آقاسی و عزیزی، رابطه استاد شاگردی بود
او در ادامه تأکید میکند که خیلی از شعرای معاصر از سبک و سیاق عزیزی پیروی کردهاند و ادامه می دهد: خیلی از شاعران همعصر از احمد پیروی کرده و تأثیر پذیرفتهاند. مثلاً مرحوم آقاسی به نوعی تربیتیافته مکتب عزیزی بود. به ویژه این در مثنویها خیلی مشهود است. آقاسی ارادت خاصی به احمد داشت، ارادت شاگرد استادی، منتهی آقاسی شاعر مردمیتر بود که به هیئتهای مذهبی میرفت. همین باعث شده بود که شعرش در میان مردم عادی بیشتر معروف باشد و تکرار شود. شاید اگر احمد هم در محافل مذهبی شعرهایش را میخواند، خیلی بیشتر از الآن شناخته شده بود.
کاکایی میافزاید: هر دو شاعر، ارادتمند خاندان نبوی بودند، به همین دلیل من فکر میکنم که بیشترین تأثیرپذیری در حوزه ساختار و لفظ باشد، نه محتوا. هر دو یک دغدغه را داشتند، اما شکل بیان آنها فرق میکرد. شعر احمد در این حوزه لطیفتر بود، رفتاری صوفیانهتر داشت و همین نگاه صوفیانه، شعرش را لطیفتر و جذابتر میکرد. بیشترین تأثیرگذاری احمد بر آقاسی در زیباییهای لفظی بود، اما به دلیل تفاوت در محیط اجرا، مورد اقبال عامه مردم قرار نگرفت.
هر جایی که میتوانست با کلمات بازی میکرد
مثلاً عزیزی در یکی از سرودههایش که فکر نمیکنم هنوز منتشر شده باشد، میگوید:
«منکر عشقاند از راه وقوف
این شتر سوفان که خوانی فیلسوف
گر ز راه عقل استنباط بود
اول پیغمبران سقراط بود
این که میگویم حدیث و نقل نیست
یک نفر حتی شهید عقل نیست
میرود دنیا به روی کول عشق
بنگر این میلیاردها معلول عشق...»
عزیزی در هر جایی که میتوانست با کلمات بازی میکرد. یک نوع جریان سیال ذهن در سرودههای او دیده میشد. مثلاً با علائم راهنمایی و رانندگی، موضوع عشق را بیان میکند:
«عشق اینجا یک چراغ روشن است
دختر همسایه یک چشمکزن است
میروی و غیرتت پف میکند
عشق با عقلت تصادف میکند
یک نفس آیینه گر نبود نظر
عقل میماند به دیوار و به در
قله مغرور معنا را ببین
عقل آهنپاره ما را ببین...»
سرودههایش به تماشا فرامیخوانند
او در پاسخ به این پرسش که آیا کماقبالی از شعر عزیزی به نوع سرودههایش و نزدیک شدن آنها به مرز شطحیات هم ارتباط داشته باشد؟ میگوید: شطحیات حالتی است که شاعر و یا گوینده به مرحله استغراق میرسد و کلماتی را بیان میکند که در حالت عادی نمیشود گفت. شطحیات یک اصطلاح امنیتی است برای اینکه ارباب شریعت به شاعر و گوینده سخت نگیرند؛ مثل حرفهای بایزید بسطامی و منصور حلاج. شعرهای احمد از این جنس نبود، حتی در شعرهای آئینی هم این نگاه در شعرهایش نبود. سرودههای آئینی او تو را به تماشا دعوت میکرد. به نظرم یک نوع جریان سیال ذهن در اشعار او دیده میشد که کلمات را کنار هم میگذاشت و در نهایت تو را غافلگیر میکرد. دعوت میکرد تا از این نگارخانه شعرش استفاده کنی و از ترکیبها لذت ببری. دنبال این نیست که بخواهد حرف خاصی بزند، بیشتر در پی لفاظی و تصویرگری شاعرانه است.
عزیزی بزرگی است کوچک شده
او می افزاید: فقط در برخی از سرودههایش که هنوز هم چاپ نشدهاند، میخواست تفاوت عقل و عشق، همان دعوای همیشگی را بگوید. احمد امهات عرفان را بیان میکرد و وارد ظرائف نمیشد. موضوعات مهم را با تعابیر رنگی و غیر متداول بیان میکرد و بیشتر به مشهورات عرفان میپرداخت. او وارد جغرافیای جدیدی از کلمات میشد و شعرهایش بیشتر به ساحت فان و فکاهی و طنز نزدیک می شد و با هنر خاصی این نوع سرودهها را خواندنی و شنیدنی میکرد.
کاکایی به یکی از خاطرات خودش با عزیزی اشاره میکند و میافزاید: یادم هست یک سفری با دوستان به شمال رفته بودیم. احمد از اول راه آواز میخواند. دوستان که همه شاعر بودند شروع کردند که برای عوض شدن حال و هوا با احمد شوخی کنند. یکی مصرعی را گفت که همه بعد از آن شروع کنند به شعر گفتن. یکی گفت: «عزیزی بزرگی است کوچک شده». آن یکی گفت: «کهنسال مردی است کودک شده». مرحوم سیدحسن حسینی هم گفت: «عزیزی ز بس شعر و آواز خواند/ پدرجد سار و چکاوک شده».
او در پایان میگوید: اهل جدل لفظی نبود و روحیه خاص پهلوانی که مخصوص کرمانشاهیها هست، در او دیده میشد. این اواخر منزوی هم شده بود و کمتر در محافل شعری پیدا میشد. علتش را نفهمیدم چه بود. خیلی تمایل به حضور در جمعهای گستره شعرا نداشت و بیشتر در مطبوعات فعالیت میکرد. بیشتر دوست داشت تنهایی سفر کند.
--------------------------------
گفتوگو از: منا برجیخانی
-------------------------------
انتهای پیام/