حبیب احمدزادهها به اندازه ۱۰ وزارتخانه کار میکنند و دیده نمیشوند
خبرگزاری تسنیم: بخش دوم گفتوگوی تسنیم با محمدحسین جعفریان، پروژه «فرهنگ، سیاست، جمهوری اسلامی» به بحث در مورد نقایص بزرگ مدیریت فرهنگی ایرانی در همه این سالها پرداخته است.
خبرگزاری تسنیم: «فرهنگ، سیاست و جمهوری اسلامی» یک پروژه نقادانه در فهم چرایی محصور ماندن آرمانهای انقلاب ایران در مرزهای جغرافیایی همین سرزمین است. فرض اولیه ما این است که مهمترین دلیل ناکارآمدی سیاستهای جهانی شدن آرمانهای انقلاب محدود بودن ابزارهای آن به ابزارهای سیاسی است. در همه این سالها آرمانهای انقلاب فقط بهوسیله سیاستمداران وطنی فریاد زده شده است و ابزارهای فرهنگ و هنر ایرانی کاملاً بیگانه با آرمانهای انقلاب مشغول روزمرّیات جریان اصلی رسانههای دنیا در دنیای دیگری سیر میکنند.
فاز اول این پروژه در 2 ماه گذشته در خبرگزاری تسنیم با گفتوگو با مستندسازان ایرانی پیگیری شد و همچنان ادامه دارد. هرجور حساب کنیم، موفقترین عملکرد رسانهای این دو سه سال رسانههای ایرانی در پیگیری آرمانهای جهانی انقلاب اسلامی در حیطه مستندسازی ایرانی شروع شده است.
اینبار مقابل محمدحسین جعفریان ایستادهایم، مستندساز و فعال فرهنگی حالا دیگر مشهور ایرانی. نخستین تجربههای ما در روایت تصویری از نزدیکترین کشور به ایران، افغانستان، با تلاشهای او انجام شده است.
جعفریان معتقد است مهمترین اشتباه ما در مواجهه با افغانستان؛ سرمایهگذاری روی مذهب بهجای فرهنگ بود. جعفریان شاهد مثال میآورد، از آذربایجانی که 90 درصد آن شیعه هستند و اولین سفارت اسرائیل در کشورهای مستقل شده از شوروی در آنجا برپا میشود و هنوز موی دماغ ماهستند با افغانستانی که کلاً 30 درصد هم شیعه ندارد و حامی انقلابند.
تسنیم: آقای جعفریان، جریان جدیدی از جوانان انقلابی و رسانهای در ایران شکل گرفته است که در همین چند سال به میدان آمدهاند و ابزار مستندسازی را برای حرف زدن انتخاب کردهاند و ظاهرا موفقتر از بقیه ابزارهای هنری و رسانهای ایران به نمایش آرمانهای انقلاب و امام خمینی در دنیا مشغولند. امروز ما در هر جای دنیا که جنگ یا بحرانی است یک نماینده مستندساز داریم و این برای ما با وجود همه ناکارآمدیها به شدت امیدوارکننده است. شما فکر میکنید که چهقدر میتوانیم به این جریان مستندسازی جدید امیدوار باشیم؟
من معتقدم که ما در حوزه تصویر به شدت نقص داریم. حتی در حوزه مستند، یعنی در حوزه ای که فقط کافی است، همان چیزی که هست را نشان دهیم هم نقص داریم. این وضع تا نگاهمان را تغییر ندهیم، ادامه دارد. شما درست میگویید، اتفاقات خوبی در این عرصه افتاده، اما مساله اینجاست که هیچ کدام از انها سیستماتیک نبوده، ما جدیدا میبینیم که مرکزی به اسم «میثاق» تاسیس شده و کارهای مستند بینالمللی انجام میدهد؛ اما در همین مرکز هم آدمها خودشان خارج از سیستم جمع میشوند و به لیبی و تونس و ونزوئلا و ... میروند و کار میکنند. واقعا چرا باید این طور باشد؟ چرا آدمی که میخواهد برود لیبی حرف انقلاب را بزند، با وجودی که زندگیاش را برای یک مستند کف دستش میگذارد و با وجودی که دستمزدش حتی یک صدم دستمزد فیلمهای سینمایی هم نمیشود، از هیچجا حمایت نمی شود.واقعا حمایتی نیست، مگر اینکه آدمها خودشان جمع شوند، پولهای خودشان را جمع کنند و یک نفر را به تونس و لیبی و سوریه بفرستند تا بتواند فیلم برای انقلاب تهیه کند. سهیل کریمی باید خودش دوربین تهیه کند و برود و آنجا جا بماند و بعد که پولش تمام شود کسی جواب تلفنش را هم ندهند و وسط درگیری بین زمینو هوا بماند.
