اینجا سوریه، مرکز وحدت اربابان مالی رسانهها با اربابان مالی افراطگری مذهبی
خبرگزاری تسنیم: توضیحی ساده برای تغییر رویه صهیونیستها و نومحافظهکاران در منزه جلوه دادن افراطگرایان اسلامی در سوریه وجود دارد.اربابان مالی رسانههای غربی/ اسراییلی حاکم بر اتاقهای فکر رسانههای بزرگ همان هدفی را دارند که اربابان مالی افراطگراها
همانطور که در اکثر پوشش رسانهای از خاورمیانه مشهود است، تحلیلهای مورد استفاده برای تقویت روایتهای رسانهای از سوریه به طور عمده خروجی مفسران مزدبگیر اتاقهای فکری است که خود را به عنوان پژوهشگران منصف جا میزنند. فعالیت این رسانههای بزرگ که بر تحلیلگرانی تکیه دارد که به طرز شکبرانگیزی به آن رسانهها متصل شدهاند، برای یک خواننده تیزبین مطلب جدیدی ندارد.
گلن گرینوالد (ژورنالیست معروف) در یک مقاله op-ed (مقاله با نظر متفاوت با دیدگاه سردبیران تحریریه یک رسانه) با عنوان صنعت تولید تروریست خبره شام، یک نقد متقاعدکننده و دقیق از باند غالب و مسلط از تحلیلگران به شدت ایدئولوژیک حاکم را که در رسانههای موجود در قلمروی امنیت ملی آمریکا و سیاست خارجی آن فعال هستند، ارائه میکند.
این «باند» - که از اهداف اصلیاش، انتشار سیاستهای کشورها یا شرکتهای بزرگ است که نهادهایی را به این منظور ایجاد کردهاند – حوزه نفوذ خود را به اکثر تحلیلهای رسانههای غربی در ارتباط با خاورمیانه، و نه فقط در مورد درگیریهای سوریه، گسترش داده است. در واقع در بسیاری از موارد تحلیلگران و کارشناسان ادعایی که در حال پوشش منازعات سوریه هستند، بوسیله همان نهادهای بسیار مسلط به استخدام در آمدهاند (WINEP و همکاران) و در دفاتر مربوط به همان نهادها ساکن هستند، که البته به برخی از این حقهبازها در مقاله فوقالذکر گرینوالد اشاره شده است. به طور کلی نقطه مشترک ادعاهای صورت پذیرفته توسط این باند شارلاتان، پایبندی به شیطاننمایی رایج از ملتهای مسلمان، به منظور تحقق دیگر اهداف مهم تهاجم غربیها از جمله پررنگ جلوه دادن خطر «ترور اسلامی» در غرب به منظور تقویت «نیاز» طبقه حاکم برای قوانین ظالمانه امنیت ملی که تنها برای بستن درب آزادیهای شهروندی مردم و محدود نمودن امکان ابراز نارضایتی داخلی از سیستمهای حاکم طراحی شدهاند. و این در حالی است که در هر مقطع زمانی، پیشبرد هر آنچه را که منافع ژئوپلیتیکال آمریکا – اسراییل را تقویت نماید، بر خود واجب میدانند.
با این وجود و در حین درگیریهای سوریه، این صنعت تحلیلهای متحد یک تغییر مسیر گفتمانی را نشان داده است و در یک تضاد آشکار با پروپاگاندای ضد اسلامی معمول مورد استفاده جهت تقویت تهدیدهای ساختگی داخلی (داخل کشورهای غربی)، تحلیل نسبت داده شده به شبهنظامیان شورشی سوری، در اکثر مواقع یک نگرش مثبت است. در بیشتر مواقع ثابت شده است که چنین تحلیلهای مساعدی در ارتباط با شبهنظامیان به طور کامل نادرست است. به علاوه در بعضی موارد، مشهود است که اتاقهای فکر ادعایی، به هر تلاشی دست زده اند تا ایدئولوژیهای بنیادگرایانهی رایج در میان مقامات و رهبری نیروهای شورشی سوری را تعدیل نمایند.
یکی از بزرگترین این حقهبازهای علنی، لیز اوبگی (Liz O’Bagy) است که شاید نخستین مثال برای ابزار پروپاگاندای لابی جنگ به شمار آید و تلاشهای فراگیرش به منظور تأمین پشتیبانی روایتهای شورشیان سوری ذیل نام مضحک «جنگجوی سکولار آزادی» قابل توجه میباشد.
