نوشتارهایی درباره روز مباهله و نزول آیه تطهیر اهل بیت(ع)
خبرگزاری تسنیم: روز مباهله پیامبر اسلام چهار تن همراهان خود را زیر عباى مشکىوارد کرد و این آیه را خواند: «انما یریدالله لیذهب عنکمالرجس اهلالبیت و یطهرکم تطهیرا».زمخشرى مىگوید: سرگذشتمباهله و مفاد آیه آن قویترین دلیل بر فضلیت اهل کساست.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، عناوین این ویژه نامه به شرح ذیل است:
داستان مباهله
آیه مباهله، سند افتخار شیعه
مباهله در کلام معصومین (علیهم السلام)
اهل بیت علیهم السلام و نزول قرآن
مباهله پیامبر (ص) جلوه گاه حقانیت اسلام
بررسی تاریخی آیه مباهله و بازتابهای آن
مباهله اثبات حقانیت پیامبر (ص) و آل او
بررسی تاریخی آیه ی مباهله و بازتاب های کلامی آن
مباهله ،به روایت متون کهن
اهمیت واقعه مباهله
داستان مباهله آیه مباهله
(فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثمنبتهل فنجعل لعنه الله على الکاذبین)(آل عمران: 61).
«هرکس با تو پس از آن که آگاه شدى، به مجادله برخیزد ، بگو بیایید تا بخوانیم فرزندان خود و فرزندان شما را، زنان خود وزنان شما را، و جانهاى خود و جانهاى شما را و لعنتخدا بر گروهدروغگو بفرستیم» .
مفسران مىنویسند: پیامبر اسلام(ص) به موازات مکاتبه با سراندول جهان، و مراکز مذهبى نامهاى به اسقف نجران «ابوحارثه»نوشت و طى آن نامه ساکنان «نجران» را به آئین اسلام دعوت نمود اینک مضمون نامه آن حضرت:
«به نام خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب (این نامهاى است) ازمحمد پیامبر و رسول خدا به اسقف نجران خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب و احمد را ستایش مىکنم و شماها را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت مىنمایم، شما را دعوت مىکنم که از ولایت بندگانخدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آئید ، و اگر دعوت مرا نپذیرفتید (لااقل) باید به حکومت اسلامى مالیات(جزیه) بپردازید (که در برابر این مبلغ جزئى از جان و مال شما دفاع مىکند) و در غیراین صورت به شما اعلام خطر مىشود» (1) .
و برخى از مصادر تاریخى شیعه اضافه مىکند: پیامبر آیه مربوط (2) به اهل کتاب را که در آن همگى به پرستش خداى یگانه دعوتشدهاند ، نیز نوشت.
نمایندگان پیامبر وارد نجران شده، نامه پیامبر را به«اسقف» دادند، وى نامه را با دقت هرچه تمامتر خوانده و براى تصمیم شورائى مرکب از شخصیتهاى بارز مذهبى و غیر مذهبى تشکیلداد، یکى از افراد طرف مشورت «شرحبیل» بود که به عقل و درایت و کاردانى معروفیت کامل داشت، وى در پاسخ اسقف چنین اظهار نمود، اطلاعات من در مسائل مذهبى بسیار ناچیز است ، بنابراین منحق اظهار نظر ندارم و اگر در غیر این موضوع با من وارد شور مىشدید ، من مىتوانستم راه حلهائى در اختیار شما بگذارم.
ولى ناچارم مطلبى را تذکر دهم و آن این که: ما کرارا از پیشوایان مذهبى خود شنیدهایم: روزى منصب نبوت از نسل «اسحاق» به فرزندان «اسماعیل» انتقال خواهد یافت. و هیچ بعید نیست که«محمد» که از اولاد اسماعیل است، همان پیامبر موعود باشد.
شورا نظر داد که گروهى به عنوان «هیئتى از نجران» به مدینه برود ، تا از نزدیک با محمد (ص) تماس گرفته و دلائل نبوت او را بررسى کنند.
شصت تن از زبدهترین و داناترین مردم نجران انتخاب شدند و در راس آنان سه پیشواى مذهبى بود این سه تن عبارت بودند از:
1 - «ابوحارثه بن علقمه» که اسقف اعظم نجران که نمایندهرسمى کلیساهاى روم در حجاز بود.
2 - «عبدالمسیح» رئیس هیئت و به عقل و تدبیر و کاردانىمعروف بود.
3 - «ایهم» که فرد کهنسال و شخصیت محترم ملت نجران بهشمار مىرفت (3) .
هیئت نجران، طرف عصر درحالى که لباسهاى تجملى ابریشمى بر تنو انگشترهاى طلا بر دست و صلیبها بر گردن داشتند، وارد مسجد شدهبه پیامبر سلام کردند، ولى وضع زننده و نامناسب آنان آنهم درمسجد، پیامبر را سخت ناراحت نمود. احساس کردند که از آنانناراحتشده است، اما علت ناراحتى را ندانستند، فورا با عثمانبن عفان و عبدالرحمان بن عوف که سابقه آشنائى با آنان داشتند، تماس گرفتند و جریان را به آنها گفتند آنان اظهار داشتند که حلاین گره به دست على بن ابى طالب(ع)است، آنان به امیرمومنان مراجعه کردند على(ع)در پاسخ آنها چنین گفت: شما باید لباسهاى خود را تغییر دهید، و با وضع ساده، بدون زر و زیور به حضور حضرت بیائید. در این صورت مورد احترام و تکریم قرار خواهیدگرفت» .
نمایندگان نجران با لباس ساده بدون انگشتر طلا، شرفیاب محضر پیامبر شده و سلام کردند، پیامبر با احترام خاص پاسخ سلام آنانرا داد، و برخى از هدایائى را که براى وى آورده بودند، پذیرفت.
نمایندگان پیش از آن که وارد مذاکره شوند، اظهار کردند که وقت نماز آنان رسیده است، پیامبر اجازه داد که نمازهاى خود رادر مسجد مدینه در حالى که رو به مشرق ایستاده بودند، بخوانند (4) .
سیرهنویس معروف «برهان الدین حلبى» مىنویسد: پیامبر به آنان گفت من شما را به آئین توحید و پرستش خداى یگانه، و تسلیم در برابر اوامر او دعوت مىکنم، سپس آیاتى چنداز قرآن براى آنان خواند.
آنان در پاسخ گفتند: اگر مقصود از اسلام ایمان به خداى یگانهاست، ما قبلا به او ایمان آورده و به احکام وى عمل مىنمائیم.
پیامبر در پاسخ آنان گفت: اسلام علائمى دارد چگونه مىگویید خداى یگانه را پرستش مىکنید در صورتى که شماها صلیب را مىپرستید و از خوردن گوشتخوک پرهیز نمىکنید و مسیح را فرزند خدا مىدانید.
نمایندگان نجران گفتند: آرى او فرزند خداست زیرا مادر او مریم، بدون نزدیکى با کسى ، او را به دنیا آورد، ناچار باید او فرزند خدا باشد در این موقع فرشته وحى بر پیامبر نازل شد و اینآیه را آورد:
(ان مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون) (آل عمران: 59).
تولد عیسى از مادر بدون آن که کسى با او نزدیکى کند، نزد خدا همچون آدم است که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمود: موجود باش او هم فورا موجود شد(بنابراین ولادت مسیح بدون پدر دلیل برالوهیت او نیست).
مسیحیان نجران در مقابل منطق وحى ناگزیر شدند راه مجادله در پیش گیرند و پیشنهاد مباهله دادهاند، در آن موقع پیک الهى نازلشد پیامبر را نیز به مباهله مامور ساخت، طرفین به فیصله دادنمساله از طریق مباهله آماده شدند و قرار شد فردا همگى براى مباهله حاضر و آماده شوند.
وقت مباهله فرا رسید و قرار بود که مباهله در نقطه خارج از شهر مدینه در دامنه صحرا انجام گیرد پیامبر از میان مسلمانان و بستگان زیاد فقط چهار نفر را براى مباهله برگزید و این چهار تنجز على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام کسى دیگر نبود.
سران هیئت نمایندگى نجران با یکدیگر گفتگو مىکردند و مىگفتند اگر محمد با شکوه مادى به میدان مباهله وارد شود، اعتمادى به ادعاى او نیست، و اگر به وضع ساده همراه عزیزانش گام در صحراى مباهله بگذارد، عمل او گواه بر اعتماد او به نبوت خویش است تا آنجا که عزیزان خود را به میدان مباهله آورده است، هنوز در اینگفتگو بودند که چهرههاى معصومى براى آنان آشکار گشت همگى باهمگفتند این مرد به دعوت خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه یک فرد دروغگو یا شاک عزیزان خود را در معرض بلاى آسمانى قرار نمىدهد و لذا با دیدن این وضع وارد شور شدند و از مباهله منصرف گشتند قرار شد هر سال مبلغى به عنوان جزیه (مالیات سرانه)بپردازند و در برابر آن حکومت اسلامى از مال و جان آنان دفاع کنند.
عائشه مىگوید: روز مباهله پیامبر اسلام چهارتن همراهان خود را زیر چادر مشکى رنگى، وارد کرد و این آیه را تلاوت نمود: (انمایرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا) زمخشرى پس از بیان نکات آیه مباهله در پایان بحث مىنویسد: سرگذشت مباهله و مفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء استو سندى زنده بر حقانیت آئین اسلام مىباشد.
داستان مباهله بزرگترین سند فضیلتبراى اهل پیامبر است زیرا الفاظ و مفردات آیه حاکى است که همراهان پیامبر در چه پایهاى از فضیلت قرار داشتند، زیرا پیامبر در این آیه، علاوه بر این کهحسن و حسین علیهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(س)را یگانهزن منتسب به خاندان خویش مىخواند، از شخص على(ع)به عنوان«انفسنا» تعبیر مىکند و آن شخصیت عظیم جهان انسانى را به منزله جان پیامبر مىداند، فضیلتى بالاتر از این که یک شخص از نظر معنویت و فضیلتبه پایهاى برسد که خداوند بزرگ او را بهمنزله جان و روح پیامبر بخواند.
آیا این آیه گواه برترى امیرمومنان بر تمام مسلمانان جهان نیست؟
از روایاتى که از پیشوایان مذهبى ما وارد شده است، استفاده مىشود که موضوع مباهله اختصاص به پیامبر نداشته و هر فرد مسلمانى در مسائل مذهبى مىتواند با مخالفان خود به مباهله برخیزد و شیوه مباهله و دعاى آن در کتابهاى حدیث وارد شده براىاطلاع بیشتر به کتاب «نورالثقلین» مراجعه بفرمائید (5) .
در رساله حضرت استاد علامه طباطبائى(ره)چنین مىخوانیم:
«مباهله یکى از معجزات باقى اسلام است و هر فرد با ایمانى به پیروى از نخستین پیشواى اسلام، مىتواند در راه اثبات حقیقتى ازحقائق اسلام با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند جهاندرخواست کند که طرف مخالف، را کیفر بدهد و محکوم سازد (6) .
در اینجا تذکر چند نکته لازم است:
گذشته بر این که تمام مفسران و دانشمندان شیعه، موضوع مباهله را در کتابهاى خود آوردهاند از میان علماء و دانشمندان اهلتسنن شصت نفر در کتابهاى خود پیرامون این سرگذشت سخنانى گفتهاند و نکاتى یادآور شدهاند که برخى را یادآور مىشویم:
1 - مسلم بن حجاج در صحیح خود که دومین صحیح از صحاح ششگانه است، مىنویسد:
«معاویه به سعد وقاص گفت: چرا على(ع)را سب نمىکنى؟ جوابداد: به خاطر سه خصلتى که على(ع)داشت و من آرزو مىکنم که یکى از آنها را دارا بودم. او پس از سخنانى مىگوید: هنگامى که آیه مباهله نازل گردید پیامبر على(ع) و فاطمه و حسنین علیهم السلام را خواست وقتى همگى جمع شدند، پیامبر گفت: «اللهم هولاء اهلى» آنان اهل بیت من هستند (7) .
2 - حاکم نیشابورى در مستدرک خود مىگوید:
«اخبار متواتر از ابن عباس و غیره رسیده است که پیامبر دست على و حسنین علیهم السلام را گرفت و فاطمه(س)را پشتسر قرار داد و رو به هیئت نمایندگى نجران کرد و گفت: «هولاء ابنائنا وانفسنا و نسائنا فهلموا انفسکم و ابنائکم و نسائکم ثم نبتهل فنجعل لعنهالله على الکاذبین» .
«اینان فرزندان ما و زنان و جانهاى ما هستند شما نیز برخیزید همانند آنها را بیاورید تا مباهله کنیم و لعنتخدا را بر گروه دروغگویان بفرستیم» (8) .
3 - ثعلبى در تفسیر خود مىنویسد:
«هنگامى که پیامبر وارد صحنه مباهله شد، حسین(ع)را در آغوشداشت و دستحسن(ع)را گرفته بود و دخت گرامى او فاطمه(س)پشت سر پیامبر و على(ع)نیز پشتسر فاطمه گام بر مىداشتند در این موقعاسقف نجران گفت: «یا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سالواالله ان یزیل جبلا من مکانه لازاله فلا تبتهلوا فتهلکوا» .
«همکیشان من ، من چهرههاى معصومى را مشاهده مىکنم که اگر از خداوند بخواهند که کوهى را از بیخ بکند، خدا دعاى آنان رامستجاب مىکند ، هرگز مباهله نکنید زیرا نابود مىشوید» (9) .
4 - زمخشرى در کشاف پس از نقل جملههایى که از ثعلبى نقلکردیم، مىگوید:
«اسقف نجران افزود: به خدائى که جان من در دست او است، نابودى اهل نجران نزدیک شده است. اگر مباهله کنید لباس انسانیتاز بدن شما کنده مىشود و به صورت حیوانات مسخ شده در مىآئید و صحرا براى شما کانونى از آتش خداوند که ریشه مسیحیان نجران رامىکند» (10) .
5 - ابن حجر از محدث معروف دارقطنى نقل مىکند که امیرمومنان روز شوراى عمر، براى برترى خود بر اعضاء شورى با آیه مباهلهاحتجاج کرد و گفت: آیا در میان شما کسى هست که پیوند خویشاوندىوى با پیامبر از من نزدیکتر باشد، او را جان و نفس خود و فرزندان او را فرزندان خود و زن او را زنان خود معرفى کند؟ همهاعضاء شورى به تصدیق على برخاسته و گفتند: نه هرگز جز تو کسى را به این خصوصیتسراغ نداریم (11) .
پی نوشتها:
1) البدایه والنهایه: ص 53 - بحارالانوار: ج21، ص 285.
2) منظور آیه «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمه سواء بینناو بینکم...» (آل عمران: 64)- بحارالانوار: ج21، ص 287.
3) تاریخ یعقوبى: ج2، ص 66.
4) سیره حلبى: ج3، ص 239.
5) نورالثقلین: ج1، ص 292 - 291.
6) در برخى از روایات اسلامى نیز به این موضوع تصریح شده است،به اصول کافى، کتاب دعا، باب مباهله،ص 538 مراجعه فرمائید.
7) صحیح مسلم: ج7، ص 120.
8) مستدرک ج3، ص 150.
9) عمده ابن بطریق، ص 95.
10) کشاف: ج1، ص 193.
11) صواعق: ص 154.
آیه مباهله، سند افتخار شیعه
«فمن حآجک من بعد ما جآءک من العلم فقل تعالو ندع ابناءنا وابناء کم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعللعنهالله على الکذبین» پس هر کس بعد از دانشى که (دربارهمسیح) به تو رسیده استبا تو به ستیز و محاجه بر خیزد (و ازقبول حق شانه خالى کند) بگو:بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم و شما فرزندان خود را وما زنان خود را بخوانیم و شما زنانتان را و ما نفوس خود رابخوانیم و شما نفوستان را پس لعنتخدا را بر دروغگویان قراردهیم.
یکى از ادله شایستگى اهل بیت پیامبر(ص) براى جانشینى آن حضرتآیات قرآنى است که در شاءن این بزرگواران نازل شده است.یکى از این آیات، آیه معروف مباهله (آیه 61 سوره آل عمران)است.
مباهله در اصل از ماده «بهل» به معناى رها کردن و قیدو بند را از چیزى بر داشتن است. به همین جهت، حیوانى را که بهحال خود واگذارند و پستانش را در کیسه قرار ندهند تا نوازدشبتواند به آزادى شیر بنوشد، باهل مىخوانند.
ابتهال به معناىتضرع و واگذارى کار به خداست. مباهله، از نظر مفهوم متداول کهدر آیه فوق گرفته شده، به معنى نفرین کردن دو نفر به یکدیگراست.
بعضى بهل را به معنى لعن گرفتهاند. طبق این نظریه درباره ابتهال دو قول وجود دارد.
1- ابتهال به معناى التعان یعنى یکدیگر را لعنت کردن.
2- بهله الله یعنى لعنه الله.
شاءن نزول:
در مورد شاءننزول آیه مباهله از ابن عباس وقتاده و حسن روایتشده است کهچون پیامبر اکرم(ص) مسیحیان را به مباهله دعوت کرد، از وىتاصبح فردا مهلتخواستند; و چون به بزرگان خود مراجعه و باآنها مشورت کردند، اسقف آنان گفت: فردا بنگرید: اگر محمد(ص)با اهل و فرزندش آمد، از مباهله بپرهیزید; ولى اگر با اصحابشآمد، پس مباهله کنید که کارى از او ساخته نیست.
نگاهى تاریخى به مباهله:
بخش باصفاى نجران با هفتاد دهکده تابع آن در نقطه مرزى حجاز ویمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، این نقطه تنها منطقهمسیحى نشین حجاز بود که به عللى از بت پرستى دست کشیده، بهآئین مسیح گرویده بودند. پیامبر(ص) به موازات مکاتبه با سراندول جهان و مراکز مذهبى، نامهاى به اسقف نجران ابوحارثه نوشتو طى آن ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت کرد. مضمون نامهچنین است:
به نام خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب; از محمد پیامبر و رسولخدا به اسقف نجران. خداى ابراهیم واسحاق و یعقوب را حمد وستایش مىکنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوتمىنمایم. شما را دعوت مىکنم که از لایتبندگان خدا خارج شویدو در ولایتخداوند وارد آیید; و اگر دعوت مرا نپذیرفتید، بایدبه حکومت اسلامى مالیات و جزیه بپردازید در غیر این صورت، بهشما اعلام خطر مىشود. نمایندگان پیامبر وارد نجران شده، نامه پیامبر(ص) را به اسقف نجران دادند. وى نامه را به دقتخواند وبراى تصمیمگیرى در این باره شورایى مرکب از شخصیتهاى بارزمذهبى و غیر مذهبى تشکیل داد. یکى از افراد طرف مشورت«شرجیل» بودکه به عقل و درایت و کاردانى معروفیت داشت. وىگفت: ما مکرر از پیشوایان مذهبى خود شنیدهایم که روزى منصبنبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت وهیچ بعید نیست محمد، که از اولاد اسماعیل است، همان پیغمبرموعود باشد. بعد از سخنان شرجیل، شورا نظر داد که گروهى بهعنوان هیاءت نمایندگى نجران به مدینه برود تا از نزدیک با محمد(صلی الله علیه واله) تماس گرفته و دلایل نبوت او را مورد بررسى قرار دهد.بدین ترتیب، شصت تن از داناترین مردم نجران انتخاب گردیدند کهدر راءس آنها سه پیشواى مذهبى قرار داشت:
1- ابوحارثه بن علقمه، اسقف اعظم نجران که نماینده رسمىکلیساهاى روم وحجاز بود.
2- عبدالمسیح، رئیس هیاءت نمایندگى که به عقل و کاردانى شهرتداشت.
3- ایهم که فرد کهنسال و شخصیت محترم ملت نجران به شمارمىرفت.
مشروح جریان مباهله و نیز مذاکرات پیامبر اسلام باهیاءت مسیحى در کتاب گرانسنگ «اقبال» سیدبن طاووس ذکر شدهاست. در این مقال به ذکر گوشهاى از آن که به جریان مباهلهمنجر مىشود، اکتفا مىگردد. پیامبر اسلام(ص): من شما را به آیینتوحید و پرستش خداى یگانه و تسلیم در برابر اوامر او دعوتمىکنم.
نمایندگان نجران: اگر منظور از اسلام، ایمان به خداى یگانهجهان است، ما قبلا به او ایمان آورده و به احکام او عملمىکنیم. پیامبر(ص): اسلام نشانههایى دارد. برخى از اعمال شماحاکى است که به اسلام واقعى نگرویدهاید. چگونه مىگویید خداىیگانه را مىپرستید؟ در صورتى که صلیب را مىپرستید و از خوردنگوشتخوک پرهیز نمىکنید و براى خدا فرزند معتقدید.
نمایندگان نجران: ما او را (مسیح) خدا مىدانیم، زیرا اومردگان را زنده کرد و بیماران را شفا بخشید و از گل پرندهساخت و آن را به پرواز در آورد و تمام این اعمال حاکى است کهاو خداست.
پیامبر(ص): مسیح بنده خدا و مخلوق اوست که او را در رحم مریمقرار داد و این توانایى را خدا به او داده بود.نماینده نجران: آرى، او فرزند خداست; زیرا مادرش مریم بدوناینکه با کسى ازدواج کند او را به دنیا آورد، پس ناگزیر پدرشباید همان خداى جهان باشد.
در این موقع، فرشته وحى نازل شد و به پیامبر خطاب کرد: بهآنان بگو: وضع حضرت عیسى از این نظر مانند حضرت آدم است که اورا با قدرت بى پایان خود، بدون اینکه داراى پدرى و مادرىباشد، از خاک آفرید; و اگر نداشتن پدر گواه بر این باشد که اوفرزند خداست، پس حضرت آدم براى این منصب شایستهتر است، زیرااو نه پدر داشت و نه مادر. نمایندگان نجران: سخنان شما ما راقانع نمىکند.
در این هنگام، فرشته وحى نازل شد و فرمود: اى پیامبر، بهکسانى که پس از روشن شدن جریان حضرت عیسى با تو مجادله و ازقبول حق شانه خالى مىکنند، بگو فرزندان و زنان و نزدیکان خودرا گرد آوریم و به درگاه خدا ابتهال کنیم که بر دروغگویاننفرین و لعنت کند; یعنى هر نفرین که دامن گروه مقابل را گرفت،باطل بودن راه آنان را مشخص سازد و بدین جدال پایان دهیم.
مساله مباهله به این شکل شاید تا آن زمان در بین عرب سابقهنداشت و راهى بود که صد در صد حکایت از ایمان و صدق دعوتپیامبرى مىکرد. مسلما ورود در چنین میدانى بسیار خطرناک است،زیرا اگر دعاى او به اجابت نرسد و اثرى از مجازات مخالفانآشکار نگردد، نتیجهاى جز رسوایى دعوت کننده نخواهد داشت.
چگونه ممکن است آدم عاقل و فهمیدهاى بدون اطمینان به نتیجه درچنین مرحلهاى گام بگذارد؟ از اینرو، دعوت پیامبر به مباهلهیکى از نشانههاى صدق دعوت و ایمان قاطع اوست.
هنگامى که پاى مباهله به میان آمد، نمایندگان مسیحیان نجراناز پیامبر مهلتخواستند تا با بزرگان خود به مشورت بنشینند.نتیجه مشاوره آنها، که از یک نکته روان شناسى سرچشمه مىگرفت،این بود که به طرفدارانشان دستور دادند: اگر مشاهده کردیدمحمد با جمعیت و جار و جنجال به مباهله آمد، نترسید و با اومباهله کنید; زیرا حقیقتى در کار نیست که متوسل به جارو جنجالشده است; ولى اگر با نفرات بسیار محدودى از خاصان نزدیک وفرزندان خردسالش که عزیزترین کسان اویند، به میعادگاه آمد،بدانید که پیامبر خداست و از مباهله با او بپرهیزید که خطرناکاست. وقت مباهله فرا رسید. پیامبر و هیاءت نجران توافق کردهبودند که مراسم مباهله در نقطهاى خارج از شهر مدینه در صحراانجام گیرد.پیامبر گرامى اسلام از میان مسلمانان و بستگان خود تنها چهارتن را انتخاب کرد که عبارتند از: على بن ابىطالب، حضرت زهرا،امام حسن و امام حسین(علیهم السلام); زیرا در میان مسلماناننفوسى پاکتر و ایمانى استوارتر از نفوس و ایمان این چهارتنوجود نداشت. او فاصله منزل تا نقطه مباهله را با وضع خاصىپیمود. در حالى که حسین را در بغل داشت، دستحسن را گرفته بودو على و زهرا(س) پشتسرش حرکت مىکردند. به میدان مباهله گامنهاد. او پیش از ورود به همراهانش گفت: هرگاه دعا کردم، شماآمین بگویید. اسقف مسیحیان گفت: من چهرههایى را مىبینم که اگراز خداوند بخواهند کوه از جا کنده مىشود; و اگر این افرادنفرین کنند، یک مسیحى بر روى زمین باقى نمىماند.
مسیحیان نجران بادیدن این صحنه از مباهله منصرف شدند و بهمصالحه رضایت دادند. بر این اساس که هر سال دو هزار حله هرکدام به قیمت چهل درهم به مسلمانان داده و جزیه را رعایتکنند.
قویترین دلیل بر فضلیت اصحاب کساء
نظر به اهمیت این رویداد در تاریخ اسلام، بدیهى استبایدافرادى در آن شرکت کنند که از شایستگى کافى برخور دار باشند;زیرا این رخداد در تاریخ دین اسلام ثبتخواهد شد. به همین جهت،پیامبر بزرگوار اسلام از میان کسان و اصحاب خود تنها چهار تنرا انتخاب کرد که عبارتند از: حضرت على بن ابىطالب، حضرتزهرا، امام حسن و امام حسین(علیهم السلام).
از عایشه چنین نقل شده است:
روز مباهله پیامبر اسلام چهار تن همراهان خود را زیر عباى مشکىوارد کرد و این آیه را خواند: «انما یریدالله لیذهب عنکمالرجس اهلالبیت و یطهرکم تطهیرا».
زمخشرى مىگوید: سرگذشتمباهله و مفاد آیه آن قویترین دلیل بر فضلیت اهل کساست.
نکات مهم آیه مباهله:
1- مفسران و محدثان شیعه و سنى تصریح کردهاند که آیه مباهلهدر حق اهل بیت پیامبر نازل شده و پیامبر تنها فرزندانش حسن وحسین و دخترش فاطمه و پسرعمش على(ع) را به میعادگاه برد.بنابراین، منظور از «ابنائنا» در آیه منحصرا حسن و حسین(ع)هستند. ابوبکر رازى مىگوید: این آیه دلیل است که حسنین پسرانرسول خدا(ص) هستند و فرزند دختر هم حقیقتا فرزند انسان است.همانطور که منظور از «نسائنا» فقط فاطمه(س) است. و نیز مراداز «انفسنا» فقط على(ع) است، زیرا خود پیامبر که نمىتواندمراد باشد; چون او دعوت کننده است و معنى ندارد که انسان خودرا دعوت کند، همیشه داعى غیر از مدعو است; پس حتما مراد شخصدیگرى غیر از نبى اکرم است. پس حتما اشاره به على(ع) است.زیرا هیچ کس نگفته جز على و فاطمه و حسنین کسى در مباهله شرکتداشته است. این مطلب بر علو مکان وى و درجهاى که هیچ کس به آنراه نیافته، بلکه به نزدیک آن هم نرسیده است، دلالت دارد.
پیامبر به بریده اسلمى فرمود:اى بریده على را دشمن مدار که او از من است و من از اویم.مردم از درختهاى متفرق خلق شدهاند و من و على از یک درختآفریده شدهایم.
مرحوم قاضى نورالله شوشترى، در جلد سوم احقاقالحق، مىگوید: مفسران در این مساله اتفاق نظر دارند که«ابنائنا» اشاره به حسن و حسین و «نسائنا» اشاره بهفاطمه(س) و «انفسنا» اشاره به على(ع) است. سپس در پاورقىهمین کتاب نام شصت نفر از بزرگان اهل سنت را نقل مىکند کهگفتهاند: آیه مباهله در مورد اهل بیت(علیهم السلام) نازل شدهاست. از جمله شخصیتهایى که این مطلب از آنها نقل شده عبارتنداز:
1- مسلم در کتاب صحیح، ج 2، ص 448.
2- احمد بن حنبل در مسند، ج 1، ص 185.
3- حاکم در مستدرک، ج3، ص 150.
4- واحدى نیشابورى در اسباب النزول، ص 68.
5- ابن اثیر در جامع الاصول، ج9، ص 470.
6- ابن جوزى در تذکرهالخواص، ص23.
7- زمخشرى در کشاف، ج 1، ص 370.
8- ابن حجرعسقلانى در الاصابه، ج 2، ص509.
9- ابن صباغ مالکى در فصول المهمه، ص 120.
10- قرطبى در الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 140.
در کتابهاى روایى شیعه نیز این مساله جایگاهى خاص دارد. تنهابه یک نمونه از آن اکتفا مىکنیم.
امام رضا(ع) در جلسه بحثى که در دربار مامون تشکیل شده بود،فرمود: خداوند پاکان بندگان خود را در آیه مباهله مشخص ساختهاست...; این مزیتى است که هیچ کس در آن بر اهلبیت(علیهمالسلام) پیشى نگرفته; فضلیتى است که هیچ انسانى به آن نرسیده وشرفى است که قبل از آن هیچ کس از آن بر خور دار نبوده است.
آیه مباهله جز معرفى نزدیکتر افراد به رسول گرامى(ص) حاوىپیامهاى دیگرى است که فهرست وار اشاره مىشود:
1- استمداد از غیب بعد از به کارگیریى توانایىهاى عادى.
2- زن و مرد دوشادوش هم و در کنار همدیگر مطرحند.
3- اگر انسان به هدف خود ایمان داشته باشد حاضر استحتى خودو نزدیکترین بستگانش را در معرض خطر قرار دهد.
4- در دعا کردن آنچه مهم است انگیزهها و شخصیتهاست نه تعدادو کثرت جمعیت.
5- در مجالس دعا باید کودکان را شرکت داد.
6- کسى که منطق و استدلال و معجزه او را تسلیم به پذیرش حقنمىکند باید تهدید به نابودى شود.
7- دعا آخرین برگ برنده و سلاح مومن است.
8- استدلال را باید پاسخ داد، ولى مجادله و لجاجت را بایدسرکوب کرد.
9- اگر شما محکم بایستید، دشمن به دلیل باطل بودن عقب نشینىمىکند.
10- قوام و اساس دین به خاطر همین چند نفر است و گرنهپیامبر(ص) مىتوانستخود شخصا نفرین کند.
خدا و پیامبر(ص) با این عمل به همه ما مىفهماند که این افرادیاران و نزدیکان رسول خدا(ص) در دعوت به حق و هدف او هستند وهمراه او آماده استقبال از خطر بوده، ادامه دهنده حرکت اویند.
امضاى قرار داد صلح بین دو طرف
هیات نمایندگى نجران از پیامبر در خواست کرد مقدار مالیاتسالانه آنان در نامه نوشته شود و در آن نامه امنیت منطقه نجراناز طرف پیامبر تضمین گردد. حضرت على(ع) به فرمان پیامبر(ص)نامه زیر را نوشت:
به نام خداوند بخشنده مهربان
این نامهاى است از محمد(ص) رسولخدا به ملت نجران و حومه آن; حکم و داورى محمد(ص) در بارهتمام املاک و ثروت ملت نجران این شد که اهالى نجران هر سال دوهزار لباس که قیمت هریک از چهل درهم تجاوز نکند، به حکومتاسلامى بپردازند. آنان مىتوانند نیمى از آن را در ماه صفر ونیم دیگر را در ماه رجب پرداخت کنند. هرگاه از ناحیه یمن جنگىرخ داد، باید ملت نجران به عنوان همکارى با دولت اسلامى، تعدادسىزره و سى اسب و سى شتر، به عنوان عاریه مضمونه، در اختیارارتش اسلام بگذارند و پذیرایى از نمایندگان پیامبر(ص) درسرزمین نجران به مدت یک ماه به عهده آنان است. هرگاهنمایندهاى از ناحیه وى به سوى آنان آمد، باید از او پذیرایىکنند. درمقابل جان و مال و سرزمینها و معابد ملت نجران درامان خدا و رسول اوست. مشروط بر اینکه از همین اکنون از هرنوع ربا خوارى خود دارى کنند.در غیر این صورت ذمه محمد ازآنان برى بوده و تعهدى در برابر آنان نخواهد داشت.
مباهله در کلام معصومین (علیهم السلام)
استشهاد به واقعه مباهله و استناد به همراهى على و همسر و دو فرزند او با رسولخدا
1 ـ در کلام امام على علیهالسلام:
به دنبال امتناع علىعلیه السلام از بیعت با ابوبکر، میان آن حضرت و ابوبکر بحث و گفتگویى درگرفت. ابوبکر با تمسک به حدیثى از رسولخدا درصدد توجیه کار خویش بود و در مقابل علىعلیه السلام با او احتجاج مىکرد و از او در مورد شایستگیهاى خود اعتراف مىگرفت و شبیه همین احتجاج را آن حضرت با اصحاب شورى بعد از مرگ عمر نیز داشت. هر دو حدیث به حدیث منا شده معروف است و در هر دو جا آن حضرت به واقعه مباهله و همراهى خود و همسر و دو فرزندش با رسولخدا اشاره مىکند و آنها سخن او را تأیید مىکنند.