تسنیم: این نوع اتفاقات ظاهرا از همانهایی است که برای خود شما هم افتاده است. کمی از تجربههای زیسته مستندسازی، برایمان بگویید تا کمی عینیتر وارد بحث مستندسازی انقلابی بحران بیرون از مرزهای ایران شویم. شما فقط در جنگ افغانستان بودید؟
من در چندین جنگ دنیا به صورت مستقیم حضور داشتم، یادم میاید در جنگ منطقه کوزوو ما اولین کسانی بودیم که همراه با تانکهای ناتو وارد آنجا شدیم و اولین دوربینهای جهان که از پریشتینای سوخته فیلم گرفت دوربینهای ما بود. در خانههایی که هنوز شعله ور بود و در بعضی از آن ها هنوز صربها درگیر بودند. ما یک دوربین ابتدایی داشتیم که تصویر را میگرفتیم و به تهران میرساندیم؛ اما شجاعت دیگر کمکی به سریعتر رساندن و خوبتر انعکاس دادن آن تصاویر نمیکرد. اولین تصاویر را ما گرفتیم اما همین ها در وقت اوتی تلویزیون پخش میشد. شبکه یک نیمه شب پخش میکرد. چون این فیلمها دغدغه کسی در رسانه ملی نبود و به آن اهمیت داده نمیشد. الان هم همین است و به این ترتیب اگر مدیران مربوطه دغدغه نداشته باشند، به آن بودجه نمیدهند، بودجه هم که نباشد استعدادهایی که در این حوزه باید تربیت شوند، تربیت نمیشوند. هر کسی طبق دل خودش جلو میرود و فقط تا هرجا که دلش بسوزد میرود.
این عصایی که میبینید یادگار مستند «لعل بدخشان» با رضا برجی است. در 14 خرداد 1372 در نزدیک مرز چین در افغانستان، ماشین حمل مهمات چپ شد و من زیر چندین تن مهمات ماندم و تا وقتی که من را در بیاورند 45 دقیقه طول کشید. لگن و استخوان رانم خرد شد. تا برسم به ایران 22 روز طول کشید. پزشک من میگفت اگر تو 48 ساعت بعد از این اتفاق رسیده بودی کاری میکردم فوتبال بازی کنی. جالب هم اینجا بود که من بعد از دو سه هفته که به کابل رسیدم، معاون وزیر خارجه وقت با هواپیمای اختصاصی داشت به تهران میآمد اما مرا نیاورد.
میخواهم بدانید که تا چه اندازه این مسئله برای آن ها بیاهمیت است. حتی نگران پاسخگویی بعدش هم نیستند.
این مشکل همه ما است، همه بچههایی که در این حوزه از جانشان مایه می گذارند. شما تلاش سیستماتیکی در این زمینه نمیبینید. این که مثلا تلویزیون بتواند بگوید که من یک گروه مستندسازی دارم که در هر جای دنیا، بحرانی به وجود بیاید آنها را میفرستم تا مستند تهیه کنند. آن گروه کجاست؟
مستند بحران یکی از مجراهای اصلی معرفی انقلاب به جهان است. چون اینطوری شما از چشم انقلاب یک بحران جهانی و منطقهای را میبینید. ما مصر را بیداری اسلامی میبینیم و CNN بهار عربی. به همین ترتیب در سوریه و به همین ترتیب در سودان و همه کشورهای دیگر. ما باید آنجا چشم خودمان را داشته باشیم، اما نداریم. در هرجای دنیا که بحران هست و اسلام هم هست و مسالهای هست که یک قضاوت آرمانی را طلب میکند باید یک ایرانی معتقد باشد که حرف ما را بزند. حرف انقلاب ما را بزند و حقیقت را آشکار کند.
تسنیم:آقای جعفریان یک سوءتفاهمی هم برای ما رسانهایها این وسط همیشه مطرح است. در این نزاع همیشگی مدیران و هنرمندان. در عین اینکه این جور گلایههای شما و مستندسازان همیشه برقرار است ما از جانب مدیران هم ادعاهای جالبی میشنویم، به ما میگویند که شما این مستندسازها را نمیشناسید، کار تحویل نمیدهند، کار ناقص تحویل میدهند اصلا کار نمیکنند. فلانی بودجه گرفت چیزی تحویل نداد، فلانی کار یک ساعته قرارداد بستیم نیم ساعته تحویل داد.