اوبگی پیشتر توسط یک گروه لابیگری نومحافظهکار به نام «انستیتو مطالعات جنگ (ISW)» که ادعا دارند یک مرکز ارائه تحلیلهای بیطرفانهای درباره منازعات سوریه هستند، به استخدام در آمده بود. یک اتاق فکر که هیئت مدیرهاش از افراد صاحب نامی هستند که چه در گذشته و چه در حال نقش به سزایی در استقرار نظامی ایالات متحده داشته و دارند. به علاوه، حامیان مالی اصلی ISW و «مشتریان» آنها، یعنی کسانی که در نهایت خروجی سازمانها را تعیین میسازند، بزرگترین پیمانکاران نظامی کره زمین هستند. اینها همان صاحبان «منافع» مشترکی هستند که ذینفعان مالی مستقیم در حمله نظامی (آشکار) احتمالی آمریکا به سوریه هستند.
اوبگی بدون در نظر گرفتن ارتباط تنگاتنگ ISW به صنایع نظامی، پیوسته به عنوان یک کارشناس بیطرف مسایل سوریه در رسانههای غربی ظاهر میشود. تنها یک بار بود که ادعاهای جعلی وی درباره داشتن درجه دکترا نشان داد که هر گونه موشکافی روی اوبگی یا سازوکاری را که او برای آن کار میکرد، صورت گرفته است. از آن زمان به بعد، ISW سعی میکند که به عنوان منبع بیطرف تحلیل خود را نشان دهد در حالی که اوبگی قربانی تمام این اعمال کثیف شده است. هر گونه بررسی جدی در مورد دستور کار آمیخته از دروغ در ISW و «نیروی عمل اضطراری سوریه» (SETF)، یک گروه لابیگری شورشیان که توسط وزارت خارجه بنیان نهاده شده است، به سادگی نادیده گرفته میشود.
در همین ارتباط، گزارش دقیق طرح پاسخگویی عمومی شاهدی است بر ارتباط مستحکمی که میان حوزه نظامی و شرکتهای بسیار بزرگ توسط مفسران سرشناس برقرار شده است و این که آنها بلافاصله پس از حملات شیمیایی ادعایی اوضاع را آشکارا به سوی آغاز جنگ در سوریه سوق میدهند. مفسرهایی از این دست، مانند استفن هادلی (Stephen Hadley)، که یکی از مشاوران امنیت ملی جرج بوش بود، مجموعهای از پررنگترین مظاهر جانبداری از حمله نظامی آمریکا علیه سوریه را به نمایش گذاشت. در قریب به اتفاق موارد، این حقیقت که هادلی به عنوان مدیر شرکت رایتون (Raytheon Corp.) – تولیدکننده موشکهای توماهاوک که برای حمله به سوریه مهیا شدهاند- فعالیت میکند و در نتیجه از استفاده زودهنگام از چنین تسلیحاتی نفع مالی میبرد، به طور کامل نادیده گرفت میشود و البته برای بینندگان نیز این القای دروغین صورت میپذیرد که او یک کارشناس بیطرف و مجرب «امنیت ملی» به شمار میآید.
تحلیلگرانی که به طور مستمر از آنها استفاده میشود و توصیفات و بینش مربوط به شورشیان سوری را در رسانههای غربی شکل میدهند، به شکلی تغییرناپذیر از افراد استخدامی اتاقهای فکری هستند که به طرزی شکبرانگیز با صنایع نظامی و شرکتهای بزرگ غرب و اسراییل ارتباط تنگاتنگ دارند. این منافع مسلم که در حین تحلیل، با ظاهری بیطرفانه به نمایش گذاشته میشوند، تنها در سطوح بالای تحلیلگری و یا در پوشش مواقع بحرانی حین این درگیریها (سوریه) متداول نیستند بلکه این رویکرد در سراسر چنین تحلیلهایی، یک روند همهگیر بوده و ذینفعهای کمتر شناخته نیز از آن تغذیه میکنند: کارکنان رده پایین و قابل کنترل و کارآموزان جوان و مشتاق با هدف«حصول موفقیت» در قلمروی آجیتپراپ «امنیت ملی». در عوض، تحلیلهای ارائه شده توسط اتاقهای فکر که به روایتهای مورد علاقه شرکتهای بزرگ شرکتی اعتبار هدیه میدهند، صرف نظر از این که چند مرتبه ثابت شده باشد که چنین تحلیلهایی اشتباه بوده و از آن بدتر، عامدانه فریبنده میباشند، باز هم توسعه یافته و عرضه میگردند.