در حدیث اول آمده است: «فانشدک بالله أبى برز رسولالله و بأهلى وولدى فی مباهلة المشرکین ام بک و باهلک و ولدک» قال ابوبکر: «بل بکم». (1)
و در حدیث دوم آمده است:
«نشدتکم بالله هل فیکم احد اخذ رسولاللهصلى الله علیه وآله وسلم بیده وید امرأته و ابنیه حین اراد ان یباهل نصارى اهل نجران غیرى؟ قالوا: لا. (2)
حدیث نقل شده در مورد دوم بدین تعبیر نیز وارد شده است:
«افتقرون أن رسولالله صلىالله علیه و آله حین دعا اهل نجران الى المباهلة انه لم یأت الا بى و بصاحبتى و إبنى؟
قالوا اللهم نعم». (3)
در روایت معروف دارقطنى که ابنحجر در الصواعق المحرقه نیز آورده است، حدیث منا شده چنین نقل شده است:
«انشدکمالله هل فیکم احد اقرب الى رسولالله فی الرحم منى و من جعله نفسه و ابناءه ابناءه و نسائه نسائه غیرى؟
قالوا اللهم لا». (4)
غیر از حدیث منا شده در موارد دیگر نیز امیرالمؤمنین به واقعه مباهله اشاره کرده است و از آن موارد است که آوردهاند جماعتى نزد آن حضرت آمدند و گفتند از بالاترین مناقب خود براى ما بگو پس حضرتش به ترتیب از واقعه «سدالابواب»، مباهله، ابلاغ سوره برائت بر مشرکین، تعبیر قرآن از او به «اذن» [در آیه «و تعیها اذن واعیة» (الحاقة / 12)]
نزول آیه «اجعلتم سقایة الحاج...» (توبه/ 19) در حق او و واقعه غدیر خم یاد مىکند و در ضمن شرح واقعه مباهله مىفرماید که رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم دست من و حسن و حسین و فاطمه را گرفت و براى مباهله بیرون رفت. (5)
در روایتى دیگر که شبیه بدین روایت است امام صادقعلیه السلام مىفرماید: از امیرالمؤمنین در مورد فضائلش سؤال شد آن حضرت برخى را شمرد. بدو گفتند بیشتر بگو. حضرت فرمود دو پیشواى دینى از مسیحیان نجران به نزد رسولخدا آمدند و در مورد عیسى با آن حضرت سخن گفتند. آنگاه خداوند این آیه را فرستاد «ان مثل عیسى عندالله کمثل آدم...» سپس پیغمبر وارد خانه شد و دست على و حسن و حسین و فاطمه «سلامالله علیهم اجمعین» را گرفت و بیرون آمد و کف دستش را به سوى آسمان گرفت و انگشتانش را باز کرد. آنها را به مباهله فراخواند . (6)
در حدیث مفصلى که آن حضرت هفتاد منقبت از مناقب خود را مىشمارد به عنوان سى و چهارمین منقبت خود مىفرماید: نصارى چیزى را ادعا کردند پس خداوند در مورد آنان این آیه را فرستاد «فمن حاجک فیه...» پس نفس من نفس رسولخداست و «نساء» همان فاطمه است و «ابناء» حسن و حسین مىباشند سپس آن قوم پشیمان شدند و از رسولخدا خواستند که آنان را از مباهله معاف دارد و رسولخدا آنها را معاف داشت. قسم به خدایى که تورات را بر موسى و فرقان را بر محمدصلى الله علیه وآله وسلم فرستاد اگر با ما به مباهله برمىخواستند هر آینه به صورت میمونها و خوکهایى مسخ مىشدند. (7)
2 ـ در کلام امام حسن بن على علیهالسلام
آن حضرت بعد از صلح با معاویه در حضور او خطبهاى خواند و در ضمن آن فرمود جدم در روز مباهله از میان جانها پدرم و از میان فرزندان مرا و برادرم حسین را و از میان زنان فاطمه مادرم را آورد پس ما اهل او و گوشت و خون او هستیم. ما از او هستیم و او از ماست.
عبارت آن حضرت چنین بود «ایها الناس انا ابن البشیر و انا ابن النذیر و انا ابن السراج المنیر... فاخرج جدى یوم المباهلة من الانفس ابى و من البنین انا و اخى الحسین و من النساء فاطمة امى فنحن اهله و لحمه و دمه و نحن منه و هو منا». (8)
3 ـ در کلام امام حسین بن على علیهالسلام
در جریان مراسم حج و در صحراى منى امام حسینبن علىبنىهاشم و بزرگان از اصحاب رسولخدا را جمع کرد و در اثنا خطبهاى که خواند از آنان در مورد فضائل پدرش علىبن ابىطالب اقرار گرفت. در این خطبه مفصل نیز به واقعه مباهله و حضور على و همسرش فاطمه و دو فرزندش اشاره شده است و چنین آمده است:
قال انشدکم الله أ تعلمون ان رسولاللهصلى الله علیه وآله وسلم حین دعا النصارى من اهل نجران الى المباهلة لم یأت إلا به و بصاحبته و إبنیه؟
قالوا اللهم نعم. (9)
4 ـ در کلام امام صادق علیهالسلام
ابوجعفر احول از امام صادقعلیه السلام نقل مىکند که به آن حضرت برخى از امورى را که مردم در حق آنها منکرند گفتم. حضرت فرمود بدانان بگو که قریش مىگفتند ما آن «اولوالقربى» هستیم که غنیمت براى آنهاست. (10) سپس [در پاسخ ]بدین منکرین گفته شد که رسولخدا در روز بدر براى جنگ جز اهل بیت خویش را حاضر نکرد و به هنگام مباهله [که انتظار مىرفت عذاب بر یکى از دو طرف نازل شود] على و حسن و حسین و فاطمه سلامالله علیهم اجمعین را آورد. پس آیا براى آنها [یعنى اهل بیت که در بدر و در مباهله حاضر بودند] تلخى و براى اینها [یعنى قریش ]شیرینى باشد. (11)
نکته قابل توجه در این روایت آن است که حضور اهل بیت در واقعه مباهله به مانند حضور خویشان رسولخدا در بدر دانسته شده است.
5 ـ در کلام امام موسى بن جعفر علیهالسلام
در گفتگوى هارون الرشید با موسىبن جعفرعلیه السلام آمده است که هارون پرسید چرا شیعیان شما از تعبیرشان در مورد شما به «یابن رسولالله» دست برنمىدارند در حالى که شما فرزند على و فاطمه هستید و فاطمه ظرف تولد فرزند بود. در واقع فرزند به پدر منسوب مىگردد نه مادر. آن حضرت پس از استشهاد به آیه 84 سوره انعام (و وهبنا له اسحق و یعقوب کلا هدینا و نوحا...) اضافه فرمودند که همه امت اسلام از نیکوکار و بدکار اتفاق دارند که چون آن شخص نجرانى را پیغمبر به مباهله فراخواند در کساء او جز على و فاطمه و حسن و حسین کس دیگرى نبود و خداوند فرمود «فمن حاجک فیه من بعد...» پس تأویل «ابنائنا» حسن و حسین و تأویل «نسائنا» فاطمه و تأویل «انفسنا» علىبن ابىطالب بود. (12)
6 ـ در کلام امام علىبن موسى الرضاعلیه السلام
چون حضرت رضاعلیه السلام در مجلس مأمون عباسى حاضر شد مأمون از او سؤالاتى کرد و حضرت یکایک پاسخ مىداد. تا سخن بدینجا رسید که مأمون پرسید آیا خداوند در جایى از قرآن «اصطفاء» را تفسیر کرده است؟ آن حضرت در پاسخ فرمود خداوند اصطفاء عترت را در دوازده موضع از کتاب خویش بیان فرموده است. سپس آن حضرت در بیان سومین موضع فرمودند: در واقعه مباهله که آیه شریفه «فمن حاجک فیه من بعد...» نازل شد، پیامبر خدا، على و حسن و حسین و فاطمه (سلامالله علیهم اجمعین) را احضار کرد و جان آنها را قرین جان خود قرار داد. پس آیا مىدانید معناى «وانفسنا و انفسکم» چیست؟ علماى مجلس گفتند مراد از آن نفس پیامبر خدا است. آن حضرت فرمود به غلط افتادید. خداوند در «انفسنا» نفس علىعلیه السلام را قصد کرده است و دال بر این امر سخن پیغمبر خداست که فرمود «لتنتهین بنو ولیعه او لأبعثن الیهم رجلا کنفسى یعنى علىبن ابىطالب» و این خصوصیتى است که پیش از این و پس از این هیچکس بدان نخواهد رسید زیرا آن حضرت نفس على را همانند نفس خود قرار داد. (13)
در روایت دیگرى آمده است که مأمون روزى به امام رضاعلیه السلام گفت بزرگترین فضیلتى را که براى امیرالمؤمنین است و قرآن بر آن دلالت دارد براى من بگو. حضرت فرمود فضیلت او در مباهله است که در آیه شریفه «فمن حاجک فیه من بعد ماجاءک...» اشاره شده است. آنگاه رسولخدا حسن و حسین را فراخواند پس آنها دو پسر او بودند و فاطمه را خواند پس او در موضع «نساءه» است و امیرالمؤمنین را خواند پس به حکم خداوند عزوجل او نفس رسولخدا است و چون هیچکس از مردمان بالاتر و برتر از رسولخدا نیست پس به حکم الهى باید هیچکس برتر و بالاتر از نفس رسولخدا نباشد. مأمون گفت مگر نه این است که خداوند «ابناء» را به لفظ جمع آورده و رسولخدا تنها دو پسرش را فراخواند و «نساء» را به لفظ جمع آورد، در حالى که رسولخدا فقط دخترش را آورد پس چرا جایز نباشد که آن حضرت از نفس خودش دعوت بکند نه از دیگرى بنابراین فضلى را که براى امیرالمؤمنین مىگویى ثابت نیست. امام هشتم در پاسخ فرمود آنچه گفتى صحیح نیست زیرا داعى باید غیر از خودش را دعوت کند، چنان که آمر باید به غیر خودش دستور بدهد و صحیح نیست که رسولخدا در حقیقت خودش را دعوت کند چنان که نمىتواند به حقیقت آمر به نفس خود باشد و هرگاه ثابت شود که رسولخدا در مباهله هیچکس جز امیرالمؤمنین را نخوانده است، ثابت مىشود که او نفس رسولخدا است که خداوند در کتابش بدو نظر داشته و در قرآنش بدو حکم کرده است. (14)
و نیز از جمله مناظرات آن حضرت با مأمون آوردهاند که مأمون به آن حضرت گفت چه دلیلى بر خلافت جد شما [علىبن ابىطالب] است؟ حضرت فرمود «انفسنا» پس مأمون گفت «لولا نسائنا» پس حضرت فرمود «لولا ابنائنا» آنگاه مأمون ساکت شد. (15) شرح مفاد این حدیث در تفسیر آیه مباهله گذشت.
استناد به واقعه مباهله در کلام سعدبن ابى وقاص
از آنجا که گفتهاند «الفضل ماشهدت به الاعداء »مىتوان حدیث سعد را دلیلى قاطع و دندانشکن بر منکرین حضور اهل بیت در صحنه مباهله دانست چرا که منابع متعدد شیعه و سنى نقل کردهاند که معاویةبن ابىسفیان به سعد گفت چه چیز جلودار تو است که ابوتراب را دشنام نمىگویى؟ سعد گفت هرگاه به یاد سه چیزى که رسولخدا در حق او گفت مىافتم هرگز اجازه دشنام گویى به او را بهخود نمىدهم. اگر یکى از آنها براى من بود از شتران سرخ مو برایم دوستداشتنىتر بود. [اول آن که] چون در یکى از جنگها رسولخدا على را به جاى خویش در شهر باقى گذاشت على گفت، آیا مرا همراه زنان و کودکان در شهر مىگذارى؟ پس رسولخدا بدو گفت آیا راضى نمىشوى که نسبت به من منزلتى چون منزلت هارون نسبت به موسى داشته باشى جز آن که بعد از من نبوتى نیست و [دوم آن که] از رسولخدا شنیدم که در روز جنگ خیبر فرمود هر آینه پرچم را به دست مردى مىدهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. پس آن حضرت فرمود على را نزد من بخوانید على را آوردند در حالى که چشم درد داشت پس رسولخدا از آب دهان خود به چشم او کشید و خوب شد و آنگاه پرچم را بدو سپرد و [سوم آن که] چون این آیه «فقل تعالوا ندع ابناءنا...» نازل شد رسولخدا على و فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و فرمود «اللهم هولاء اهلى» و در روایتى دیگر از سعد نقل شده است که رسولخدا فرمود «ان هولاء اهل بیتى». (16)
مباهله در قطعاتى از شعر عرب
استناد به شعر شاعران نامدار عرب که در قرون اولیه مىزیستهاند همچون استناد به کلام مورخین بزرگ بلکه گاه قوىتر از آن است؛ خصوصا آن گاه که شعر آنها بر زبانها رائج و دارج و در اذهان عامه مردم ثبت شده باشد. چرا که برخى اشعار بازگوکننده رویدادى مهم در تاریخ اسلام و مقطعى حساس از تاریخ مسلمانان است و چه بسیار حماسهها که در قالب قصیدهها براى همیشه در خاطرهها جاودان مانده است. و ما مىبینیم که شاعران تواناى شیعى مسلک که همواره درصدد بودند هر فضیلتى و هر منقبتى از فضائل و مناقب اهل بیت را در آینه شعر منعکس سازند، چون به واقعه مباهله رسیدهاند، به وجد آمده و از اتحاد جان پیغمبر و على سخن گفتهاند پس باید در اینجا به نمونههایى از اشعار این شاعران که موقعیت و مکانت خاص اجتماعىشان پشتوانه شعر آنهاست اشاره شود.
ابوالحسین علىبن محمدبن جعفر الکوفى الحمانى المعروف «بالأفوه» شاعر قرن سوم که چون مناقب امیرالمؤمنین علىعلیه السلام را به نظم مىآورد بدینجا مىرسد:
وانزله منه على رغمة العدى
کهارون من موسى على قدم الدهر
فمن کان فی اصحاب موسى و قومه
کهارون لازلتم على ظلل الکفر
و آخاهم مثلا لمثل فاصبحت
اخوته کالشمس ضمت الى البدر
فآخى علیا دونکم و أصاره
لکم علما بین الهدایة و الکفر
و انزله منه النبى کنفسه
روایة ابرار تأدت الى البشر
فمن نفسه منکم کنفس محمد
الا بأبى نفس المطهر الطهر
و به گفته صاحب الغدیر دو بیت آخر به حدیثى اشاره دارد که نسائى در کتاب خصائص خود به نقل از ابوذر آورده است که رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم فرمود «لینتهین بنو ولیعة او لأبعثن علیهم رجلا کنفسى ینفد فیهم امرى...» (17)
صاحببن عباد شاعر معروف قرن چهارم در قصیدهاى فضائل امیرالمؤمنین علىعلیه السلام را چنین برمىشمارد:
و کم دعوة للمصطفى فیه حققت
و آمال من عادى الوصى خوائب
فمن رمد آذاه جلاه داعیا
لساعته و الریح فی الحرب عاصب
و من سطوة للحر و البرد دوفعت
بدعوته عنه و فیها عجائب
و فى اى یوم لم یکن شمس یومه
اذا قیل هذا یوم تقضى المآرب
أفى خطبة الزهراء لما استخصه
کفاء لها و الکل من قبل طالب
أفى الطیر لما قد دعا فأجابه
و قد رده عنه غبى موارب
أفى رفعه یوم التباهل قدره
و ذلک مجد ما علمت مواظب
أفى یوم خم اذ اشاد بذکره
و قد سمع الایصاء جاء و ذاهب (18)
و نیز از اوست:
قالت فمن ذا قسیم النار یسهمها؟
فقلت من رأیه أذکى من الشعل
قالت فمن باهل الطهر النبى به؟
فقلت تالیه فی حل و مرتحل
قالت فمن شبه هارون لنعرفه؟
فقلت من لم یحل یوما و لم یزل (19)
پی نوشت :
1) شیخ طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص .118
2) همان، ج 1، ص 139، قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج 3، ص 46 به نقل از الصواعق المحرقة؛ عابدین مؤمنى، مقاله على علیه السلام نفس رسولخدا در کتاب مجموعه گفتارهاى موسوم به شناخت نامه علىعلیه السلام، ص 189 به نقل از الصواعق المحرقة.
3) محمدیان، محمد، حیاة امیرالمؤمنین عن لسانه، ص 53 به نقل از کتاب سلیمبن قیس، امالى طوسى، تاریخ دمشق، خصال شیخ صدوق و احتجاج طبرسى.
4) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص .267
5) قاضى نعمان، دعائم الاسلام، ج 1، ص .16
6) تفسیر عیاشى، ذیل آیه مباهله؛ علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.
7) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 9، و ص 240 به نقل از کتاب خصال.
8) سلیمانبن ابراهیم، ینابیع المودة، ج 1، ص 40؛ شیخ طوسى، الامالى، ص .561
9) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص .272
10) اشاره است به آیه «واعلموا انما غنتم من شىء فانلله خمسه و للرسول ولذى القربى» (انفال، 41) که با تأویل آن گروهى از مردم معتقد بودند که خمس تنها به فرزندان رسولخدا تعلق ندارد.
11) تفسیر عیاشى، ذیل آیه مباهله.
12) شیخ مفید، الاختصاص، ص 54؛ شروانى، ما روته العامة من مناقب اهلالبیت، ص 85، به نقل از الصواعق المحرقه، و نظیر این حدیث در عیون اخبار الرضا نقل شده است که علامه طباطبائى در المیزان، ذیل آیه مباهله آن را ذکر کرده است و نیز علىبن عیسى الاربلى، کشف الغمة، ج 2، ص .778
13) سلیمانبن ابراهیم القندوزى، ینابیع المودة، ج1 ، ص 131؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 7، ص 10 به نقل از عیون اخبار الرضا و الامالى للصدوق؛ علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.
14) شیخ مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص 38؛ آیتالله میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج 1، ص 435 به نقل از شیخ مفید، علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص .257
15) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 10 به نقل از طرائف المقال؛ علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.
16) تفسیر عیاشى، و تفسیر المیزان ذیل آیه مباهله؛ رى شهرى، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 314؛ ابن بطریق عمدة عیون صحاح الاخبار، ص 188 به نقل از صحیح مسلم؛ ابن بطریق، کتاب خصائص الوحى المبین، ص 100، به نقل از صحیح مسلم؛ شروانى، ما روته العامه من مناقب اهل البیت، ص 84 به نقل از سنن ترمذى، فرائد السمطین، تاریخ ابنعساکر و جامع الاصول؛ کنجى شافعى، کفایة الطالب، ص 141 با ذکر چند سند مختلف؛ محمدبن معتمد خان، نزل الابرار، ص 47؛ جلال الدین سیوطى، الدرالمنثور؛ محمد رشید رضا، المنار، ذیل آیه مباهله؛ احمدبن عبدالله الطبرى، ذخائر العقبى، ص 25؛ شیخ طوسى، الامالى، ص 306؛ محمدبن عبدالله الحاکم النیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 162 حدیث شماره 4719؛ مسلمبن الحجاج النیشابورى، صحیح مسلم، ج 4، ص 1870 حدیث شماره 32؛ محمدبن عیسىبن سورة، الجامع الصحیح (سنن ترمذى)، ج 5، ص 224 حدیث شماره 2999 و حدیث شماره 3724؛ ابراهیمبن محمد الجوینى، فرائد السمطین فی فضائل المرتضى و البتول و السبطین، ج 1، ص 377؛ علىبن عیسى الاربلى، کشف الغمة، ج 1، ص 124 و ص 160 و چون حدیث سعد از جمله مستندات واقعه مباهله است در اینجا مناسب مىبینیم که به دیگر منابعى که اسناد واقعه مباهله راجمع کردهاند اشاره کنیم. مرحوم بحرانى در غایةالمرام واقعه مباهله را در خلال 19 حدیث از طرق اهل سنت و 15 حدیث از طرق شیعه نقل کرده است. نگاه کنید به قادتنا کیف نعرفهم، ج 3، ص 64 و نیز حاکم حسکانى در شواهد التنزیل، ج 1، ص 155 واقعه مباهله را به 9 طریق از طرق موجود نزد اهل سنت نقل مىکند و نیز ابنمغازلى در کتاب مناقب خود واقعه مباهله را به نقل از شعبى از جابربن عبدالله آورده است که این یکى از طرق مذکور در شواهد التنزیل است. نگاه کنید به عمدة عیون صحاح الاخبار، ص 188 و نیز ابونعیم اصفهانى در کتاب النور المشتعل من کتاب مانزل من القرآن فی علىعلیه السلام، ص 49 برخى احادیث پیرامون واقعه مباهله را به نقل شعبى از جابرآورده است و استاد محمد باقر محمودى در تعلیقه خود از دیگر روات این احادیث که از جمله آنها ابورافع و ابن عباس است یاد کردهاند و در هر مورد سلسله سند را آوردهاند .
و نیز اسناد واقعه مباهله در نزد اهل سنت را مىتوان در ذیل آیه مباهله در تفسیر طبرى و تفسیر الدر المنثور جستجو کرد.
17) علامه امینى، الغدیر، ج 3، ص 66؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص .217
18) علامه امینى، شیخ عبدالحسین، الغدیر، ج 4، ص .41
19) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام علىبن ابىطالب، ج 9، ص 43، به نقل از الغدیر، ج 4، ص .40
اهل بیت علیهم السلام و نزول قرآن
مقدمه: اهـل بـیت(ع) از جمله محورهاى عمده و نظرگاه هاى بارزند در احادیث اسباب نزول و جـایـگـاه ایـشـان به عنوان مهمترین محورهاى مطرح در اسباب نزول, شایان نگاه و تامل و تعمقى ویژه است.
گـذشـتـه از ایـن کـه اهل بیت(ع) در متن آیات قرآن, به صراحت , مخاطب خداوند قرار گـرفته اند و به نص آیه تطهیر به افتخار طهارت و پاکیزگى نایل آمده اند و نیز در احـادیـث نبوى بارها مورد تکریم و تجلیل بوده و امت به رعایت حقوق ایشان توصیه و تـشـویـق شـده اند. چنانکه در قرآن کریم, مودت و دوستى ایشان پاداش زحماتى که پیامبر در ایفاى رسالت خود متحمل شده, قرار گرفته است.
سخن در جایگاه و منزلت اهل بیت(ع) و رابطه و نسبت آنان با قرآن و نقش ایشان در تـفـسـیـر و تـبـیین معارف وحى و موضوعاتى از این دست, سخنى دیر پا و گسترده و دراز دامـن اسـت و مـا در ایـن نـگرش کوتاه و تلاش عاجزانه, هرگز نمى توانیم مدعى نـمـایـاندن آن همه جلالت و فضیلت و منزلت باشیم. بلى مى توانیم تنها به زاویه اى از ایـن افق دور دست و برکه اى از این دریاى کران ناپیدا, نگاهى در حد وسع خویش داشته باشیم.
هـدف مـا, در این تحقیق تنها پرداختن به بخشى از اسباب نزول است که در شان اهل بـیـت(ع) عـمـومـا, یا على(ع) خصوصا نقل شده است و حتى در این زمینه نمى توانیم مدعى استقصا یا تحقیقى همه جانبه باشیم.
مـجـال مـحـدود این صفحات, تنها امکان ارائه نمونه هایى از اسباب نزول را خواهد داشـت و سـعـى ما بر این است که در نمودن این نمونه ها بهترین ها و لازمترین ها را مطرح کنیم.
پیوند قرآن و اهل بیت(ع)
قـبـل از پرداختن به موضوع اسباب نزول وارده در باره اهل بیت(ع) شایسته است که از دیـدگـاهى عام, نگاهى به رابطه قرآن و اهل بیت داشته باشیم, چه این که چنین نگاهى مى تواند در شناخت صحیح و سقیم روایات اسباب نزول, ملاکى در اختیار گذارد.
یعنى اگر رابطه نزدیک و جدایى ناپذیر قرآن و اهل بیت(ع) به صورت اصلى مسلم نزد عـالـمـان شـیـعه و اهل سنت شناخته شود, زمینه براى پذیرش آن دسته از نقلها که ارزشى ویژه براى اهل بیت(ع) بیان مى کند , هموارتر خواهد بود.
بـایـد دانـسـت رابـطـه اهـل بیت(ع) با قرآن, رابطه اى بسیار نزدیک و تنگاتنگ و ناگـسـستنى است که حقیقت آن در فهم نیاید و در وصف نگنجد و دستیابى بر آن از تـوان مـا بیرون و از حوزه علم و ادراک ما به دور است, چه این که رسیدن به این مـهـم, مـوقـوف بـر اهل بیت(ع) از سـوى دیگر است که این از دسترس هر کسى جز معصوم , خارج است.
بـه هـر حال, پرداختن به این موضوع در حد مقدور نیز نیازمند رساله اى مجزا بلکه کـتـابـى مستقل است و طرح آن در این نوشتار, صرفا به منظور یاد آورى اصالت این پیوند و اهمیت آن در بررسى اسباب نزول وارده در شان اهل بیت(ع) است.
شـایـان توجه است که منابع ما در این تحقیق صرفا منابع شیعى نیست, بلکه بسیارى از آنـهـا بـر گـرفـتـه از کتابها و مجموعه هاى معتبر حدیثى عالمان عامه و مورد پذیرش آنان است.
پـیـش از آغـاز سخن, یادآور مى شویم که از دیدگاه ما , امام على(ع) و دیگر امامان معصوم نور واحدند و آنچه بر اول آنان رواست بر آخر آنان نیز چنین است.
امام جعفر بن محمد صادق(ع) فرمود:
((ان الـلـه عـلـم نبیه التنزیل و التاویل فعلم رسول الله صلى الله علیه و آله علیا و علمنا.)).
بدرستى که خداوند علم تنزیل و تاویل و را به پیامبرش آموخت, پس رسول خدا آن را به على(ع) آموخت و على نیز به ما آموخت.
علامه طباطبائى مى نویسد:
((نـسـبـت دادن آنـچه در باره على(ع) نازل شده است به دیگر امامان اهل بیت(ع), بدان جهت است که همه آنان یکى بوده و امر آنان یکى است.)).
بنابر این ,آنچه از این پس در باره آن امام همام گفته مى شود بر امامان دیگر نیز صادق است.
سـخـن در رابطه قرآن و عترت است که از سویى در کنار یکدیگر به گونه اى غیر قابل افتراق و انفکاک اند که پیامبر در حدیث مشهور ثقلین مى فرماید:
((انـى تارک فیکم خلیفتین (الثقلین) کتاب الله حبل ممدود ما بین السما… و الارض و عترتى اهل بیتى و انهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض.)).
مـن دو جـانشیت و دو چیز گرانبها در میان شما به یادگار خواهم گذارد: کتاب خدا (قـرآن) کـه ریـسـمـانى است که از آسمان تا زمین کشیده شده است و خاندانم (اهل بـیـتم) و این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا آن که کنار حوض کوثر بر من درآیند.
و در جاى دیگر مى فرماید:
((على مع القرآن و القرآن مع على لن یفترقا حتى یردا على الحوض.)).
عـلـى با قرآن و قرآن با على است, هرگز جدا نخواهند شد تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند.
و نیز خطاب به على (ع) مى فرماید: ((سر فى حفظ الله و فى کنفه و الله انک مع الحق و الحق معک.)).
برو, در حفظ و حمایت خدا سوگند همانا تو با حق هستى و حق با تو همراه است.
ایـن هـمـراهـى و عدم افتراق, بدان معناست که هدایت جستن از یکى بدون دیگرى نا ممـکـن بـوده و جایگاه این دو (قرآن و اهل بیت) در ایفاى نقش هدایت یکى است و اهـل بـیـت هـمـواره چونان پیامبر به بیان و تفصیل اصول تشریع شده از سوى قرآن مى پردازند.
از سـوى دیـگـر, رابـطه امام على (ع) با پیامبر(ص) قابل نگرش است. پیامبر(ص) که قـرآن بـر قـلـب مبارک او نازل شد و کتاب از سوى حق تعالى به او تعلیم گردید و تـنـها عارف به قرآن بود, زیرا مخاطب آن بود, على(ع) را برادر و وصى و خلیفه و وارث و شاهد و ولى پس از خویش خواند و نفس خویشش شمرد و او را هم گوشت و هـم خون و هم ریشه خود دانست و در شهر علم و خانه حکمتش خواند و منزلت او را نسبت به خود همانند منزلت هارون نسبت به موسى اعلام فرمود.
از اوان ولادت, در آغـوش خـویـشـش پـرورید و همیشه و در همه حال و همه جا همراه خـویـشـش گردانید و در خانه و مسجد و منزلگاه وحى با او بود. هم در این زمینه, عـلی (ع) در خـطـبـه قـاصعه نهج البلاغه مى فرماید: ((و قد علمتم موضعى من رسول الـله- صلى الله علیه و آله- بالقراب القریب و المنزل الخصیص, وضعنى فى حجره و نـا ولـد یضمنى الى صدره و یکنفنى فى فراشه و یمسنى جسده و یشمنى عرفه...و لقد کـنـت اتـبـعه اتباع الفصیل اثر امه یرفع لى فى کل یوم من اخلاقه علما و یامرنى بـالاقـتدا… به و لقد کان یجاور رسول الله صلى الله علیه و آله فى کل سنه بحرا… فـاراه و لایـراه غـیرى...ارى نور الوحى و الرساله و اشم ریح النبوه. و لقد سمعت رنـه الـشـیطان حین نزل الوحى علیه- صلى الله علیه و آله- فقلت: یا رسول الله! ما هذه الرنه؟ فقال:
هـذا الشیطان ایس من عبادته. انک تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الا انک لست بنبى و لکنک وزیر و انک لعلى خیر...)).
شما مى دانید مرا نزد رسول خدا چه رتبت است و خویشاوندیم با او در چه نسبت است.
آن گـاه کـه کـودک بـودم مرا در کنار خود نهاد و بر سینه خویش جا داد و مرا در بـستر خود مى خوابانید, چنانکه تنم را به تن خویش مى سود و بوى خوش خود را به من مـى بویانید. و من در پى او بودم در- سفر و حضر- چنانکه شتر بچه در پى مادر. هر روز بـراى من از اخلاق خود نشانه اى بر پا مى داشت و مرا به پیروى آن مى گماشت. هر سال در حـرا… خـلـوت مـى گزید , من او را مى دیدم و جز من کسى وى را نمى دید... آن هـنـگام روشنایى وحى و پیامبرى را مى دیدم و بوى نبوت را مى شنیدم. من هنگامى که وحى بر او (ص) فرود آمد آواى شیطان را شنیدم. گفتم: اى فرستاده خدا این آوا چیست؟ گفت:
((ایـن شـیـطـان اسـت کـه از آن که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو مـى شـنوى آنچه من مى شنوم, و مى بینى آنچه من مى بینم, جز این که تو پیامبر نیستى و وزیرى و بر راه خیر مى روى- و مومنان را امیرى-.)).
گاه پیامبر سر بر دامن على(ع) نهاده, آیات وحى را فرا مى گرفت. و هر آنچه خدایش تـعلیم فرموده بود به او نیز مىآموخت و هزار باب در هزار باب از علم و دانش بر او گـشـود. آیـه اى از قـرآن بر او فرود نیامد, جز آن که بر على(ع) خواند و املا کـرد و تـاویـل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابهش را به او تعلیم داد. و چنین بود که امام(ع) بر فراز منبر خطابه مى فرمود:
((سلونى فوالله لا تسالونى عن شى… الا اخبرتکم , سلونى عن کتاب الله فوالله ما من آیه الا و انا اعلم بلیل نزلت ام بنهار ام فى سهل ام فى جبل.)).
بپرسـیـد مـرا پس سوگند به خدا نمى پرسید از چیزى جز آن که شما را خبر مى دهم.
بپرسـیـد از کتاب خدا, پس به خدا قسم آیه اى نیست جز آن که مى دانم در شب نازل شده است یا در روز, در دشت فرود آمده است یا در کوه.
یا در جاى دیگر, قسم یاد مى کرد:
((و الـلـه ما نزلت آیه الا و قد علمت فیم انزلت و این انزلت ان ربى وهب لى قلبا عقولا و لسانا سوولا.))
سـوگـنـد به خدا آیه اى فرود نیامد جز این که دانستم در باره چه و کجا نازل شده است. همانا خداى من دلى اندیشور و زبانى پرسش گر به من بخشیده است.
روزى در مسجد کوفه خطاب به مردم فرمود:
((بـپـرسـید از من, پیش از آن که مرا از دست دهید. بپرسید در باره کتاب خدا که سـوگـنـد بـه خـدا آیـه اى از قرآن نازل نشده جز آن که پیامبر(ص) بر من خواند و تاویلش را به من آموخت.)).
ابن کوا از آن میان پرسید: آیاتى را که در نبود شما نازل مى شد چگونه؟ فرمود:
((بلى, آنچه را که در غیاب من نازل مى شد نگاه مى داشت, پس چون بر او وارد مى شدم مـى فرمود: اى على, خدا این چنین و این چنین نازل فرمود. پس بر من از عایشه نیز روایـت شده است که گفت: على داناترین اصحاب پیامبر است نسبت به آنچه بر پیامبر نازل شده است.
آرى عـلـى(ع) بـا پـیـامـبر بود و صحابت و قرابت با حضرتش را به نهایت حد کمال رسانید و با قرآن بود, زیرا حامل و حافظ قرآن و عالم و عارف به قرآن بود.
عبدالله بن مسعود گفت:
((همانا قرآن بر هفت وجه(حرف) نازل شده است و هر حرفى پشت و رویى دارد (ظهر و بطن) و على بن ابى طالب, علم ظاهر و باطن نزد اوست.)).
ابـن عباس, این دانشمند امت و مفسر قرآن و داناترین مردم به کتاب خدا(به تعبیر قوم)علم خود و صحابه را در برابر علم على(ع) چونان قطره اى از هفت دریا مى داند.
امام محمد باقر, علیه السلام, مى فرماید:
((هـیـچ کـس جـز على بن ابى طالب و امامان پس از او قرآن را آن گونه که خداوند نازل فرموده, جمع نکرده و حفظ ننموده است.)).
ابوالفتح محمد بن عبد الکریم شهرستانى, مولف الملل و النحل مى نویسد:
((صـحـابـه پـیـامبر اتفاق نظر داشتند بر آن که علم قرآن مختص اهل بیت است. از عـلى(ع) مى پرسیدند:آیا شما اهل بیت پیامبر به چیزى اختصاص داده شده اید که براى مـا نـباشد بجز قرآن؟ پس امام فرمود:((نه, سوگند به آن که دانه را شکافت و جان را آفـریـد,جـز به آنچه در پوشش شمشیر من است.)) (اشاره به کتابى است که در آن جاى داده بود) )).
آن گاه شهرستانى مى افزاید:
((ایـن که صحابه, قرآن را بخصوص استثنا مى کردند و نا آگاهى خود را از آن اقرار داشتند, دلیل بر این است که بر این اجماع و اتفاق داشته اند که قرآن و علم آن و تنزیل و تاویل آن, ویژه اهل بیت (ع) است.)).
