خاطرات سردار جعفری به کوشش گلعلی بابایی در نمایشگاه کتاب
خبرگزاری تسنیم: مجموعه خاطرات سردار عزیز جعفری از کودکی تا برههای از سالهای حماسه و جهاد به کوشش گلعلی بابایی از سوی انتشارات سوره مهر در نمایشگاه کتاب توزیع میشود، راوی در این خاطرات منظر جدیدی از مظلومیت مردم ایران را به روی مخاطبان گشوده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «کالکهای خاکی» شامل خاطرات سردار عزیز جعفری، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که در قالب مصاحبه و گفتوگو به کوشش گلعلی بابایی و حسین بهزاد تدوین شده است. این اثر زندگی عزیز جعفری را از تولد در تابستان 1335 تا تابستان 1361 یعنی زمان فتح خرمشهر روایت میکند.
اثر در 12 فصل با عناوین بچههای نجفآباد یزد، تا دانشکده هنر، خمینی ای امام، دانشجوی خط امام، در انقلاب فرهنگی، شکست حصر سوسنگرد، پیروزی یک تفکر، همسر یا همسنگر، تیپ عاشورا، با قرارگاه عملیاتی، قدس در نبرد فتح، الی بیتالمقدس، و در نهایت هم فصل مربوط به تصاویر و اسناد تدوین شده است. این اثر به همت انتشارات سوره مهر منتشر و در بیست و ششمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران توزیع میشود.
بابایی در ابتدای اثر به چگونگی گردآوری و چرایی پرداختن به خاطرات جعفری اشاره میکند و مینویسد:
این دفتر کوششی است در راهِ گشودنِ یک منظر بر رخدادهای تاریخ ماندگار جنگ
«فرضیهایست معروف و سخنیست زبانزدِ جمیع اهل قلم و پژوهشگران حوزه مستندنگاری تاریخ دفاع مقدس که ما به تعداد انسانهای مؤثرِ درگیر در وقایع آن دفاع هشتساله میتوانیم منظری به تاریخ جنگ داشته باشیم. اگر بنا را بر درستی این فرضیه قرار دهیم، در جمع فرماندهان نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران، بیشک، یکی از شخصیتهای بسیار مهمْ محمدعلی جعفری ـو به تعبیر خودمانیِ یکی از خاکیپوشان دوران دفاع مقدس، «آقا عزیز»ـ است.
ماجرای چگونگی فراهم آمدن زمینه مناسب برای جلب رضایت سردار جعفری، جهت نشستن مقابل میکروفن ضبط صوت پدیدآورندگان این کتاب، داستانی دارد شیرین و به جای خود خواندنی؛ که این مختصر جای پرداختن به آن نیست.
مجموع مصاحبههای بهعملآمده با سردار مشتمل است بر خاطرات ایشان که، در حدّ فاصل اوایل پاییز 1389 تا پایان اسفندماه همان سال، طی دَه نشستِ برگزارشده در بعد از ظهر سهشنبه هر هفته، من و همکار ارجمندم، جناب آقای حسین بهزاد، روی نوار صوتی مغناطیسی، ثبت و ضبط کردیم. در آغاز، بنا داشتیم خاطراتْ شامل مقطع کودکی آقا عزیز تا پایان جنگ تحمیلی باشد؛ لیکن قسمت چیز دیگری بود. در پایان دهمین نشست، که سردار جعفری داستان آزادسازی خرمشهر در مرحله چهارم نبرد «الیبیتالمقدس» را روایت میکرد، ایشان صلاح را بر آن دیدند که عجالتاً به تدوین همین اندازه از خاطرات بیانشده بسنده کنیم، تا اگر بعدها فرصتی فراهم آمد، ضمن برگزاری سلسله نشستهایی، ادامه خاطرات ناگفتة سردار از مقاطع بعدی جنگ را ثبت و ضبط نماییم. بر همین مبنا، کتاب حاضر، با نام «کالکهای خاکی»، در قالب اثری بر گونه «تاریخ شفاهی»، تدوین و روانه چاپ شد.