من قبول دارم که برخی از مدیران خوب ما قصد کار برای انقلاب را داشتند اما در اندک مواردی از همین ناحیهای که گفتید گزیده شدند؛ اما ماجرا اینجاست که بودجهای را در اختیار شما گذاشتهاند که این بودجه باید در راستای آرمانهای انقلاب استفاده شود، شما یک بار استفاده کردید و گزیده شدید، حالا میروید و یک جای دیگر خرج میکنید؟ به صرف اینکه کسی شما را اذیت کرده است حالا میروید بودجه را جای دیگری که ربطی به آرمان انقلاب ندارد خرج میکنید؟ این عقلانی و منطقی است؟
علاوه بر آن من نمیدانم چرا به مستند که میرسند یاد این حرفها میافتند؟ مگر کم کارگردان داستانی کار بوده است که پول گرفته است اما کاری نساخته است؟ مگر کم اند کسانی که پول فیلم رده «الف» گرفتند و به شما رده «ج» تحویل دادند؟ مگر بزرگوارانی که چنین ادعایی دارند، از سوی آن گروه دیگر صدها برابر گزیده نشدند!
بعد هم، بله؛ ما قبول داریم که ممکن است یکی، دوتا، پنج تا اینجوری بوده باشد.اما بقیه چطور؟ شما اصلا وظیفهتان این است. شما باید ساز و کاری داشته باشید که اگر کسی خودش را انقلابی مطرح کرد نتواند از زیرش در برود. چطور برای حوزههای دیگر میتوانید تعریف کنید، برای این حوزه هم تعریف کنید.
یک فیلمسازی که به این عرصه مستند بحران میآید جز جانش چه چیز دیگری دارد؟ کسی که آن حرفها را میزند میتواند بفهمد که بیست و سه سال هر شب با درد خوابیدن یعنی چه؟ فقط برای این که یک مستند بسازی، یک پایت را ناقص کنی یعنی چه؟ مگر در همین روزها دو مستندساز ما در سوریه شهید نشدند؟ میبینید مظلومیت اینها را. کدام بودجهای (که به آنها نمیدهند) میتواند جای خالیشان را در خانوادهشان پر کند؟
تسنیم: از فضای مدیریت سریعتر خارج شویم که به قول شما این تبدیل به سنتی در ایران شده است که هر چه قدر حرف بزنید گوش شنوایی در مدیریت پیدا نمیکنید. فکر میکنید بدنه فرهنگ ایرانی در همه سالها دچار چه معضلاتی بوده است که به اینجای به تعبیر شما ناامیدکننده رسیدهایم. اصلا معتقدید که در کنار مدیریت میتوانیم بخشی از تقصیر را هم برای بدنه کنار بگذاریم؟
من هیچ وقت یادم نمیرود زمانی که میخواستیم از کابل برویم شمال افغانستان، خدا رحمت کند، سید مرتضی آوینی ما را تحریک کرد و گفت تاجیکها با روسها درگیر شدهاند و نیروهای طرفدار روسها تعداد زیادی، را کشته اند و 500، 600 هزار نفر از آنها آواره شده اند و به شمال افغانستان آمده اند. دقت کنید که افغانستان سال 72 به سبب ناامنی مفرط مثل سرزمینهای کشف نشده میماند! ما به سفیر گفتیم میخواهیم برویم آنجا، دهانش باز ماند. گفت کسی تا به حال آنجا نرفته است و ما هیچ کس را آنجا نداریم و اصلا هیچ ضمانتی نمیکنیم. مسئولیت را به عهده خودمان گذاشت. گفت من هیچ مسئولیتی به عهده نمیگیرم چون اصلا معلوم نیست آنجا چه خبر است و از چه گروههایی تشکیل شده، قدرت دست کیست شهر و ده دست چه کسانی است، جاده باز است یا نه، آنها در راه مسلح هستند یا نه. هیچ چیز معلوم نیست و خونتان گردن خودتان است و ما خودمان رفتیم، واقعا جانمان را گذاشتیم کف دستمان و رفتیم.
این بدنهای که به سیستم تعبیرش میکنم اینجا خودش را نشان میدهد. سیستم جوری است که این نوع کار را طلب نمیکند و حاضر نیست سری را که درد نمیکند دستمال ببند. من فکر میکنم یکی از مهمترین مشکلات این سیستم فرهنگی نبود مشاوران مناسب است تا مدیران مربوطه را توجیه کنند.