آرى , براستى ایشان وارثان پیامبرانند و قرآن, میراث پیامبر است. و هم ایشان اهل ذکـر و اهـل قرآن اند که دیگران را خداى تعالى به سوال از ایشان مامور کرده است و به اقتدا و تمسک به آنان دستور داده است.
عـلـى(ع) با قرآن بود و همان گونه که پیامبر فرموده بود هرگز از قرآن جدا نشد.
جـلـوه ایـن معیت و جدایى ناپذیرى, آن گاه نمودار شد که پس از فرمان پیامبر با هـمـه تـوش و توان و با تمام جسم و جان خویش در کنار قرآن ایستاد و به دفاع از کیان آن پرداخت و از حدودش پاسدارى کرد.
در آغاز ردا بر دوش نیفکند تا آن که گردآورى و تدوین آن را به انجام رسانید. و سـپس بر تبیین آن همت گمارد و بدین سان راه را بر تحریف دست اندازان و بازیگرى بـاطـل پـردازدان بست و در راه برپایى حدود و احکام و سنن و آداب قرآن کوشید و در جـهت دفع فتنه ها و شبهه ها و تحریفات غالیان و تاویلات مبطلان و انتحالات جاهلان تـا پـاى جـان ایـسـتاد و آن گونه که پیامبر فرموده بود بر اساس تاویل قرآن به قتال پرداخت.
گاه در صف صـفـیـن تیغ دو دم به روى مصحف دروغین آخته و برجبهه دروغ پردازان تـاخـتـه و دیـگـر زمان در مسجد پیامبر به تبیین معالم قرآن مى نشست. او بود که همساز و همنوا با قرآن به هدایت مومنان همت گمارد و امت پیامبر را امامت کرد.
قرآن بیان بود و على(ع) مبین. قرآن هدایت بود و على(ع) هادى. او قرآن صامت بود و ایـن قـرآن نـاطـق. او کتاب مبین بود و این امام مبین. و این چنین اند قرآن و اهـل بـیـت, دو یادگار و خلیفه پیامبر, دو شادوش یکدیگر و پهلو به پهلو, تا آن گاه که در میعادگاه کوثر بر پیامبر درآیند.
جایگاه اهل بیت در قرآن
دومـین جهت و محور در تخصیص اهل بیت(ع) به عنوان مهمترین سر فصل اسباب نزول, جایگاه ایشان در قرآن است.
قرآن مجید, با آیات صریر و کنایات لطیف خود به جایگاه بلند امام على (ع) و اهل بیت پیامبر, علیهم السلام, اشارت دارد.
قرآن در جاى جاى خود, نداى حقانیت على(ع) را سر داده و فضل او را اعلام داشته و در آیه آیه اش به صراحت یا کنایت, اوصاف او را بازگو مى کند.
گـاه او را ((نـبـا عـظـیم)), ((صراط مستقیم)), ((سابق بالخیرات)), ((من عنده علم الـکـتـاب)), ((مـومـن بـالـلـه)), ((مـجاهد فى سبیل الله)), ((حبل الله)), ((عروه الـوثـقـى)), ((آورنـده راسـتـى)),((تـصـدیـق گـر حـق)),((نـور نـازل بـه هـمراه پـیامبر)), ((شاهد)) و ((تالى او)), ((اذن واعیه)), ((کسى که سینه او را خدا براى اسـلام گسترش داده)) ,و ((کسى که جان خویش را در برابر مرضات خدا مى فروشد)) و... مى نامد.
گــاه از او و فــرزنــدانـش بـا عــنـوانـهـایـى چون: ((صادقـون)),((مـطـهـرون)),((فـائزون)),((مـتـوسـمـیـن)) ((راسـخـون فـى الـعلم)), ((سابقون)), ((مقربون)), ((متقون)), ((خاشعون)), ((مصطفون)),((ابرار)),(( (اولـوالامـر)),((هـلا الـذکر)), ((وارثان کتاب)), ((آیات)),((نذر)),((امت هادى به حـق)),((بـیـوت اذن الـلـه ان ترفع و یذکر فیها اسمه)),((خیر البریه))و ((اولو الالباب))یاد مى کند.
ابن عباس مى گوید:
((خـدا در قرآن آیه اى نازل نفرمود که خطاب آن ((یا ایها الذین آمنوا)) باشد , جز آن که على(ع), امیر و شریف اهل آن آیه است.)).
نیز عکرمه از ابن عباس نقل مى کند:
((در قـرآن آیه اى نیست که ((الذین آمنوا و عملوا الصالحات)) داشته باشد, جز آن کـه على(ع) امیر و شریف آن است و کسى از اصحاب پیامبر نیست جز آن که خدا او را (در قـرآن) مـورد عـتـاب خـویـش قـرار داده است. ولى على(ع) را جز به نیکى یاد نفرموده است.)).
ابن عباس مى گوید:
((آنـچـه در بـاره على(ع) از کتاب خدا نازل شده است, در باره هیچ کس نازل نشده است.)).
و همو گفته است: (( در باره على(ع) سیصد آیه نازل شده است.)).
مجاهد مى گوید: ((نزل فى على سبعون آیه لم یشرکه فیها احد.)).
در باره على(ع) هفتاد آیه نازل شده است که هیچ کس در آنها با او شریک نیست.
امام على(ع) خود(بنابر روایت عامه و خاصه) فرمود:
((نزل القرآن ارباعا , ربع فینا و ربع فى عدونا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احکام و لنا کرائم القرآن.)).
قرآن, بر چهار گونه نازل شده است (آیات قرآن به چهار دسته تقسیم مى شود): ربع آن در بـاره مـا, ربـعـى در بـاره دشمنان ما و ربعى آداب و مثلها و ربعى واجبات و احکام است و فرازهاى بلند قرآن (کرائم القرآن) از آن ماست.
و روایاتى نزدیک به این مضمون از امام على(ع) و دیگر امامان معصوم رسیده است.
از ایـن روسـت کـه اسـبـاب نزول وارده در باره اهل بیت(ع) و آیات نازل در باره ایـشـان , مـورد توجه و نظر ویژه مصنفان و مفسران و محدثان (اعم از شیعه و سنى) قـرار گـرفـته و جایگاه مهمى نزد ایشان داشته است. در این گونه تالیفات (خصوصا در قـرون اولـیـه اسلام) دهها کتاب با عنوانهایى چون: ((ما نزل فى على (ع) )) یا ((مـا نـزل فـى اهـل الـبـیـت(ع) )) بـه چـشـم مـى خـورد کـه بزرگانى چون: ثقفى (م283:),حـبـرى (م286:), ابـن شـمـون (قـرن 4), فـرات کوفى(قرن 4), ابن ابى الثلج بـغـدادى (م523:), ابـن مـاهیار(م: 328), جلو دى بصرى(م332:),ابو الفرج اصفهانى (م356:),حافظ ابو نعیم اصفهانى(م378:) , جوهرى(م401:),شیخ مفید (م413:),حافظ ابـو نـعـیـم اصفهانى(م430:), حاکم حسکانى(قرن 5) ابن فحام نیشابورى (م458:) ,ابن بطریق(م600:) و دیگران به تصنیف آنها همت گمارده اند.
صدها مورخ و محدث و مفسر نیز در موسوعه هاى تفسیرى و روایى و تاریخى خود (شیعى و سـنـى), بـه نـقل روایات اسباب نزول وارده در باره على و اهل بیت(ع)کم و بیش پرداخته اند.
آیات نازل شده درباره اهل بیت
تـعـبیر نزول آیه در باره اهل بیت و خصوصا على(ع) و آیات نازله در باره ایشان, تـعبیرى بسیار رایج و شایع است که در روایات اهل بیت(ع) و سخنان اهل تفسیر و حـدیث در موارد فراوان و در ذیل دهها, بلکه صدها آیه قرآن به چشم مى خورد . بررسى دقیق این مقوله نیازمند تحلیل و تحقیق در چندین زمینه است, از جمله:
الف- مقصود از نزول آیه در باره اهل بیت(ع).
ب- تاریخچه و سابقه تعبیر یاد شده در متون روایى و تفسیرى.
ج- شمار آیات نازله در باره اهل بیت(ع).
د- دسته بندى آیات نازله در باره اهل بیت(ع) به دسته هاى ذیل:
1- آیاتى که در باره ایشان نازل شده است.
2- آیاتى که بر ایشان تاویل شده است.
3- آیاتى که از باب جرى و تطبیق بر ایشان منطبق شده است.
4- آیاتى که شامل اهل بیت(ع) نیز بوده است.
هـ- تـفکیک میان آنچه در باره ایشان و غیر ایشان به طور مشترک نازل شده و آنچه در خصوص آنان است.
و- شمار هر یک از دسته هاى فوق آیات.
ز- علت عدم تصریح به نام على(ع) در این آیات و...
ما در این جا قصد پرداختن به هیچ یک از زمینه هاى یاد شده را نداریم, تنها آنچه بـاخـتـصار مى توان گفت این است که همه آیات نازله در باره على(ع) و فرزندان او کـه در شـان ایـشـان سخن گفته و بر حق و منزلتشان تاکید و تصریح دارد, از چهار گونه خارج نیست.
1- آیـاتى که به مناسبت صدور عملى یا رویکرد واقعه اى نازل شده است, همچون آیه:
((و مـن الـنـاس مـن یـشرى نفسه ابتغا… مرضات الله...)) (بقره207:) که در لیله الـمبیت و به مناسبت خوابیدن على(ع) در رختخواب پیامبر(ص) نازل شده است. و نیز مانند:
((اجعلتم سقایة الحاج و عماره المسجد الحرام کمن آمن بالله و الیوم الآخر...)). توبه19:.
کـه در جـریـان مـفـاخـره و مناظره على(ع) با عباس و شبیه و... فرود آمده است.
گـفته اند این گونه آیات بر دیگران نیز قابل صدق است, زیرا ملاک,عموم لفظ و اطلاق آیه است و نه خصوص مورد سبب نزول.
2- آیـاتى که تنها على(ع) یا ائمه(ع) بدان مقصودند و مصداقى جز ایشان نداشته و نـدارد, هـمانند آیه ولایت که در واقعه بخشش انگشترى از سوى على(ع) در رکوع نماز نـازل شـده و نـیـز مـانند آیه تطهیر و مباهله و... . روشن
است که این دسته از آیات, قابل انطباق بر دیگران نیستند.
3- پـاره اى از آیـات کـه عـلـى یـا اهل بیت, علیهم السلام, کاملترین و بارزترین مصادیق آن هستند, گر چه مصادیقى جز ایشان نیز داشته باشد.
تـمـامـى آیاتى که با خطاب ((یا ایها الذین آمنوا)) آمده است , از این دسته است.
همچنانکه ابن عباس در سخنى که پیشتر از او آوردیم, گفته است.
((هیچ آیه اى در قرآن با خطاب ((یا ایها الذین آمنوا...))نیامده است, جز این که على(ع) امیر و شریف آن است.)).
4- آیاتى که جز على(ع) کسى بدان عملى نکرده است, مانند آیه نجوى.
ایـنک آنچه مورد نظر ما در این نوشتار است, تنها آن دسته از آیات است که داراى سبب نزول به معناى اصطلاحى آن بوده باشد. به این معنا که در زمینه وقوع واقعه اى و یـا در پـاسـخ سـوال مطرح شده اى از سوى مردم, بر پیامبر نازل شده باشد و این گونه آیات در هر یک از دسته هاى چهارگانه فوق وجود دارد.
پیش از ورود در این آیات , ذکر دو نکته داراى اهمیت مى نماید:
1- ایـن کـه بـاید توجه داشت بسیارى از آیات, درباره على(ع) نازل شده و داراى سـبـب نـزول نـیـز بـوده است, ولى اکنون به علل گوناگون , سبب نزول آن به دست ما نـرسـیده و از میان رفته است. و چه بسا بسیارى از آیاتى که اکنون در عداد آیات بدون سبب نزول به شمار مى آید و اصصلاحا تاویل بر اهل بیت(ع) مى شود, از این دسته باشد.
بنابر این, نمى توان آیات داراى سبب نزول را منحصر در آنچه در دست است , دانست.
2- از جـهـتـى هدف اصلى علم اسباب نزول, به دست آوردن این مهم است که منظور از اشارات و کنایات فراوانى که در جاى جاى قرآن به چشم مى خورد چه کسانى هستند و از سـوى دیـگـر, در روایات پر شمارى که از پیامبر(ص) رسیده است, بر مقصود بودن على(ع) در بسارى از آیات تصریح شده است.
مانند این آیه:((ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات هم خیر البریه)) بینه6:.
بـنابراین آیاتى از این دست را (گر چه در شمار آیات داراى سبب نزول نیستند) با اطـمینان بیشتر مى توان نازل شده در باره اهل بیت(ع) دانست. اساسا همین که قرآن کـریـم بـه بهانه هاى گوناگون از ایشان تجلیل کرده است, خود با اهمیت تر از نزول آیـه بـه طور مستقیم در باره ایشان است. اکنون به موضوع اصلى بحث پرداخته و در حد مجال, آیات نازله در باره اهل بیت(ع) را که داراى سبب نزول اند مى آوریم.
نخستین آیه از آیات مورد نظر, آیه ((مباهله)) است.
نزول آیه مباهله در شان اهل بیت (ع)
((فـمـن حـاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع بنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الکاذبین)).
پـس هـر کـه در ایـن امـر (عیسى) با تو به بحث و مجادله برخیزد, با وجود این که آگـاهـى بـه ایـن مساله (از جانب خدا) بر تو رسیده است, (راه بحث و مناظره فرو گـذار و بـه مـبـاهله برخیز) پس بگو: بیایید, ما فرزندان خود را و شما فرزندان خـود را, مـا زنـان خـود را و شـمـا زنـان خود را, ما خود و شما خودتان را فرا خوانیم, آن گاه دعا و تضرع کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
در باره آیه مباهله نیز چون آیه ولایت, از زوایاى گوناگونى بحث شده است, ولى از آن جـا کـه در ایـن تـحقیق, تنها از زوایه سبب نزول به این آیه نگریسته مى شود, طـبـعا بسیارى از گفته ها , نوشته ها و تحلیل هایى که در باره آیه مطرح است از غرض ما بیرون خواهد بود.
بـنـابـر ایـن ,از مباحثى چون مساله امامت, اثبات ولایت على(ع) , جایگاه مباهله در فـرهنگ اسلامى ,کیفیت مباهله , وقت مباهله , آداب مباهله و جز اینها, که در روایات مـعصومین(ع) آمده است, و دانشمندان اسلامى نیز به طور مستقل و یا به مناسبتى در تـالیفات و مقالاتشان آورده اند, صرف نظر مى کنیم و جز به قدر ضرورت, این مقوله ها را مطرح نخواهیم ساخت.
در مـقـدمـه, نخست ارتباط این آیه با مساله ولایت و فضیلت اهل بیت(ع) را باجمال یادآور مى شویم.
ارتباط آیه مباهله با منزلت اهل بیت(ع)
بـسـیـارى از دانـشمندان عامه و نیز تمامى علماى امامیه, میان آیه مباهله, اهل بـیـت(ع) و مـنـزلت آنان, ارتباطى وثیق و آشکار قائل شده اند. چنانکه در روایات ائمه معصومین(ع) بر این واقعیت تاکید شده است.
على بن موسى الرضا(ع) در مجلس مامون براى اثبات فضیلت عترت(ع) بر سایر امت, به ایـن آیه استدلال فرموده است: از امام(ع) سوال مى شود: ((آیا خداوند ((اصطفا)) را در کتابش تفسیر کرده و توضیح داده است؟.
امام(ع) پاسخ مى دهد: آرى,به طور صریح و روشن در دوازده مورد تفسیر کرده است.
آن گاه امام(ع) مواردى را یاد مى کند و چنین ادامه مى دهد:
امـا مورد سوم: هنگامى است که خداوند پاکان را از میان خلقش برگزیده و پیامبرش را امر کرده که همراه با آن برگزیدگان, براى مباهله با هل نجران, اظهار آمادگى کند و فرموده است: ((فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم...)).
عالمان حاضر در آن مجلس مى گویند: مراد از ((انفس)) در آیه, خود پیامبر(ص) است و نه شخص دیگرى. امام(ع) مى فرماید:
((مقصود على ابن ابى طالب (ع) است , به دلیل سخن پیامبر(ص) که در جریان بنو ولیعه فرمود:
بـه سـوى ایـشان مردى را خواهم فرستاد مانند خودم و در آن جا مقصود پیامبر(ص), على بن ابى طالب(ع) بود.
بـنـابراین, در آیه نیز مراد از نفس پیامبر(ص), على(ع) و مقصود از ((ابنا…)) در آیـه, حـسنین, و مقصود از ((نسا…)),فاطمه(ع) است. زیرا خصوصیات در آیه منطبق بر آنـان اسـت و این فضلى است که هرگز براى بشریت بعد از آنان نیامده و شرف بزرگى است که کسى در آن بـر ایـشـان پـیـشـى نـگـرفـته است, چه این که على(ع),ئ نفس پیامبر(ص) معرفى شده است)).
نظر مفسران اهل سنت در باره آیه مباهله
1- علامه سید محمود آلوسى, در تفسیر رور المعانى مى نویسد:
((هـیـچ مـومـنـى در دلالـت آیـه بر فضل خاندان پیامبر(ص) تردید نمى کند و پندار نـاصـبیها که این آیه دلالت بر فضل اهل بیت ندارد, هذیان و نشانه هاى از تماس با شیطان است.)).
2-جار الله زمخشرى:
((قویترین دلیل بر فضیلت اصحاب کساء…, آیه مباهله است.)).
3- فخر رازى:
((در درسـتى روایت آمدن پیامبر(ص) همراه على و حسن و حسین و فاطمه براى مباهله بین اهل تفسیر و حدیث, شبه اتفاق است.)).
سپس روایتى را نقل مى کند به این مضمون:
((پیامبر(ص) بعد از اجتماع آن افراد (اهل بیت),آیه تطهیر را تلاوت کرده است.)).
جـز ایـن مـفـسـران, دیگران نیز به دلالت آیه مباهله بر فضیلت اهل بیت(ع) تصریح کرده اند, که از مطرح ساختن همه آنها به دلیل مقدمى بودن این نگاه, مى گذریم.
مفهوم مباهله
مـباهله مصدر باب مفاعله است که نوعا براى انجام گرفتن کارى بین دو یا چند نفر به کار مى رود.
مـبـاهـلـه به معناى مختلفى دارد که از آن جمله ((نفرین فرستادن)) است. در این صـورت, مباهلـه بـه مـعـناى دور کردن از خود و خواستن هلاکت, براى طرف مقابل اسـت.امـا واژه ((ابـتهال)) که در متن آیه آمده است, از ماده ((بهل)) به معناى دعـا و اصـرار در آن اسـت که انسان به هنگام اضطرار, بدان روى مىآورد و دعا در چنین حالتى مستجاب است, زیرا خداوند وعده اجابت را به مضطران داده است.
بـه هر حال, مراد ما از مباهله در این جا, همان وعده و قرار پیامبر اسلام(ص) براى اثبات حقانیت عقیده مقدس خویش, بانصاراى نجران است که ایشان به دعا برخیزند و آنان نیز دعا کنند, هر کس بر حق نباشد مورد لعن خداى قرار گیرد و هلاک شود.
داستان مباهله
مـحـقـقـانـى کـه مـاجـراى مـبـاهله را بررسى کرده اند, به طور مبسوط از موقعیت جـغـرافـیـایى, نوع حکومت, مذهب مردم نجران, بناهاى تاریخى آن دیار, انگیزه هاى اعـزام گـروه, شـخصیت سیاسى و اجتماعى و مذهبى سران گروه اعزامى, کیفیت ورود آنـان به مدینه, واکنش مردم مدینه, تاریخ مباهله و حتى در باره روزى که مباهله در آن واقـع شـده, بحث کرده اند. ما نیز گر چه به نقل تمام آنها نمى پردازیم لکن اشاره به برخى نکات, راهگشاست.
جـریان مباهله, در کتابهاى تفسیر و حدیث و تاریخ به گونه اى همسان نقل شده است.
بـعـد از فـتح مکه که نور اسلام در همه جا پرتو افکن شد و قدرت و منطق اسلام بر کـافـران آشـکـار گشت, مردم آن دیار گروه گروه نزد پیامبر(ص) آمدند, بعضى اسلام آورده و بـرخـى مهلت اندیشه بیشتر طلبیدند. از جمله آنان, مسیحیان نجران بودند کـه رئیس ایشان اسقفى به نام ((ابو حارثه)) بود و او همراه با سى مرد, که همگى از احبار و پیشوایان قوم خود بودند, در حالى که جامه هاى زیبا بر تن و چلیپهایى در گـردن آویـخـتـه داشتند. به هنگام نماز وارد مدینه شدند, پس از این که نماز پـیامبر(ص) پایان یافت , آنان رو به رسول خدا(ص) کرده, پرسیدند: نظر شما در باره عیسى چیست؟.
پیامبر فرمود: عیسى بنده اى است که خداوند او را به پیامبرى برگزید.
پرسیدند: اى محمد! آیا او پدرى دارد؟.
فرمود: او از نکار زاده نشده است تا او را پدرى باشد.
گفتند: هیچ مخلوقى را دیده اى که از نکار نباشد و پدر نداشته باشد!.
در پاسخ این سوال, خداوند آیه فرستاد:
((ان مثل عیسى عند الله کمثل آدم... فنجعل لعنه الله على الکاذبین)).
پـیـامبر فرمود: چون شما حجت قبول نمى کنید و گفته ما را باور نمى دارید, بیایید تـا مـبـاهـلـه کـنـیـم, که خداى مرا خبر داده است عذابش را بر دروغگویان فرود مى آورد.
پـس از آن, نجرانیان به یکدیگر نگریسته, تصمیم گرفتند تا فردا را مهلت بخواهند و در آن مـورد, انـدیـشـه کـنند. چون نظر اسقف را جویا شدند به آنان گفت: باید کـیـفیت آمدن پیامبر(ص) را در نظر بگیریم, اگر فردا بیاید و عامه صحابه پشت سر او بـاشـنـد , از مباهله نهراسید و هیچ اندیشه نکنید, ولى اگر با خاصه فرزندان و خویشان خود آمد از مباهله با او پرهیز کنید.
چون بامداد بر آمد, صحابه در مسجد گرد آمدند و هر کسى انتظار داشت که رسول خدا او را صـدا زنـد و هـمراه برد,اما آن حضرت فرمود: من از جانب خدا ماموریت دارم تـا فقط خاصان خویش را را از زنان, مردان و کودکان بدان جا برم, همانها که خدا بـه دعـاى ایـشان عذاب فرستد. آن گاه على و حسنین و فاطمه را فرا خواند و همراه برد تا به مکان مباهله رسیدند.
ایـن مـنـظـره در نظر اسقف بسیار مهم آمد و گفت: به خدا قسم, من در چهره آنان, حـقـانـیت و ایمانى مى بینم که اگر بخواهند مى توانند با دعایشان کوهها را از جا برکنند.
پـیـشـوایـان مردم مسیحى نجران , با این رخداد در برابر پیامبر(ص) با خشوع عرض کـردند: ما براى مباهله حاضر نیستیم. پیامبر(ص) از آنان دعوت به اسلام کرد, اما آنـان نـپـذیـرفتند و سرانجام حاضر به قرار داد صلح شدند و پیمان بستند که هر سال دو هزار حله بپردازند.
پـیامبر(ص) با پیشنهاد آنان موافقت کرد و دستور داد صلحنامه را نوشتند و مهر و امضا کردند و به این وسیله, داستان مباهله پایان پذیرفت.
دیدگاه عالمان شیعه و سنى در سبب نزول آیه مباهله.
چـنـانکه در داستان مباهله و سبب نزول آیه آوردیم, پیامبر(ص) از على و فاطمه و فرزندانش حسنین(ع) براى همراهى با خود در امر مباهله دعوت به عمل آورد.
هـمـه بـزرگـان از فریقین, جز اندکى از اهل سنت در این امر اتفاق نظر دارند که برخى ازآن دیدگاهها اشاره خواهیم داشت. برخى ازمفسران چون: آلوسى, زمخشرى و فـخـر رازى ادعاى اتفاق کرده اند که کسى جز این چهار نفر همراه پیامبر(ص) نبوده است.
1- آلوسى به نقل از سعد بن ابى وقاص مى نویسد:
((پـس از نـزول آیـه, پـیـامبر(ص), على و فاطمه و حسنین(ع)را خواند و سپس گفت:
خـدایـا اینانند اهل بیت من...و در نزد محدثان, حدیث مشهور و مورد اعتماد همین نـقـل است و روایت ابن عساکر از جعفر بن محمد که (همراهیان پیامبر(ص) ابوبکر و عمر و عثمان و على و فرزندان آنان بوده اند) خلاف روایت جمهور است.)).
2- حـافـظـ محمد بدخشانى, این روایت را با استناد به صحیح مسلم و صحیح ترمذى و سنن بیهقى نقل کرده است.
3- ابـن اثـیـر در اسد الغابه و سید شریف مرتضى و علامه بهبهانى در کتابهاى خود نـقـل اتـفاق کرده اند و در کتاب النص و الاجتهاد و نیز ملحقات احقاق الحق, بخش مـهمى به این مطلب اختصاص یافته, که بزرگان از علماى اسلام, مصداق ((انفس, زنان و فرزندان)) را على , فاطمه و حسنین(ع) دانسته اند و بس.
نـور الابصار, العمده, اسباب نزول و احدى و بحار الانوار, حدیث را با همین بیان, نقل کرده اند.
در احتجاج على(ع) با اصحاب شورا آمده است:
((شـما را به خدا! آیا در میان شما کسى است که پیامبر (ص) دست او و همسرش و دو پـسـرش را گـرفـتـه باشد به هنگام مباهله با نصارا به همراه برده باشد؟ گفتند: نـه.))
4- ابـن حـجـر در الـصواعق المحرقه به نقل از دار قطنى آورده است: امیر مومنان(ع) در روز شورا فرمود:
((شما را به خدا سوگند بین شما کسى نزدیکتر از من به پیامبر(ص)هست که او را به مـنـزلـه خود و فرزندان او را پسران خود و همسر او را نزدیکترین زن خاندانش به خویش خوانده باشد؟)).
گفتند: هیچ کس به پیامبر(ص) نزدیکتر از تو نیست.
مـفسران شیعه به اتفاق نظر و مفسران عامه چون بیضاوى , نیشابورى , بر و سوى حقى, سـیـوطى, فخر رازى, ابن کثیر و... در کتابهاى خود اعتراف کرده اند که همین چهار نفر همراه پیامبر(ص) و اصحاب مباهله بوده اند.
5- سـید شریف مرتضى(ره) در کتاب الشافى مى گوید: بعضى ادعا کرده اند على(ع) در مـباهله حضور نداشته است, ولى این ادعا بسیار بى اساس است, زیرا روایات متواتر وجـود دارد کـه پیامبر(ص) از على و فاطمه(ع) دعوت کرده است. و اهل نقل و تفسیر بـر ایـن مـطـلب اتفاق دارند. معقول نیست کسى به خود امر کند و یا از خود دعوت نـمـایـد. پـس در آیه ((و انفسنا)), مقصود فرد دیگرى غیر از پیامبر(ص) است و آن فـرد, کـسى جز على(ع) نبوده است, چنانکه مراد از ((نسائنا)) و ابنائنا)) فاطمه و حسنین(ع) است.
6- در صحیح مسلم آمده است: بعد از نزول آیه, پیامبر(ص) على و فاطمه و حسنین را خواند و فرمود: بار خدایا! اینان اهل بیت من هستند.
ابن اثیر از تفسیر ثعلبى شبیه این روایت را آورده است.
7- عـلامـه بهبهانى در مصباح الهدایه براى بیان این جهت که چگونه ((انفسنا)) با ایـن که صیغه جمع است, بر على (ع) منطبق گردیده, مى نویسد: ((آوردن جمع و اراده یـک نـفـر در مقام تعظیم, امر رایج و شایعى است و در این موردآ براى فهماندن و مـعرفى خاصترین اهل بیت و نزدیکترین و با فضیلت ترین آنان است و آوردن واژه جمع در آیه مباهله, بر این اساس است.
واطلاق نفس پیامبر(ص) بر على(ع),نشانگر نزدیک بودن شخصیت على(ع) به آن حضرت اسـت. مقصود از ((انفسنا)) خود پیامبر(ص) نیست, زیرا اتحاد داعى و مدعو نادرست است, و امر کننده باید کسى غیر از امر شونده باشد.))
8- بیضاوى مى نویسد:
((پـیـامبر(ص) با حسنین که پیشاپیش او راه مى رفتند و فاطمه و على که پشت سر آن حضرت قدم بر مى داشتند, براى مباهله آمدند.)).
9- نیشابورى, روایتى را از عایشه نقل مى کند و بعد از نقل کیفیت آمدن پیامبر(ص) براى مباهله و نقل جریان آیه تطهیر مى نویسد:
10- سید شرف الدین در النص و الاجتهاد مى نویسد:
((هـمـه مـسـلـمانان مى دانند که خداوند از میان تمام زنان, فاطمه(ع) و از تمام پـسـران, حسنین(ع) و از میان نفوس, على(ع) را انتخاب کرد و هم آنان بودند که در آیه مباهله یادشان آمده است.)).
ابـو مـجـتـبـى در پاورقى النص و الاجتهاد, نزدیک به پنجاه و هفت منبع از منابع تـفـسیرى و روایى را با ذکر آدرس و جزئیات آورده است که همگى تطبیق آیه مباهله بـر اهل بیت(ع) را مورد اذعان قرار داده اند. از میان نقلها و روایات, براى حسن ختام به روایتى از الفصول المختار اکتفا مى کنیم.
شیخ مفید روایت را این گونه نقل مى کند:
((مـامـون از على بن موسى(ع) تقاضا کرد تا بزرگترین فضیلتى را که در قرآن براى على(ع) آمده است, مطرح کند. امام(ع) بعد از تلاوت آیه مباهله ادامه مى دهد:
پـیـامـبـر(ص),حـسـن و حـسـین(ع) را که دو پسر پیامبرند و فاطمه (ع) را و امیر الـمومنین (ع) را که به منزله نفس ایشان بود دعوت کرد, چون کسى در پیشگاه خدا, بـا فضیلت تر از پیامبر(ص) نیست و پیامبر(ص) على(ع) را به منزله نفس خویش شمرده است, پس على(ع) نیز از چنان فضیلتى برخوردار است.
مـامـون پرسید: ((بنا…)) جمع است و پیامبر(ص)دو پسرش را آورده و ((نسائنا)) جمع اسـت و فـاطـمـه را آورده است. چه مانعى دارد پیامبر خودش را دعوت کرده باشد و مراد از ((انفس)) على نباشد که فضیلتى هم نخواهد بود؟.
امام (ع) پاسخ مى دهد:
این سخن درست نیست, زیرا دعوت کننده همیشه غیر از دعوت شونده است, چنانکه امر کـنـنـده بـایـد غیر از امر شونده باشد. معنا ندارد کسى دعوت کننده خود باشد و زمـانـى کـه پـیـامـبر(ص) براى مباهله کسى جز على(ع) را دعوت نکرده باشد معلوم مى شود مقصود از ((انفسنا)) در آیه مباهله , على(ع) است.)).
راویان حدیث مباهله
در مـیان راویان حدیث مباهله از صحابه چهره هایى چون: جابر بن عبد الله انصارى, بـرا… بـن عـازب, انس بن مالک, عثمان بن عفان, عبدالرحمان بن عوف, طلحه, زبیر, سعد بن ابى وقاص, عبدالله بن عباس و ابى رافع مولى النبى(ص) دیده میشوند.
و از تـابـعـان چـون: شـعبى, کلبى, و ابى صالر و از محدثان و مورخان و مفسران:
مسلم, ترمذى, ابوالفدا…, سیوطى, زمخشرى و فخر رازى... حضور دارند.
شـیخ در امالى و علامه طباطبائى از کتاب سعد السعود, تالیف سید بن طاووس, اسناد روایـات را آورده اسـت کـه در میان آنها از طریق عامر بن سعد و عبد الرحمان بن کـثـیـر به امام صادق(ع) و از طریق سالم بن ابى جعد به ابى ذر و ربیعه به امام على(ع) منتهى شده است.
شـیـخ مـفـید در الاختصاص, سبب نزول آیه مباهله را از محمد بن زرقان به موسى بن جـعـفر(ع) و از محمد بن منکدر, به امام صادق(ع) منتهى دانسته است, و تفسیر فرات از احوال که او از امام صادق(ع)... نقل حدیث کرده است.
مـتـاسـفـانه در میان مفسران اهل سنت کسانى دیده مى شوند که با وجود این نقلهاى مـتعدد, هیچ اشاره اى به همراهان پیامبر(ص) در داستان مباهله نکرده و یا سعى در بى اعتبار نشان دادن این نقلها داشته اند.
تبیین برخى نکات سوال برانگیز حدیث مباهله گـر چه تحقیق ما در آیه مباله از زاویه سبب نزول آن است, اما نپرداختن به برخى نکات این روایت, مى تواند صحت حدیث را زیر سوال ببرد!.
یکى از سوالهاى مطرح در حدیث مباهله این است که: حسن و حسین(ع) پسران دختر پـیـامـبـر (ص) هـستند, به چه دلیل آنان را پسران پیامبر(ص) گفته اند, با این که پسر , منتسب به پدر و جد پدرى است؟.
پـاسـخ: اگـر مـا حـدیـث مـبـاهله را از نظر سند و محتوا صحیح بدانیم, نفس عمل پـیامبر(ص) خود بهترین دلیل بر این است که در فرهنگ دینى و در بینش پیامبر(ص) و مـکـتـب وى , فـرزندان دخترى نیز فرزندان جد به شمار مى آیند. علاوه بر این, در آیه:
((و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون... و زکریا و یحیى و عیسى...)).
عیسى(ع) از فرزندان ابراهیم(ع) به حساب آمده با این که عیسى(ع) از ناحیه مادر, منتسب به ابراهیم(ع) است.
در حـدیثى , هـارون از مـوسـى بـن جعفر(ع) مى پرسد: به چه دلیل شما خود را ذریه پـیـامـبـر(ص)مى دانید و حال این که فرزند دختر ایشان هستید؟ امام(ع) در پاسخ به آیه مباهله استدلال مى کند و مى فرماید:
تـاویـل((ابـنائنا)) حسن و حسین(ع) و ((نسائنا)) فاطمه(ع) و ((انفسنا)) على بن ابى طالب (ع) است.