انستیتو سیاست خاور نزدیک واشنگتن (WINEP، که توسط اعضای AIPAC شامل مارتین ایندایک (Martin Indyk) تاسیس شده است و اکنون نیز بخشی از اتاق فکر عریض و طویل آمریکایی انستیتو بروکینگز است) کم و بیش یکی از برجستهترین نمونههای سازماندهی پروپاگاندایی است که در پوشش رسانههای غربی از مسایل خاورمیانه، همواره دیده میشود. هیئتمدیره آن سابقهای طولانی در استقرار علایق صهیونیستها و نومحافظهکاران آمریکا از خود داشتهاند. رشید خالیدی، استاد مطالعات عرب دانشگاه کلمبیا، آنها را «مهمترین ابزار پروپاگاندای صهیونیستها در ایالات متحده» مینامد. WINEP مجموعهای از صهیونیستهای وفادار، چهرههای سرسپرده به ایالات متحده آمریکا و ترویجکنندگان یک کشور نژادپرست را با هدف ویژهی سیراب نمودن فضای سیاست خارجی ایالات متحده از تعصب حامی اسراییل، به استخدام در آورده است. کتاب پیشروی استفن والت و جان میرشایمرز، «لابی اسراییل و سیاست خارجی ایالات متحده»، از روششناسی فعالیت WINEP گزارش دقیقی ارائه میکند: «با این که WINEP ارتباطش را با اسراییل عادی جلوه داده و آن را یک رویه متعادل و واقعگرایانه در مسایل خاورمیانه عنوان سازد، ولی این یک مورد خاص نیست. در واقع WINEP به وسیله افرادی که به طور جدی به پیشرفت دستور کاری اسراییل متعهد هستند، بنیان نهاده شده و راهبری میشود… بسیاری از پرسنل این انستیتو پژوهشگران حقیقی و مقامات مجرب سابق هستند ولی به ندرت میتوان در میان آنها، یک ناظر بیطرف نسبت به کلیت مسایل خاورمیانه یافت و در میان مقامات عالیرتبه WINEP نیز تنوع دیدگاه اندکی وجود دارد».
بر همین منوال، WINEP تبدیل به خط مقدم ارائه تحلیلهای همراه با تحریف و جانبدارانهای شده است که محتوی کلام بسیاری از رسانههای غربی را شکل میدهد. مت لویت (Matt Levitt) که خود را «کارشناس مسایل حزبالله» مینامد (و از قضا تا کنون حتی با یک عضو حزبالله گفتگو ننموده است)، بدون در دست داشتن مدرکی قابل اعتبار، به طور مستمر در مورد سهم حزبالله در درگیریهای سوریه بزرگنمایی میکند. در وضعیت مشابه دیگری، تحلیلهای اندرو جیتابلر (Andrew J. Tabler)، تحلیلگر WINEP، بیوقفه در رسانههای غربی پوشش داده میشود و او نیز به طور پیوسته مداخلهگری آتی نظامی ایالات متحده را پیگیری مینماید. بار دیگر آشکار شده است که در پیشزمینه مسایل سوریه، «تحلیل»های کلی WINEP، فارغ از این که صحیح باشند یا خیر، با هدف تقویت روایتهای حاکم جهت تأمین اهداف الزامی آمریکایی/ اسراییلی شکل گرفتهاند و به طور کامل بیاساس هستند.
چارلز لیستر، تحلیلگر پرکار مسایل سوریه از «مرکز شورش و تروریسمِ» اچآیاس جین (HIS Jane)، نمونهای از پایان دستهجمعی یک این طیف را به نمایش میگذارد. لیستر به طور عمده در رسانههای غربی به عنوان یک منبع آگاه و بیطرف در تحلیل گروههای شورشی سوریه مطرح میشود. در واقع توییتر او مقالاتی را منتشر میکند که این را القا میکند که او بیشتر زمان خود را جهت مطالعه بر روی گروههای «شورشی» سوریه برای یک «مرکز تروریسم» خیرخواه و بیطرف صرف میکند. با این حال بر خلاف این برداشت، کارفرمایان لیستر، یعنی اچآیاس جین، خود را این گونه توصیف مینمایند: «شرکت اطلاعات جهانی… شکل دهی چشمانداز تجارت امروز» و در معرفی خود این گونه ادامه میدهند: «یکی از برجستهترین ارائهدهندگان اطلاعات فنی کلیدی، ابزارهای پشتیبان تصمیم و خدمات مربوطه به مشتریان در حوزه صنایع انرژی، دفاعی، هوا و فضا، ساخت و ساز و خودروسازی در سطح جهان».