از آنجا که مصاحبهشونده محترم در بیان یکایک بخشهای خاطرات خود، بهویژه از مقطع آغاز جنگ به بعد، مقیّد بود گفتههایش با مجموعه اسناد و مدارک معتبر موجود در آرشیوهای دفاع مقدس مطابقت داشته باشد و به آنها استناد کند، مؤلف ضمن بررسی تطبیقی آن اسناد دستهبندیشده، بنا به اقتضا، در پانویس هر فراز از فصول کتاب، شرح مختصری از هر سند را درج کرده و در صورت حجیم بودن این ارجاعات، در بخشِ پینوشت یا ضمیمه هر یک از فصول کتاب، مستندات را به ترتیب تقدم آورده است.
در انتها، یادآور میشود نه مصاحبهشونده گرامی و نه مؤلف، به هیچ روی، مدعی نیستند آنچه در فصول دوازدهگانه اثر حاضر درج شده جامع جمیع جهات وقایع و معرّف همه زوایای شخصیتی افراد حقیقی و حقوقی نامبرده در مجموعه این خاطرات است. این دفتر حاصل کوششی است در راهِ گشودنِ یک منظر بر رخدادهای تاریخ ماندگار دفاع مقدس ملت سلحشور ایرانزمین. اگر محصول این اهتمام همین یک نتیجه باشد، مؤلف و مصاحبهکننده «کالکهای خاکی» اجر خود را بردهاند.»
تأکید شهید باقری بر ثبت خاطرات دفاع مقدس
در بخشی از این اثر با عنوان «یادداشت راوی»، به قلم سردار جعفری چرایی نگارش این اثر و رضایت سردار برای تدوین خاطرات را از زبان خودشان میخوانیم که میگوید: «نظر فرماندهان درباره ثبت خاطرات دوران دفاع مقدس متفاوت بود. برخی، از جمله شهید باقری عزیز، بهشدت طرفدار ثبت وقایع و نوشتن خاطرات خود بودند و دیگران را هم به این کار توصیه میکردند.
اهمیت این اقدام به حدّی رسید که در سپاه پاسداران سازمانی برای این امر به وجود آمد، به نام «دفتر سیاسی». نیروهای این دفتر از سال دوم جنگ در کنار فرماندهان قرار گرفتند و کلیه اقدامات و تصمیمگیریها و وقایع دوران جنگ را ثبت و ضبط کردند. امروز مرکز اسناد دفاع مقدس سپاه ذخیره با ارزشی از وقایع آن دوران است و کتابهای مختلفی، با بهرهگیری از اسناد این مرکز، نوشته شده که در جای خود بسیار باارزش است و حوادث دوران جنگ هشت ساله را در تاریخ ماندگار میسازد.
تاریخ شفاهی روایت دیگری است از خاطرات و تجربیات باارزش دوران دفاع مقدس که نویسندگان هنرمند و متعهد انقلاب آن را به رشتة تحریر درمیآورند و تا کنون کتابهای بسیاری با این روش به بازار فرهنگ اسلامی ایران عرضه شده است.
برادران، گلعلی بابایی و حسین بهزاد، که از رزمندگان دوران دفاع مقدساند، با دِینی که در قبال خون شهدا احساس میکنند، تا کنون کتابهای مختلفی از تاریخ شفاهی جنگ به نامهای «همپای صاعقه»، «ضربت متقابل»، «مهتاب خیّن»، و ... را به رشتة تحریر درآوردهاند که بیشتر این آثار را مقام معظم رهبری تأیید و این عزیزان را تشویق کردهاند.