و در احتجاج على(ع) با ابوبکر آمده که على(ع) فرمود:
سـوگـنـد به خدا,اى ابى بکر! پیامبر(ص) من و اهل من و فرزندانم را براى مباهله همراه برد یا تو و اهل و فرزندان تو را؟.
گفت: شما و اهل و فرزندان تو را.
اشکالهاى تفسیر المنار به حدیث مباهله.
المنار براى مخدوش ساختن حدیث مباهله مى نویسد:
((روایـاتـى کـه داسـتان مباهله را بیان مى کند, همگى همراه بودن على و فاطمه و حـسنین(ع) با پیامبر(ص) را نیز نقل مى کنند و مستند به شیعه است و مقصود شیعه از طـرح ایـن روایات مشخص است و آنان چنان از این روایات ترویج کرده اند, که در نوشته هاى اهل سنت نیز رایج شده است!)).
تامل در لحن گفتار و استدلال المنار, نشانه هاى تعصب و پیشداورى و خروج از مبانى علمى حدیث شناسى را برملا مى سازد.
در مـنطق المنار, شیعه به عنوان شیعه بودن باید مورد رد و انکار قرار گیرد, چه سخنش صحیح باشد و چه نباشد! او مى نویسد:(( مقصود شیعه مشخص است)), یعنى شیعه در صدد است که با این حدیث, منزلت على(ع) را اثبات کند. بنابر این, حرفش را نباید پـذیـرفت! اگر بنا باشد که ما در مسائل علمى و عقیدتى این گونه داورى کنیم, پس بـایـد به اهل کتاب حق بدهیم که دلالیل پیامبر اسلام(ص) را نپذیرند, زیرا پیامبر هـر دلـیـلـى کـه مـى آورد بـراى اثبات حقانیت رسالت خود است. در نظر اهل کتاب, پـیـامـبر متهم است که همه تلاشهایش ساختگى و در جهت تثبیت فکر و ایده خود است!
از نـویسنده المنار باید پرسید که آیا براستى این گونه داورى را در سایر موارد مى تواند بپذیرد!.
عـلاوه بر این, نقل کنندگان روایات, از محدثان و صاحبان جوامع روایى چون مسلم و تـرمـذى بوده و برخى از آنان بعد از نقل, آن را تلقى به قبول کرده اند و مورخان بـسیارى آن را پذیرفته و تایید نموده اند و مفسران بزرگى بدون هیچ گونه رد و یا اعتراض و تشکیکى آن را آورده اند.
بـایـد دید که منظور المنار از شیعیانى که در مصدر حدیث مباهله قرار دارند, چه کـسـانى هستند؟ آیا منظور ایشان کسانى چون: سعد بن ابى وقاص, جابر بن عبدالله, عـبـدالـلـه بـن عـباس و دیگران از صحابه, یا تابعین اند که از اشخاصى چون: ابو صالر,کلبى,سدى و شعبى نقل کرده اند؟
در این صورت, به المنار گفته مى شود: اگر بنا شود این گونه راویان از سلسله سند احادیث حـذف شوند, دیگر سیره و سنتى قابل قبول بر جاى نمى ماند. تنها وجهى که براى ادعاى الـمـنار مى توان تصویر کرد این است که چون محتواى حدیث مطابق ذوق نـویـسنده نبوده , راویان آن را شیعه شمرده است و البته به نظر ایشان, شیعه بودن راوى براى رد حدیث کافى است!.
اشکال دوم المنار
الـمـنـار مى گوید: شیعه معتقد است که از لفظ ((نسائنا)) فاطمه و از ((انفسنا))عـلـى اراده شـده اسـت , ولى هیچ عرب زبانى چنین استعمالى را نمى پذیرد, خصوصا با وجـود ایـن که پیامبر(ص) چندین همسر داشته, چگونه ممکن است از ((نسائنا)) دختر ایشان اراده شده باشد!.
احـتـمال مى رود منشا این اشکال المنار بعضى از روایات چون روایت جابر باشد, که گـفـتـه اسـت:((نـسـائنـا)) فـاطـمـه و ((انـفـسـنـا))عـلـى(ع) است. در حالى که مـعـنـاى((نـسائنا)) و ((انفسنا)) فاطمه و على نیستند و شیعه هم چنین نمى گوید, بـلـکـه رور اسـتـدلال بـه حـدیث مباهله بر منزلت اهل بیت این است که پیامبر(ص) ((نـسـائنـا)) فـرمـود و کـسـى جز فاطمه (ع) را نیاورد. پس روشن مى شود که مصداق ((نـسـائنـا)) فـاطـمـه(ع) اسـت و همچنین ((انفسنا)) فرمود و کسى جز على(ع) را نیاورد, معلوم مى شود مصداق ((انفسنا)) على(ع) است.
به عـبارتـى مـى تـوان گـفـت پـیـامـبـر(ص) جز على و فاطمه و حسنین(ع), صداقى بـراى((انفسنا , نسائنا و ابنائنا)) سراغ نداشت تا به مباهله دعوت کند. علاوه بر این, پس از دعوت فرموده: بار خدایا اینان اهل بیت من هستند.
امـا ایـن کـه المنار مدعى است: ((هیچ عرب زبانى چنین استعمالى ندارد)), این کلام مـوجـب رد روایـات فراوانى است که در این زمینه وارد شده است و باعث رد راویان بـسـیـارى اسـت کـه ائمـه عـلـم و بلاغت و اساتید علم بیان در میان آنان به چشم مى خورند. از جمله آنان زمخشرى است که مى نویسد:
((این حدیث قـویترین دلیل بر فضیلت اصحاب کساء… و برهانى روشن بر درستى نبوت پیامبر(ص) است.)).
او بدون هیچ گونه تامل و اعتراضى این روایت را نقل کرده است.
از سوى دیگر, اگر همراهان پیامبر(ص) در ماجراى مباهله, از مصادیق ((بنائنا)) و ((نـسـائنـا)) و ((انـفـسـنـا)) نباشند, معنایش این است که فرمان خدا مورد عمل پـیامبر(ص) قرار نگرفته و او به جاى اطاعت از دستور خدا, کسان دیگرى را به میل خویش براى مباهله دعوت کرده است!.
اشکالات بى اساس و بى پایه دیگرى نیز در المنار ذکر شده که نیازى به آوردن آنها نیست و هر خواننده اى در مى یابد که این سخنان بر خاسته از تعصب و تلاشى در جهت ایـسـتـادگى در برابر حقیقتى بزرگ است, که همان دلالت آیه مباهله بر افضلیت اهل بیت (ع) باشد.
در پـایـان, صـاحـب المنار چون کوشش خود را بیهوده دیده, به روایتى نادر و شاذ اسـتناد کرده است, تا نزول آیه مباهله را در باره اهل بیت(ع), مورد تشکیک قرار دهد.
روایت ساختگى, در مقابله با حدیث مباهله
روایـتى که المنار بدان اشاره دارد, روایتى است که ابن عساکر در تاریخ دمشق از ابـو عـبـد الـلـه مـحمد بن ابراهیم, او از ابوالفضل بن کریدى, او از ابوالحسن عـتـیـقى, او از ابو الحسن دار قطنى,او از ابو الحسین احمد بن قاج, او از محمد بـن جـریر طبرى نقل کرده است که او گفت: سعید بن عنبسه رازى, بر ما املا کرد که هیثم بن عدى براى ما گفت: شنیدم از جعفر بن محمد از پدرش در باره این آیه (آیه مـبـاهـلـه) که پیامبر ابوبکر و فرزندانش, عمر و فرزندانش, عثمان و فرزندانش و على و فرزندانش را براى مباهله آورد.
هـمین روایت را سیوطى نیز در تفسیر آیه مباهله به نقل از این عساکر آورده است.
این حدیث از نظر سند و متن, غیر قابل اعتماد است و به شکلى روشن مى نماید که از سوى توجیه گران خلافت خلفا, ساخته شده است تا فضیلت مخصوص اهل بیت(ع) و دلیل شایستگى على(ع) را به سایر خلفا تعمیم دهند.
در سند حدیث یاد شده, دو راوى غیر موثق شده اند. نخست سعید بن عنبسه رازى و دوم هـیـثم بن عدى است. در مورد نفر اول, ابن ابى حاتم رازى, مولف الجرر و التعدیل گـفـتـه است: ((پدرم از او شنید, ولى حدیث نکرد و گفت در باره او نظر است (فیه نـظـر) و نـیز عبد الرحمان گفت: از على بن الحسین شنیدم که او گفت: از یحیى بن مـعـین شنیدم که در باره او گفت: او را نمى شناسم. سپس گفته شد او از ابى عبیده حداد حـدیـث ((و الان)) را نـقـل کـرده اسـت, گفت: این یکى کذاب است.و نیز عبد الرحمان حدیث کرد از على بن الحسین شنیدم که مى گفت: ((سعید بن عنسبه)) کذاب است و نیز از پدرم شنیدم که گفت او راست نمى گفت.)).
اما هیثم بن عدى به اتفاق علماى رجال, کذاب است.
ابن ابى حاتم مى گوید:
((از یـحیى بن معین در باره او سوال شد, او گفت: از اهل کوفه است و ثقه نبوده و کذاب است! از پدرم نیز در باره او پرسیدم گفت: متروک الحدیث است)).
ابـن حـجر عسقلانى, رجال شناس بزرگ نیز در مورد او از بخارى , یحیى بن معین, ابو داوود, نـسائى,ابن مدین, ابو زرعه, عجلى, ساجى, احمد, حاکم و نقاش نقل کرده که او را غـیر موثق یا کذاب یا متروک الحدیث یا تدلیس گر در اخبار, یا روایت کننده احادیثى منکر, دانسته اند. محمود بن غیلان نیز گفته است:
((احـمد, یحیى بن معین, ابو خیئمه, ابن سکنى,ابن شاهین, ابى جارود, و دار قطنى او را در عداد ضعفا به شمار آورده اند.)).
بـنـابراین, روایت ابن عساکر, اولا شاذ و مخالف با همه روایات معتبرى است که در ایـن زمـیـنـه وارد شـده و در سند آن, دو راوى ضعیف و غیر موثق وجود دارد و به همین جهـت, مـورد اعـراض مفسران واقع گردیده است و متکلمان شیعى و سنى نیز اشاره اى به این حدیث ندارند.
عـجـیب این که روایت یاد شده از امام جعفر صادق(ع) از پدرش امام محمد باقر نقل شـده اسـت. شـگـفتا! چگونه این حدیث را امام صادق یا امام باقر(ع) فرموده, ولى هـیچ یک از محدثان, و محققان شیعى آن را روایت نکرده اند. با این که برخى از آن مـحـدثـان تمام روایاتى را که به معصومین(ع) نسبت داده شده است در کتابهاى خود نـقـل کـرده انـد و تـنـها به نقل روایاتى که اطمینان به صحت آن داشته اند بسنده نـمـى کـردنـد و چـه بـسا در مواردى نسبت به صحت روایتى توقف کرده و از تایید و تکذیب آن خوددارى نموده اند و یا آن را حمل بر تقیه کرده اند.
اکنون چگونه این حدیث در هیچ موسوعه روایى شیعى وجود ندارد.
اما محتوا و مدلول این روایت:
اولا, ایـن دسته بندى و تـرتـیـب (ابوبکر و فرزندان, عمر و فرزندان,عثمان و فـرزنـدان, عـلـى و فـرزنـدان) بسیار شگفت مى نماید, چه این که این ترتیب دقیقا مطابق با اوضاع سیاسى است که پس از پیامبر(ص) شکل گرفت, و از سوى حکومتهاى اموى و عباسى مورد ترویج واقع گردید.
بـراستى چـگـونه همین ترتیب در همه رویدادها در زمان پیامبر(ص) به طور اتفاق رعـایت شده و هیچ گاه عثمان بر ابوبکر یا عمر در کلام و نوشته, پیشى نگرفته است و هـمـین طور در مورد سه نفر دیگر؟ آیا این ترتیب مورد نظر پیامبر(ص) بوده است و یا بر حسـب اتفاق و تصادف؟ آیا چنین تصادف و اتفاقهاى ادعایى براى یک فرد محقق منصف و تحلیلگر, شک برانگیز نیست؟.
بى تردید باید گفت این ترتیب و شماره گذارى از سوى جریانهاى سیاسى ترسیم شده و پـس از آن, وقایع نگاران و روایت پردازان و تاریخ سازان به عنوان ماموریت و یا گرایشهاى درونى بر این سیاست گردن نهاده و به ثبت آن کمک کرده اند.
ثـانـیـا, چـگـونـه ممکن است پیامبر(ص) ابوبکر و فرزندان... را براى مباهله فرا خـوانـده بـاشد, و بزرگان صحابه را که داراى جایگاهى بلند و سابقه اى درخشان در جـهـاد در راه خـدا و نصرت پیامبر(ص) بوده اند, نادیده انگارد! آیا این تنقیص و نادیده گرفتن خدمات و مجاهدات آنان نیست؟
حـال آن که در آن میان, بزرگانى چون: عباس عموى پیامبر(ص), سلمان,ابوذر, عمار, مـقـداد و سـعـد بـزرگ قـبیله خزرج, حذیفه, ابو عبیده و از زنان, چون صفیه عمه پـیـامـبـر(ص) و ام هـانى دختر عموى پیامبر(ص) نیز بوده اند, که پیامبر آنان را دعوت به مباهله نکرد.
علاوه بر این که این سه نفر برترى اصحاب پیامبر (ص) نیز نبود اند.
نشانه هاى ذکر شده و قراین دیگرى که وجود دارد, نشانه اى روشن بر ساختگى بودن روایت نقل شده از سوى ابن عساکر است.
نـتیجه:
آیه مباهله در باره پیامبر(ص), على , فاطمه و حسنین(ع), همان گونه که مورد اتفاق شیعه است, مورد پذیرش قریب به اتفاق اعلام اهل سنت نیز مى باشد.
منبع:
www.balagh.net پژوهشهای قرآنی جلد اول ص 107-131
مباهله پیامبر (ص) جلوه گاه حقانیت اسلام
مدینه اولین بارى است که میهمانانى چنین غریبه را به خود مىبیند. کاروانى متشکل از شصت میهمان ناآشنا که لباسهاى بلند مشکى پوشیدهاند، به گردنشان صلیب آویختهاند، کلاههاى جواهرنشان برسر گذاشتهاند، زنجیرهاى طلا به کمر بستهاند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباسهاى خود نصب کردهاند.
وقتى این شصت نفر براى دیدار با پیامبر، وارد مسجد مىشوند، همه با حیرت و تعجب به آنها نگاه مىکنند. اما پیامبر بىاعتنا از کنار آنان مىگذرد و از مسجد بیرون هم هیات میهمان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر، غرق در تعجب و شگفتى مىشوند. مسلمانان تاکنون ندیدهاند که پیامبر مهربانشان به میهمانان بىتوجهى کند.
به همین دلیل، وقتى سرپرست هیات مسیحى، علت بىاعتنایى پیامبر را سؤال مىکند ، هیچکدام از مسلمانان پاسخى براى گفتن پیدا نمىکنند.
تنها راهى که بهنظر همه مىرسد، این است که علت این رفتار پیامبر را از حضرت على بپرسند، چرا که او نزدیکترین فرد به پیامبر و آگاهترین، نسبتبه دین و سیره و سنت اوست. مشکل، مثل همیشه به دست على حل مىشود. پاسخ او این است که:
«پیامبر با تجملات و تشریفات ، میانهاى ندارند; اگر مىخواهید مورد توجه و استقبال پیامبر قرار بگیرید، باید این طلاجات و جواهرات و تجملات را فرو بگذارید و با هیاتى ساده، به حضور ایشان برسید.»
این رفتار پیامبر، هیات میهمان را بهیاد پیامبرشان، حضرت مسیح مىاندازد که خود با نهایت سادگى مىزیست و پیروانش را نیز به رعایت سادگى سفارش مىکرد.
آنان از اینکه مىبینند، در رفتار و کردار، این همه از پیامبرشان فاصله گرفتهاند، احساس شرمسارى مىکنند.
میهمانان مسیحى وقتى جواهرات و تجملات خود را کنار مىگذارند و با هیاتى ساده وارد مسجد مىشوند، پیامبر از جاى بر مىخیزد و بگرمى از آنان استقبال مىکند.
شصت دانشمند مسیحى، دور تا دور پیامبر مىنشینند و پیامبر به یکایک آنها خوشامد مىگوید. در میان این شصت نفر، که همه از پیران و بزرگان مسیحى نجران هستند، «ابوحارثه» اسقف بزرگ نجران و «شرحبیل» نیز به چشم مىخورند. پیداست که سرپرستى هیات را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران ، برعهده دارد. او نگاهى به شرحبیل و دیگر همراهان خود مىاندازد و با پیامبر شروع به سخنگفتن مىکند: «چندى پیش نامهاى از شما بهدست ما رسید، آمدیم تا از نزدیک، حرفهاى شما را بشنویم».
پیامبر مىفرماید:
«آنچه من از شما خواستهام، پذیرش اسلام و پرستش خداى یگانه است».
و براى معرفى اسلام، آیاتى از قرآن را برایشان مىخواند.
اسقف اعظم پاسخ مىدهد: «اگر منظور از پذیرش اسلام، ایمان به خداست، ما قبلا به خدا ایمان آوردهایم و به احکام او عمل مىکنیم.»
پیامبر مىفرماید:
«پذیرش اسلام، آثار و علایمى دارد که با آنچه شما معتقدید و انجام مىدهید، سازگارى ندارد. شما براى خدا فرزند قائلید و مسیح را خدا مىدانید ، درحالى که این اعتقاد، با پرستش خداى یگانه متفاوت است.»
اسقف براى لحظاتى سکوت مىکند و در ذهن دنبال پاسخى مناسب مىگردد. یکى دیگر از بزرگان مسیحى که اسقف را درمانده در جواب مىبیند، به یارىاش مىآید و پاسخ مىدهد:
«مسیح بهاین دلیل فرزند خداست که مادر او مریم، بدون اینکه با کسى ازدواج کند، او را بهدنیا آورد. این نشان مىدهد که او باید خداى جهان باشد.»
پیامبر لحظهاى سکوت مىکند.
ناگهان فرشته وحى نازل مىشود و پاسخ این کلام را از جانب خداوند براى پیامبر مىآورد. پیامبر بلافاصله پیام خداوند را براى آنان بازگو مىکند: «وضع حضرت عیسى در پیشگاه خداوند، همانند حضرت آدم است که او را به قدرت خود از خاک آفرید...» (1)
و توضیح مىدهد که «اگر نداشتن پدر دلالتبر خدایى کند، حضرت آدم که نه پدر داشت و نه مادر، بیشتر شایسته مقام خدایى است. درحالى که چنین نیست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند.»
لحظات بکندى مىگذرد، همه سرها را بهزیر مىاندازند و بهفکر فرو مىروند. هیچ یک از شصت دانشمند مسیحى، پاسخى براى این کلام پیدا نمىکنند. لحظات بهکندى مىگذرد; دانشمندان یکى یکى سرهایشان را بلند مىکنند و درانتظار شنیدن پاسخ به یکدیگر نگاه مىکنند، به اسقف اعظم، به شرحبیل; اما.. سکوت محض.
عاقبت اسقف اعظم بهحرف مىآید:
«ما قانع نشدیم. تنها راهى که براى اثبات حقیقتباقى مىماند، این است که با هم مباهله کنیم. یعنى ما و شما دستبه دعا برداریم و از خداوند بخواهیم که هرکس خلاف مىگوید، به عذاب خداوند گرفتار شود.»
پیامبر لحظهاى مىماند. تعجب مىکند از اینکه اینان این استدلال روشن را نمىپذیرند و مقاومت مىکنند. مسیحیان چشم به دهان پیامبر مىدوزند تا پاسخ او را بشنوند.
در اینحال، باز فرشته وحى فرود مىآید و پیام خداوند را به پیامبر مىرساند. پیام این است:
«هرکس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، [به مباهله دعوتش کن] بگو بیایید، شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان. شما جانهایتان را بیاورید و ما هم جانهایمان، سپس با تضرع به درگاه خدا رویم و لعنت او را بر دروغگویان طلب کنیم.» (2)
پیامبر پس از انتقال پیام خداوند به آنان، اعلام مىکند که من براى مباهله آمادهام. دانشمندان مسیحى به هم نگاه مىکنند، پیداست که برخى از این پیشنهاد اسقف رضایتمند نیستند، اما انگار چارهاى نیست.
زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مکان آن صحراى بیرون مدینه تعیین مىشود.
دانشمندان مسیحى موقتا با پیامبر خداحافظى مىکنند و به اقامتگاه خود باز مىگردند تا براى مراسم مباهله آماده شوند.
صبح است، شصت دانشمند مسیحى در بیرون مدینه ایستادهاند و چشم به دروازه مدینه دوختهاند تا محمد با لشکرى از یاران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند.
تعداد زیادى از مسلمانان نیز در کنار دروازه شهر و در اطراف مسیحیان و در طول مسیر صف کشیدهاند تا بیننده این مراسم بىنظیر و بىسابقه باشند.
نفسها در سینه حبس شده و همه چشمها به دروازه مدینه خیره شده است.
لحظات انتظار سپرى مىشود و پیامبر درحالى که حسین را در آغوش دارد و دستحسن را در دست، از دروازه مدینه خارج مىشود. پشتسر او تنها یک مرد و زن دیده مىشوند. این مرد على است و این زن فاطمه.
تعجب و حیرت، همراه با نگرانى و وحشتبر دل مسیحیان سایه مىافکند.
شرحبیل به اسقف مىگوید: نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوه خود را به همراه آورده است.
اسقف که صدایش از التهاب مىلرزد ، مىگوید:
«همین نشان حقانیت است. به جاى این که لشکرى را براى مباهله بیاورد، فقط عزیزان و نزدیکان خود را آورده است، پیداستبه حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش را سپر بلا ساخته است.»
شرحبیل مىگوید: «دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جانهایمان. پیداست که على را بهعنوان جان خود همراه آورده است.»
«آرى، على براى محمد از جان عزیزتر است. در کتابهاى قدیمى ما، نام او بهعنوان وصى و جانشین او آمده است...»
دراین حال، چندین نفر از مسیحیان خود را به اسقف مىرسانند و با نگرانى و اضطراب مىگویند:
«ما به این مباهله تن نمىدهیم. چرا که عذاب خدا را براى خود حتمى مىشماریم.»
چند نفر دیگر ادامه مىدهند: «مباهله مصلحت نیست. چهبسا عذاب، همه مسیحیان را دربر بگیرد.»
کمکم تشویش و ولوله در میان تمام دانشمندان مسیحى مىافتد و همه تلاش مىکنند که بهنحوى اسقف را از انجام این مباهله بازدارند.
اسقف به بالاى سنگى مىرود، به اشاره دست، همه را آرام مىکند و درحالیکه چانه و موهاى سپید ریشش از التهاب مىلرزد، مىگوید:
«من معتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج چهره نورانى که من مىبینم، اگر دستبه دعا بردارند، کوهها را از زمین مىکنند، درصورت وقوع مباهله، نابودى ما حتمى است و چهبسا عذاب، همه مسیحیان جهان را دربر بگیرد.»
اسقف از سنگ پایین مىآید و با دست و پاى لرزان و مرتعش، خود را به پیامبر مىرساند. بقیه نیز دنبال او روانه مىشوند.
اسقف در مقابل پیامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زیر مىافکند و مىگوید: «ما را از مباهله معاف کنید. هر شرطى که داشته باشید، قبول مىکنیم.»
پیامبر با بزرگوارى و مهربانى، انصرافشان را از مباهله مىپذیرد و مىپذیرد که بهازاى پرداخت مالیات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت کند.
خبر این واقعه، بسرعت در میان مسیحیان نجران و دیگر مناطق پخش مىشود و مسیحیان حقیقتجو را به مدینه پیامبر سوق مىدهد.
پىنوشتها:
1. «ان مثل عیسى عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون». آل عمران (3)، آیه 59.
2. «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم، فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنتالله على الکاذبین». آل عمران (3)، آیه 61.
بررسی تاریخی آیه مباهله و بازتابهای آن
چکیده:آیه مباهله از جنجالیترین آیات قرآن کریم است. سنت مباهله از دیرباز در بین اقوام سامی رواج داشته و در کتابهای مقدس دیگر به جز قرآن نیز به مواردی از آن اشاره شده است. مباهله مذکور در قرآن به ماجرای گفتگو و مناظره مسیحیان نجران با پیامبر اختصاص دارد که در سرانجام آن به دلیل امتناع مسیحیان از پذیرش دعوت پیامبر، طرفین توافق کردند که دست به مباهله زنند و از خدا بخواهند که راستگو را از دروغگو تمایز دهد. این مباهله در میانه راه به دلیل امتناع مسیحیان متوقف شد و به انجام نرسید. اما همراهی اهل بیت پیامبر با ایشان در این حادثه، زمینه گستردهای برای مجادلات کلامی بین فرق و مذاهب اسلامی را پدید آورده است. بیشتر مفسران از این آیه برای اثبات فضیلت اهل بیت استفاده کردهاند و شیعه علاوه بر آن از این آیه برای اثبات معتقدات دیگری چون عصمت و امامت بلافصل امام علی استفاده کرده است.
در این مقاله به بررسی دیدگاهای کلامی پیرامون آیه مباهله پرداخته شده است. ابتدا واژه مباهله از نظر لغوی و اصطلاحی تعریف شده است. سپس ماجای تاریخی مباهله پیامبر با مسیحیان نجران از منابع تاریخی و اسباب نزول گزارش شده است. در بخش اصلی مقاله به برداشتهای کلامی از آیه مباهله در اثبات افضلیت اهل بیت و اولویت امام علی (علیه السلام) به خلافت از نظر شیعه پرداخته شده و دیدگاههای رقیب نیز گزارش و بررسی شدهاند.
مفهومشناسی
واژه مباهله از ریشۀ «بهل» گرفته شده است. این ریشه و مشتقات آن در معانی رها ساختن و ترک گفتن به کار میرود (زمخشری، اسرارالبلاغه،1960م، ص 71 ؛ راغب، 1412ق، ص 149) و به همین مناسبت به معنای لعنت و نفرین نیز بکار رفته است (مطرزی، 1979، ج1، ص93؛ ابن منظور، 1408ق، ج 1، ص 522؛ ابن حیان، 1423ق، ج 3، ص 188). در بیان ارتباط معنای نخست و دوم گفته شده که لعنت الهی، موجب جدا شدن و انفکاک انسان از رحمت خداوند میشود (فخر رازی، 1415ق، ج 3، ص 249) و یا آن که لعن و نفرین گاه همراه با دعا و تضرع بسیار و در نتیجه همراه با توجه کامل قلب و انقطاع از محیط میباشد (راغب ، 1412ق، ص 149 ؛ مصطفوی، ج 1، ص 349). در بیان تفاوت بین مباهله و لعنت نیز گفته شده که مباهله همواره از شدّت و تأکید بیشتری نسبت به لعنت برخوردار است (ابو هلال، 1412ق، ص 466). اشتقاق مباهله از ریشهای عربی به معنای غیر اعجمی بودن آن نیست؛ بلکه موارد کاربرد این واژه در زبانهای عبری و سریانی نیز پیش از کاربرد عربی آن یافت شده که دلیل بر وامگیری آن در زبان عربی است (ماسینیون، 1378ش، ص 67).
سنت مباهله از دیرباز در میان برخی جوامع بشری و به ویژه اقوام سامی متداول بوده است. مباهله بر پایه این باور استوار است که در موارد نومیدی از اثبات حقیقت به طریق طبیعی، به عالم غیب روی آورده و درخواست کشف حقیقت از جانب خداوند میشود. برای نمونه میتوان از سوگند پاکدامنی در بین بابلیان یاد کرد که در موارد اتهام زنان به انجام عمل خلاف عفت برگزار میشد و یا آتش هوله که فرد متهم از آن گذر میکرد و در صورت بیگناهی گزندی به او وارد نمیشدو نیز برخی آزمایشهای مشابه دیگر که برای اثبات بیگناهی در بین بویان عرب مرسوم بوده است. (ماسینیون، 1378ش، ص 65- 67). برخی اقوام اروپایی نیز پیروزی هر یک از طرفین در مبارزۀ تن به تن را دلیل بر حقانیت وی میپنداشتند (شعرانی، 1398ق، ج 1، ص 97).
در کتاب مقدس نیز مواردی از مباهله گزارش شده است. برای نمونه از رقابت هابیل و قابیل یاد شده که دو هدیه به پیشگاه خداوند تقدیم میدارند و خداوند یکی از آنها را به نشانه قبولی برمیگزیند و دیگری را رد میکند (کتاب مقدس، عهد قدیم، سفر پیدایش/4، 3 – 5). نشانه قبولی خدا، نزول آتشی از آسمان بر هدیه فرد بر حق بوده است (کتاب مقدس، عهد قدیم، سفر اول پادشاهان/18، 20 – 40). این ماجرا به شکل خلاصهتری در قرآن نیز گزارش شده است (نک: مائده/5، 27). در روایات نیز مواردی چون مباهله موسی با قارون که به هلاکت قارون منتهی میشود، آمده است (مجلسی، 1983م، ج 21، ص 324).
مباهله در معنای اصطلاحی آن به درخواست نزول لعن و عذاب بر مخالف پس از بیحاصل ماندن بحث و مناظره اطلاق میشود (زمخشری، الفائق، ج1، ص140) و تنها به مواردی اختصاص دارد که دو طرف برای اثبات موضوعی غالبا دینی و مذهبی در مقابل یکدیگر قرار گرفته و از خداوند درخواست لعن و نفرین و نزول عذاب بر طرف دروغگو می کنند (طریحی، 1367ش، ج 1، ص 457). این اصطلاح دو بار در قرآن به کار رفته است. یک مورد آن به مناظرۀ مسیحیان نجران با پیامبر(صلی الله علیه واله) دربارۀ حضرت عیسی(ع) مرتبط بوده (آل عمران/3، 61) و موضوعی کلامی به شمار می رود. مورد دیگر در ارتباط با کسانی است که همسران خود را به عمل منافی عفت، متهم می سازند (نور/24، 7) که بنابر آیه مذکور باید طرفین برای اثبات حقانیت خود چهار بار سوگند یاد کنند و در بار پنجم درخواست عذاب برای طرف دروغگو کنند. این مورد، موضوعی فقهی بوده و از محدوده این بحث خارج است و معمولا در فقه نیز با اصطلاح (لعان) از آن یاد میشود و واژه مباهله برای آن بکار نمیرود. در آیهای دیگر (انفال/8 ، 32) نیز برخی از کفار به صورت یک جانبه از خداوند میخواهند که اگر ادعای محمد(ص) حق است پس سنگی از آسمان بر سرشان فرو فرستد (نک: فخر رازی، 1415ق، ج 3، ص 250). لیکن از آن جا که مباهله در اصطلاح، عملی دو طرفه میباشد، لذا به این مورد نیز در ایم مقاله پرداخته نمیشود.
مباهله پیامبر(صلی الله علیه واله) با مسیحیان نجران
در سال نهم هجرت و در پی اقتدار پیامبر و نیز ارسال نامههای متعددی به سران قبایل و کشورهای همسایه، هیئتهای مختلفی برای اسلام آوردن یا انعقاد پیمان صلح به مدینه روان شدند. از این روی آن سال را (عام الوفود) به معنای سال ورود هیئتها و تشرف آنها به محضر پیامبر نام گرفته شده است (ابن اثیر، 1966م، ج2، ص286). پیامبر(صلی الله علیه واله) در ادامۀ نامه نگاریهای خود به قبائل و کشورهای همسایه، نامهای نیز به مسیحیان نجران فرستاد. نجران، منطقهای در حوالی یمن است که مسیحیان عرب در آن سکونت داشتند. برخی مفسران و مورخان، ساکنان مسیحی این سرزمین را باقیماندۀ اصحاب اخدود دانسته اند (حموی، ج 5 ، ص 267؛ طبرسی، 1415ق، ج 10 ، ص 707). پیامبر در این نامه از آنان خواسته بود که اسلام آورده یا جزیه داده و یا آمادۀ جنگ باشند (یعقوبی، 1415ق، ج 2، ص 81؛ ابن کثیر، 1418ق، ج 5، ص 42).
بزرگان مسیحی نجران پس از دریافت نامه پیامبر گرد آمده و به گفتگو پرداختند و سرانجام پس از مذکرات طولانی به نتیجه مشخصی نرسیده و تصمیم گرفتند به دیدار پیامبر رفته و سپس راه حل مناسبی بیابند (مجلسی، 1983م، ج 21، ص 288 – 318). آنان ابتدا دربارۀ عیسی(ع) که اساسیترین مسأله در نظرشان بود با پیامبر بحث نمودند. پیامبر از عیسی به عنوان بنده و پیامبر خداوند یاد کرد و این سخن برای آنان بسیار شگفتانگیز بود (طبرسی، 1415ق، ج2، ص 309؛ سیوطی، 1414ق، ج 2، ص 233). لذا برای ابطال آن از ایشان میپرسند که همۀ آدمیان، پدری دارند؛ پس چگونه است که عیسی(ع) بدون پدر به دنیا آمده است؟ پاسخ پیامبر به این پرسش آنان در آیه 59 سوره آلعمران منعکس شده است: «إنّ مثل عیسی عند الله کمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون». در این آیه آفرینش عیسی(ع) بسان آفرینش آدم(ع) شمرده شده است؛ پس همان گونه که آدم از خاک و بدون پدر و مادر آفریده شد، عیسی نیز بدون پدر آفریده شده است (نک: واحدی، ص90؛ حسکانی، 1411ق، ج 1، ص 155). نجرانیان از پاسخ گفتن به این استدلال، عاجز مانده و تنها به انکار شدید و مکرر آن بسنده کردند. پیامبر(صلی الله علیه واله) از این رفتار ناخرسند شده و به ستوه آمدند (طبری، 1415ق، ج 3 ، ص 405) تا آن که از جانب خداوند فرمان رسید که آنان را به مباهله دعوت کند (ابو نعیم، 1419ق، ج 1 ، ص 353 – 355). این فرمان در آیه 61 سوره آل عمران منعکس شده است: «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنۀ الله علی الکذبین»: به آنان که پس از علم و یقینی که بر تو نازل گشت باز با تو جدال میکنند بگو: فرزندان و زنان و جانهای خویش را حاضر ساخته و به مباهله نشسته و آن گروه را که دروغ می گوید مورد لعنت خداوند قرار دهیم.