دوباره مطابق با لیست افراد نظامی حاضر در ISW، هیئتمدیره و سرمایهگذاران اچآیاس جین مانند یک لیست حضور و غیاب از افراد شاخص حاضر در شرکتهای بزرگ غربی – از جمله از گلدمن ساچس تا سیتیگروپ- با منافع ویژه در گذشته و حال به نظر میرسد. فعالیت این شرکت روابط عمومی، کارمندانش و فرزندان «اطلاعات متناسب» با اعتبار بیطرفی و منصف بودن ، به مثابه یک حماقت کور است. لیستر در خط ارائه تحلیل یکپارچه، اولین شخصی بود که توضیح دهنده روایت «انقلابیگری سکولار، دموکراتیک» (در مورد حوادث سوریه) بود که او تا این روز از آن دفاع میکند. اگرچه از میزان جنگطلبانه بودن تحلیل او کاسته شده است و او به وجود ایدئولوژیها و تسلط افراطگرایانه در میان شورشیان اذعان مینماید. لیستر هنوز از رها کردن فانتزی یک قیام ناسیونالیستی سرباز میزند. این خط ریاکارانه حمایت شده توسط غرب شامل شبهنظامیان شورشی ناسیونالیست و دموکراتیک منجر به شکلگیری یک جنگ با رهبری افراطگرایان میشود که تأیید آن از طریق موشکافی جدی به سادگی ممکن نیست.
یک مثال برای کارآموزان قابل کنترل ایمن ایجی تمیمی (Aymenn AJ Tamimi) میباشد که به یک منبع مهم رسانهای برای جناحهای افراطی در سوریه تبدیل شده است. تمیمی با تمرکز بر روی پوشش دعوه و امدادرسانی غیرنظامیان که عمال القاعده یعنی جبهه النصره و دولت اسلامی شام و عراق (داعش) در کمال مهربانی آن را برای مردم سوریه به ارمغان میآوردند، ابتدا گزارشهای طولانی از جزییات تلاشهای داعش مبنی بر درس گرفتن از اشتباههای خود در عراق نوشته و این که چطور داعش حالا تصمیم گرفته است که «قلبها و ذهنها» را از طریق برنامههای اجتماعی و مشابه آن فتح نماید. تحلیل او به طور پیوسته لحظات اندک موفقیتهای داعش را در جلوگیری از بیزار ساختن جوامع سوری که آنها (داعش) به ایشان یورش برده و بر آنها مسلط شدهاند، پررنگ نماید.
به علاوه، در حالی که ارائه چنین اطلاعاتی که به نظر میرسد باید از یک دیدگاه بیطرفانه به بررسی مستند از داعش و همکاران میپردازد، یک نفرت مشخص از بسیاری از جنایات فاششده و وحشیانهای که داعش مرتکب آن شده است، وجود دارد. به عنوان مثال این عجیب به نظر میرسد که تمیمی که کارشناس مسایل داعش است و از او زیاد گزارش کار میشود، هیچ تلاشی انجام نداد تا کشتار لتیکیا و آدمرباییهای گستردهای را که در اوایل آگست 2013 رخ داد، تحلیل نماید. در واقع هر گونه بازتاب منفی از کلیت این واقعه - که توسط داعش انجام گردید – به طور کامل از تحلیل تمیمی و پیکره اثرگذار نوشته او حذف گردید. در مقایسه با پوشش او از دعوت داعش، یا همان «امدادرسانی» که او بر آن نام گذاشته است، پوشش او از جنایات داعش و فجایعی که به بار اوردهاند، ناچیز است. به علاوه، تمیمی بر «منابع ناشناس داعش» تکیه کرده است تا به بیشتر کارهای خود استحکام ببخشد که اغلب، به یک تفسیر مثبت و جانبدارانه از وقایع میانجامد.
نام تمیمی به عنوان «بورس شیلمان گینسبورگ» در انجمن خاورمیانه (MEF) موجود است. انجمنی که از نظر همه، آشکارا یک اتاق فکر صهیونیست/ نومحافظهکار به شمار میآید که درباره هدف خود این چنین تصریح میکند: «پیشبرد منافع آمریکا در خاورمیانه و محافظت از ارزشهای غرب در برابر تهدیدهای خاورمیانه». به علاوه، MEF منافع آمریکا را این گونه خلاصه مینماید: «نبرد با اسلام رادیکال، تلاش برای پذیرش اسراییل از سوی فلسطین، تصریح مستحکم منافع پایاپای میان ایالات متحده و عربستان سعودی، توسعه استراتژیها برای مواجه شدن با عراق از جمله استفاده از ایران و پایش پیشرفت اسلامگرایی در ترکیه». در داخل نیز، انجمن مبارزه با اسلامگرایی مجاز، محافظت از آزادی سخنرانی علنی توسط نویسندگان، فعالان و ناشران ضداسلامگرایی و همچنین کمک به توسعه مطالعات خاورمیانه در آمریکای شمالی را در دستور کار خود دارد (تأکید اضافه شده است).