چرا کسی به سراغ حبیباحمد زاده نمیرود؟/ این آدم اندازه چند وزارتخانه برای انقلاب کار کرده است
اولین برنامه راز امسال مهمانش «حبیب احمد زاده» بود. دیدید که یک تنه چه کارهایی انجام داده است.کارهایی که 10 وزارتخانه باید آن کارها را انجام میداد، حبیب مشاور چه کسی است؟ چرا نیست؟ مگر جلوی چشم آقایان نیست؟ چرا صدایش نمیزنند و نمیگویند بیا به ما بگو چه کار کنیم؟ یکی از بهترین مستندهای جنگ که من دیدهام مستند «بهترین مجسمه دنیا» احمدزاده است. چرا کسی به سراغش نمیرود تا ببنید حرف حسابش چیست؟
ما چند نهاد برای جنگ داریم؟ چرا همین آدم برای تهیه بودجه هزار بار باید درخواست بدهد و به هزار در بزند و آخرش هم دست خالی بماند.
فقط حرف ما را بشنوید/ صدای ما به جایی نمیرسد
ما حرفمان چیزی جز این نیست: به ما پول ندهید، امتیاز ندهید، سفارش کارندهید، فقط ماهی یک بار جلسه بگذارید و حرف ما را بشنوید ما یقین داریم که حرفمان آنقدر صادقانه و حرفهای و حساب است که شما را مجاب خواهد کرد، شما فقط شنوا باشید و ده تا مشاور از همین بچهها انتخاب کنید و ببنید چه طور مدیریت شما را متحول خواهند کرد. اما صدای ما نمیرسد. آنها همیشه آن ور جوی هستند و ما این ور.
ماجرای مستند نیمه تمام افغانستان
البته برخی هستند که واقعا ما را دوست دارند و دوست دارند که کار کنیم، اما متاسفانه این دوست داشتن به جایی نمیرسد. بگذارید ماجرایی را برایتان تعریف کنم: هشت سال است که من درگیر مشکلی در صداوسیما شده بودم. قرار بود مستندی در مورد افغانستان بسازم، به آنجا هم رفتیم و تصاویر را گرفتیم اما در جریان ساخت این فیلم دستیار من کشته شد و خلاصه مسائل عجیبی پیش آمد و تفهیم این مسائل به تلویزیون مشکل بود.اصل ماجرا هم این بود که تلویزیون یک مبلغی از بودجه این پروژه را به من بدهکار بود و یک مبلغی را هم به من داده بود. کار تماماً تصویر برداری شده بود و دو نفر نیز در آن کشته شده بودند. من میگفتم کل این مبلغ را به من بدهید تا کار را تمام کنیم و آنها میگفتند باید با همان مقدار کار آماده را تحویل بدهی و هر چه قدر من میگفتم که بابا این پروژه شرایطش خاص بوده است و کشته داده است و زندگی من رفته است بیایید راشها را بگیرید، باقیمانده پول را هم نمیخواهم خودتان تکمیلش کنید، گوش نمیکردند. به آنها میگفتم که همین الان بعد از هشت سال اگر بخواهید خودتان فیلمبرداری کنید و همین راش ها را بگیرید باید دو میلیارد خرج کنید و کل بودجه پروژه شما آن زمان شصت-هفتاد میلیون بوده است پس بیاید راشها را بگیرید اما تسویه نمیکردند.
قضایا همینطور جلو میرفت که من بالاخره موفق شدم آقای ضرغامی را ببینم. حسابی تحویل گرفت و گفت من چقدر قلم تو را دوست دارم و ... من گفتم من فقط دو ماه منتظر بودم تا شما را ببینم و حتی نمیتوانستم با رئیس دفتر شما حرف بزنم. خلاصه خیلی با عزت و محبت زیادی برخورد کرد. نامهای را که من نوشته بودم گرفت، تا کرد، گفت فقط بگو چه بنویسم؟ گفتم هرچه که لازم است را بنویسید...، گفت نه شما برای من عزیزی و هرچه بگویی مینویسم، همانجا زنگ زد به مدیر شبکه مستند و گفت این آدم جانباز صدا و سیما است و برای تلویزیون جانباز شده است، هوایش را داشته باشید. حالا داخل پرانتز این را داشته باشید که تلویزیون چه قدر میتواند فخر کند که ما برای برنامهسازی خارج از کشور و در منطقه بحران، جانباز دادهایم. اما در عمل من بعد از بیست سال حتی برای یک تقدیر ساده هم به تلویزیون دعوت نشدم. خلاصه ایشان به مدیر شبکه مستند زنگ زدند و ایشان هم گفت بله میشناسم و در خدمتیم و این حرفها. نتیجه اش چی شد؟
یک بار از طرف شبکه مستند پیام دادند که مدیر شبکه، جلسه گذاشته است تا شما فردا بیایید و ملاقات داشته باشید! من پیامک را جواب ندادم چون به اعتقاد من این شکل صحیح دعوت کردن به یک برنامه نبود و حداقلش این بود که زحمت یک تلفن زدن را به خود میدادند. همچنین باید چند روز قبل خبر بدهند تا بداند لااقل تهران هستیم و ... کما اینکه تهران نبودم و با تمام اینها به همان شماره پیامک دادم که فعلا تهران نیستم و دیگر تمام شد. همین، بعد از آن کلا خبری نشد.