فردای آن روز در 24 یا 25 ذی حجه (ابن شهرآشوب، 1412ق، ج 3 ، ص 421) همگان برای انجام مباهله در بیابانی اطراف مدینه گرد آمدند (میبدی، 1361ش، ج 2 ، ص 147 و 151). پیامبر(صلی الله علیه واله) به همراه امام علی (علیه السلام)، فاطمه (علیها السلام) و حسنین(علیهما السلام) در زمان و مکان موعود حاضر شده (ابن عساکر، 1417ق، ج 42 ، ص 112 ؛ ابن اثیر، اسدالغابه، 1407ق، ج 4، ص 99) و در جایگاه خویش در زیر یک چادر قرار گرفتند (مفید، 1414ق، ص 115؛ قمی، 1416، ص 417؛ گنجی، ص 144) و فرمودند : «بارالها اینان اهل بیت من هستند» (مسلم، 1415ق، ج 8، ص 230؛ ابن حنبل، 1415ق، ج 1، ص 302). در روایتی دیگر از عایشه نیز آمده که پیامبر این آیه را تلاوت فرمود: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا» احزاب33/،33 (زمخشری، الکشاف، 1415ق، ج1، ص369).
مسیحیان نیز که برخی دختران و پسران خویش را به همراه آورده بودند در جایگاه مقابل قرار گرفتند. در این میان، بزرگان مسیحی از همراهی عزیزترین اشخاص پیامبر (صلی الله علیه واله) با ایشان، بسیار هراسیده بودند (مفید، 1414ق، ص 115؛ زمخشری، الکشاف، 1415، ج 1 ، ص 368 و 369؛ طبرسی، 1415ق، ج 2، ص 309). آنان با خود گفتند : «به خدا قسم که نشستن او همچون نشستن دیگر پیامبران در مراسم مباهله است (یعقوبی، 1415ق، ج 2، ص 82 و 83 ؛ ابن شهرآشوب، 1412ق، ج 3، ص 420) بیائید جان خویش را حفظ نموده و به دادن جزیه راضی شویم (طبری، 1415ق، ج 3، ص 408؛ یعقوبی، 1415ق، ج 2، ص 82 و 83؛ زمخشری، الکشاف، 1415ق، ج 1، ص 368 و 369)». برخی از راویان نیز این تصمیم مسیحیان را ناشی از ظهور نشانههای عذاب دانستهاند (مجلسی، 1983م، ج 21، ص 323). سرانجام برخی از مسیحیان به اسلام گرویده (طبرسی، 1415ق، ج 2، ص 310؛ ابن سعد، 1418ق، ج 1، ص 268) و باقی آنها صلحنامهای با پیامبر امضا نموده و به دیار خویش بازگشتند (یعقوبی، 1415ق، ج 2 ، ص 83؛ حموی، ج 5، ص 269). روایت شده که پیامبر (صلی الله علیه واله) پس از پشیمانی آنها از مباهله، خطاب به آنها فرمود: «به خدا قسم اگر با شما مباهله میکردم تمام این بیابان پر از آتش گردیده و در دم هلاک میشدید» (طبری، 1415ق، ج 3، ص 408؛ زمخشری، الکشاف، 1415ق، ج 1، ص 369 ؛ ابونعیم، 1415ق، ج 1، ص 253) و نیز فرمود: «به خدا قسم اگر با افرادی که زیر این چادر قرار دارند با هر کس دیگری در آسمان و زمین، مباهله کنم در همان لحظه، نابود میشود.» (مفید، 1414ق، ص 115 – 116).
برداشتهای کلامی از آیه مباهله
مباهله در اسلام یکی از روشهای مسالمتآمیز در مبارزههای فرهنگی به شمار رفته و موجب فروپاشی روحیه و اطمینان کاذب مخالفان به اعتقادشان قلمداد شده است (فضل الله، 1419ق، ج 6، ص 64 - 65 و 72). گرچه روی سخن در آیۀ مباهله تنها با پیامبر بوده و متضمّن دستوری عمومی در این زمینه برای مسلمانان نیست؛ اما انجام مباهله تحت شرایط خاصّ پس از پیامبر نیز مشروع شناخته شده (مکارم، 1375ش، ج 2، ص 589 ؛ حویزی، 1415ق، ج 1، ص 351 و 352) و موارد متعددی از آن در تاریخ ثبت شده است (قاسمی، 1398ق، ج 3، ص 116؛ سیوطی، 1414ق، ج 2، ص 233؛ قمی، 1416ق، ص 419). البته مباهله تنها برای امور مهم دینی و پس از اقامه دلیل و برهان و نومیدی از اقناع طرف مخالف به شکل طبیعی مشروع شمرده شده است (قاسمی، 1398ق، ج 3 ، ص 116 ؛ هاشمی، 1376ش، ج 2 ، ص 470). مفسران از آیۀ مباهله، استفادههای مختلف کلامی، فقهی، اجتماعی و عرفانی نمودهاند. در این بین برداشتهای کلامی بیشترین حجم را به خود اختصاص داده و به دلیل ارتباط با مسئله امامت و خلافت از بیشترین اهمیت برخوردار است. گر چه عموم شیعه و اهلسنت در این نقطه اتفاق نظر دارند که این آیه دلالت بر فضیلت اهلبیت دارد؛ لیکن در این نقطه با یکدیگر اختلاف نظر دارند که غالبا نگاه اهل سنت به این پدیده تنها به عنوان وسیلهای برای اثبات حق و باطل بوده ولی شیعیان همواره آن را در صبغهای سیاسی و اجتماعی و در ارتباط با امر خلافت و امامت میبینند (برای آگاهی بیشتر نک: ماسینیون، ص68).
فضیلت اهل بیت در آیه مباهله
بیش از چهل منبع مختلف اهل سنت تصریح کردهاند که این آیه در شأن علی (ع) و فاطمه(ع) و حسنین (علیهم السلام) نازل شده است (برای نمونه نک: واحدی، ص 91؛ حبری، 1408ق، ص 247 و 248؛ حسکانی، 1411ق، ج 1، ص 156 و برای آگاهی بیشتر نک: شرف الدین، ص 44 – 46). از این روی عموم مفسران، محدثان و مورخان، این آیه را فضیلتی بزرگ برای اهل بیت (ع) شمردهاند (برای نمونه: آلوسی، 1414ق، ج 3 ، ص 301 ؛ گنجی، ص 142 – 144؛ مفید، الارشاد، ج 1، ص 170). زمخشری و بیضاوی در ذیل این آیه به همراه آمدن عزیزترین و نزدیکترین اشخاص پیامبر (صلی الله علیه واله) با ایشان اشاره کرده و این واقعه را محکمترین دلیل بر فضل اصحاب کساء میشمرند (زمخشری، 1415ق، الکشاف، ج 1، ص 370؛ بیضاوی، 1410، ج 1، ص 260 و 261). ابن حجر و دیگران از تمسک علی (ع) به این آیه برای اثبات فضل خویش در جلسۀ انتخاب عثمان به خلافت و اذعان همۀ حاضران به آن خبر داده اند (ابن حجر، ص 93؛ بحرانی، 1415ق، ج 1، ص 631). قندوزی در روایتی از پیامبر (صلی الله علیه واله) نقل میکند : «خداوند مرا دستور داده به همراه این چند نفر که افضل مخلوقاتند به مباهله برخواسته و او به وسیله آنان مرا بر یهود و نصاری پیروز گردانید و اگر خداوند بندگانی برتر از آنها داشت مرا دستور به همراه آوردن آنان میداد.» (قندوزی، 1416ق، ج 2 ، ص 266). آلوسی، روایت ضعیفی را که همراهان پیامبر (صلی الله علیه واله ) را ابوبکر و عمر و عثمان و فرزندانشان میشمرد خلاف نظر جمهور مسلمانان دانسته و پس از نقل سخن گروهی که این آیه را فضیلتی برای اهل بیت نشمردهاند آن را نوعی هذیانگویی توصیف میکند (آلوسی، 1414ق، ج 3 ، ص 303). رشیدرضا و ابنعاشور به طرح این اشکال پرداختهاند که زنان و کودکان نجرانیان در مباهله با ایشان نبودند و لذا پیامبر نیز دلیلی نداشته که زنان و فرزندانش را با خود ببرد و بنابراین تطبیق این آیه بر خصوص امام علی (علیه السلام)، حضرت فاطمه (علیها السلام) و حسنین (علیهما السلام) قطعی نیست؛ اما سرانجام بر اساس اجماع روایات معترفند که هیچ کس جز علی و فاطمه و حسنین (علیهم السلام) در مباهله شرکت نداشته است (رشیدرضا، ج 3 ، ص 322 و 323؛ ابن عاشور، ج 3، ص 265 و 266). گر چه اثبات همراه بودن زنان و فرزندان پیامبر با ایشان منوط به همراهی زنان و فرزندان مسیحیان با ایشان نمیباشد، با این حال لازم به ذکر است که برخی از گزارشها از حضور دختران و پسران مسیحیان نجران در مباهله خبر دادهاند (یعقوبی ، 1415ق، ج 2 ، ص 82 ؛ مجلسی، 1983م، ج 21، ص 321).
برخی در تطبیق تعابیر «ابنائنا» و «نسائنا» و «انفسنا» بر حسنین و فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و امام علی (علیه السلام) چنین اشکال کردهاند که این تعابیر به صورت جمع آمدهاند و جمع در زبان عربی شامل بیش از دو نفر میشود؛ در حالی که «ابنائنا» تنها شامل دو نفر و دو تعبیر دیگر تنها شامل یک نفر است و این از جهت قواعد زبان عربی درست نیست. در پاسخ به این اعتراض گفتهاند که سبک بیان قرآن معمولا چنین است که مطالب خود را به صورت گزارههای کلی و عمومی بیان میکند و شأن نزول است که مصداق این گزاره را برای ما روشن میسازد و این سبک در آیات متعدد دیگری در قرآن نیز بکار رفته که در آن جا نیز به اتفاق همه مفسران در شأن یک نفر مشخص است، اما تعبیر قرآن به صیغه جمع آمده است (برای نمونه نک: مجادله 58/ ، 2 و 3؛ آل عمران 3/، 181 و 173؛ بقره 2/، 219). به عبارت دیگر خداوند در بیانی کلی به پیامبر میگوید که فرزندان و زنان و جان خود را در مباهله همراه خودکن و پیامبر نیز در تطبیق فرمان خداوند تنها دختر و داماد و فرزندانشان را با خود همراه ساخت. بنابراین فضیلت این اشخاص از گزینش آنها توسط پیامبر (صلی الله علیه واله) از میان زنان و فرزندان و پیروانشان برای انجام این امر ثابت میشود و عموم مفسران و مورخان در این اتفاق نظر دارند که تنها این چهار نفر به همراه پیامبر بودهاند (طباطبایی، 1417، ج 3 ، ص 258 ؛ فض الله، 1419ق، ج 6، ص 70).
متکلمان شیعه افزون بر فضیلت اهلبیت به افضلیت آنها بر همه آفریدهها به جز پیامبر اسلام باور داشته و نیاز پیامبر به این چهار تن را در مباهله، دلیل بر آن شمردهاند (سیوری، 1370ش، ص 50). شیخ طوسی در این باره میگوید: از آن جا که مباهله برای تمییز حق از باطل صورت گرفته پس الزاما شرکت کنندگان آن در جبهه حق باید معصوم و بهترین مردمان نزد خداوند باشند (طوسی، ج 2 ، ص 485). در فقره پایانی آیه مباهله، لعنت خدا شامل دروغگویان شده است: «فنجعل لعنة الله علی الکاذبین». علامه طباطبایی از تعبیر «کاذبین» به صورت صیغۀ جمع چنین برداشت میکند که مجموعه افراد همراه با پیامبر در انجام مباهله، شریک و همسان وی بودهاند؛ بنابراین آنان نیز باید در موضوع مورد اختلاف که دعوت به اسلام است، شریک یکدیگر باشند؛ زیرا اسناد دروغ به خویشاوندانی که تنها رابطه خویشی با انسان دارند و خود در موضوع مورد مباهله دخالتی ندارند، نادرست است و شمول لعنت و عذاب خدا بر آنها در صورت دروغگویی، بی آن که اساسا دخالتی در دعوت به اسلام داشته باشند، بر خلاف عدالت خداوند است. نتیجه این استدلال آن است که اهل بیت پیامبر در اصل دعوت و تبلیغ آیین اسلام، نقش و جایگاهی ویژه دارند و آئین اسلام با تلاشهای مشترک پیامبر و ایشان استوار و قائم گشت. (نک: طباطبایی، 1417ق، ج 3 ، ص 259 – 262) البته مشارکت اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه واله) در وظیفۀ تبلیغ رسالت به معنای مشارکت آنها در نبوت پیامبر (صلی الله علیه واله) نیست (همو، ج 3 ، ص 262).
افزون بر فضایل عمومی اهل بیت در این آیه، فقرات خاص آن نیز هر یک به فضیلتی برای یکی از ایشان اشاره دارد. ابن ابی علان معتزلی بنا به این پیش فرض که رسیدن به سن تکلیف از شرایط حضور در مباهله است، با استناد به این آیه از بلوغ شرعی و کمال عقلی حسنین (علیهما السلام) در سن کودکی خبر داده است (نک: طبرسی، 1415ق، ج 2 ، ص 311؛ طوسی، ج 2 ، ص 485). طبرسی و طوسی نیز کمال فوق العادۀ عقلی را برای حسنین (ع) در سن کودکی ثابت نموده و طبرسی قول به بلوغ شرعی آن دو را در انجام مباهله لازم نشمرده است (همانجا). فخر رازی و دیگران نیز از تعبیر «ابنائنا» در این آیه استفاده کردهاند که حسنین (ع) فرزندان پیامبر (صلی الله علیه واله) به شمار میروند (جصاص، ج 2 ، ص 23؛ فخر رازی، 1415ق، ج 3، ص 248). همچنین از تعبیر «ابنائنا» در این آیه استفاده شده که انتساب فرزندان دختری به پدربزرگ مادری آنها صحیح است (فضل الله، 1419ق، ج 6، ص 71) و در نتیجه کسانی که تنها از جانب مادر، سید هستند، جزو سادات به حساب آمده و میتوانند از حقوق مالی سادات بهرهمند باشند (صادقی، 1365ش، ج 3 و 4، ص 174 – 181).
با استناد به فقره «نسائنا» که روایات متواتر آن را بر فاطمه زهرا (سلام الله علیه واله) تطبیق میکند، حضرت زهرا (ع) برترین بانوی جهان شناسانده شده است (طبرسی، 1415ق، ج 2، ص 311). برخی از مفسران علی رغم اذعان به آن که جز حضرت زهرا (علیها السلام) زن دیگری در مباهله حضور نداشته است، در اطلاق «نساء» بر فرزند دختر تردید نموده و این تعبیر را تنها شامل همسران پیامبر شمردهاند (رشیدرضا، ج 3 ، ص 322 ؛ ابن عاشور، ج 3 ، ص 265 و 266). این در حالی است که «نساء» به معنای «زنان» بوده و شامل هر زنی میشود که نسبتی با انسان داشته باشد (فضل الله، 1419ق، ج 6، ص 64). به علاوه اطلاق کلمۀ «نساء» بر دختران در قرآن مرسوم است (نک: قصص 28، 4 و برای آگاهی بیشتر: جوادی، 1378ش، ج 1، ص 111). از حضور حضرت زهرا (س) در این واقعه بر ضرورت حضور زنان در برخی عرصههای اجتماعی و سیاسی نیز استدلال شده است (رشید رضا، ج 3 ، ص 323).
مفسران شیعه و سنی به استناد روایات فراوان (برای نمونه نک: حویزی، 1415ق، ج 1، ص 349 ؛ مشهدی، 1410ق، ج 3، ص 118 – 122) «أنفسنا» را در این آیه بر امام علی (علیه السلام) تطبیق دادهاند (برای نمونه نک: ابوحیان، 1413ق، ج 3 ، ص 191 ؛ طبرسی، 1415ق، ج 2، ص 311). برخی منظور از «أنفسنا» را در این آیه، شخص پیامبر (صلی الله علیه واله) دانسته و علی (علیه السلام) را داخل در «ابناءنا» شمردهاند (آلوسی، 1414ق، ج 3 ، ص 301) لیکن واضح است که انسان هیچ گاه خود را برای حضور در جایی دعوت نمیکند؛ به ویژه آن که تعبیر «انفسنا» پس از ذکر فرزندان و زنان آمده است و اگر منظور از آن شخص پیامبر بود باید به طور طبیعی ابتدا از ایشان نام برده میشد و سپس از فرزندان و زنان (نک: مفید، مسار الشیعه، 1414ق، ص 22 ؛ طبرسی، 1415ق، ج 2 ، ص 311). در واقع تعبیر «أنفسنا» حاکی از جایگاه ویژه امام علی (ع) نزد پیامبر دارد و این که آن حضرت در نزاع میان حق و باطل، تجسم کامل و عینی پیامبر (صلی الله علیه واله) به شمار میآید (فضل الله، 1419ق، ج 6 ، ص 64).
برتری علی (علیه السلام) بر همگان جز پیامبر(صلی الله علیه واله)
متکلمان شیعه از آیه مباهله بر افضلیت امام علی (علیه السلام) نسبت به همگان به جز پیامبر (صلی الله علیه واله) استدلال کردهاند. دانستهاند (سیوری، 1370ش، ص 50). از آن جا که پیامبر (صلی الله علیه واله) برترین مخلوق خدا در جهان بوده و در این آیه از علی (علیه السلام) به عنوان نفس پیامبر (صلی الله علیه واله) یاد شده ، پس ایشان از همۀ وجوه به جز نبوت با پیامبر (صلی الله علیه واله) شباهت دارد (مفید، 1414ق، ص 20 – 22 ؛ سیوری، 1370ش، ص 50؛ حلی، ص 304). در نتیجه ایشان از همه اصحاب و همه پیامبران و حتی از همه مخلوقات به جز شخص پیامبر برتر و بالاتر هستند. (همانجا) متکلمان شیعه همچنین از این آیه بر احقیت ایشان به خلافت استدلال کرده و انتخاب دیگران به خلافت هنگام حضور علی (علیه السلام) را نادرست و باطل شمردهاند (سیوری، 1370ش، ص 49).
اهل سنت علی رغم اعتقاد به افضلیت علی (علیه السلام) بر همه یا لااقل برخی از دیگر صحابه (ابن ابی الحدید، 1415ق، ج 1 ، ص 15 – 17) استدلال شیعه بر احقیت ایشان به خلافت را نمیپذیرند. فخر رازی در ردّ استدلال مذکور از اجماع مسلمانان در برتری پیامبران بر غیر پیامبران یاد کرده و بر اساس آن افضلیت علی (علیه السلام) بر پیامبران دیگر را نیز همانند پیامبر اسلام نادرست شمرده است؛ اما وی به نقل این اجماع بسنده کرده و هیچ دلیل و مستندی بر این ادعا نمیآورد (فخر رازی، 1415ق، ج 3 ، ص 248). گروهی دیگر سعی کردهاند دلالت «انفسنا» بر امام علی (علیه السلام) را محل تردید قرار داده و استعمال (انفس) را به معنای خویشاوند، همنژاد و همکیش میشمرند و در نتیجه این آیه را الزاما دلیل بر افضلیت علی (علیه السلام) بر همگان ندانستهاند (آلوسی، 1414ق، ج 3 ، ص 302 و 303). این در حالی است که همراه آوردن یک خویشاوند و یا همنژاد و یا همکیش اضافه بر حضرت زهرا (سلام الله علیها) و حسنین (ع) هیچ ضرورتی نداشته و به علاوه مشارکت با پیامبر (ص) در چنین امر مهمی که به منظور تمییز حق از باطل صورت گرفته خود بیانگر وجه اطلاق نفس پیامبر بر علی (علیه السلام) است (طوسی، ج 2، ص 485).
عرفا نیز از تعبیر «انفسنا» در این آیه بر اتحاد نفس علی (علیه السلام) با پیامبر (صلی الله علیه واله) استدلال کردهاند و از سوی دیگر نفس پیامبر نیز به هنگام مباهله با روح القدس متصل شده و همین امر موجب هراس نجرانیان شد (قاسمی، 1398ق، ج 3 ، ص 113)؛ بنابراین حقیقت محمدی در جریان مباهله در صورت ولایت علوی تجلی یافت که ختم ولایت مطلقۀ کلیه به شمار میآید (قمشهای، ص 446 – 452).
جمعبندی و نتیجهگیری: در بررسی آیه مباهله در منابع تفسیری و تاریخی و حدیثی به اهمیت این ماجرا و این آیه در اندیشه اسلامی دست مییابیم. این منابع همگی بر حضور اهلبیت در این ماجرا تاکید کرده و نزول این آیه را از فضایل ایشان شمردهاند؛ گر چه همگی بر ارتباط مباهله به ماجرای خلافت تاکید نکردهاند. در این بین متکلمان و مفسران شیعه بیشترین مباحث را در اثبات افضلیت اهلبیت و نیز سزاوری امام علی (ع) در خلافت بعد از پیامبر در ذیل این آیه و نیز در منابع کلامی مستقل گردآوردهاند.
منابع
1/ ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، تهران، انتشارات اعلمی، 1415ق.
2/ ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، اسدالغابه، سوریه، دارالکتاب، بیتا.
3/ ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فی التاریخ، سوریه، دارالکتاب، 1407ق.
4/ ابن حجر، احمد بن علی، الصواعق المحرقة، بدون سایر مشخصات.
5/ ابن حنبل، احمد، المسند، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بیتا.
6/ ابن شهرآشوب، ابوعبدالله محمد، مناقب آل ابی طالب، بیروت، دارالاضواء ، 1412ق.
7/ ابن عاشور، محمدطاهر، التحریر و التنویر، تونس، انتشارات التونسیه، بیتا.
8/ ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، بیروت، دارالفکر، 1417ق.
9/ ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، البدایة و النهایة، بیروت، دارالکتب، 1418ق.
10/ ابوحیان اندلسی، ابوعبدالله محمد، البحرالمحیط، بیروت، دارالفکر، 1423ق.
11/ ابوهلال عسکری، حسن بن عبدالله، معجم الفروق اللغویه، قم، جامعه مدرسین، 1412ق.
12/ بحرانی، سید هاشم، البرهان، تهران، انتشارات البعثة، 1415ق.
13/ بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوارالتنزیل، تهران، انتشارات اعلمی، 1410ق.
14/ جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، بیجا، مکتبه الباز، بیتا.
15/ جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، قم، نشر اسراء، 1378ش.
16/ قیصری رومی، محمدداود، شرح فصوص الحکم، تعلیقات : سید جلال الدین آشتیانی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1375/
17/ حبری، حسین بن حکم، تفسیر حبری، قم، آل البیت، 1408ق.
18/ حسکانی، ابوالقاسم، شواهد التنزیل، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق.
19/ حویزی، عبدعلی بن جمعه، نورالثقلین، قم، اسماعیلیان، 1415ق.
20/ رشیدرضا، محمد، المنار، قاهره، دارالمعرفه، بیتا.
21/ زمخشری، ابوالقاسم محمود بن عمر، اساس البلاغة، دمشق، دارالشعب، 1960ق.
22/ زمخشری، ابوالقاسم محمود بن عمر، الفائق، بیروت، دار المعرفة، به کوشش: علی محمد البجاوی -محمد أبو الفضل إبراهیم، بیتا.
23/ زمخشری، ابوالقاسم محمود بن عمر، الکشاف، قم، نشرالبلاغه، 1415ق.
24/ سیوری، فاضل مقداد، شرح باب حادی عشر، بیجا، انتشارات مصطفوی، 1370ش.
25/ سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور، بیروت، دارالفکر، 1414ق.
26/ صادقی تهرانی، محمد، تفسیر الفرقان، تهران، انتشارات فرهنگ اسلامی، 1365ش.
27/ طباطبایی، محمد حسین، المیزان، تهران، انتشارات اعلمی، 1417ق.
28/ طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن، مجمع البیان، تهران، انتشارات اعلمی، 1415ق.
29/ طبری، ابن جریر، جامع البیان، بیروت، دارالفکر، 1415/
30/ طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1367ش.
31/ طوسی، محمد بن جعفر، التبیان، بیروت، احیاءالتراث العربی، بیتا.
32/ فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیرالکبیر، بیروت، احیاءالتراث العربی، 1415ق.
33/ فضل الله، محمدحسین، من وحی القرآن، دارالملاک، 1419ق.
34/ قاسمی، جمال الدین، محاسن التأویل، بیروت، دارالفکر، 1398ق.
35/ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده، تهران، دارالاسوه، 1418ق.
36/ کتاب مقدس، بیروت، دارالمشرق، 1988م.
37/ گنجی شافعی، محمد بن یوسف، کفایة الطالب، بدون سایر مشخصات.
38/ ماسینیون، لویی، مباهله در مدینه، تهران، انتشارات رسالت، 1378ش.
39/ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی،
40/ مشهدی، میرزا محمد، کنزالدقائق، تهران، وزارت ارشاد، 1410ق.
41/ مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن ، تهران، وزارت ارشاد، بیتا.
42/ مطرزی، ناصرالدین، المغرب فی ترتیب المعرب، سوریه، مکتبة اسامة بن زید، بیتا.
43/ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الاختصاص، قم، دارالمفید، 1414ق.
44/ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، قم، دارالمفید، 1414ق.
45/ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، مسار الشیعه، قم، دارالمفید، 1414ق.
46/ میبدی، رشیدالدین، کشف الاسرار، تهران، امیرکبیر، 1361ش.
47/ واحدی نیشابوری، ابوالحسن علی بن احمد، اسباب النزول، قاهره، دارالحدیث، بیتا.
48/ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر، 1415ق.
مباهله اثبات حقانیت پیامبر (ص) و آل او
اشاره: جزئیات واقعه مباهله که بیش از یک ماه طول کشیده، براى نسل امروز ناشناخته است. مباهله، ماجرایى تاریخى است که در سالهاى آخر عمر پیامبر رخ داد و با نامهاى از سوى آن حضرت به مسیحیان آغاز شد. به دنبال آن، مسیحیان در مجلس عمومى خود، پیشگویى کتابهاى آسمانى را درباره آن حضرت خواندند. سپس نمایندگان نجران به مدینه سفر کردند و پس از مناظره با پیامبر، محکوم شدند. آنگاه قرار شد میان آن حضرت و نجرانیان مباهله برگزار شود و دو طرف، اثبات حقانیت خود را به خدا واگذار کردند تا هر کدام حق را مىداند و کتمان مىکند، به عذاب الهى گرفتار شود. آیه قرآن نیز مبنى بر اجراى مباهله نازل شد و مقام باعظمت اهل بیت علیهمالسلام را به همه فهمانید.
اصل مباهله
اصل مباهله آن است که دو نفر یا دو گروه پس از مناظره و استدلال در برابر یکدیگر، به نتیجهاى که مقبول دو طرف باشد، نرسند و هر یک ادعاى کتمان عمدى حق را از سوى دیگرى داشته باشد. آنها در این مرحله براى اثبات ادعاى خود، مسئله را به خدا واگذار مىکنند و هر یک از خدا مىخواهد که اگر دیگرى در ادعاى خود به عمد دروغ مىگوید و حق را دانسته، کتمان مىکند، بىدرنگ، عذاب را بر او نازل کند تا حق روشن شود. در چنین برنامهاى که دستورى الهى است، خداوند به سرعت پاسخ مىدهد تا حجت را بر مردم تمام کند؛ چنانکه در روزگار پیامبران، این مسئله بارها اتفاق افتاد و مخالفانشان با معجزه الهى دچار عذاب شدند و حق بر همه آشکار گردید.
مباهله، اعتقادى استوار
مباهله، آفتابى همچون غدیر بود که روزى طلوع کرد و براى همیشه چراغ راه شیعه در طول تاریخ شد. پس از نپذیرفتن مباهله از سوى مسیحیان نجران، دفتر مباهله هیچگاه بسته نشد، بلکه اوراق پرافتخار آن فرا روى تاریخ گشوده ماند. با اینکه مباهلهاى انجام نشد، ولى اعتقادى بلند به یادگارماند که صاحبان آن اهل بیت علیهمالسلام بودند و استفاده از مفاهیم آن، درس فکرى شیعه شد. در طول تاریخ، ازیک سو، اهل بیت علیهمالسلام در مقاطع مختلف با ذکر این ماجرا و آیه مباهله، ناآگاهان مستضعف را هدایت و دشمنان مغرض را سرکوب کردند و از سوى دیگر، دشمنان در بین خود یا در مجالس عمومى و خصوصى به این فضیلت اهل بیت علیهمالسلام اقرارکردهاند.
نتایج مباهله
اثبات حقانیت پیامبراعظم صلىاللهعلیهوآله یکى از مهمترین نتایج مباهله، اثبات حقانیت پیامبر است. اگر حضرت به حقانیت خود اطمینان و ایمان نداشت، هیچگاه همراه عزیزترین افراد خانوادهاش به میدان مباهله در نمىآمد. به همراه داشتن اهل بیت علیهمالسلام در این جریان بدان معناست که پیامبر به راستگویى خود اطمینان و یقین کامل داشت. ازاینرو، با جرئتى خاص، عزیزترین و محبوبترین کسان خود را در معرض هلاک قرار داد. وجود اهلبیت علیهمالسلام در این جریان بزرگ، خود، دلیل محکمى بر اثبات حقانیت پیامبر است؛ چنانکه اسقف اعظم نجرانیان نیز به این امر اشاره کرد.
وعده عذاب، دلیل حقانیت
پیامبر به انجام گرفتن مباهله اهتمام مىورزید و در عین حال به نجرانیان خبر داد که چنانچه با آن حضرت مباهله کنند، عذاب حق تعالى بر آنها نازل خواهد شد. اگر حضرت به حقیقت خویش یقین نداشت، هیچگاه اینگونه اصرار نمىکرد و اهتمام نمىورزید.
جریان مباهله از دو نظر بر صحت و ثبوت نبوت پیامبردلالت دارد:
1. خبر دادن از عذاب الهى و ترساندن نجرانیان از آن، که اگر پیامبر بر نزول عذاب وثوق نداشت، با اصرار به انجام این کار، براى آشکار ساختن آن تلاش نمىکرد.
2. نجرانیان، حقیقت ادعاى پیامبر را مىدانستند، وگرنه از مباهله منصرف نمىگردیدند و حاضر به دادن جزیه و از دست دادن عزت و آبروى خود در میان اقوام گوناگون نصارا نمىشدند.
پیامبر موعود
خوددارى نجرانیان از مباهله با حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله ، نشان از اعتقاد آنان به پیامبرى حضرت دارد. اگر نصارا به پیامبر موعود بودن حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله یقین نداشتند، از مباهله کردن خوددارى نمىورزیدند و همدیگر را از مباهله باز نمىداشتند. اگر آنها به بر حق بودن پیامبر علم نداشتند، نباید از نفرین آن حضرت و معدودى از اهل بیت او مىترسیدند و باید رتبه و مقام خویش را در میان قوم خود حفظ مىکردند؛ چنانکه براى حفظ شأن و مقام خود جنگها کردند. پس به طور طبیعى نباید ذلت و خوارى جزیه دادن را براى خود هموار و شکست مفتضحانه را با جان و دل اختیار مىکردند.
اثبات فرزندى حسنین علیهماالسلام
جریان مباهله، بیان کننده این است که حسنین علیهماالسلام ، فرزندان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بودهاند؛ زیرا حق تعالى در آیه مباهله، جمله «وَابنائنا» را ذکر کرده که به معناى «پسران ما» است و بر اساس نظر همه مسلمانان، هنگام نزول این آیه، پیامبر، پسرى جز امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام نداشت. البته خداوند در قرآن کریم، عیسى علیهالسلام را نیز از طرف مادر به حضرت ابراهیم علیهالسلام منسوب کرد و بدین وسیله، به اثبات رساند که فرزندان دختر را نیز فرزند مىگویند. ازاینرو، پیامبر نیز هنگامى که آیه مباهله نازل شد و حضرت در مقام مباهله برآمد، فرمود: «پسرانمان و پسرانتان را بیاوریم» و آنگاه امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام را همراه خود در جریان مباهله شرکت داد.
اثبات فضیلت آل کسا علیهمالسلام
واقعه مباهله، این مطلب را اثبات کرد که امام على علیهالسلام و حضرت فاطمه علیهاالسلام و امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام پس از پیامبر، نزد خدا، شریفترین آفریدهها و نزد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، عزیزترین مردم بودند؛ چنانکه براى تعیین «ابناء» و «نساء» و «انفس»، جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و دستور آمد که پیامبر همراه امام على علیهالسلام و حضرت زهرا علیهاالسلام و امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام براى مباهله بیرون روند. همراه بردن آل کسا در جریان مباهله، به معناى آن است که آیه مباهله بر ثبوت فضیلت آل کسا دلالت دارد؛ چنانکه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرمود: «این گروه که من آوردهام، نزد خدا، پس از من، گرامىترین و عزیزترین خلقند».
اثبات برترى امام على علیهالسلام
در آیه مباهله، واژه «وانفسنا» در حقیقت بر این دلالت دارد که امام على علیهالسلام از همه پیامبران و اولیا و اصحاب رسول خدا صلىاللهعلیهوآله برتر است؛ چون در حدیث مباهله، به جز امام، کسى نبود که مشمول آن عبارت باشد. پیامبر خدا به نجرانیان فرمود: «بیایید فرزندان و زنان و جانمان را دعوت کنیم که در میدان مباهله حاضر شوند»، در حالىکه به جز امام على علیهالسلام ، کسى را همراه نیاورد. پس، امام على علیهالسلام پس از پیامبر، از همه برتر است. در جریان مباهله، همزمان با ثابت شدن توحید الهى در برابر مسیحیان و نبوت پیامبر، خلافت امیرمؤمنان على علیهالسلام نیز با نفس بودن آن حضرت در برابر پیامبر، ثابت گردید.