در اواسط سال 1389، این دو برادر عاشق و متعهد به خون شهیدان، به سراغ این حقیر آمدند و ثبت خاطرات دوران دفاع مقدس را پیشنهاد کردند. از آنجا که من هم جزء افرادی بودم که در دوران جنگ برای ثبت خاطرات و وقایعی که با آن درگیر بودم وقت کافی اختصاص نمیدادم، بر خود لازم دانستم برای جبران قصور خود از پیشنهاد این دو برادر همرزمم استقبال کنم. به این ترتیب در حدود ده جلسه دو سه ساعته خاطرات خود را از کودکی و نوجوانی تا دوران دفاع مقدس برای آنها بیان کردم. میدانم که این دو برادر برای تدوین و به رشته تحریر درآوردنِ دهها نوار کاست چه سختیهایی را متحمل شدهاند تا آن را در قالب کتاب حاضر با عنوان زیبایی که برای آن انتخاب کردند منتشر نمایند.
نمیدانم این هزینه برای نسل امروز فایدهای دارد یا نه
تنها سختیای که من متحمل شدم فشار آوردن به ذهن خود برای یادآوری و بیان خاطرات بیست و پنج سال اول زندگی بود که مدت زیادی، بین سی تا پنجاه سال، از آن میگذشت. برای آنکه مطالب کاملاً واقعی و بر اساس آنچه اتفاق افتاده بود باشد، بارها نوشتههای برادران بهزاد و بابایی را مرور کردم و مواردی را که مطمئن نبودم با واقعیت تطبیق دارد حذف یا اصلاح کردم. امروز، که 17 شهریور سال 1391 و مصادف با سالگرد جمعه سیاه سال 1357 در میدان شهریور تهران است، برای آخرینبار مطالب را مرور و اصلاح کردم.
البته، درباره انتشار کتاب هنوز تردید دارم. چون نمیدانم این هزینه برای نسل امروز فایدهای دارد یا نه. بیتردید ثبت خاطرات شهدا، که چراغ هدایت جامعه انقلابی ما بوده و هستند، ارزش فراوانی دارد؛ اما شهدا کجا و ما کجا! آنها کنار پیامبران و صدیقان و صالحان، که خدا نعمتهایش را برای آنها به حدّ کمال رسانده، قرار گرفتهاند. چنانچه امثال ما از هدایتیافتگان الهی باشیم، شاید اجازة همنشینی و رفاقت با آنها را به ما بدهند. «و لهدینهم صراطاً مستقیماً. و من یُطِعِ الله و الرسول فاولئک مَعَ الَّذینَ اَنعَمَ اللهُ علیهم مِن النبیینَ و الصّدیقین و الشهداء و الصّالحین و حَسُنَ اولئک رفیقا.»
از همه کسانی که وقت باارزش خود را برای مطالعه این کتاب صرف میکنند، برای اختصاص دادن چند فصل اول کتاب به دوران کودکی و نوجوانی خود پوزش میطلبم. زیرا ارزش مطالب آن با خاطرات و حوادث دوران جنگ قابل مقایسه نیست. هرچند شاید برای نسل جوان امروز ما آموزنده باشد که بدانند تقدیر و هدایت و رشد معنوی انسانها فقط به دست خدای قادر متعال است و میشود در یک زندگی ساده و معمولی رشد کرد و با لطف و عنایت الهی به فضای معنوی رسید و هدایت یافت؛ در صورتی که شیر پاکِ مادر و لقمه حلال پدر خمیرمایة وجودمان باشد و دعای خیر آنها بدرقه راهمان. البته تا خودمان خالصانه از خدا نخواهیم که دستمان را بگیرد و در این راه تلاش و مجاهدت نکنیم و همسری خودساخته و فداکار همسنگرمان نباشد، این اتفاقات خجسته روی نمیدهد.
امید آنکه خدای متعال عاقبتمان را ختم به خیر گرداند و بهره عمر بیحاصلمان را شهادت در راهش قرار دهد. یا لااقل افتخار همنشینی و رفاقت با شهدا را در آخرت نصیبمان گرداند. انشاءالله.»