بر اساس آنچه از مطالعه طرح مأموریت MEF متوجه میشویم، در مقایسه با خروجیهای آشکار پروپاگاندای اسلامهراسی، دوباره این رویکرد معکوس نمایان میشود که به کارآموزان بورسیه اجازه میدهد تا آزادی کافی برای نمایش داعش و وابستگان آنها در شمایلی مثبت داشته باشد. MEF وابسته به کسی نیست جز صهیونیست/ نومحافظهکار خشمگین، دانیل پایپس، که به طور ثابت خواستار دخالت نظامی جدیتر آمریکا در سوریه شده است. پایپس در آوریل 2013، بر پایه این فرض (اشتباه) که شورشیان در حال پیروزی در نبرد میباشند، اعلام کرد که تغییر رویه ضروری است و ایالات متحده باید به منظور «سوق دادن دشمنان به وضعیت بنبست با یاری نمودن طرف در حال شکست و در نتیجه طولانی کردن این اختلافات»، به طور فعال بشار اسد را پشتیبانی نماید. البته بر حسب اتفاق، پیشنهاد پایپس به شکلی دقیق سناریوی بهینه استقرار نظامی اسراییل را بازتاب میدهد. باز هم این عجیب به نظر میرسد که که تحلیلگری که بیشتر زمان خود را صرف مطالعه بر روی گروههای اسلامی رادیکال در سوریه در چنین فضای مثبتی مینماید، توسط نهادی که از سوی اسلامهراسهای صهیونیست/ نومحافظهکار رهبری میشوند، از موقعیت فلوشیپ بهرهمند میشود.
با این وجود نمونههای اندکی از ابزارهای گسترده و پیچیده پروپاگاندا موجود است؛ ساخته و پرداخته توسط نهادهای اقتصادی و نظامی جهانی تا از طریق تحلیلها و تفاسیر مورد علاقه خود، فضای رسانه را به مصرف خود برسانند. تطهیر چهره «شورشیان» سوری نیاز به «تحلیل مهندسی شده» دارد که صنعت اتاقهای فکر غربی/ اسراییلی را ملزم نموده است که طی یک دوره طولانی با تعارضات شناختی درگیر و مواجه شوند.
توضیحی ساده برای تغییر رویه صهیونیستها و نومحافظهکاران در منزه جلوه دادن افراطگرایان اسلامگرا در سوریه وجود دارد. اربابان مالی رسانههای غربی/ اسراییلی حاکم بر اتاقهای فکر رسانههای بزرگ همان هدفی را دارند که اربابان مالی افراطگرایان شستشوی مغزی داده شده و جنایتکاران درگیر در یک شورش را به عنوان مبارزین راه دموکراسی نمایش می دهند. هدف مشترک ساقط کردن حکومت سوریه و سایر پیامدهای ویران کننده آن در این کشور است. این به یک حقیقت مسلم بدل شده است که اسراییل و عربستان سعودی – که دومی بزرگترین حامی شبهنظامیان سلفی/ جهادی در سوریه، نه تنها سوریه بلکه در کل دنیا، بوده است – اهداف مشترک فراوانی را در منطقه دنبال میکنند؛ نزاع و خصومت هر دوی آنها در برابر بلوک مقاومت به رهبری ایران، یک پلتفرم بنیادین را به منظور افزایش روابط نزدیک میان ریاض و تلآویو فراهم میسازد.
سیاستهای «بازهدایتی» (Redirectional) آمریکا، اسراییل و عربستان سعودی که برای کاهش مخالفتهای منطقهای ناشی از تسلط خود و تقویت ایدئولوگهای بنیادگرای سنی رادیکال جهت تهاجم به دشمن مشترکشان - یعنی بلوک مقاومت متشکل از ایران، سوریه و حزبالله که به اشتباه بر آن برچسب «هلال شیعی» الصاق شده است - طراحی گشته، بعید است که افرادی با ذهن کنکاشگر را به خود جلب نموده باشد. به معنای واقعی کلمه، مدافعان و مبلغانی از صهیونیستها، نومحافظهکاران، مداخلهگران لیبرال و همچنین القاعده، همگی منافعی مشترکی را در سوریه یافتهاند. بر این اساس، این اتحاد خودش را در تفسیر واحدی که توسط بنگاههای روابط عمومی شرکتهای بزرگ فراهم شده است، بر روی تحلیلهای رسانههای ارتباط جمعی انتشار سایه میافکند.
فیل گریوز، گلوبال ریسرچ
انتهای پیام/