اتمام حجتهاى معصومان با مباهله
استدلال مقام عصمت با مباهله و اتمام حجت پیامبر به وسیله آن، در درجه اول، دلیلى است بر محتواى بلند علمى و یقینى بودن سند مباهله و در درجه دوم، از عمق مطالب قابل استخراج از باطن این ماجرا خبر مىدهد. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله یکبار، امیرمؤمنان على علیهالسلام در ده مورد که نقاط حساسى از تاریخ غصب خلافت بوده است، امام حسن علیهالسلام در دو مرتبه در برابرمعاویه؛ امام حسین علیهالسلام در یک مورد در جمع صحابه در منا؛ امام باقر علیهالسلام در سه مورد؛ امام صادق علیهالسلام در سه مورد، امام کاظم علیهالسلام در دو مورد، امام رضا علیهالسلام در سه مورد در مناظره با مأموران و علماى مذاهب مختلف، امام هادى علیهالسلام در یک مورد و امام حسن عسکرى علیهالسلام در یک مورد به ماجراى مباهله استدلال فرمودهاند.
اتمام حجت اصحاب معصومان علیهمالسلام
اصحاب پیامبر صلىاللهعلیهوآله به عنوان شاهدان عینىِ ماجراى مباهله و فضیلت بزرگى که در آن روز براى اهل بیت علیهمالسلام ثبت شده و نیز اصحاب ائمه علیهمالسلام به عنوان عالمان نزدیک به مقام عصمت که حقایق را دقیقتر به دست آوردهاند، حجتى بزرگ بر همه کسانى هستند که سخن آنان را مىشنوند. از حُذَیْفه، جابر، ابن عباس، ابوسعید خِدرى، ابن ابى سَلْمِه و دیگر اصحاب درباره مباهله مطالبى رسیده و یحیى بن یَعْمُر به وسیله مباهله، اتمام حجتى عظیم در برابر حجاج، حاکم ستمگر اموى کرده است، بهگونهاى که این دشمن خونخوار شیعه، به مباهله و محتواى بلند آن اقرار کرد. البته باید دانست حجاج، یحیى را پس از محاکمه به تیغ جلاد سپرد.
این مناظره، اوج افتخار شیعه را مىرساند که اسناد مطمئن اعتقاد خویش را در هر زمان و مکانى با رشادت، عرضه و سخن حق خویش را ثابت مىکند.
اقرار دشمنان به مباهله
با آنکه دشمنان اهل بیت علیهمالسلام هرگز حاضر به بیان فضیلتهاى ایشان نمىشوند، ولى در مواردى مانند مباهله، مسئله آنقدر روشن و قطعى است که بدان اقرار کردهاند. این موارد، اتمام حجت مهمى بر ضد خودشان است که بر یقین ما مىافزاید. اعتراف سعد بن ابى وَقّاص، از سران جریان سقیفه که هیچ سابقه دوستى با اهل بیت علیهمالسلام ندارند؛ اعتراف عبدالله بن عمر که سوابق بسیارناخوشایندى با خاندان پیامبراعظم صلىاللهعلیهوآله داشته است؛ اعتراف حسن بصرى از کسانى که روزگار خود را با نفاق و دورویى گذراند؛ اعتراف شعبى که از دشمنان اهل بیت علیهمالسلام است و در زمان حجاج مىزیست و از هیچ اقدامى بر ضد اصحاب ائمه علیهمالسلام فروگذار نکرد و اعتراف شهر بن خَوشَب از علماى مخالف شیعه که در این مخالفت پیشینه طولانى دارد، از جمله این اعترافها به شمار مىآید.
عید مباهله
مباهله، روز جشن توحید و نبوت و امامت است. عیدى است که در غدیر امضاى «رَضِیتُ لَکُمُ الاِسلامَ دِینا» بر آن زده شد. روزى است که توحید آنگونه که خدا مىخواست، جلوهگر شد و نبوت با سندهایى از کتابهاى آسمانى به اثبات رسید و امامت با معرفى نفس رسول، کاملترین جلوه خود را نشان داد. این پیوستگى توحید و نبوت و امامت، اعتقاد شیعه است و خط مستمرى را تداعى مىکند که ارتباط مستقیم بشر با خدایش در هیچ زمانى قطع نمىشود. از همین روست که شیعه، مباهله را روز خود مىداند و هرساله خاطره آن را گرامى مىدارد. مباهله، روز توحید و جشن نبوت و عید ولایت و برائت است که در طول تاریخ پیامبران، فقط یکبار با این شکوهمندى رخ داده است.
جشن روز مباهله
در روز مباهله، شایسته است شادى و سرور در چهره شیعیان نمایان باشد و افتخار کنند که در چنین روزى، یکى از دلایل ابدى حقانیت تشیع، با سند قرآنى آن در آیه مباهله به دنیاى اسلام تقدیم شده است. در آراستن سیماى ظاهرى و ارتباط دادن آن روز با اهلبیت علیهمالسلام ، دستورهاى زیر به ما داده شده است: غسل که به نیت روز مباهله انجام مىگیرد و در احادیث و کتابهاى فقهى تأکید خاصى بر آن گردیده است. پوشیدن لباس پاکیزه که دستور خاصى درباره آن داده شده است تا با پوشش پاکیزه، جلوه عید و سرور درچهرهها دیده شود. عطرزدن نیز، جشن و شادى را هرچه بیشتر تداعى مىکند.
بررسی تاریخی آیه ی مباهله و بازتاب های کلامی آن
چکیده: آیه ی مباهله از جنجالی ترین آیات قرآن کریم است . سنت مباهله از دیرباز در بین اقوام سامی رواج داشته و افزون بر قرآن در کتاب های مقدس دیگر نیز به مواردی از آن اشاره شده است . مباهله ی مذکور در قرآن به ماجرای گفتگو ، و مناظره ی مسیحیان «نجران» با پیامبر صلی الله علیه و آله اختصاص دارد که سرانجام ، به دلیل امتناع مسیحیان از پذیرش دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله طرفین توافق کردند دست به مباهله زنند و از خدا بخواهند راستگو را از دروغگو تمایز دهد . این مباهله در میانه ی راه به دلیل امتناع مسیحیان متوقف شد و به انجام نرسید ؛ اما همراهی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله با ایشان در این حادثه ، زمینه ی گسترده ای برای مجادلات کلامی بین فرق و مذاهب اسلامی پدید آورده است. بیشتر مفسران از این آیه برای اثبات فضیلت اهل بیت پیامبر علیهم السلام استفاده کرده اند و شیعه ، علاوه بر آن ، از این آیه برای اثبات معتقدات دیگری چون عصمت و امامت بلافصل امام علی علیه السلام استفاده کرده است . در این مقاله ، به بررسی دیدگاه های کلامی پیرامون آیه مباهله پرداخته شده است . ابتدا واژه مباهله از نظر لغوی و اصطلاحی تعریف شده است ، سپس ماجرای تاریخی مباهله پیامبر صلی الله علیه و آله با مسیحیان نجران از منابع تاریخی و اسباب نزول گزارش شده است . در بخش اصلی مقاله ، به برداشت های کلامی از آیه مباهله در اثبات افضلیت اهل بیت علیهم السلام و اولویت امام علی علیه السلام به خلافت، از نظر شیعه پرداخته شده و دیدگاه های رقیب نیز گزارش و بررسی شده است .
مفهوم شناسی
واژه مباهله از ریشه ی «بهل» گرفته شده است . این ریشه و مشتقات آن ، در معانی « رها ساختن » و « ترک گفتن » به کار می رود ( زمخشری ، 1960 م ، ص 71 / راغب ، 1412 ق ، ص 149 ) و به همین مناسبت ، به معنای لعنت و نفرین نیز به کار رفته است ( مطرزی ، 1979 ، ج 1 ، ص 93 / ابن منظور ، 1408 ق ، ج 1 ، ص 522 / ابن حیان ، 1423ق ، ج 3 ، ص 188).
در بیان ارتباط معنای نخست و دوم گفته اند : لعنت الهی ، موجب جدا شدن و انفکاک انسان از رحمت خداوند می شود ( فخر رازی ، 1415 ق ، ج 3 ، ص 249 ) و یا آنکه لعن و نفرین، گاه همراه با دعا و تضرع بسیار و در نتیجه ، همراه با توجه کامل قلب و انقطاع از محیط می باشد ( راغب ، 1412 ق ، ص 149 / مصطفوی ، [بی تا] ، ج 1 ، ص 349 ) .
در بیان تفاوت بین مباهله و لعنت نیز گفته اند : مباهله همواره از شدت و تأکید بیشتری نسبت به لعنت برخوردار است ( ابوهلال ، 1412 ق ، ص 466 ) ، اشتقاق مباهله از ریشه ای عربی به معنای غیر اعجمی بودن آن نیست ، بلکه موارد کاربرد این واژه در زبان های عبری و سریانی نیز پیش از کاربرد عربی آن یافت شده که دلیل بر وام گیری آن در زبان عربی است ( ماسینیون ، 1378 ش ، ص 67 ) .
سنت مباهله از دیرباز در میان برخی جوامع بشری و به ویژه اقوام سامی متداول بوده است . مباهله بر پایه ی این باور استوار است که در موارد نومیدی از اثبات حقیقت به طریق طبیعی ، به عالم غیب روی آورده و درخواست کشف حقیقت از جانب خداوند می شود ؛ برای نمونه می توان از سوگند پاکدامنی در بین بابلیان یاد کرد که در موارد اتهام زنان به انجام عمل خلاف عفت برگزار می شد و یا آتش هوله که فرد متهم از آن گذر می کرد و در صورت بی گناهی گزندی به او وارد نمی شد و نیز برخی آزمایش های مشابه دیگر که برای اثبات بی گناهی گزندی در بین بومیان عرب مرسوم بوده است ( همان ، ص 65-67 ) . برخی اقوام اروپایی نیز پیروزی هر یک از طرفین در مبارزه ی تن را دلیل بر حقانیت وی می پنداشتند (شعرانی ، 1389 ق ، ج 1 ، ص 97 ) .
در کتاب مقدس نیز مواردی از مباهله گزارش شده است . برای نمونه از رقابت هابیل و قابیل یاد شده است که دو هدیه به پیشگاه خداوند تقدیم می دارند و خداوند یکی از آنها را به نشانه ی قبولی بر می گزیند و دیگری را رد می کند ( کتاب مقدس ، عهد قدیم ، 1988 م ، سفر پیدایش ، ص4 ، 3-5 ) . نشانه ی قبولی خدا ، نزول آتشی از آسمان بر هدیه فرد بر حق بوده است ( همان ، سفر اول پادشاهان ، 18 ، 20-40 ) . این ماجرا به شکل خلاصه تری در قرآن نیز گزارش شده است ( مائده : 27 ) در روایات نیز مواردی چون مباهله ی موسی علیه السلام با قارون - که به هلاکت قارون منتهی می شود - آمده است ( مجلسی ، 1983 م ، ج 21 ، ص 324 ) .
مباهله ، در معنای اصطلاحی آن به درخواست نزول لعن و عذاب بر مخالف پس از بی حاصل ماندن بحث و مناظره اطلاق می شود ( زمخشری ، [بی تا] ، ج 1 ، ص 140 ) و تنها به مواردی اختصاص دارد که دو طرف برای اثبات موضوعی غالبا دینی و مذهبی ، در مقابل یکدیگر قرار گرفته و از خداوند درخواست لعن و نفرین و نزول عذاب بر طرف دروغگو می کنند ( طریحی ، 1367 ش ، ج 1 ، ص 457 ) .
این اصطلاح دوبار در قرآن به کار رفته است . یک مورد آن به مناظره ی مسیحیان نجران با پیامبر صلی الله علیه و آله درباره ی حضرت عیسی علیه السلام مرتبط بوده است ( آل عمران : 61 ) و موضوعی کلامی به شمار می رود . مورد دیگر ، در ارتباط با کسانی است که همسران خود را به عمل منافی عفت ، متهم می سازند ( نور : 7 ) که بنابر آیه مذکور ، باید طرفین برای اثبات حقانیت خود چهار بار سوگند یاد کنند و در بار پنجم برای طرف دروغگو درخواست عذاب کنند . این مورد ، موضوعی فقهی است و از محدوده ی این بحث خارج است و معمولا در فقه نیز با اصطلاح « لعان» از آن یاد می شود و واژه ی مباهله برای آن به کار نمی رود . در آیه ای دیگر ( انفال : 32 ) نیز برخی از کفار به صورت یک جانبه از خداوند می خواهند که اگر ادعای محمد صلی الله علیه و آله حق است ، سنگی از آسمان بر سرشان فرو فرستند ( فخر رازی ، 1415 ق ، ج 3 ، ص 250 ) لیکن از آنجا که مباهله در اصطلاح ، عملی دو طرفه می باشد ، لذا به این مورد نیز در این مقاله پرداخته نمی شود .
مباهله پیامبر صلی الله علیه و آله با مسیحیان نجران
در سال نهم هجرت و در پی اقتدار پیامبر صلی الله علیه و آله و نیز ارسال نامه های متعددی به سران قبایل و کشورهای همسایه ، هیئت های مختلفی برای اسلام آوردن یا انعقاد پیمان صلح به مدینه روان شدند ؛ از این رو آن سال را « عام الوفود » به معنای سال ورود هیئت ها و تشرف آنها به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله نامیدند ( ابن اثیر ، 1966 م ، ج 2 ، ص 286 ).
پیامبر صلی الله علیه و آله در ادامه ی نامه نگاری های خود به قبایل و کشورهای همسایه ، نامه ای نیز به مسیحیان نجران فرستاد . نجران ، منطقه ای در حوالی یمن است که مسیحیان عرب در آن سکونت داشتند . برخی مفسران و مورخان ، ساکنان مسیحی این سرزمین را باقیمانده ی اصحاب « اخدود » دانسته اند ( حموی ، 1979 ، م ، ج 5 ، ص 267 / طبرسی ، 1415 ق ، ج 10 ، ص 707 ) . پیامبر صلی الله علیه و آله در این نامه ، از آنان خواسته بود اسلام بیاورند یا جزیه بدهند و یا آماده ی جنگ باشند ( یعقوبی ، 1415 ق ، ج 2 ، ص 81 / ابن کثیر ، 1418 ق ، ج 5 ، ص 42 ) .
بزرگان مسیحی نجران ، پس از دریافت نامه ی پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آمدند و به گفتگو پرداختند و سرانجام پس از مذاکرات طولانی ، به نتیجه ی مشخصی نرسیدند ، لذا تصمیم گرفتند به دیدار پیامبر صلی الله علیه و آله بروند و سپس راه حل مناسبی بیابند ( مجلسی ، 1983 م ، ج21 ، ص 288-318 ) . آنان ابتدا درباره ی عیسی علیه السلام - که اساسی ترین مسئله در نظرشان بود - با پیامبر صلی الله علیه و آله بحث نمودند . پیامبر صلی الله علیه و آله از عیسی علیه السلام به بنده و پیامبر خداوند یاد کرد و این سخن برای آنان بسیار شگفت انگیز بود ( طبرسی ، 1415 ق ، ج 2 ، ص 309 / سیوطی ، 1414 ق ، ج 2 ، ص 233 ) ؛ لذا برای ابطال آن از ایشان می پرسند : همه ی آدمیان ، پدری دارند ، پس چگونه است که عیسی علیه السلام بدون پدر به دنیا آمده است ؟ پاسخ پیامبر صلی الله علیه و آله به این پرسش آنان ، در آیه ی 59 سوره آل عمران منعکس شده است : « ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون » . در این آیه ، آفرینش عیسی علیه السلام بسان آفرینش آدم علیه السلام شمرده شده است ؛ پس همان گونه که آدم از خاک و بدون پدر و مادر آفریده شد ، عیسی علیه السلام نیز بدون پدر آفریده شده است ( نیشابوری ، [بی تا] ، ص 90 / حسکانی ، 1411 ق ، ج 1 ، ص 155 ) . نجرانیان از پاسخ گفتن به این استدلال ، عاجز ماندند و تنها به انکار شدید و مکرر آن بسنده کردند . پیامبر صلی الله علیه و آله از این رفتار ناخرسند شدند وبه ستوه آمدند ( طبری ، 1415ق ، ج 3 ، ص 405 ) تا آنکه از جانب خداوند فرمان رسید که آنان را به مباهله دعوت کند ( ابونعیم ، 1419 ق ، ج 3، ص 405 ) تا آنکه از جانب خداوند فرمان رسید که آنان را به مباهله دعوت کند ( ابونعیم، 1419ق، ج1، ص 353-355 ) . این فرمان در آیه 61 سوره ی آل عمران منعکس شده است: « فمن حآجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علی الکاذبین » : به آنان که پس از علم و یقینی که بر تو نازل گشت ، باز با تو جدال می کنند ، بگو : فرزندان و زنان جان های خویش را حاضر ساخته و به مباهله نشسته و آن گروه را که دروغ می گوید ، مورد لعنت خداوند قرار دهیم .
فردای آن روز در 24 یا 25 ذی حجه ( ابن شهر آشوب ، 1412 ق ، ج 3 ص 421 ) همگان برای انجام مباهله در بیابانی اطراف مدینه گرد آمدند ( میبدی ، 1361 ش ، ج 2 ، صص 147 و 151 ) . پیامبر صلی الله علیه و آله به همراه امام علی علیه السلام ، فاطمه علیهاالسلام و حسنین علیهماالسلام در زمان و مکان موعود حاضر شدند ( ابن عساکر ، 1417 ق ، ج 42 ، ص 121 / ابن اثیر 1407 ق ، ج 4 ، ص 99 ) و در جایگاه خویش در زیر یک چادر قرار گرفتند ( مفید ، 1414 ق ، ص 115 / قمی ، 1416 ، ص 417 / نجی شافعی ، [بی تا] ، ص 144 ) و فرمودند : « بار الها اینان اهل بیت من هستند » ( مسلم ، 1415 ق ، ج 8 ، ص 239 / ابن حنبل ، 1415 ق ، ج 1 ، ص 302 ) . در روایتی دیگر از عایشه نیز آمده است : پیامبر صلی الله علیه و آله این آیه را تلاوت فرمود : « انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت
و یطهرکم تطهیرا » ( احزاب : 33 ) ( زمخشری ، 1415 ق ، ج 1 ، ص 369 ) .
مسیحیان نیز که برخی دختران و پسران خویش را به همراه آورده بودند ، در جایگاه مقابل قرار گرفتند . در این میان ، بزرگان مسیحی از همراهی عزیزترین اشخاص پیامبر صلی الله علیه و آله با ایشان ، بسیار هراسیده بودند ( مفید ، 1414 ق ، ص 115 / زمخشری ، 1415 ، ج 1 ، ص 368-369 / طبرسی ، 1415 ق ، ج 2 ، ص 309 ) . آنان با خود گفتند : « به خدا قسم که نشستن او همچون نشستن دیگر پیامبران در مراسم مباهله است ( یعقوبی ، 1415 ق ، ج 2، ص 82-83 / ابن شهر آشوب ، 1412 ق ، ج 3 ، ص 420 ) بیایید جان خویش را حفظ نموده و به دادن جزیه راضی شویم» (طبری، 1415ق، ج 3 ، ص 408 / یعقوبی ، 1415 ق ، ج 2 ، ص 82-83 / زمشخری ، 1415 ق ، ج 1 ، ص 368-369 ) . برخی از راویان نیز این تصمیم مسیحیان را ناشی از ظهور نشانه های عذاب دانسته اند (مجلسی ، 1983 م ، ج 21 ، ص 323). سرانجام برخی از مسیحیان به اسلام گرویدند ( طبرسی ، 1415 ق . ج 2 ، ص 310 / ابن سعد ، 1418 ق ، ج 1، ص 268 ) و باقی آنها ، صلحنامه ای با پیامبر صلی الله علیه و آله امضا نمودند و به دیار خویش بازگشتند ( یعقوبی ، 1415 ق ، ج 2 ، ص 83 / حموی ، 1979 م ، ج 5 ، ص 269 ) . روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله پس از پشیمانی آنها از مباهله ، خطاب به آنها فرمود : « به خدا قسم اگر با شما مباهله می کردم ، تمام این بیابان پر از آتش گردیده ، در دم هلاک می شدید » ( طبری ، 1415 ق ، ج 3 ، ص 407-408 / زمخشری ، 1415 ق ، ج 1 ، ص 369 / ابونعیم ، 1415 ق ، ج 1 ، ص 253 ) و نیز فرمود : « به خدا قسم اگر با افرادی که زیر این چادر قرار دارند ، با هر کس دیگری در آسمان و زمین مباهله کنم، در همان لحظه ، نابود می شود » ( مفید ، 1414 ق ، ص 115-116 ) .
برداشت های کلامی از آیه ی مباهله
مباهله در اسلام یکی از روش های مسالمت آمیز در مبارزه های فرهنگی به شمار رفته است و موجب فروپاشی روحیه و اطمینان کاذب مخالفان به اعتقادشان قلمداد شده است ( فضل الله ، 1419 ق ، ج 6 ، صص 64-65 و 72 ) . گرچه روی سخن در آیه ی مباهله تنها با پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و متضمن دستوری عمومی در این زمینه برای مسلمانان نیست ، اما انجام مباهله تحت شرایط خاص ، پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز مشروع شناخته شده است ( مکارم ، 1375 ش ، ج 2 ، ص 589 / حویزی ، 1415 ق ، ج 1 ، ص 351-352 ) ؛ چه اینکه موارد متعددی از آن در تاریخ ثبت شده است ( قاسمی ، 1398 ق ، ج 3 ، ص 116 / سیوطی ، 1414 ق ، ج 2 ، ص 233 / قمی ، 1416 ق ، ص 419 ) ؛ البته مباهله تنها برای امور مهم دینی و پس از اقامه ی دلیل و برهان و نومیدی از اقناع طرف مخالف به شکل طبیعی مشروع شمرده شده است ( قاسمی ، 1398 ق ، ج 3 ، ص 116 / هاشمی ، 1376 ش ، ج 2 ، ص 470 )
مفسران از آیه ی مباهله، استفاده های مختلف کلامی ، فقهی ، اجتماعی و عرفانی نموده اند؛ در این بین ، برداشت های کلامی ، بیشترین حجم را به خود اختصاص داده و به دلیل ارتباط با مسئله ی امامت و خلافت ، از بیشترین اهمیت برخوردار است ؛ گرچه عموم شیعه و اهل سنت در این نقطه اتفاق نظر دارند که این آیه ، دلالت بر فضیبلت اهل بیت علیهم السلام دارد ؛ لیکن در این نقطه با یکدیگر اختلاف نظر دارند که : غالبا نگاه اهل سنت به این پدیده تنها به عنوان وسیله ای برای اثبات حق و باطل بوده ، ولی شیعیان همواره آن را در صبغه ای سیاسی و اجتماعی و در ارتباط با امر خلافت و امامت می بینند ( برای آگاهی بیشتر ر.ک به : ماسینیون ، 1378 ش ، ص 68 ) .
فضیلت اهل بیت در آیه ی مباهله
بیش از چهل منبع مختلف اهل سنت ، تصریح کرده اند که این آیه در شأن علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و حسنین علیهماالسلام نازل شده است ( برای نمونه ر.ک به : واحدی نیشابوری ، [بی تا] ، ص 91 / جبری ، 1408 ق ، ص 247-248 / حسکانی ، 1411 ق ، ج 1 ، ص 156 و نیز : شرف الدین ، 1404 ق ، ص 75-76 ) ؛ از این رو عموم مفسران ، محدثان و مورخان ، این آیه را فضیلتی بزرگ برای اهل بیت علیهم ا لسلام شمرده اند ( برای نمونه ر.ک به : آلوسی ، 1414 ق ، ج 3 ، ص 310 / گنجی شافعی ، [بی تا] ، ص 142-144 / مفید، 1414 ، «ب» ج1 ، ص 170 ) . زمخشری و بیضاوی در ذیل این آیه ، به همراه آمدن عزیزترین و نزدیک ترین اشخاص پیامبر صلی الله علیه و آله با ایشان اشاره کرده اند و این واقعه را محکم ترین دلیل بر فضل اصحاب کساء شمرده اند ( زمخشری ، 1415 ق ج 1 ، ص 370 / بیضاوی ، 1410 ، ج 1 ، ص 260-261 )
ابن حجر و دیگران از تمسک علی علیه السلام به این آیه برای اثبات فضل خویش در جلسه ی انتخاب عثمان به خلافت و اذعان همه ی حاضران به آن خبر داده اند ( ابن حجر ، [بی تا]، ص 93 / بحرانی ، 1415 ق ، ج 1 ، ص 631 ) . قندوزی در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کنند : « خداوند مرا دستور داده به همراه این چند نفر که افضل مخلوقاتند به مباهله برخاسته و او به وسیله آنان مرا بر یهود و نصاری پیروز گردانید و اگر خداوند بندگانی برتر از آنها دات ، مرا دستور به همراه آوردن آنان می داد » ( قندوزی ، 1416 ق ، ج 2 ، ص 266 ) . آلوسی ، روایت ضعیفی که همراهان پیامبر صلی الله علیه و آله را ابوبکر و عمر عثمان و فرزندانشان می شمرد ، خلاف نظر جمهور مسلمانان دانسته است و پس از نقل سخن گروهی که این آیه را فضیلتی برای اهل بیت علیهم السلام نشمرده اند ، آن را نوعی هذیان گویی توصیف می کنند ( آلوسی ، 1414 ق ، ج 3 ، ص 303 ) . رشید رضا و ابن عاشور نیز به طرح این اشکال پرداخته اند که زنان و کودکان نجرانیان در مباهله با ایشان نبودند ولذا پیامبر صلی الله علیه و آله نیز دلیلی نداشته که زنان و فرزندانش را با خود ببرد و بنابراین تطبیق این آیه بر خصوص امام علی علیه السلام ، حضرت فاطمه علیهاالسلام و حسنین علیهماالسلام قطعی نیست ؛ اما این دسته سرانجام بر اساس اجماع روایات ، معترفند هیچ کس جز علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام در مباهله شرکت نداشته است ( رشیدرضا ، ج 3 ، ص 322-323 / ابن عاشور ، ج 3 ، ص 265-266 ) ؛ هرچند اثبات همراه بودن زنان و فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله با ایشان ، منوط به همراهی زنان و فرزندان مسیحیان با ایشان نمی باشد ، با این حال گفتنی است برخی از گزارش ها از حضور دختران و پسران مسیحیان نجران در مباهله خبر داده اند ( یعقوبی ، 1415 ، ق ، ج 2 ، ص 2 / مجلسی ، 1983 م ، ج 21 ، ص 321 ) .
برخی در تطبیق تعابیر « ابنائنا » و « نسائنا » و « انفسنا » بر حسنین و فاطمه ی زهرا علیهم السلام و امام علی علیه السلام ، چنین اشکال کرده اند که این تعابیر به صورت جمع آمده اند و جمع در زبان عربی شامل بیش از دو نفر می شود ؛ در حالی که « ابنائنا » تنها شامل دو نفر و دو تعبیر دیگر تنها شامل یک نفر است و این ، از جهت قواعد زبان عربی درست نیست . در پاسخ به این اعتراض گفته اند : سبک بیان قرآن معمولا چنین است که مطالب خود را به صورت گزاره های کلی و عمومی بیان می کند و شأن نزول است که مصداق این گزاره را برای ما روشن می سازد و این سبک در آیات متعدد دیگری در قرآن نیز به کار رفته که در آنجا نیز به اتفاق همه ی مفسران ، در شأن یک نفر مشخص است ؛ اما تعبیر قرآن به صیغه ی جمع آمده است ( برای نمونه ر.ک به : مجادله 2-3 / آل عمران : 173 و 181 / بقره : 219 ) ؛ به عبارت دیگر ، خداوند در بیانی کلی به پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید : فرزندان و زنان و جان خود را در مباهله همراه خود کن و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در تطبیق فرمان خداوند ، تنها دختر و داماد و فرزندانشان را با خود همراه ساخت ؛ بنابراین فضیلت این اشخاص از گزینش آنها توسط پیامبر صلی الله علیه و آله از میان زنان و فرزندان و پیروانشان برای انجام این امر ثابت می شود و عموم مفسران و مورخان در این اتفاق نظر دارند که تنها این چهار نفر به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بوده اند ( طباطبایی ، 1417 ، ج 3 ، ص 258 / فضل الله ، 141 ق ، ج 6 ، ص 70 ) .
متکلمان شیعه افزون بر فضیلت اهل بیت علیهم السلام به افضلیت آنها بر همه ی آفریده ها به جز پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله باور داشته و نیاز پیامبر صلی الله علیه و آله به این چهار تن را در مباهله ، دلیل بر این باور شمرده اند ( سیوری ، 1370 ش ، ص 50 ) . شیخ طوسی در این باره می گوید : « از آن جا که مباهله برای تمییز حق از باطل صورت گرفته است ، پس الزاما شرکت کنندگان آن در جبهه ی حق ، باید معصوم و بهترین مردمان نزد خداوند باشند » ( طوسی ، [بی تا] ، ج 2 ، ص 485 ) . در فقره ی پایانی آیه مباهله ، لعنت خدا شامل دروغگویان شده است : « فنجعل لعنه الله علی الکاذبین » . علامه طباطبایی از تعبیر «کاذبین» به صورت صیغه ی جمع چنین برداشت می کند که : مجموعه افراد همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله در انجام مباهله ، شریک و همسان وی بوده اند ؛ بنابراین آنان نیز باید در موضوع مورد اختلاف - که دعوت به اسلام است- شریک یکدیگر باشند ؛ زیرا اسناد دروغ به خویشاوندانی که تنها رابطه ی خویشی با انسان دارند وخود در موضوع مورد مباهله دخالتی ندارند ، نادرست است و شمول لعنت و عذاب خدا بر آنها در صورت دروغگویی ، بی آنکه اساسا دخالتی در دعوت به اسلام داشته باشند ، بر خلاف عدالت خداوند است . نتیجه ی این استدلال آن است که : اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله در اصل دعوت و تبلیغ آیین اسلام، نقش و جایگاهی ویژه دارند و آیین اسلام با تلاش های مشترک پیامبر صلی الله علیه و آله و ایشان استوار و قائم گشت ( طباطبایی ، 1417 ق ، ج 3 ، ص 259-262 ) ؛ البته مشارکت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله در وظیفه ی تبلیغ رسالت به معنای مشارکت آنها در نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله نیست ( همان ، ص 262 ) .
افزون بر فضایل عمومی اهل بیت علیهم السلام در این آیه ، فقرات خاص آن نیز هر یک ، به فضیلتی برای یکی از ایشان اشاره دارد . ابن ابی علان معتزلی بنا به این پیش فرض که رسیدن به سن تکلیف از شرایط حضور در مباهله است ، با استناد به این آیه ، از بلوغ شرعی و کمال عقلی حسنین علیهماالسلام در سن کودکی خبر داده است ( طبرسی ، 1415 ق ، ج 2 ، ص 311 / طوسی ، [بی تا] ، ج 2 ، ص 485 ) . طبرسی و طوسی نیز کمال فوق العاده ی عقلی را برای حسنین علیهمالسلام در سن کودکی ثابت نموده و طبرسی قول به بلوغ شرعی آن دو را در انجام مباهله لازم نشمرده است (همان) . فخر رازی و دیگران نیز از تعبیر «ابنائنا» در این آیه استفاده کرده اند که : حسنین علیهماالسلام فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله به شمار می روند ( جصاص ، [بی تا] ، ج 2 ، ص 23 / فخر رازی ، 1415 ق ، ج 3 ، ص 248 ) ؛ همچنین از تعبیر « ابنائنا » در این آیه استفاده شده که : انتساب فرزندان دختری به پدر بزرگ آنها صحیح است ( فضل الله ، 1419 ق ، ج 6 ص 71 ) و در نتیجه کسانی که تنها از جانب مادر ، سید هستند ، جزو سادات به حساب آمده و می توانند از حقوق مالی سادات بهره مند باشند (صادقی ، 1365 ش ، ج 3 و 4 ، ص 174-181 ) (2)
با استناد به فقره ی «نسائنا» که روایات متواتر ، آن را بر فاطمه زهرا علیهاالسلام تطبیق می کند. حضرت زهرا علیهاالسلام برترین بانوی جهان شناسانده شده است ( طبرسی ، 1415 ق ، ج 2 ، ص 311 ) ؛ افزون بر آن ، برخی از مفسران علی رغم اذعان به اینکه جز حضرت زهرا علیهاالسلام زن دیگری در مباهله حضور نداشته است ؛ در اطلاق «نساء» بر فرزند دختر تردید نموده و این تعبیر را تنها شامل همسران پیامبر صلی الله علیه و آله شمرده اند ( رشیدرضا ، ج 3 ، ص 322 / ابن عاشور ، ج 3 ، ص 265-266 ) . این در حالی است که «نساء» به معنای «زنان» است و شامل هر زنی می شود که نسبت به انسان داشته باشد ( فضل الله ، 1419 ق ، ج 6 ، ص 64 ) ؛ به علاوه اطلاق کلمه ی «نساء» بر دختران در قرآن مرسوم است ( ر.ک به : قصص : 4 / جوادی ، 1378 ش ، ج 1 ، ص 111 ) ؛ همچنین از حضور حضرت زهرا علیهاالسلام در این واقعه ، بر ضرورت حضور زنان در برخی عرصه های اجتماعی و سیاسی استدلال شده است ( رشیدرضا ، [بی تا] ، ج 3 ، ص 323 ) .
مفسران شیعه وسنی به استناد روایات فراوان ( برای نمونه ر.ک به : حویزی ، 1415 ق ، ج 1، ص 349 / مشهدی ، 1410 ق ، ج 3 ، ص 118-122 ) «أنفسنا» را در این آیه ، بر امام علی علیه السلام تطبیق داده اند ( برای نمونه ر.ک به : ابوحیان ، 1413 ق ، ج 3 ، ص 191 / طبرسی ، 1415 ق ، ج 2 ، ص 311 ) . برخی نیز منظور از « أنفسنا » را در این آیه ، شخص پیامبر صلی الله علیه و آله دانسته و علی علیه السلام را داخل در « ابنائنا » شمرده اند ( آلوسی ، 1414 ق ، ج 3 ، ص 301 ) ؛ اما واضح است که انسان هیچ گاه خود را برای حضور در جایی دعوت نمی کند ؛ به ویژه آنکه تعبیر « انفسنا » پس از ذکر فرزندان و زنان آمده است ؛ و اگر منظور از آن ، شخص پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، باید به طور طبیعی ابتدا از ایشان نام برده می شد و سپس از فرزندان و زنان ( مفید ، 1414 ق ، «ج» ص 22 / طبرسی ، 1415 ق ، ج 2 ، ص 311 ) ؛ در واقع تعبیر « أنفسنا » حاکی از جایگاه ویژه ی امام علی علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله است و اینکه آن حضرت در نزاع میان حق و باطل ، تجسم کامل و عینی پیامبر صلی الله علیه و آله به شمار می آید ( فضل الله ، 1419 ق ، ج 6 ، ص 64 ) .