یعنی اینکه ببینید در راس ممکن است که این علاقه و توجه وجود داشته باشد، اما به جایی نمیرسد.
البته من باز هم به صداوسیما حق میدهم چون من اصلا ماهیت رسانه را جور دیگری میبینم. دقیقا میبینم اینها چقدر سرشان شلوغ است. موضوعات متعددی وجود دارد که باید بروند سراغش. لذا در عمل پیگیری آنچه گفتم متاسفانه در رسانه زیاد جواب نخواهد داد.
با این حال مدیریت فرهنگی کشور باید پاسخ گوی این معضل باشد که چرا آرمانهای انقلاب مخاطب جهانی خود را پیدا نکرده است؟ چرا در آثار فرهنگی وهنری مان نمونههایی که الگو باشند و آرمانهای انقلاب را نمایندگی کنند نداشتیم یا بسیار کم داشتیم.
تسنیم: آقای جعفریان سی و پنج سال از انقلاب گذشته است و سرعت جهانی شدن این انقلاب به قدری آهسته است که میترسیم سالها بعد حسرت همین روزها را هم بخوریم. همین بچههایی که الان دارند کار میکنند و حرف انقلاب را میزنند. دوست داریم در آخر گفتگو پیشبینیتان از آینده این روند را هم بشنویم.
در برنامه «راز» شبکه چهار یک شب آقای «شاهحسینی» میهمان بود. ایشان میگفت در جبهه وقتی به امدادگران آموزش میدادند میگفتند اگر شب عملیات دیدی که شخصی روی زمین افتاده و بیش از همه داد و بیداد میکند و فریاد میزند: "سوختم"، "جگرم سوخت"، "پایم کنده شد" اول سراغ آن فرد نرو! آدم دیگری هست که تیر به حنجره اش خورده و حتی همان فریاد را هم نمیتواند بکشد و یا اصلاً آنقدر از خود گذشته است که حالش خیلی خرابتر است ولی چیزی نمیگوید تا اول تو بروی سراغ بقیه، درحالی که خودش بیشتر به کمک نیاز دارد؛ تو خودت تشخیص بده و اول به آن فردی که بیشتر نیاز دارد و شاید اگر کمی دیرتر به او برسی شهید شود، رسیدگی کن.
آنهایی که صدایشان بلندتر است و دادو فریاد میکنند دیده میشوند/ نسل ما فرصت انتقال تجربه را پیدا نکرد
این مثال خوبی برای حوزه فرهنگ ماست. در حوزه فرهنگ هم صدای برخی افراد بلندتر است و همه سراغ آنها میروند و بقیه جا میمانند و فراموش میشوند و میمیرند. این بچهها عموماً منزوی میشوند. آنها جلو نمیآیند مگر این که به سراغشان بروند. هیچ وقت حتی سوال هم نمیکنند مگر اینکه از آنها خواسته شود. اینها کم کم و در سکوت کنج خانههایشان پیر میشوند. این اتفاقی است که برای این نسل افتاد و فرصت انتقال تجربه به نسل دیگر را پیدا نکرد چون امکانات برایشان فراهم نشد، حتی نتوانست خودش را به مخاطب خودش معرفی کند.
بچههای تنهایند و در تنهاییشان میمیرند و بعد یاد تجلیل از آنها میافتند
ما تا چند سال پیش آثار جنگمان هم خریدار نداشت اما الان اوضاع فرق کرده است و خودتان به وضوح میتوانید ببینید. یعنی حتی نگذاشته بودند ما مخاطب خودمان را شناسایی کنیم، ما اتفاقا در همین جوانهایی که اهل فیس بوک و موزیک رپ و ... هستند کلی مخاطب داریم. همین افراد کتاب «بابانظر» را میخرند و این کتاب را به چاپ 60 میرسانند. تمام این بچهها را با تمام تواناییها و آثارشان فقط یک برنامه در رسانه ملی نمایندگی میکرد به نام «روایت فتح» و السلام! همین الان هم این بچهها تنهایند و در تنهاییشان میمیرند و بعد که میمیرند تازه بقیه بیادشان میافتد که از آنها تجلیل کنند ولی افسوس که دیگر دیر شده است.
انتهای پیام/