«کالکهای خاکی» خاطرات زیادی از روزهای حماسه و جهاد را روایت میکند و از زاویه جدیدی به وقایع جنگ و مظلومیت مردم ایران در طی این سالها نگاه می کند، زاویهای که خاص جعفری است. هر یک از این خاطرات میتواند به نوبه خود گرهی از ناپیداهای جنگ را باز کند، اما مهمتر از آن میتواند گواهی باشد بر مظلومیت رزمندهها در جنگی نابرابر و امیدی باشد برای نسل آینده به خاطر داشتن مردان بزرگ در تاریخ این کشور. در بخشی از این خاطرات به نقل از سردار جعفری میخوانیم:
با حسین خرازی در دشت عباس
«صبح روز دوشنبه، 2 فروردینماه، به محض روشن شدن هوا، با یک جیپ فکسنی، که آنتن بیسیم فرماندهی قرارگاه عملیاتی قدس روی آن سوار بود، به سمت خط تیپ 41 ثارالله(ع) حرکت کردم.
در بدو ورود به منطقه آنچه به چشم میآمد پاکسازی تعدادی از سنگرهای دشمن بود که به دست بچههای تیپ 41 انجام گرفته بود. قاسم سلیمانی را دیدم که با سر و صورت خاکآلود همچنان تلاش میکرد مابقی سنگرها را پاکسازی کند. حضور نیروهای غیر عراقی در منطقه هم کاملاً مشهود بود؛ نیروهایی که به سبب حس عربیت و تبلیغات ضد ایرانی دایره توجیه سیاسی ارتش بعث و پولی که به ازای این مزدوری گرفته بودند با انگیزه زیادی مقاومت میکردند. قاسم سلیمانی برای اینکه بتواند مقاومت این نیروها را کم کند جادهای به سمت امامزاده عباس باز کرد. این اقدام تا حدودی در تثبیت منطقه مؤثر بود.
وقتی خیالم از طرف محور تیپ 41 ثارالله(ع) راحت شد، با جیپ از همان جاده حرکت کردم به سمت امامزاده عباس تا به حسین خرازی و تیپ 14 امام حسین(ع) سر بزنم. از ارتفاع چاه نفت پایین رفتم که بخورم به جاده اصلی. نرسیده به جاده آسفالت، جاده فرعی کمی به سمت چپ میپیچید؛ یعنی همانجایی که خط حدّ قرارگاه قدس با قرارگاه نصر بود. فکر کردم آنجا پاکسازی شده و نیروهای ما روی جاده مستقرند. به همین دلیل با خیالی آسوده پدال گاز را فشار دادم و پیش رفتم. همین که رسیدم به جاده آسفالت، دیدم وضع خراب است و عراقیها روی جاده مستقرند. برگشتم تا بروم سمت بقعة امامزاده عباس. از روی جاده خاکی رفتم سمت ارتفاعات. دیدم آنجا هم وضع بهتری ندارد و تانکهای لشکر 10 زرهی عراق اطراف امامزاده عباس مستقرند و موضع هجومی گرفتهاند.
پرسوجو کردم تا بدانم موضوع چیست و چرا چنین وضعیتی پیش آمده است. فهمیدم دشمن توان خود را در منطقة عینخوش متمرکز کرده تا بتواند با بهکارگیری مجدد نیروهای راندهشده از محور رقابیه تلاش گستردهای را به سمت امامزاده عباس از شرق به غرب آغاز کند و امامزاده را بار دیگر تصرف کند. از قرار معلوم به مقصود خودش هم رسیده بود و پیرامون بقعة امامزاده عباس جولان میداد.
با نفرات همراه در جایی مخفی شدیم و منطقه را شناسایی کردیم تا بدانیم وضع از چه قرار است. در همین گیرودار، عراقیها متوجه حضور ما شدند و با تیراندازی در اطراف ما سعی کردند ما را اسیر کنند. دیدیم نخیر؛ هوا پس است. تصمیم گرفتیم برگردیم عقب. باید طوری برمیگشتیم که بتوانیم از تیررس نیروهای عراقی در امان بمانیم. برای همین با همة توان پایم را گذاشتم روی پدال گاز و ماشین را از جا کندم. جاده خاکی بود و حرکت پرگاز من باعث ایجاد گرد و خاک فراوان روی جاده شد. همین کافی بود تا دید عراقیها کور شود و آنها نتوانند روی ما تیراندازی دقیق داشته باشند.