برتری علی علیه السلام بر همگان جز پیامبر صلی الله علیه و آله
متکلمان شیعه از آیه ی مباهله بر افضلیت امام علی علیه السلام نسبت به همگان به جز پیامبر صلی الله علیه و آله استدلال کرده اند ( سیوری ، 1370 ش ، ص 50 ) ؛ یعنی از آنجا که پیامبر صلی الله علیه و آله برترین مخلوق خدا در جهان بوده و در این آیه از علی علیه السلام به عنوان نفس پیامبر صلی الله علیه و آله یاد شده است ، پس ایشان از همه ی وجوه به جز نبوت با پیامبر صلی الله علیه و آله شباهت دارد ( مفید ، 1414 ق ، «ج» ص 20-22 / سیوری ، 137 ش ، ص 50 / حلی ، 1417 ق ، ص 525 ) . در نتیجه ، ایشان از همه ی اصحاب و همه ی پیامبران وحتی از همه ی مخلوقات به جز شخص پیامبر صلی الله علیه و آله برتر و بالاتر است (همان) . متکلمان شیعه همچین از این آیه بر محق تر بودن ایشان به خلافت استدلال کرده اند و انتخاب دیگران به خلافت ، هنگام حضور علی علیه السلام را نادرست و باطل شمرده اند ( سیوری ، 1370 ش ، ص 49 ) .
اهل سنت علی رغم اعتقاد به افضلیت علی علیه السلام بر همه یا دست کم برخی از دیگر صحابه ( ابن ابی الحدید ، 1415 ق ، ج 1 ، ص 15-17 ) استدلال شیعه بر محق تر بودن ایشان به خلافت را نمی پذیرند . فخر رازی در رد استدلال مذکور از اجماع مسلمانان در برتری پیامبران بر غیر پیامبران یاد کرده و بر اساس آن افضلیت علی علیه السلام بر پیامبران دیگر را نیز همانند پیامبر اسلام نادرست شمرده است ؛ اما وی به نقل این اجماع بسنده کرده و هیچ دلیل و مستندی بر این ادعا نمی آورد ( فخر رازی ، 1415 ق ج 3 ، ص 248 ) .
گروهی دیگر سعی کرده اند دلالت « انفسنا » بر امام علی علیه السلام را محل تردید قرار دهند و استعمال «انفس» را به معنای خویشاوند ، هم نژاد و هم کیش شمرده اند ؛ در نتیجه این آیه را الزاما دلیل بر افضلیت علی علیه السلام بر همگان ندانسته اند ( آلوسی ، 1414 ق ، ج 3 ، ص 302-303 ) . این در حالی است که همراه آوردن یک خویشاوند و یا هم نژاد و یا هم کیش اضافه بر حضرت زهرا علیهاالسلام و حسنین علیهماالسلام ضرورتی نداشته و به علاوه ، مشارکت با پیامبر صلی الله علیه و آله در چنین امر مهمی - که به منظور تمییزحق از باطل صورت گرفته است - خود بیانگر وجه اطلاق نفس پیامبر صلی الله علیه و آله بر علی علیه السلام است ( طوسی ، [بی تا] ، ج 2 ، ص 485 ) .
عرفا از تعبیر « انفسنا » در این آیه بر اتحاد نفس علی علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله استدلال کرده اند و از سوی دیگر نفس پیامبر صلی الله علیه و آله نیز به هنگام مباهله با روح القدس متصل شده و همین امر موجب هراس نجرانیان شد ( قاسمی ، 1398 ق ، ج 3 ، ص 113 ) ؛ بنابراین حقیقت محمدی در جریان مباهله ، در صورت ولایت علوی تجلی یافت که ختم ولایت مطلقه ی کلیه به شمار می آ ید ( قمشه ای ، 1375 ، ص 446 - 452) .
نتیجه
در بررسی آیه مباهله در منابع تفسری و تاریخی و حدیثی به اهمیت این ماجرا و این آیه در اندیشه اسلامی دست می یابیم . این منافع ، همگی بر حضور اهل بیت علیهم السلام در این ماجرا تأکید کرده اند و نزول این آیه را از فضایل ایشان شمرده اند ؛ گرچه همگی بر ارتباط مباهله به ماجرای خلافت تأکید نکرده اند .در این بین متکلمان و مفسران شیعه بیشترین مباحث را در اثبات افضلیت اهل بیت علیهم السلام و نیز سزاواری امام علی علیه السلام در خلافت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله در ذیل این آیه ونیز در منابع کلامی مستقل گرد آورده اند .
پی نوشت :
1. تاریخ وصول : 86/1/25 ؛ تاریخ تصویب نهایی : 86/8/14 .
2. البته این دیدگاه بر خلاف نظر مشهور فقهاست که سادات را تنها کسانی می دانند که از طریق پدر به پیامبر صلی الله علیه و آله نسب می برند .
منابع :
1. ابن ابی الحدید ؛ عبدالحمید ؛ شرح نهج البلاغه ؛ تهران : اعملی ، 1415 ق .
2. ابن اثیر ، عزالدین ابوالحسن ؛ اسدالغابه ؛ سوریه : دارالکتاب ، [بی تا] .
3. ---------- ؛ الکامل فی التاریخ ؛ سوریه : دارالکتاب ، 1407 ق .
4. ابن حجر ، احمد بن علی ؛ الصواعق المحرقة ؛ [بی جا] ، [بی نا] ، [بی تا] .
5. ابن حنبل ، احمد ؛ المسند ؛ بیروت : داراحیاء التراث العربی ، [بی تا] .
6. ابن شهر آشسوب ، ابوعبدالله محمد ؛ مناقب آل ابی طالب ؛ بیروت : دارالاضواء ، 1412 ق.
7. ابن عاشور ، محمدطاره ؛ التحریر والتنویر ؛ تونس : انتشارات التونسیه ، [بی تا] .
8. ابن عساکر ، ابوالقاسم علی بن حسن ؛ تاریخ مدینه دمشق ؛ بیروت : دارالفکر ، 1417 ق .
9. ابن کثیر ، ابوالفداء اسماعیل ؛ البدایه والنهایه ؛ بیروت : دارالکتب ، 1418 ق .
10. ابوحیان اندلسی ، ابوعبدالله محمد ؛ البحر المحیط ؛ بیروت : دارالفکر ، 1423 ق .
11. ابوهلال عسکری ، حسن بن عبدالله ؛ معجم الفروق اللغویه ؛ قم : جامعه مدرسین ، 1412 ق .
12. بحرانی ، سید هاشم ؛ البرهان ؛ تهران : انتشارات البعثه ، 1415 ق .
13. بیضاوی ، عبدالله بن عمر ؛ انوار التنزیل ؛ تهران : اعلمی ، 1410 ق .
14. جصاص ، احمد بن علی ؛ احکام القرآن ؛ [بی جا] ، مکتبه الباز ، [بی تا] .
15. جوادی آملی ، عبدالله ؛ تفسیر تسنیم ؛ قم : اسراء ، 1378 ش .
16. حبری ، حسین بن حکم ؛ تفسیر حبری ؛ قم : آل البیت ، 1408 ق .
17. حسکانی ، ابوالقاسم ؛ شواهد التنزیل ؛ تهران : وزارت ارشاد ، 1411 ق .
18. حلی ، جمال الدین ؛ کشف المراد ؛ قم : مؤسسه نشر اسلامی ، 1417 ق .
19. حموی ، یاقوت ؛ معجم البلدان ؛ بیروت : داراحیاء التراث العربی ، 1979 م .
20. حویزی ، عبدعلی بن جمعه ؛ نورالثقلین ؛ قم : اسماعیلیان ، 1415 ق .
21. رشیدرضا ، محمد ؛ المنار ؛قاهره : دارالمعرفه ، [بی تا] .
22. زمخشری ، ابوالقاسم محمود بن عمر ؛ اساس البلاغه ؛ دمشق : دارالشعب ، 1960 ق .
23. ------------------- ؛ الفائق ؛ به کوشش علی محمد البجاوی و محمد ابوالفضل ابراهیم ؛ بیروت : دارالمعرفة ، [بی تا] .
24. -------------------- الکاشف ؛ قم : نشر البلاغه ، 1415 ق .
25. سیوری ، فاضل مقداد ؛ شرح باب حادی عشر ؛ [بی جا] ، انتشارات مصطفوی ، 1370 ش.
26. سیوطی ، جلال الدین ؛ الدر المنثور ؛ بیروت : دارالفکر ، 1414 ق .
27. شرف الدین ، عبدالحسین ؛ النص والاجتهاد ؛ قم : سیدالشهدا ، 1404 ق .
28. صادقی تهرانی ، محمد ؛ تفسیر الفرقان ؛ تهران : فرهنگ اسلامی ، 1365 ش .
29. طباطبایی ، محمدحسین ؛ المیزان ؛ تهران : اعلمی ، 1417 ق .
30. طبرسی ، ابوعلی فضل بن حسن ؛ مجمع البیان ؛ تهران : اعملی ، 1415 ق .
31. طبری ، ابن جریر ؛ جامع البیان ؛ بیروت : دارالفکر ، 1415 .
32. طریحی ، فخرالدین ؛ مجمع البحرین ؛ تهران: فرهنگ اسلامی ، 1367 ش .
33. طوسی ، محمد بن جعفر ؛ التبیان ؛ بیروت : احیاء التراث العربی ، [بی تا] .
34. فخر رازی ، محمد بن عمر ؛ التفسیر الکبیر ؛ بیروت : احیاء التراث العربی ، 1415 ق .
35. فضل الله ، محمدحسین ؛ من وحی القرآن ؛ بیروت : دارالملاک ، 1419 ق .
36. قاسمی ، جمال الدین ؛ محاسن التأویل ؛ بیروت : دارالفکر ، 1398 ق .
37. قمشه ای ، محی الدین ؛ تعلیقه بر شرح فصوص الحکم ، در ضمن شرح فصوص الحکم قیصری رومی ؛ به کوشش سید جلال الدین آشتیانی ؛ تهران : علمی و فرهنگی ، 1375 .
38. قندوزی ، سلیمان بن ابراهیم ؛ ینابیع الموده ؛ تهران : دارالاسوه ، 1418 ق .
39. کتاب مقدس ؛ بیروت : دارالمشرق ، 1977 م .
40. گنجی شافعی ، محمد بن یوسف ؛ کفایه الطالب ؛ [بی جا] ، [بی نا] ، [ بی تا ] .
41. ماسینیون ، لویی ؛ مباهله در مدینه ؛ تهران : رسالت ، 1378 ش .
42. مجلسی ، محمدباقر ، بحارالانوار ؛ بیروت : داراحیاء التراث العربی ، 1983 م .
43. مشهدی ، میرزا محمد ؛ کنزالدقائق ؛ تهران : وزارت ارشاد ، 1410 ق .
44. مصطفوی ، حسن ؛ التحقیق فی کلمات القرآن ؛ تهران : وزارت ارشاد ، [بی تا ] .
45. مطرزی ، ناصرالدین ؛ المغرب فی ترتیب المعرب ؛ سوریه : مکتبه اسامه بن زید ؛ [بی تا].
46. مفید، محمد بن محمد بن نعمان ؛ الاختصاص ؛ قم : دارالمفید ، 1414 ق .
48. ---------------------- ؛ الارشاد ؛ قم : دارالمفید ، 1414 ق .
48. ------------------- ؛ مسار الشیعه ؛ قم : دارالمفید ، 1414 ق .
49. میبدی ، رشیدالدین ؛ کشف الاسرار ؛ تهران : امیرکبیر ، 1361 ش .
50. واحدی نیشابوری، ابوالحسن علی بن احمد؛ اسباب النزول؛ قاهره: دارالحدیث، [بی تا] .
51. یعقوبی ، احمد بن ابی یعقوب ؛ تاریخ یعقوبی ؛ بیروت : دار صادر ، 1415 ق .
مباهله ،به روایت متون کهن
اشاره: درتاریخ 23 ساله بعثت پیامبر اکرم و نبی معظّم،روزهای بسیار مهم و سرنوشت سازی وجود دارد که هریک از رخدادهای آن به تنهایی برای اثبات حقانیت اسلام، نزد دوست و دشمن کافی است. یکی از این رویدادهای مهم و ممتاز«روز مباهله»(1) است که در آن توحید، نبوّت و امامت در کامل ترین چهره ها جلوه کرده و حقیقت ناب و نورانی خود را نشان داد.دراین واقعه عظیم و رویداد سترگ،مسلمانان به حقایقی پنهان از دین خود دست یافتند و فهمیدند که نام نورانی پیامبرخاتم (ص) و خاندان عزیز او در کتاب های آسمانی پیامبران پیشین آمده و همه انبیای سلف بشارت ظهور او را داده اند. آیا مسلمانان نباید چنین روزی را جشن بگیرند؟ روزی را که در آن نه تنها اهل کتاب به حقانیت اسلام اقرار و اعتراف کردند،بلکه کتاب های آسمانی از صحیفه حضرت آدم تا انجیل حضرت عیسی بن مریم(ع)گشوده و قرائت و نام های نورانی آل محمد (ص) از متن آن خوانده شده است وچنین حادثه ای شگرف و شگفت تنها یک باردرتاریخ بعثت پیامبر (ص) پیش آمده و هرگزتکرار نشد.
سخنی کوچک از حادثه ای بزرگ:
حادثه ای که به نام مباهله در تاریخ اسلام رُخ داد و از برجسته ترین فضائل علی (ع) واهل بیت(ع) و سند حقانیت پیامبراست، مربوط به سال های پس از فتح مکه و مکاتبات پیامبراسلام با سران ادیان،قبایل و زمامداران برای پذیرش اسلام بود. ازجمله نامه های رسول خدا (ص)، نامه ایشان به مسیحیان بود که آنان را به خداپرستی و ولایت خداوند دعوت کرد. هیئت بلند پایه ای ازسوی آنان به مدینه آمد و چون درگفت و گوهای شفاهی به نتیجه ای نرسیدند، به پیشنهاد پیامبر،مباهله را پذیرفتند. قرآن کریم فرموده است:«فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین».روز موعود، مصادف با 24 ذی حجّه بود.تعداد مسیحیان را ده ها نفر (تا هفتاد نفر) نقل کرده اند که با هیئتی آراسته و با شکوه وارد مدینه شده بودند. قرار بود در روز تعیین شده، هر دو گروه، طرف مقابل را نفرین کنند که اگر باطل و ظالم اند دچار غضب الهی شوند. مسیحیان چون دیدند پیامبراسلام(ص) تنها با چند تن از نزدیکان خود با حالتی سرشار از خشوع آمده است،ازمباهله بیمناک شدند و او را صادق یافتند و با آن حضرت صلح کردند و قراری مبنی برپرداخت «جزیه» به حکومت اسلامی امضا کردند که جریان و داستان آن به روایات متون کهن،آن هم عمدتاً از متون غیرشیعی -درهمین مقاله- آمده است.
ویژگی های اعجاز مباهله:
داستان مباهله در منابع تاریخی و حدیثی فراوانی به صورت مفصّل آمده و آن چه گذشت اشاره ای گذرا و کوتاه به آن حادثه فضیلت آفرین بود.(2)مرحوم سید بن طاووس پس از گزارش مفصّلی که از رویدادهای این روز بزرگ می آورد، شانزده کرامت و معجزه مخصوص این روز را برشمرده،می نویسد:«روز مباهله پیامبر اکرم (ص) با نصارای نجران،روز بزرگی بوده که در بر دارنده چندین معجزه و کرامت است از جمله:
1.دراین روز،خداوند جلّ جلاله برای اوّلین بار باب مباهله را که جدا کننده حق از باطل است،درآیین اسلام گشود،آن گاه که منکران برهان های روشن را نپذیرفتند.
2.دراین روز، سر بلندی خداوند و رسول او آشکارگردید، زیرا نصارای اهل کتاب واداربه پذیرش ذّلت، پرداخت جزیه وتسلیم فرمان و خواست نبوی(ص) شدند.
3.روزمباهله روزی بود که سرا پرده های نیرو های الهی و قدرت نبوی برافراشته شد و افراد را فرا گرفت.
4.روزمباهله،روزی بود که رسول خدا (ص) از مقامات بلند و اختصاصی اهل بیت (ع) پرده برداشت.
5.روزمباهله،روزی بود که خداوند این حقیقت راروشن ساخت که امام حسن و حسین(ع) با وجود خردسالی از اصحاب رسول خدا (ص) و کسانی که در راه رسالت جهاد کردند، برای مباهله شایسته تر و سزاوارترند.
6.روز مباهله، روزی بود که خداوند این نکته را آشکارساخت که دخت بزرگوار رسول خدا،حضرت فاطمه زهرا(س) در مقام مباهله،از پیروان و افراد شایسته و مورد عنایت رسول خدا (ص) شایسته تر است.
7.روزمباهله روزی بود که خداوند این حقیقت را بیان کرد که مولا علی بن ابی طالب (ع)جان و نفس رسول خدا و از معدن ذات و صفات اوست،اراده خدا است و اگر چه این دو بزرگواراز لحاظ صورت و ظاهر با هم متفاوت هستند اما در باطن و معنا در تمام فضیلت ها، وحدت دارند.
8.روز مباهله،روزی بود که تا آن جا که ما از احادیث و روایات صحیح سراغ داریم هیچ روزی مشابه آن در تاریخ اسلام وجود ندارد.
9.روزمباهله، روزی بود که زبان مدّعیان بسته شدو خداوند آشکار ساخت که اهل بیت (ع) ازتمامی تقرّب جویندگان به او از راه اطاعت و عبادت، نزدیک او گرامی تر هستند.
10.روز مباهله، روز تعیین «برهان صادقی» است که خداوند در آیات مقدّس قرآن بدان دستور داده است.
11.روزمباهله برای تصدیق صاحب نبوّت از تحدّی و هماورد طلبی قرآن رساتر و دلالت آن از تحدّی رسول اکرم (ص) با قرآن آشکارتراست، زیرا مشرکان در برابر قرآن گفتند: «لو نشاء لقلنا مثل هذا؛ اگر می خواستیم ما نیز می توانستیم مشابه آن سخن را بگوییم».-اگرچه سخن آنان مدعا و بهتانی بیش نبود-اما نصارا در برابر مباهله اقدام به انکار آن نکردند و به خاطر ظهور حجّت و نشانه های نبوّت تسلیم شده و حاضر به مباهله نگشتند.
12.درروزمباهله، خداوند با روشن کردن برتری اهل بیت (ع) که به صفات الهی آراسته بودند،آتش جنگ را خاموش کرد و جان مسلمانان را از رنج جهاد نگاه داشت».(3)سیّد بن طاووس در پایان می نویسد:«روزمباهله، بزرگ تر از آن است که ما بدان اشاراتی داشتیم زیرا ما فقط بخشی از فضیلت های آن را که خداوند ما را بدان رهنمون شده بود، یادآور شدیم بنابراین این روز یکی از بزرگ ترین روزهای بشارت و گرامی ترین روزهای نیک بختی است ازاین رو شایسته است که در آن مجالس و محافلی برای تشکر از خداوند و ستایش او -جلّ جلاله- تشکیل گردد و نیز سزاوار است که در این روز به اندازه عزّت و سربلندی اهل بیت (ع) بدان توجه شده و ازآن تعظیم شود».(4)
معنای لغوی و اصطلاحی مباهله:
در کتاب «سیرت رسول الله» مباهله این گونه تعریف شده است: «اصل مباهلت آن بود که دو تن یا دو گروه، دعای بد کنند بر یکدیگر،پس هر یکی که ظالم باشد، حق تعالی وی را رسوا گرداند و نعمت و عذاب خود بر وی فرو فرستد و او و ذریّت وی را متأصل بکند و مهلک گرداند».(5)میبدی در «کشف الاسرار»آن را چنین تعریف کرده: «مباهلت آن بود که دو تن یا دو قوم به کوشش مُستقصی [نهایت کوشش] یکدیگر را بنفرینند و ازخدای عزّ و جلّ لعنت خواهند از دو قوم برآنکه دروغ زنان اندو «بهله»
نامی است لعنت را. مباهلت، تباهل و ابتهال در لغت یکی اند و [خدا] خود تفسیر ابتهال در عقب لفظ بگفت:«فنجعل لعنة الله علی الکاذبین».(6)در«مجمع البحرین» مباهله، چنین معنا شده است:«مباهله آن است که دو شخص یا دو گروه یکدیگر را لعنت کنند از ریشه «بهل» به معنای «ملاعنه»، نفرین کردن،ابتهال و تضرع به درگاه خدا برای دفع بلا ازخود یا نزول بلا برظلم است. و این کارازدیرباز میان عرب متداول بوده و درچنین اوقاتی می گفتند:«لعنة الله علی الظّالم منّا؛لعنت خداوند بر فرد ظالم از میان ما».(7)با تعاریف روشن شد که اصل مباهله آن است که دو نفر یا دو گروه پس از مناظره و استدلال در برابر یکدیگر، چنان چه به نتیجه ای که مقبول طرفین باشد، نرسند،و هریک ادعای کتمان عمدی حق از سوی دیگری را داشته باشد، در این مرحله دو طرف برای اثبات ادعای خود مسئله را به خدا واگذار می کنندو هریک از خدا می خواهد که اگر دیگری در ادعای خود عمداً دروغ می گوید و حق را دانسته، کتمان می کند، فوراً عذاب را بر او نازل کند تا حق روشن شود و چنان چه اشاره شد، این آیین در پیش از اسلام نیز در میان اعراب و سایر اقوام رایج و شایع بوده است. در چنین برنامه ای که یک دستورالهی است خداوند فوراً پاسخ می دهد تا حجّت را بر مردم تمام نماید چنان که در روزگار پیامبر پیشین نیز این مسئله بارها اتفاق افتاده و مخالفانشان با معجزه الهی به عذاب گرفتار آمدند و حق بر همه روشن گردید،امّا در تاریخ 23 ساله رسالت پیامبرخاتم (ص) تنها یک باراتفاق افتاد و چنان که تفصیل آن خواهد آمد،با مسیحیان نجران درسال دهم هجری بود.
مباهله به روایت تفسیر سورآبادی:
تفسیرسورآبادی،تألیف ابوبکرعتیق نیشابوری (م 494 ق.)، پس از تفسیر طبری و تفسیراسفراینی،کهن ترین تفسیر و ترجمه قرآن به زبان فارسی است که مولّف آن را «تفسیر التفاسیر» نامیده است. اهمیت این تفسیر در درجه اول به لحاظ نثر روان و لطیف آن است و آن از بهترین نمونه های نثر ساده،روشن و شیوایی است که از قرن پنجم به جای مانده است. ابوبکر عتیق نیشابوری به خاطر گرایش های اعتقادی و باورهای مذهبی خود، بسیاری از آیات را که در شأن امیرمؤمنان علی (ع) نازل شده و بسیاری از هم کیشان خود بدان اقرار و اعتراف داشته اند، با سکوت معنادارخود عبور کرده و یا کسانی را در آن فضیلت های یگانه شریک و سهیم گردانیده است.باری سورآبادی در ذیل آیه مباهله، تنها به نام حسن و امام حسین(ع) اشاره کرده ونام های حضرت علی (ع)و حضرت زهرا(س) را نیاورده است. او حادثه ای با آن عظمت را در چند خط کوتاه چنین می آورد: «چون رسول خدا(ص) این سخن بگفت: [این آیه را خواند] به نفس خود بیرون آمد، حسن و حسین (ع) بگرفته، وفْدِ نجران [=هیئت اعزامی مسیحیان] در یک دیگر می نگریستند و بیرون نیارستند، رفت به مباهلت ازآن که دانستند که محمد (ص) بر حق است».(8)
«تاج التراجم فی التفسیر القرآن للأعاجم» (=افسرترجمه ها در تفسیرقرآن بر ابن فارسی زبانان) به قلم ابوالمظفّرشاهفور بن طاهربن محمد اسفراینی ازعالمان سده پنجم هجری قمری است.این تفسیربه نظر آگاهان،دومین تفسیر نامه مورخ موجود در قرآن در زبان فارسی می باشد.این تفسیر به عنوان یک متن کهن فارسی سرشاراز طرائف دقایق زبان و ادب فارسی می باشد. اسفراینی درداستان مباهله،نام اهل بیت پیامبر(ع) را دقیقاً آورده و آن را با طرفی روایت کرده است.درزیر با هم روایت اسفراینی را ازواقعه مباهله می خوانیم.
روایت «تاج التراجم» از واقعه مباهله:
...و چون پیغمبر(ص) این آیت بر وفد (هیأت) نجران خواند و ایشان را به مباهلت خواند -یعنی به لعنت کردن آن کسی که دروغزن باشد-ایشان گفتند: «تا بازگردیم و بنگریم اندرکار خویش و فردا باز آییم». پس با یک دیگرشدند، «عاقِب» را گفتند: چه بینی؟ گفتا یا ترسا آن [ترسایان مسیحیان] بدانسته اید که محمد (ص) نبی مرسل است و آن چه حقیقت کارعیسی است شما را بگفت و هرگز هیچ کس با نبّی ای از انبیا لعنت نکردند که نه هلاک شدند،اگرشما نیز [لعنت] کنید هلاک شوید.اگرچنان است که همی گویید که به وی ایمان نیاریم از بهرآن که با دین خویش الفت گرفته ایم، با وی صلحی بکنید و با شهرهای خویش شوید». دیگرروزآمدند ایشان، و پیغمبر (ص) همی آمد و حسن (ع) را بر گرفته و امیرالمؤمنین (ع) حسین (ع) را دست گرفته و فاطمه (س) از پی ایشان همی رفت (ص) پیغمبر همی گفت: «من دعا کنم، شما آمین کنید!». چون ایشان را دید، گفت:«من روی هایی [چهره هایی] را همی بینم که اگرازخدای عزّوجلّ بخواهند که کوه را ازجای خود بردارد، چنان باشد. زینهاربا ایشان مباهلت مکنید که هلاک شوید و هرگز بر روی زمین هیچ ترسا (=مسیحی) نماند».پس روی به پیغمبرآوردند و گفتند:ما چنان همی بینیم که با تو مباهلت نکنیم (=بریکدیگر نفرین نکنیم) و تو را بر دین تو بگذاریم و ما بر دین خویش باشیم. پیغمبر (ص) گفت:«اگر چنان است که از مباهلت همی باز ایستید، مسلمان شوید تا شما را بوَد آن چه ما را بود،و برشما بود آن چه برما بود». گفتند: ایمان نیاوریم!پیغمبر (ص) گفتا:«من با شما حرب (=جنگ) کنم». گفتند: ما را با حرب طاقت نباشد و لیکن ما با تو صلح کنیم بر آن که از سوی ما غزا(=جنگ) نکنی و ما را بیمناک نداری و ما را از برزیدن دین باز نداری (=از مسیحی بودن ممانعت نکنی) بدان که هر سالی دو هزارحلّه تو را بدهیم؛ هزار اندرماه صفر و هزار اندر ماه رجب. پیغمبر(ص) بر این جمله با ایشان صلح کرد، گفت:«به آن خدای که جان محمد به فرمان وی است که اگر وفد نجران ملاعنت کردندی،خدای تعالی ایشان را مسخ کردی تا همه خوک گشتندی و آتشی اندر ایشان افتیدی... و سال بر جمله ترساآن (=ترسایان) نیامدی (=به پایان نمی رسید) که نه هلاک شدندی».(9)
ابوالفضل رشیدالدین میبدی از دانشمندان بزرگ شافعی و عرفای بنام قرن ششم هجری است. وی را در فرع مذهبی،پیرو شافعی و در مباحث اعتقادی، بر مذاق اصحاب حدیث و به تعبیری سلفی است. در سیر و سلوک، بر مشرب عرفا سخن می گوید و با ارادت خاص از خواجه عبدالله انصارا یاد می کند، با این همه، علاقه و محبت او به اهل بیت عصمت(ع) در شاهکار او چشمگیر و از خصیصه های تفسیر اوست. از آن جایی که پیش از همه به نقل خواجه عبدالله انصارا می پردازد این تفسیر به تعبیر خواجه عبدالله انصارا معروف شده است.
مباهله به روایت «کشف الاسرار» میبدی:
در زیر داستان مباهله را به قلم گرم میبدی می خوانیم. «فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم...ایشان را [ترسایان نجرا] و مهتران ایشان -سیّد و عاقب- گوی بیایید تا خوانیم ما پسران خویش و شما پسران خویش،و ما زنان خویش و شما زنان خویش،و ما به خویشتن و شما به خویشتن، آنگه مباهلت کنیم.«مباهلت» آن بود که دو تن یا دو قوم به کوشش مستقصی یک دیگر را بنفریبند،و ازخدای عزّوجلّ لعنت خواهند از دو قوم برآن که دروغ زنان اند. و «بهله»نامی است لعنت را «مباهلت» و «تباهل»و«ابتهال» در لغت یک اند و تفسیر ابتهال را خود [خدا] در عقب لفظ بگفت: «فنجعل لعنة الله علی الکاذبین». گفته اند که روزمباهلت،روز بیست و یکم از ماه ذی حجه بود. مصطفی(ص) به صحرا شد، آن روز دست حسن (ع) گرفته و حسین(ع) را در بر نشانده و فاطمه(س) از پس می رفت و علی (ع) از پس ایشان. مصطفی(ص) ایشان را گفت: چون من دعا کنم شما آمین گویید. دانشمندان و مهتران ترسایان چون ایشان را به صحرا دیدند بر آن صفت، بترسیدند و گفتند: «یاقوم، إنّا نری وجوها تبتهلوا فتهاکوا و لا یبقی علی وجه الأرض نصرانیّ إلی یوم القیامة؛ [ای قوم! ما اینک چهره هایی را می بینیم که اگر خدا بلند مرتبه بخواهند که کوهی را از جای خود برکند،این گونه خواهد شد پس مباهله مکنید که به هلاکت می افتید و دیگر بر روی زمین تا روزقیامت نصرانی باقی نخواهند ماند.] ترسایان آن سخنان را از مهتران خویش بشنیدند،همه بترسیدند و از مباهلت باز ایستادند و طلب صلح کردند و جزیت بپذیرفتند،به آن که هر سال دوهزار حله بدهند،هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب.
مصطفی (ص) با ایشان در آن [توافق نامه] صلح بست. آنگه رسول خدا (ص) گفت: «سوگند به کسی که جان من در دست قدرت اوست اگر مباهله می کردند به صورت میمون و خوک مسخ می شدند...». مصطفی (ص) گفت: «آمده بر هوا ایستاده، اگر ایشان مباهلت کردندی در همه روی زمین از ایشان یکی نماندی» و اصحاب مباهله پنج کس بودند: مصطفی(ص) و زهرا(س) و مرتضی(ع) و حسن(ع) و حسین(ع). آن ساعت که به صحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت و گلیم (عبا) برایشان پوشانید و گفت: «أللهم، إنّ هولاء أهلی؛ پروردگارا اینان خاندان و اهل بیت من هستند». جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد(ص)! و أنا من أهلکم؛ چه باشد یا محمد اگرمرا نپذیری و در شمار اهل بیت خویش آری؟» رسول خدا گفت: «یا جبرئیل و أنت منّا» آنگه جبرئیل بازگشت و در آسمان ها می نازید و فخر می کرد و می گفت:«من مثلی؟ و أنا فی السّماء طاووس الملائکة و فی الأرض من اهل بیت محمد؟(ص)؛چون من کیست که در آسمان رئیس فرشتگانم و در زمین از اهل بیت محمد (ص) خاتم پیغامبرانم».(10)
مباهله به روایت شرح «دیوان علی (ع)» میبدی یزدی:
واحدی و قاضی ناصرالدین و زمخشری گویند:چون آیت «فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم....» نازل شد، مصطفی(ص) قبیله نجران از انصارا مقرّر فرمود که صباح فردا مباهله کنند.روز دگرحسین را در بغل گرفت و دست حسین داشت و فاطمه(ع) از عقب او می رفت و علی (ع) از عقب فاطمه. و [پیامبر] فرمود:«الّهم هولاء أهل بیتی؛خداوندا؛اینان اهل بیت من اند». چون ابوحارثه -دانشمند ترسایان- ایشان را بدید با ترسایان گفت:«من رویی [چهره هایی] چند می بینم که اگر از خدا خواهند که کوهی را از جای خود ببرد، هر آینه چنان شود. زنهار مباهله نکنید!». ترسایان بترسیدند و دو هزار جامه و سی زره به رسم جزیه، هر سال قبول کردند. و آن حضرت فرمود: «و الذّی نفسی بیده انّ الهلاک قد تدلی علی أهل نجران و لو لاعنوا لمسخوا قردةً و خنازیر....؛ به خداوندی که جان من در قبضه قدرت اوست سوگند که هلاکت و نابودی بر سر نجرانیان سایه افکنده است و چنانچه ملاعنه و مباهله کنند،به صورت خوک و میمون مسخ خواهند شد...».(12)
مباهله به روایت «مصابیح القلوب»:
ابو سعید حسن بن حسین شیعی سبزواری (واعظ بیهقی) فقیه و متکلم قرن هشتم هجری،معاصر«فخرالمحققین حلی» فرزند علامه حلی و هم روزگار شهید اوّل، فقیه بزرگ شیعه است. نوشته های واعظ بیهقی، همه به زبان فارسی است و از نثر روان و شیوا برخوردار می باشد. کتاب «مصابیح القلوب» او در53 فصل، در ترجمه و شرح 53 روایت از پیامبر اکرم (ص) است. این کتاب سرشارازحکایت های نغز، خواندنی و مواعظ و امثال و حکم می باشد. این اثر به همت دکترمحمد سپهری توسط نشر میراث مکتوب به چاپ رسیده است. با هم روایت مباهله را به قلم زیبای واعظ بیهقی می خوانیم.
