جانباز قطع نخاعی که از علوم انسانی اسلامی میگفت
خبرگزاری تسنیم: دانشجوی تاریخ دانشگاه تهران،"بازدید"، روی تختی دراز کشیده بود. جانباز قطع نخاع بود. میگفت در کربلای پنج مجروح شده است. از ضرورت اسلامی کردن علوم انسانی و نگرانیش در این زمینه سخن میگفت. دغدغهاش در آن حال، به درسهای دانشجویان بود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، بیش از 20 نفر از دانشجویان دانشگاه تهران هفته گذشته همزمان با دهه نخست ماه محرم الحرام و ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به دیدار جانبازان دفاع مقدس در آسایشگاه ثارالله تهران رفتند. این دانشجویان که پرچم حرم حضرت ابوالفضل(ع) را به مناسبت ایام شهادت جانباز و علمدار کربلا جهت زیارت جانبازان به همراه برده بودند، با جانبازان در مورد روزهای رزمشان به گفتگو نشستند. و جانبازان نیز در این جمع صمیمانه ضمن روایت برخی از خاطرات خود از حضور در هشت سال دفاع مقدس، دانشجویان جوان را نصیحت کرده و به آنها توصیههایی در مورد ارزشهای اسلام و انقلاب و ارتباط با راه شهدا و جانبازان این دیار داشتند.
برشی از این دیدار صمیمانه دو نسل ارزش مدار در آسایشگاه ثارالله تهران در ادامه توصیف شده است:
صبح روز دوشنبه، دانشکده علوم اجتماعی و هوای شهر نفسگیر است. پس از تاخیر چند دقیقهای سوار اتوبوس زرد رنگی شدیم که همه را یک راست میبرد جایی که هوایش صاف صاف صاف است. آری در هیاهوی این شهر آلوده، هنوز دلیرمردانی هستند که باید هوای دلشان را تنفس کنی تا دلت هوایی شود. باید نگاهشان کنی تا غبار از روی چشمانت شسته شود. به مرکزی میرسیم که به نام نامی اباعبدالله الحسین(ع) نامگذاری شده بود تا ابوالفضلهای کربلای ایران در آن آرام بگیرند، آنهایی که لبیک گفتند هل من ناصر امامشان را، آنهایی که درس خوانده مکتب عاشورا بودند. آنهایی که جا مانده بودند، البته که تنشان جا مانده بود و روحشان آسمانی بود. مانده بودند تا با نفسشان، نفسمان دهند؛ آسایشگاه ثارالله.
پرچمی همراه دانشجویان بود که برای جانبازان آسایشگاه ثارالله حس آشنایی را ایجاد میکرد،پرچم حرم حضرت ابوالفضل.
آقا کریم؛ جانباز ویلچری با دستی خالکوبی شده
آقا کریم؛ مردی بر روی ویلچر، مردی از اهالی مهاباد با دستی خالکوبی شده. و این تضاد ذهنهای کنجکاو دانشجویان را مشغول کرده بود. اما آنچه بیشتر بازدیدکنندگان را جذب او میکرد، حرفهایش بود. از خاطراتش گفت، یادآوری روزهای گذشته عذابش میداد. اینکه در آن روزها برای خود پهلوانی بوده و فاتح قلههای شهر اما امروز بر روی ویلچر است. فاتح قله افتخار ناراحت و دلگیر بود. برخی هم بغض کرده بودند. شاید میخواستند حرفی بزنند و شرمندگی دهانشان را بسته بود.
نفر بعد حدود 30 سال بود که نمیتوانست گردن خود را تکان دهد و زندگیاش را بر روی تخت ادامه میدهد. قرآن میخواند. خوشا به حالش که خداوند متعال دربارهاش چنین میفرماید:«لَکِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ جَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ وَأُوْلَئِکَ لَهُمُ الْخَیْرَاتُ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»«ولی پیامبر و کسانی که با او ایمان آوردهاند با مال و جانشان به جهاد برخاستهاند و اینانند که همه خوبی ها برای آنان است اینان همان رستگارانند.» اجازه داد که خدمتش برسیم و عرض ادب کنیم. ما را ادامه دهنده راه خودشان میدانست، و ما را بیشتر شرمنده میکرد. نصیحت میکرد و میگفت: پیرو ولایت فقیه باشید و راه شهدا را ادامه دهید، نفسش گرم بود و سخنانش گرمابخش وجود سردمان. نمیدانم چرا وقتی دعا میکرد، چشمانش را بغض گرفته بود. پرچم گنبد حضرت عباس(ع) را بوسید.
جانبازی که از ضرورت اسلامی کردن علوم انسانی و نگرانیش در این زمینه سخن میگفت
هم دانشگاهی دانشجویان بازدید کننده بود، دانشجوی تاریخ دانشگاه تهران،"بازدید". روی تختی دراز کشیده بود. میگفت در کربلای پنج، هفده ساله بود که جانباز شده بود. چند دقیقهای سر سفره خاطراتش همه راسیراب کرد. هر از چند گاهی خسته میشد و سرش را روی بالش میگذاشت و دوباره بلند میکرد. آری، جانباز قطع نخاع بود. از ضرورت اسلامی کردن علوم انسانی و نگرانیش در این زمینه سخن میگفت. دغدغهاش در آن حال، به درسهای دانشجویان بود. بر این باور بود که جنگ امروز از آن روزها سختتر است؛ سختی اش هم در این است که در مقابل هرکس با سلاح مخصوص خودش میجنگند. یکی با چند تصویر و فیلم در این جنگ شکست میخورد و دیگری با پست و مقام. در اتاق بعدی کسی بود که مثل قبلیها روی تخت خوابیده بود. ملحفهای روی خود کشیده بود. او هم قطع نخاعی بود و دو دستش را همچون ابوالفضل عباس(ع) از دست داده بود. وقتی پرچم را بوسید، انگار دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشت. شاید بغض گلویش را گرفته بود.
حاج حسین؛ وقت اذان دلش تنگ روزهای جبهه بود
نفر بعدی حاج حسین بود که به خاطر ضایعهای که در کمرش داشت، 8 ماهی میشد بر روی تخت دراز کشیده بود. گفت چرا دیر آمدید. کسی نفهمید منظورش دقیقا از این دیر آمدن چه بود. هر چه بود، انتظار میکشید. شاید چند دقیقه، چند ساعت، چند ماه یا چند سال. ناراحت بود. از اینکه آدمهای شهر اصالتشان را از دست داده بودند. دلش تنگ روزهای جبهه بود. میگفت که دیگر آن روزها نمیشود پیدا کرد. وقتی پرچم حرم را دید گفت که آن را بر کمرش بکشند تا باب الحوائج شفا دهد مبارز دشتهای کربلای ایران را. در آخر دانشجویان به دیدار جانبازی رفتند که در راهرو روی ویلچر نشسته بود. ویلچر آبی رنگ پریدهای داشت، صدای اذان هم میآمد. همین که همه خواستند تا بگوید پایش را کجا جا گذاشته،گفت موقع اذان است. شاید یک دقیقه ای بیشتر طول نکشید. حرف داشت و به زبانش نمیآمد که بگوید و صدای اذان بهانهای شد که حرفش را نزند. دلش خیلی گرفته بود، از وضع این روزهای ما. انتظار داشت که بهتر شویم.
نماز دانشجویان در مسجد آسایشگاه ثارالله خوانده شد تا در این هوای آلوده، با هوایی تازه پرواز کنند.
انتهای پیام/