با هر مشقتی بود خودمان را رساندیم خط تیپ ثارالله(ع) که بچههایش هنوز مشغول پاکسازی محور خودشان بودند. رفتم پیش قاسم سلیمانی. با او صحبت کردم و مشکل محور دشت عباس را برای او توضیح دادم. گفتم: «باید منطقه خالیماندة بین شما و حسین خرازی پر بشود. در غیر این صورت، وضع از این هم که هست بدتر میشود.» قاسم گفت: «ما داریم تلاش خودمان را میکنیم.» چند دقیقهای پیش قاسم ماندم و دوباره از محور تیشکن سرازیر شدم تا بروم سمت تیپ 14. تا آنجا که زمین و دشمن اجازه میدادند با ماشین رفتم جلو. در نقطهای که نیروهای دشمن روی منطقه دید و تیر کامل داشتند از ماشین پیاده شدم و از میان شیارها با پای پیاده رفتم پیش حسین خرازی. دیدم حسین داخل نفربر M113 غنیمتی خودش، که در عملیات طریقالقدس آن را از دشمن گرفته بود، توی خط مقدم مستقر شده است. موقعیت این نفربر طوری بود که از همه طرف به سمت آن تیر شلیک میشد. حسین خرازی با انتقال نفربر مرکز پیام تیپ به خط مقدم در حقیقت میخواست به نیروهایش روحیه بیشتری بدهد تا بتوانند جلوی پاتکهای دشمن ایستادگی کنند. چون اگر دشمن در این محور موفق میشد، همه دستاوردهای شب اول عملیات از دست میرفت و تداوم عملیات با مشکلات اساسی روبهرو میشد. برای جلوگیری از موفقیت دشمن، همة تلاش حسین این بود که بتواند سمت راست محور خودش، در نزدیکی جاده اصلی، خاکریزی احداث کند که پهلوی راست نیروهایش تأمین شود و آنها بتوانند پشت آن مقاومت کنند؛ همانجایی که یگانهای زبده لشکر 10 زرهی دشمن امان همه را بریده بودند.
بهرغم اینکه یگان توپخانه و زرهی دشمن آتش توپخانه و گلولههای تانکش را روی این نقطه متمرکز کرده بود، نیروهای فداکار جهاد سازندگی استان همدان بالاخره موفق شدند خاکریزی نصفهنیمه روی جاده احداث کنند تا جانپناهی برای نیروها باشد. یکی دو ساعت به همین منوال گذشت تا اینکه دشمن با نیروهای تازهنفس زرهیاش دوباره پاتک کرد. این بار، دو دستگاه از نفربرهایش با جسارت از خاکریز نیروهای ما عبور کردند و میان بچهها آمدند. در یک لحظه وضع آشفتهای پیش آمد. چون هیچکس انتظار نداشت دشمن آنقدر جسارت داشته باشد که دو دستگاه از BMPهایش را از خاکریز ما عبور بدهد. این کار آنها میتوانست اثر روانی خیلی بدی روی نیروهای ما داشته باشد؛ اما بچههای ما کم نیاوردند و مردانه جلوی آنها ایستادند.
حسین خرازی خودش را به آب و آتش میزد تا مانع نفوذ بیشتر دشمن به داخل مواضع نیروهایش بشود. در آن لحظات سخت و نفسگیر، احساس کردم حسین به کمک فکری احتیاج دارد. با هم کنار خاکریز نشستیم تا برای خروج از آن وضعیت فکری بکنیم. حسین میگفت: «مشکل اینجاست که من دارم از دو طرف میخورم؛ هم از سمت دشت عباس و هم عینخوش.» او درست میگفت. بچههای 41 ثارالله(ع) نتوانسته بودند محور خودشان را خوب پوشش بدهند. در حقیقت بخشی از فشارها را باید نیروهای قاسم سلیمانی تحمل میکردند؛ اما چون آنها هنوز موفق نشده بودند خط حدّ خودشان را کاملاً پوشش بدهند، فشارها روی تیپ امام حسین(ع) و تیپ 27 محمدرسولالله(ص) ـجمعی قرارگاه عملیاتی نصرـ در دشت عباس متمرکز شده بود.