...و رسول(ص) نفس [جان] علی را نفس خود خوانده است که «یا علی! نفسک نفسی و دمک دمی و لحمک لحمی» و در آیه مباهله،حق تعالی نفس علی را نفس رسول خواند. پس علی بهترین خلقان باشد، و قصّه مباهله آن است که ترسایان نجران که احبار و رؤسای ایشان را عاقب، سیّد و عبدالمسیح می گفتند، پیش رسول (ص) آمدند و ایشان سی تن بودند؛ گفتند: «یا محمد ما تقول فی عیسی؛ چه گویی در حق عیسی؟» گفت: بنده ای بود که حق تعالی وی را برگزیده بود». گفتند: پدر او که بود؟ گفت:«حق تعالی او را بی پدر بیافرید». گفتند: هیچ مخلوقی را دیدی که او را پدر نباشد؟ حق تعالی این آیه فرستاد که «إنّ مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من ترابٍ» این عجیب نباشد که عیسی را پدر نباشد که آدم را پدر و مادر نبود. حق تعالی او را از خاک آفرید. مثل عیسی نزد حق تعالی، مثل آدم است. گفتند: ما این قبول نمی کنیم و تو را باورنداریم. حق تعالی آیه فرستاد که: ای محمد! هر که خصومت کند با تو در کار عیسی پس از آن که علم الیقین به تو آمد بگو بیایید تا ما پسران خود را بخوانیم و شما پسران خود را و ما زنان خود را، شما زنان خود را و ما نفس های خود را و شما نفس های خود را (یعنی: کسانی که را که حکم ایشان، حکم نفس ما بوَد) و این کفایت است از غایت اختصاص و محبت. چنان که دو دولت در غایت دوستی به جایی رسیده باشند که ایشان متحد شده باشند،اگرچه به صورت دواند،معنا یکی اند.پس خدای را به تضرّع و زاری بخوانیم و لعنت کنیم دروغ زن را ازما و شما؛هر که دروغ زن باشد، عذاب به وی آید. پس چون براین مقرّر کردند که هر دو طایفه با قوم خود دیگرروزبه صحرا روند و مباهله کنند،اسقف ترسایان قوم خود را گفت: اگر فردا محمد با عامّه صحابه بیرون آید، با وی مباهله کنید و هیچ اندیشه مدارید که وی بر حق نیست و اگر با خاصّان خود آید، مباهله مکنید و مصالحه کنید.پس دیگر روز، صحابه بر در مسجد جمع شدند، هر یکی به طمع آن که رسول (ص) وی را با خود ببرد. خواجه گفت:«حق تعالی مرا فرموده است تا با خاصّان خود روم». علی را بر دست راست خود بداشت و حسن وحسین را در پیش خود و فاطمه را در پس سر خود، و روی به صحرا نهاد و گفت: نخواهم که یکی ازصحابه با من بیاید. اسقف چون از دورایشان را بدید،گفت: آنان کیستند که با محمد می آیند؟ گفتند:آن که بر دست راست وی است داماد و پسر عّم وی است. آنکه در پس سر او است،دختر اوست و آن دو کودک نواده ی اویند. اَسقف گفت: زنهار! که مباهله مکنید و مصالحه کنید که من روی هایی می بینم که اگر از حق تعالی در خواهند که کوه ها را زایل کند، مستجاب شود و یک ترسا بر روی زمین نماند، جمله پیش رسول آمدند و صلح کردند بر آن که هر سال هزارحله بدهند و سی زره پسندیده تسلیم مسلمانان نمایند. بدین منوال صلح نامه ای نوشته،به منازل خود بازگشتند و پیغمبر (ص) فرمود که: «اگر صلح نکردندی و مباهله کردی،خدای تعالی ایشان را مسخ گردانیده، آتشی بیامدی و همه را بسوختی و برروی زمین یک ترسا نماندی...».(11)
مباهله به روایت «تاریخ یعقوبی»:
ازدیگرکتاب های تاریخی،«تاریخ یعقوبی» است به زبان عربی، نوشته تاریخ نگار و جهانگرد معروف احمد بن ابی یعقوب بن جعفروهب بن واضح کاتب عبّاسی معروف به یعقوبی.وی ایرانی و اصلاً از مردم اصفهان بوده و از نویسندگان بزرگ ایران به شمارمی آمده است. «واضح» نیای یعقوبی ازشیعیان فداکار بوده و جان خود را بر این کارنهاده است. در شیعه بودن یعقوبی هیچ شبهه ای نیست. مواردی از تاریخ و جغرافیای او بر این مطالب گواه است.یعقوبی در تاریخ خود، واقعه مباهله را چنین آورده است: و اهل نجران نزد پیامبر(ص) آمدند. سرورشان ابو حارثه بود،پس برپیامبر خدا (ص) وارد شدند و چون درآمدند، دیبا و صلیب ها را آشکار ساختند و با وضعی داخل شدند که هیچ کس با آن وضع وارد نشده بود. پس رسول خدا (ص) گفت:آنان را واگذارید. آن گاه رسول خدا را دیدارکردند و روز را با او بحث کردند. پس ابوحارثه گفت: ای محمد! درباره مسیح چه می گویی؟ گفت: «او بنده خدا و پیامبراوست». پس گفت ای ابوالقاسم!خدا ازآن چه گفتی برتر است، او چنین و چنان است. و درباره ایشان [این آیه] نازل شد: «و هر کس که پس از فرا رسیدن علم [وحی] به تو درباره [عیسی] با تو محاجّه و ستیزه کند، بگو تا ما پسران مان و شما [هم] پسران تان، ما زنانمان و شما هم زنانتان ما خویشان نزدیک و شما هم خویشان نزدیک خود را بخوانیم. سپس به [درگاه خداوند] تضرّع کنیم و بخواهیم که لعنت الهی بر دروغگویان فرود آید».[آل عمران، آیه 61]
پس به مباهله راضی شدند و چون بامداد رسید،ابوحارثه گفت: ببینید چه کسی با او آمده است. و رسول خدا (ص) در حالی که دست حسن و حسین را گرفته بود و فاطمه(ع) پشت سر و علی بن ابی طالب (ع) پیش رویش بودند، بیرون آمد. «عاقب» و «سیّد» نیز همراه دو پسر خود در حالی که به مرواریدها و زیورها آراسته و پیرامون ابوحارثه را فرا گرفته بودند، بیامدند.
پس ابوحارثه گفت: همراهان او کیستند؟ گفتند: پسر عمویش و این دخترش و این دو پسران او هستند. پس رسول خدا (ص) روی دو زانوی خود ایستاد، سپس رکوع کرد.
پس ابوحارثه گفت: به خدا سوگند چنان به دو زانو ایستاد که پیامبران برای مباهله ایستند. پس «سیّد» گفت: ای ابوحارثه! برای مباهله نزدیک رو! ابوحارثه گفت: همانا من مردی جسور و قوی دل را برای مباهله می بینم و به راستی که بیم آن را دارم که در [ادعای] خود راستگو باشد. و اگر راستگو باشد سالی نگذرد که یک نفر ترسا دردنیا نماند [ریشه آیین مسیح برآورده شود] ابوحارثه گفت: ای ابوالقاسم! ما با تو مباهله نمی کنیم لیکن به تو جزیه می دهیم. پس رسول خدا (ص) بردو هزار جامه قیمتی -هرکدام ارزش چهل درهم-با آنان صلح کرد... .(13)
اعمال روزمباهله:
برای تعظیم و تکریم و بزرگداشت چنین روزی، اعمال و آداب خاصی وارد شده است که به چند مورد آن اشاره می رود. علاقمندان خود می توانند به کتاب های دعا مثل «اقبال الاعمال» و «مفاتیح الجنان» و دیگر کتب مراجعه کنند و بهره مند شوند.
1.غسل:که به نیت روز مباهله انجام می گیرد و دراحادیث و کتب فقهی تأکید خاصی بر آن شده است.
2.پوشیدن لباس پاکیزه.
3.معطرکردن.
4.روزه:در این باره به صراحت دستور داده شده که به عنوان شکرگزاری روزه بگیریم،زیرا خداوند با پشتیبانی پیامبرخود، حقانیت آن حضرت،عظمت اهل بیت(ع) و یگانگی امیرمؤمنان با پیامبراسلام (ص) را به ما فهماند و دشمنان و مخالفان را سر افکنده کرد.
5.نماز:چند نماز دراین رابطه وارد شده که عمدتاً دو رکعتی می باشند که ما به یکی از آن ها اشاره می کنیم: دو رکعت نماز بخوان و پس ازنماز 20 مرتبه استغفار بگو.پس از استغفار،دست ها را به سوی آسمان بلند کرده،نگاهت را به آسمان متوجه کن و دعایی را که دراین خصوص وارد شده بخوان.
6.دعا:برای این روز شریف،سه دعا نقل شده که یکی از آن ها برای ما خیلی آشنا است و آن دعایی است که در سحرهای ماه مبارک رمضان نیز خوانده می شود.(14)
پی نوشت ها:
1.اسرارمباهله،محمدرضا انصارا، صص 255-257.
2.فرهنگ غدیر،جواد محدثی، صص 526-528.
3.اقبال الاعمال، سید ابن طاووس، ج2، ص 479-481.
4.همان،ص482.
5.سیرت رسول الله، انشای رفیع الدّین اسحاق بن محمد همدانی، به تصحیح اصغر مهدوی،ج1،ص514.
6.کشف الاسرار، امام میبدی، به اهتمام علی اصغرحکمت، ج2،ص147.
7.مجمع البحرین طریحی به نقل از فرهنگ غدیر، جواد محدثی، صص 526-527.
8.تفسیرسورآبادی، ابوبکر عتیق نیشابوری، به تصحیح سعیدی سیرجانی، ج1، ص290.
9.تاج التراجم فی تفسیر القرآن للأعاجم، به تصحیح نجیب مایل هروی و علی اکبر الهی خراسانی،ج1،صص 371-372.
10.کشف الأسرار و عدّة الابرار، ح2، صص 151-152.
11.مصابیح القلوب، ابوسعید حسن بن حسین شیعی سبزواری، به تصحیح دکتر محمد سپهری،صص 205-207.
12.شرح دیوان امام علی (ع)، قاضی کمال الدّین میبدی یزدی (909هجری قمری) به تصحیح حسن رحمانی و سید ابراهیم اشک شیرین، صص 180-181.
13.تاریخ یعقوبی، ابن واضح یعقوبی، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتی، ج1، صص 450-451.
14.اسرار مباهله، محمد رضا انصارا، صص 258-260.
اهمیت واقعه مباهله
پس از فتح مکه در سال هشتم هجرى و درخشش قدرت اسلام در جزیرةالعرب، پیروان دیگر ادیان و مذاهب و رهبران و رجال سیاسى و مذهبى توجه خاصى به اسلام و مسلمانان و به کانون این قدرت عظیم یعنى مدینةالرسول پیدا کردند. این امر زمینه مناسبى را براى نشر و گسترش شعاع اسلام تا اقصى نقاط حجاز و حتى خارج از آن فراهم آورد و پیامبر اسلام توانست از این فرصت بخوبى استفاده کند و با ارسال نامهها و نمایندگان ویژه به رؤساى بلاد و زمامداران کشورها آنها را به پذیرش اسلام و یا به رسمیت شناختن دولت اسلامى و التزام به مقررات آن فرا خواند.
طبیعى است که بسیارى از مخاطبین این نامهها علاقهمند بودند که به مدینه و به مقر دولت اسلامى بیایند و با شخص رسولخدا آشنا شوند و از نزدیک وضعیت مسلمانان را ببینند. این بود که در سال نهم هجرى به تدریج هیئتهاى نمایندگى طوائف و قبائل عرب به حضور رسولخدا مىرسیدند و این سال را مورخین «عام الوفود» نام نهادهاند. نامه رسولخدا به مسیحیان نجران از جمله نامههاى ارسالى آن حضرت بود که گروهى از بزرگان و اشراف نجران را به مدینه کشاند. این هیئت بلندپایه چون در مذاکرات شفاهى با آن حضرت به تفاهم نرسیدند و از سر لجاج پاسخ آن حضرت به سؤالات اعتقادى خود را قانعکننده ندانستند پیشنهاد دیگرى از سوى رسولخدا دریافتند مبنى بر این که اکنون که هر طرف خود را محق و دیگرى را باطل مىشمارد بیایید عزیزان خود را جمع کنیم و دست به دعا برداریم و خداى خویش را بخوانیم و هر یک بر دیگرى نفرین کند تا ببینیم خداوند نداى کدام طرف را پاسخ مىدهد و آشکار شود چه کسى در ادعاى خود دروغگویى بیش نیست. این عمل که در لغت عرب مباهله نامیده مىشود، راهى جدید بود که به نص آیه 61 سوره آلعمران :
(فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنةالله على الکاذبین)
پیامبر اسلام از سوى خداوند بدان مأمور گشت و براى پایان بخشیدن به مجادلات هیئت نصارى با آن حضرت و اقناع عوام و خواص از مسلمانان و مسیحیان از هر منطق و استدلالى بهتر و رساتر بود. ولى به گواهى همه منابع تاریخى مسیحیان نجران پس از قبول این پیشنهاد چون به میعادگاه وارد شدند و نشانههاى حقانیت رسولخدا را در دعوت خویش مشاهده کردند از اقدام بدین کار منصرف شدند و به پرداخت جزیه و امضاى صلحنامهاى که رسولخدا شروط آن را مشخص مىساخت، تن در دادند.
این واقعه با همه خصوصیات و لوازم و آثارش نظر محققان شیعه و سنى و حتى پارهاى از مستشرقین را بهخود جلب کرده است و ما در این واقعه تاریخى سه جهت را قابل توجه و ملاحظه مىدانیم :
جهت اول: ظهور حقانیت اسلام در برابر مسیحیت.
و جالب توجه آن است که تا به امروز نیز هیچ عالم و عابد مسیحى نخواسته است که بار دیگر به میدان مباهله با مسلمانان درآید تا بدین وسیله از اعتقاد راسخ خود به صحت ادعایش و یقین به حقانیت دینش خبر دهد ؛ بلکه در پیرامون واقعه مباهله حوادثى به ثبت رسید که عکس این مطلب را ثابت کرد و بخوبى آشکار شد که مسیحیان علائم پیغمبر خاتم را که در کتب آسمانى موجود در نزد خود خوانده بودند، بر پیامبر اسلام منطبق دیدند و او را در ادعاى نبوت بر حق مىدانستند و به تعبیر قرآن «الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابناءهم و ان فریقا منهم لیکتمون الحق و هم یعلمون» (بقره / 146) ولى با این حال نمىخواستند از دین خود و موقعیت ویژهاى که نزد مردم خود پیدا کردهاند دست بکشند.
جهتدوم: اثبات فضیلتىعظیم براى علىعلیه السلام و زهراءعلیها السلام و حسنینعلیهما السلام
که تنها همراهان رسولخدا در این ماجرا بودند و اختیار نمودن پیغمبر اینان را از میان فرزندان و زنان و اصحاب خود، بهترین دلیل بر علو مرتبه و منزلت آنها نزد خدا و رسولخداست.
جهت سوم: دلالت آیه مباهله بر امامت علىعلیه السلام
چرا که کلمه «انفسنا» در آیه مذکور شاهد بر وجود مقام و منزلتى براى خصوص علىعلیه السلام نزد رسولخداست که هیچکس بدان نرسیده و نخواهد رسید و هموست که در لسان وحى نفس پیغمبر شمرده شده است و از اینجاست که مىتوان گفت علىعلیه السلام افضل صحابه بلکه افضل خلق بعد از رسولخدا است و طبعا همه کمالاتى که براى رسولخدا ثابت است، براى او نیز ثابت مىگردد مگر اصل نبوت.
جهت دیگرى که براى بررسى و تحلیل این واقعه تاریخى وجود دارد و از میان مستشرقین نظر پروفسور لویى ماسینیون را بهخود جلب کرده است، امضاء صلحنامهاى میان پیامبر اسلام و مسیحیان نجران است که از نظر این استاد به معناى امضاء پیماننامه سیاسى عدم تعرض به مسیحیان در سراسر سرزمینهاى اسلامى است و رعایت آن براى جانشینان آن حضرت نیز لازم بود. و شاید او درصدد القاء این مطلب باشد که پیامبر اسلام بدین طریق مسیحیان را در التزام به دین خود آزاد گذاشت و بدین وسیله حضور آنان را در میان مسلمانان تا زمانى که رفتار مسالمت جویانه داشته باشند به رسمیت شناخته است. ماسینیون در اواخر رساله خود به سراغ عقاید خرافى برخى فرقههاى اسلامى مانند فرقه نصیریه و شیعیان خطابى و دروزى رفته و براساس باورهاى آنها به نقش سلمان فارسى به عنوان یک عنصر ایرانى که نماینده تمدن کهن ایرانى است و به عنوان یک تازه مسلمانى که سابقه طولانى در مسیحیت داشته و با مسیح و محمد (صلی الله علیه واله) هر دو آشنا و اکنون پل ارتباطى میان اسلام و مسیحیت گردیده است، توجه پیدا کرده است. ولى ما نمىدانیم چرا او از میان همه زوایاى قابل تأمل این حادثه تنها از این دو زاویه به مطالعه واقعه مباهله پرداخته است و او در نهایت درصدد اثبات چه امرى است؟
به هر صورت جاى آن دارد که در اطراف واقعه مباهله تحقیق و تدقیق بیشترى صورت گیرد و نقاط اصلى این واقعه که چون واقعه غدیرخم مسلم و غیرقابل خدشه است، روشن شود، چرا که مباهله سندى جاودان بر حقانیت اسلام و شاهدى غیر قابل انکار بر اصالت و استحکام بناى همیشه استوار تشیع راستین است.
مباهله در عرف و لغت عرب
واژه مباهله مشتق از ماده «بهل» است. گفته مىشود «بهلهالله» یعنى «لعنهالله» (1) و باهل القوم وتباهلوا وابتهلوا اى تلاعنوا و المباهلة ان یجتمع القوم اذا اختلفوا فی شىء فیقولوا لعنةالله على الظالم منا (2) ولى مباهله با ملاعنه این تفاوت را دارد که «لعن» عبارت است از دعا به ضرر شخص که از رحمت الهى دور باشد و «بهل» اجتهاد در لعن است و لذا کسى که اصرار و التماس در دعا و نفرین داشته باشد «مبتهل» است. (3)
در ذیل آیه 61 سوره آلعمران در تفسیر واژه «نبتهل» مفسرین متقدم گفتهاند که در معناى ابتهال دو قول است اول آن که به معناى التعان است و دوم آن که به معناى دعا کردن بر ضد شخص دروغگو و طلب هلاکت اوست که این شبیه لعن است. (4) و روشن است که این دو معنا بسیار نزدیک به هم هستند.
برخى اساتید معاصر در توضیح این واژه آوردهاند که مباهله تضرع و ابتهال و لابه است . ابتهال گاه براى دفع بلا است و زمانى براى نزول بلا است. مثل این که با نماز استسقاء نزول باران رحمت از خداى سبحان طلب مىشود و یا با نماز، نیاز یا بلایى دفع مىشود مثل «ربنا اکشف عنا العذاب انا مؤمنون»
و گاهى هم دعا مىشود تا عذابى بر شخص یا گروهى نازل شود مثل این که نوح (علیه السلام) به خداوند عرض کرد
«رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا» (5)
ولى در اینجا این نکته در توضیح معناى واژه مذکور باید مورد تأکید قرار گیرد که مباهله همواره متضمن یک رابطه بینالاثنینى است. و ناله و زارى انسان به درگاه خداوند براى دفع بلایى از خودش یا نزول رحمتى مباهله خوانده نمىشود ولى ابتهال گفته مىشود.
برخى در معناى لغوى مباهله صیغه و هیئت خاصى را معتبر دانستهاند (6) ولى از کتب لغت و ادب بدست مىآید که واژه مباهله از این جهات مطلق است. نهایت آن که ادعاى پیدایش معناى اصطلاحى خاصى براى آن در میان مسلمانان شود که منشأ آن سیره رسولخدا در واقعه مباهله و کیفیت عمل آن حضرت یا روایات صادر از ناحیه امامان شیعه در مورد نحوه اجراى مباهله است که بدان اشاره خواهد شد.
اکنون که معناى مباهله واضح شد باید گفت که این معنا در عرف عرب و نزد پیروان ادیان آسمانى معنایى کاملا شناخته شده بود و دعوت پیامبر اسلام از مسیحیان به مباهله دعوت به کارى بدیع و فتح بابى جدید براى اثبات حق و ابطال باطل نبود. از این رو مىبینیم که مسیحیان نجران خیلى طبیعى با آن برخورد کردند و حتى وقتى پیامبر اسلام بر سر زانوان خود نشست و دست به دعا برداشت ابوحارثه اسقف بزرگ مسیحیان گفت :
«جثى والله کما جثى الانبیاء للمباهلة» (7)
یعنى او همانند انبیا براى مباهله نشسته است. از اینجا معلوم مىشود که مسیحیان توسل جستن به مباهله را از مختصات پیامبر اسلام به شمار نیاورده بودند و او را در این جهت دنبالهروى انبیاء الهى مىدانستند.
فخر رازى سخن کفار (8) در آیه 31 سوره انفال :
«اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب الیم»
را نوعى اقدام به مباهله از جانب آنها در برابر رسولخدا دانسته است (9) و این سخن از جهت آن که متوسل شدن به مباهله براى اثبات حقانیت را در عرف اعراب جاهلى ثابت مىکند مطلبى در خور توجه است. البته در روایات اهل البیت به مواردى برخورد مىکنیم که مباهله را به شکل خاصى به اصحاب و شیعیان خود تعلیم دادهاند و توسل بدان را در برابر منکرین مسأله امامت و ولایت که در بحث و مناظره به هیچ دلیل و برهانى حق را نمىپذیرند، به عنوان آخرین راهحل مطرح کردهاند.
ابومسروق گوید به امام صادق عرض کردم من با مردم سخن مىگویم و به آیه شریفه : «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم»
بر آنها احتجاج مىکنم ولى آنها مىگویند این آیه درباره امیران جنگها نازل شده است . پس به آیه شریفه
«انما ولیکمالله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکوة و هم راکعون»
بر آنها احتجاج مىکنم ولى مىگویند این آیه درباره مؤمنین نازل شده است. آنگاه به آیه شریفه : «قل لا أسألکم علیه اجرا الا المودة فى القربى»
بر آنان احتجاج مىکنم ولى مىگویند درباره خویشاوندان مسلمانان نازل شده است. پس از این قبیل ادله هر چه حاضر دارم فروگذار نمىکنم. آن حضرت به من فرمود: اگر این گونه مىباشد پس آنان را به مباهله فراخوان. گفتم چگونه؟ فرمود سه روز نفس خویش را اصلاح کن و گمانم که فرمود روزه بگیر و غسل کن. آنگاه تو و او به صحرا بروید و انگشتان دست راست خود را در انگشتان دست او داخل کن و از خود شروع کن و بگو :
«اللهم رب السماوات السبع و رب الارضین السبع عالم الغیب و الشهادة الرحمن الرحیم ان کان ابومسروق جحد حقا و ادعى باطلا فانزل علیه حسبانا من السماء او عذابا الیما»
سپس دعا را متوجه او کن و بگو : «ان کان فلان جحد حقا و ادعى باطلا فانزل علیه حسبانا من السماء او عذابا الیما»
پس چیزى نخواهد گذشت که آنچه را در حق او درخواست کردى خواهى دید. (10)
روشن است که این روایت و روایاتى از این قبیل که زمان خاص یا کیفیت خاصى را براى انجام مباهله بیان مىکند، نظر به آداب و شرایط کمال عمل دارد و نیز با توجه به مفاد این حدیث معلوم مىشود که مباهله راهى فراروى هر انسان خداشناسى است که در دین و مذهبش خود را صادق مىشمارد و گرفتار دشمنى است که حق را مىشناسد ولى آن را انکار مىکند و به تعبیر قرآن
«و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا» (نمل / 14)
یعنى همواره یک طرف مباهله فردى است که یقین به حقانیت خود دارد و طرف دیگر کسى که حقانیت او را مىشناسد ولى به ستم و از سر برترى جویى آن را انکار مىکند. و این حدیث نشان مىدهد که چگونه مسأله امامت اهل البیت بر گروهى معلوم ولى مورد انکار بوده و چگونه باید شیعیان در امر امامت و ولایت جازم و قاطع باشند. و جالب آن است که امام صادقعلیه السلام در پایان روایت مذکور مىفرماید قسم به خدا من هیچ کس را نیافتم که دعوت مرا براى این کار پاسخ دهد.
و در تاریخ اسلامى به مواردى برمىخوریم که پیروان برخى مذاهب اسلامى مخالفین خود را به مباهله دعوت کردهاند ولى گویا دعوت آنها بیشتر جنبه نمایشى داشته و کمتر به مرحله عمل رسیده است. (11)
مقطع زمانى واقعه مباهله
آنچه مسلم است واقعه تاریخى مباهله رسولخدا با مسیحیان نجران بعد از نبرد تبوک بوده است. شیخ مفید آمدن هیئت نصارى به حضور رسولخدا را بعد از ماجراى فتح مکه و سرازیر شدن هیئتهاى مختلف طوائف و قبائل به سوى پیغمبر ذکر کرده است. (12)
سیدبن طاووس ارسال نامه آن حضرت به مسیحیان نجران را بعد از ارسال نامه کسرى و قیصر یعنى حدود سال نهم هجرى و بعد از نزول آیه جزیه دانسته است (13) و به طور طبیعى واقعة مباهله فاصله زیادى از این تاریخ نداشته است. همو در تعیین روز مباهله بیست و یکم و بیست و چهارم و بیست و هفتم ماه ذىحجة را نقل یاد کرده واصح آنها را بیست و چهارم ذىحجة دانسته است (14) و سپس همین روز را به عنوان روز خاتم بخشى امیرالمؤمنین و نزول آیه : «انما ولیکم الله....»
ذکر و سخن شیخ طوسى در «المصباح المتهجد» را نیز به عنوان تأکید آورده است (15) همچنان که نزول سوره «هل اتى» در حق اهل البیت در روز بیست و پنج ذىحجة دانسته است . (16) هم ایشان در جاى دیگر به نقل از عبدالمحمود نقاش در تفسیر شفاء الصدور نقل مىکند که واقعه غدیر در روز هیجدهم ذىحجه و مباهله در بیست و یکم و تزویج فاطمه به على در بیست و پنجم ذىحجة به وقوع پیوست (17) .
مرحوم مجلسى از کتاب شیخ رضى الدین علىبن یوسف المطهر حلى که برادر علامه حلى است نقل مىکند که مباهله در روز بیست و چهارم ذىحجة و به نقلى در بیست و پنجم و خاتم بخشى آن حضرت در روز بیست و چهارم ذىحجة بوده است. (18) و نیز ایشان آورده است که به خط شیخ محمدبن علىالجبعى دیدم که ایشان از خط شیخ طوسى نقل مىکند که در روز دوازدهم ذىحجة مؤاخات رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم با علىعلیه السلام و در هیجدهم این ماه واقعه غدیر به وقوع پیوست و روز بیست و یکم ذىحجة روزى است که توبه آدم پذیرفته شد که همان روز مباهله است و روز بیست و چهارم نیز به عنوان روز مباهله نقل شده است. (19)
در دیگر کتب روایى شیعه نیز روایاتى در تعیین روز مباهله نقل و اعمال مستحبى در این روز ذکر شده است. مرحوم شیخ حر عاملى در بابى تحت عنوان «استحباب الغسل و الصلاة یوم المباهلة و هو الرابع و العشرون من ذىالحجة» دو روایت ذکر کرده است. روایت اول را شیخ طوسى در المصباح المتهجد به نقل از امام صادقعلیه السلام نقل کرده است که آن حضرت فرمود «کسى که در این روز یعنى روز بیست و چهارم ذىحجة نیم ساعت قبل از زوال دو رکعت نماز بخواند و ...». و در روایت دوم به نقل از موسىبن جعفرعلیه السلام آورده است «روز مباهله روز بیست و چهارم ذىحجة است» (20)
شیخ مفید نیز در ذکر مناسبات ایام سال روز بیست و چهارم ذىحجة را به عنوان روز مباهله ذکر کرده است. (21)
حاصل آن که معرفى روز بیست و چهارم ذىحجة از سال دهم هجرت به عنوان روز مباهله بیشتر به واقع نزدیک است. (22) البته تعیین دقیق روز مباهله تأثیرى در مباحث آتى ندارد ولى از جهت بزرگداشت این روز و درک فضیلت آن و انجام اعمال مستحبى حائز اهمیت است. و از جمله دعاهاى وارد در این روز دعاى مباهله است که همان دعاى معروف سحرهاى ماه رمضان و بنابر برخى نقلها اندکى متفاوت با آن است. امام باقرعلیه السلام در حق این دعا مىفرماید اگر مردم مىدانستند که چه مسائل عظیمى در آن است و چه زود براى صاحبش به اجابت مىرسد، البته همدیگر را مىکشتند تا بدان دست یابند اگر قسم بخورم که اسم عظم خداوند در آن داخل است به درستى قسم خوردهام. و این دعایى است که در روز مباهله جبرئیل از جانب خداوند آورد و به پیغمبر گفت تو با وصى و دو فرزند و دختر خود بیرون برو و خدا را بدین دعا بخوان و با آن قوم مباهله کن. (23)
پی نوشت :
1) الطریحى، شیخ فخرالدین، مجمعالبحرین، ماده «بهل».
2) ابنمنظور، لسان العرب، ماده «بهل».
3) جزائرى، سید نورالدین و ابوهلال عسکرى، معجمالفروق اللغویة، ص .466
4) الطوسى، محمدبن الحسن، التبیان فى تفسیر القرآن، و الطبرسى، الفضلبن الحسن، مجمعالبیان، و الفخر الرازى، التفسیر الکبیر در ذیل آیه مذکور.
5) جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن مجید، ج 9، ص .183
6) پروفسور ماسینیون در رساله خود به نقل از ابنقتیبه در عیون الاخبار آورده است که ابتهال در لغت یعنى بردن دو دست بر بالاى سر و پائین آوردن و کشیدن کف دو دست بر روى صورت و سپس اضافه کرده است که عملیات مباهله داراى سه مرحله است نخست نشستن دو زانوا و قرار دادن دو دست بر روى رانها به گونهاى که گویى آماده حرکت و مبارزه با دشمن است . دوم آماده ساختن دو دست براى سوگند یاد کردن و سوم بلند کردن دو دست به سوى آسمان به اداى الفاظ مخصوص (منبع مذکور، ص 67).
7) شیخ طبرسى، مجمعالبیان، ذیل آیه مباهله.
8) ناگفته نماند که همین عبارت از برخى منکرین ولایت امیرالمؤمنین نیز نقل شده است. در مجمعالبیان به نقل از امام صادقعلیه السلام آمده است: آنگاه که رسولخدا (ص) در غدیر خم علىعلیه السلام را به خلافت نصب کرد و این خبر در همه جا منتشر شد نعمانبن حارث فهرى خدمت پیامبر آمد و گفت به ما گفتى شهادت به توحید و نفى بتها بدهیم و گواهى به رسالت تو بدهیم و دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکوة دادى همه را پذیرفتیم ولى به این قناعت نکردى و این پسر (علىبن ابىطالبعلیه السلام ) را خلیفه کردى و گفتى «من کنت مولاه فعلى مولاه» آیا این سخن از تو است یا دستورى از طرف خداست؟ پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود به خدایى که جز او معبودى نیست از ناحیه خداست. نعمان برگشت در حالى که آیه مذکور را مىخواند. اینجا بود که سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را کشت و همینجا آیه «سأل سائل بعذاب واقع» نازل شد (منبع مذکور ذیل آیه 1 سوره معارج و نیز شبلنجى، نورالابصار، ص 159 ؛ سبط ابن جوزى، تذکرةالخواص، ص 31).
9) فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج 8، ص .87
10) کلینى، محمدبن یعقوب، الاصول من الکافى، کتاب الدعاء، باب مباهلة الخصم، ج 2، ص 514 و مرحوم شیخ حر عاملى در وسائل الشیعه ج 7 ص 134 دو باب را به روایات مربوط به مباهله اختصاص داده است یکى باب 56 از ابواب دعا تحت عنوان «استحباب مباهلة العدو و الخصم و کیفیتها و استحباب الصوم قبلها و الغسل لها و تکرارها [اى تکرار المباهله] سبعین مرة» که در این باب همه چهار روایت مذکور در اصول کافى را آورده است و دیگر باب 57 از ابواب دعا تحت عنوان «استحباب کون المباهله بین طلوع الفجر و طلوع الشمس» که دراین باب تنها یک روایت ذکر شده است. علاوه بر اینها در تفسیر عیاشى، ج 1، ص 199، ذیل آیه مباهله به روایتى از امام باقرعلیه السلام برخورد مىکنیم که حضرت به کیفیت انجام مباهله اشاره مىکند.
11) لوئى ماسینیون در رساله خود آورده است که ابنتیمیه در سال 705 هجرى در دمشق علیه رفاعیه مباهله کرد (به نقل از مجموع الرسائل و المسائل، چاپ قاهره 1341 ه) و عبداللهبن محمدبن عیسى قمى در سال 254 هجرى علیه خیرانى مباهله کرد. (به نقل از استرآبادى در منهج) و شلمغانى در سال 322 علیه حسینبن روح نوبختى مباهله کرد (به نقل از سیر اعلام النبلاء)، منبع مذکور، ص .68
12) الارشاد، ج 1، ص .222
13) اقبال الاعمال، ص .496
14) همان، ص .515
15) همان، ص .526
16) همان، ص . 527
17) الطرائف، ص .42
18) بحارالانوار، ج 95، ص .198
19) بحارالانوار، ج 95، ص .188
20) وسائل الشیعه، ج 8، ص .171
21) مسار الشیعه، ص .41
22) محدث قمى نیز در مفاتیح الجنان فرموده است که روز بیست و چهارم بنابر اشهر روز مباهله است. هم چنان که روز هیجدهم را به عنوان روز غدیر و روز مؤاخات و روز بیست و پنجم را به عنوان روز نزول «هل اتى» در حق اهل البیت معرفى کرده است.
23) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 95، ص 94، و نیز اقبال الاعمال ص 517 ولى عبارت اخیر تنها در اقبال نقل شده است.
معاونت سیاسی شورای سیاست گذاری ائمه جمعه
انتهای پیام/