عین خوش در خطر است
وضعیت آشفته دشت عباس و عدم الحاق قرارگاههای نصر و قدس داشت سرنوشت کل عملیات را به خطر میانداخت. روز دوم یا سوم عملیات خطر آنقدر جدّی شد که اکثر فرماندهانِ ارشد ارتشی و سپاهی تابع قرارگاههای کربلا و قدس و نصر در صحنه درگیری حضور پیدا کردند. محسن رضایی، علی صیاد شیرازی، حسن باقری، احمد متوسلیان، محمود شهبازی، حسین خرازی، حسین همدانی، و من در محل درگیری حضور داشتیم و دنبال راهی برای عقب زدن نیروهای دشمن از آن منطقه بودیم. نیروهای ارتشی و سپاهی، بدون توجه به ماهیت سازمانی خودشان، فداکارانه تلاش میکردند خطر رفع شود. در این تقابل نابرابر، دشمن عمدتاً از دو امتیاز سود میبرد؛ یکی ارتفاعات جَبَل تینه که نیروهای عراقی روی آن مستقر بودند و دیگری موقعیت نامطلوب نیروهای ما روی جاده اندیمشک - دهلران.
لشکر 10 زرهی ارتش عراق، به فرماندهی سرتیپ ستاد ثابت سلطان تکریتی، تعداد قابل توجهی از تانکهای تی 72 خود را، که بهتازگی دریافت کرده بود، روی ارتفاعات تینه مستقر کرد. به همین دلیل، زرهی دشمن، با داشتن امتیاز اشراف دید و تیر بر جادة اندیمشکـدهلران و دشت و امامزاده عباس، خیلی راحت روی نیروهای ما اجرای آتش دقیق میکردند.
در چنین وضعیتی، دیگر نیروهای تازهنفس عراقی با تانکهای پیشرفتهشان از چپ و راست به تنگه فشار میآوردند تا مقاومت نیروهای ما را در هم بشکنند. بهرغم اینکه بخش زیادی از یگانهای قرارگاه نصر هم در آن منطقه درگیر بودند، بیشترین فشار از سمت جاده دهلران - اندیمشک به نیروهای تیپ امام حسین(ع) وارد میآمد؛ جایی که محل مناسبی برای مانور یگانهای زرهی دشمن بود. این وضعیت تا زمان الحاق دو قرارگاه قدس و نصر همچنان ادامه داشت و ما از چپ و راست ضربه میخوردیم. یکی دیگر از دلایل برتری دشمن روی جاده این بود که عناصر واحد مهندسی دشمن، از قبل، تغییرات مهمی در وضعیت جاده به وجود آورده بودند؛ به این ترتیب که با ریختن شن بر جاده سطح آن را مرتفعتر از قبل کرده بودند و زنجیرهای طویل از خاکریزهای هلالشکل را، به مثابه سنگرهایی مستحکم برای تانکهای عراقی، سمت چپ جاده اندیمشک به دهلران، از سهراه امامزاده عباس به سمت ابوقریب، احداث کرده بودند. موقعیت این سنگرهای تانک به گونهای بود که نیروهای ما ابداً روی تانکهای دشمن دید نداشتند. در عوض، زرهی عراق از لحاظِ اشراف دید و تیر بهخوبی بر نیروهای ما مسلّط بود؛ تسلطی مهلک! کافی بود کسی روی جاده قدم بگذارد تا طعمه تیر مستقیم تانکهای تی 72 بشود.
بعد از سه شبانهروز جنگ و رویارویی نابرابر و تحمل تلفات زیاد، نیرو کم آوردیم. احساس کردم اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، عینخوش هم به خطر میافتد. بنابراین با آقا محسن تماس گرفتم و شرایط حاد جبهه عینخوش را برایش توضیح دادم و گفتم: «اگر نیروی کمکی نرسد و این تانکها همینطور توی دشت جولان بدهند، بچههای ما کم میآورند و عقبنشینی میکنند. چون نیرویی که دارد با این تانکها مقابله میکند و برتری توان زرهی دشمن را میبیند فکر میکند در همه جبههها وضعیت اینطوری است و دشمن همهجا پیشتاز است. نتیجه این میشود که او هم خاکریز خودش را رها میکند.» به آقا محسن تأکید کردم: «اگر هر چه سریعتر نیروی کمکی برای ما فرستاده نشود، کل عملیات به خطر میافتد.» آقا محسن دستور داد تعدادی از نیروهای اعزامی از استانهای ایلام و همدان به کمک تیپهای ما بیایند. با تقویت تیپهای قرارگاه قدس، توانستیم تپة 202 را بگیریم. البته در گرفتن آن تپه هم بچههای تیپ 14 امام حسین(ع) خیلی اذیت شدند.
نقش شهید صیاد شیرازی در عملیات فتح المبین
مطلب مهمی که ضرورت دارد به آن اشاره کنم این است که طی آن چند روز نبرد، الحق و الانصاف، بچههای ارتش خیلی خوب جنگیدند؛ بهخصوص نیروهای تیپ 2 زرهی دزفول که تابع قرارگاه ما بودند. آنها با تانکهایی که به لحاظ تاکتیکی اصلاً در حد و اندازه واحدهای زرهی دشمن نبود به مقابله با پاتکهای دشمن پرداختند و حماسههای بزرگی آفریدند. البته ناگفته نماند در موج اول پاتکها مشکلاتی در این تیپ پیش آمده بود که با تدبیر و تصمیم بهجای شهید صیاد شیرازی این نقیصه رفع شد.
به هر حال، با کمک و فداکاری نیروهایی که در صحنه نبرد حضور داشتند عراقیها، بعد از چهار پنج شبانهروز جنگ سخت، کاری از پیش نبردند و با دادن تعداد زیادی اسیر و کشته و مجروح مجبور به عقبنشینی شدند. لازم است این را هم بگویم که عراقیها هنگامی اقدام به عقبنشینی کردند که الحاق بین بچههای تیپ 41 ثارالله(ع) و 27 محمدرسولالله(ص) برقرار شد. در ایجاد این الحاق نقش شهید محمود شهبازی، قائممقام وقت تیپ 27، بسیار برجسته بود؛ ضمن اینکه نباید نقش احمد کاظمی، فرمانده تیپ 8 نجفاشرف از قرارگاه فتح، را در تصمیمگیری دشمن نادیده بگیریم. چون تیپ 8 نجف و تیپ 25 کربلا در محور تنگه رقابیه جنگ سختی با دشمن کردند. اما تدبیر خوب فرماندهان قرارگاه فتح این بود که درگیریها را به سمت عقبة دشمن در ارتفاعات برقازه و دشت فکه کشاندند. این موضوع فرماندهان دشمن را نگران کرد که اگر نیروهایشان را عقب نکشند، همگی اسیر یا کشته خواهند شد.
صدام حتی در برقازه جوخه اعدام بر پا کرده بود
با عقبنشینی یگانهای دشمن از آن مناطق، نیروهای خودی ارتفاعات تینه، ابوصلیبیخات، دچه، و ... را هم به تصرف خود درآوردند. اگر بخواهیم به اهمیت این مناطق پی ببریم و اینکه حفظ آنها تا چه اندازه برای فرماندهان عراقی مهم بود، باید به این موضوع توجه کنیم که صدام با حضور در قرارگاه سپاه 4 عراق، در ارتفاعات برقازه، هدایت پاتکهای دشمن علیه نیروهای ما را بر عهده داشت. او آمده بود تا با حضورش در آن قرارگاه هم فرماندهی عملیات را بر عهده بگیرد و هم به فرماندهانش روحیه بدهد تا مقابل هجوم نیروهای ما ایستادگی کنند. صدام حتی در برقازه جوخه اعدام بر پا کرده بود و فرماندهانی را که عقبنشینی میکردند اعدام صحرایی میکرد.
بعدها حسین کامل مجید، داماد معدوم صدام، در مصاحبهای، پرده از حقیقت ماجرایی برداشت و آن احتمال نزدیک به وقوع اسارت صدام به دست نیروهای رزمنده ایرانی بود؛ که در صورت روی دادن چهبسا سرنوشت جنگ و مردم عراق را طور دیگری رقم میزد.
همت، توکل و شجاعت پارامترهای موفقیت در فتح المبین
در مجموع باید بگویم عملیات فتحالمبین، هم در طراحی و هم در اجرا، از همّت، توکل، جرأت، شجاعت، و ریسکپذیری بالایی برخوردار بود. بدون اغراق، دلایل موفقیت این عملیات هم همین پارامترها بود. اما سؤالی مطرح میشود؛ اینکه اگر امروز، یعنی سی سال بعد از آن عملیات و با تجربههایی که کسب کردهایم، بخواهیم چنین طرحی بریزیم، چه تغییراتی در آن خواهیم داد؟
پاسخ من این است که اول تیپ 27 محمدرسولالله(ص) را میبردم در محدوده عینخوش، کنار قرارگاه قدس، و آن را در مجاورت تیپ 14 امام حسین(ع) در تنگه قرار میدادم یا میبردم به قرارگاه فتح، در تنگه رقابیه و برقازه، تا کنار تیپ 8 نجفاشرف عملیات کند. اگر طرح کربلا 2 به صورتی که عرض کردم ریخته میشد، همان شب اول یا نهایتاً شب دوم به فکه میرسیدیم و راه فرار نیروهای عراقی را میبستیم. در نتیجه، به جای اینکه پانزدههزار اسیر از دشمن بگیریم، بیش از سی تا چهل هزار نفر میتوانستیم اسیر بگیریم. در واقع، کل نیروهای سپاه 4 عراق به اسارت ما درمیآمد.
فتح المبین ثمره همکاری سپاه و ارتش
اما چرا این کار را همان موقع انجام ندادیم؟ دلیلش واضح است. چون ما، در آن مقطع، بین دو نگاه و دو روش و دو نوع مدیریت گیر کرده بودیم. یک مدیریت مبتنی بود بر طرحهای کلاسیک، که بیشتر به برادران ارتش مربوط میشد. مدیریت دیگر همان نگاه انقلابی و مردمی به جنگ و متناسب با روحیه نیروهای بسیجی و پاسدار بود، که ما بیشتر از این روش استفاده میکردیم. اما، بهرغم وجود این اختلافات و دیدگاههای متفاوت، همه تلاش ما این بود که به توافقی عملی برسیم. نمیشد سپاه یک حرفی بزند و ارتش حرفی دیگر. باید به شیوهای منطقی موانع را برطرف میکردیم و به طرحی واحد میرسیدیم. در غیر این صورت، آن موفقیتها حاصل نمیشد.
به هر حال، چهار مرحله از عملیات فتحالمبین با دستیابی به اهداف تعیینشده برای آن، روز سهشنبه، 10 فروردینماه 1361، به پایان رسید و نیروها به پادگانهای عقبه و دوکوهه بازگشتند.»
یکی از نکات جالبی که در این اثر میتوان به آن اشاره کرد ذکر خاطرات دیگر حاضرانی است که در این وقایع حضور داشتند و جنگیدند. مؤلف در هرکجا که احساس میکرد ذکر خاطرات دیگر فرماندهان و رزمندگان از عملیاتهای مختلف ضروری است، از ذکر آن کوتاهی نکرده است. همین امر بر تکمیل خاطرات ذکر نشده و یا فراموش شده و همچنین ایجاد نگاهی عمیقتر به مخاطب در خصوص چگونگی وقایع کمک مؤثری میکند.
انتهای پیام/