علل ناخودباوری فرهنگی و تفاوت میان «خود خویشتن» و «خود دیگران»
خبرگزاری تسنیم: یکی از دلایل « نا خودباوری » فرهنگی این است که کارگزاران فرهنگی ، صاحبان اندیشه وهنرمندان در تقابل با اندیشههای غربی میان «خود خویشتن» و «خود دیگران» در حرکت بودهاند و گاه خود دیگران شدهاند.
مردم ایران در بیشتر دوران های تاریخی با همه فراز و فرودهایی که داشته است هیچگاه دچار گسست فرهنگی نشده اند.اگرچه فرهنگ ما تحت شرایط و عواملی که گاه خاستگاه درونی و بیرونی داشته ،دچار ضعف و فترت شده است.اما «هویت » خود را حفظ کرده و استمرار یافته است . یکی از دلایل « نا خودباوری » فرهنگی این است که کارگزاران فرهنگی ، صاحبان اندیشه وهنرمندان در تقابل با اندیشههای غربی میان «خود خویشتن» و «خود دیگران» در حرکت بودهاند و گاه خود دیگران شدهاند.
وقتی صنعت چاپ به ایران آمد. (سال 1017 و رواج در سال1290 هجری شمسی به بعد) ایرانیان آن را به خدمت فرهنگ خود گرفتند و به جای استنساخ کتب مخطوط ذخایر عظیم فرهنگی خود را اعم ازکلام الله مجید و کتاب های دینی و مذهبی؛ تاریخی ؛دیوان های منثور و منظوم تا سایر ادبیات کهن و داستانی با دستگاه چاپ به سرعت نشر دادند. اگر چه اختراع این پدیده نوین مانع از انتقال و یا ترجمه افکار وفرهنگ ها گونه گون نشد .اما به دلیل گستردگی منابع عظیم فرهنگ ایران اسلامی در بیشتر خانه های ایرانی قرآن , نهج البلاغه ، دیوان حافظ ، شاهنامه فردوسی و گلستان سعدی و... یافت می شد . بنابر این صنعت چاپ و یا محصولات وارداتی آن فارغ از میزان مخاطبان آن و رواج سواد مکتوب ،ایرانیان را مسخر نکرد . بلکه به تسخیر آنان در آمد . واما برخلاف دستگاه چاپ وعکاسی (فتوگرافی) که در سال 1221 هجری شمسی وارد ایران شد وقتی که سینما (سینماتوگراف یا چراغ جادو) در سال 1287 رایج شد .بیش از صنعت سینما ، جامعه ایرانی محسور و مجذوب محصول آن شدند وصد البته به دلیل عدم بومی کردن هنر سینما تولیدات اولیه سینمای ایران، نشانی از خاستگاه فرهنگ ایران اسلامی نداشت .گرایش رو به تزاید مخا طبان سینما در ایران که نیازی به سواد مکتوب و حتی بصری نداشت از یک سو و از سوی دیگر اسارت این هنر در دامن تقلید و ابتذال نتوانست در آغاز ظهورش به خدمت فرهنگ اصیل ایرانی در آید .
این موضوع دلایل متعددی دارد که به باور ما یکی ازعلت های مهم آن که کمتر مورد کنکاش محققان و پژو هشگران حوزه فرهنگ وسینما قرار گرفته است ؛ عدم شناخت ظرفیت این رسانه نوین از سوی فرهیختگان جامعه و در نتیجه اجتناب و دوری آنان از« هنر سینما» بود.در چنین شرایطی استقبال و روی آوردن اقشاری که فارغ از ارزش های فرهنگی در پی شهرت ونام آوری و دیگر انتفاعات این هنر بودند، امری متداول شد و پرواضح است که مخاطبان آن نیز به ندرت اندیشمدان وطبقات اصیل فرهنگی و مذهبی جامعه بودند .وبیشتر این گروه اخیر به جای تصرف و بومی سازی ویا اقبال از هنر سینما ، با شنیدن و یا دیدن آثارنامطلوب آن بر ساحت فرهنگی مردم، نسبت به تحریم آن اقدام می کردند واین دور تسلسل فارغ از سیاست فرهنگی حاکمان وقت ، چندین دهه طول کشید تا به تدریج مجالی برای ورود تدریجی قشر فرهنگی جامعه و برخی از روشنفکران ایرانی که دغدعه های والایی داشتند، پیدا شد.اما نگاه های سطحی وغرب مآبانه همچنان برفرهنگ سینمای ماقبل انقلاب اسلامی غلبه داشت .در سایر هنر های شنیداری و دیداری نظیر هنر های تجسمی ،موسیقی ونمایشی وضعیت و طراز فرهنگی آن دست کمی از سینما و بعد ها رادیو(سال 1305) و تلویزیون (سال1337)نداشت.این هنرها بیشتر متاثر از مکاتیب شرق یا غرب بود. البته هنر های پرده خوانی ، نقالی و بویژه نمایش تغزیه که ریشه در فرهنگ کهن ایران زمین و باور های دینی مردم داشت نه تنها به تسخیر فرهنگ «دیگران» نیامد بلکه به شواهد تاریخی بردیگرجوامع و فرهنگ ها اثر گذار بود .
متاسفانه دنباله روی صرف ازفرهنگ و اندیشههای غرب ما را دچار آفت ها و آسیب های زیادی در حوزه فرهنگی واجتماعی کرده است. بحران هویت فرهنگی در ایران زمانی پدیدارشد که مظاهر تمدن غرب و پیشرفتهای علمی پس از انقلاب صنعتی در اروپا, اقتدار خود را به نمایش گذاشت. برخورد نخبگان ایرانی در رویارویی با غرب متفاوت بود.برخی با هر پدیده خارجی به مخالفت برخاسته و عده ای نیز به تقلید مطلق از آن روی آوردند .در گروه اخیر مسأله عقبماندگی با احساس حقارت و بازماندن از قافلهی تمدن غرب همراه شد.آنان اولین کاری که کردند, نفی داشتههای خود وستایش از دیگران بود. در چنین شرایطی, برخورد حکمرانان نیز در مواجه با مدرنیته و تمدن غرب بسیار منفعلانه و جاهلانه بود. به هر تقدیر جریان فکری غربگرا در ایران, دین اسلام را با مسیحیت و نهاد روحانیت اسلام را با کلیسای قرون وسطی یکسان تلقی کردند. پیروان این جریان فکری درصدد برآمدند تا میان هویت اسلامی و هویت ایرانی «انشقاق» ایجاد کنند . تا راه را برای تقلید از فرهنگ و مظاهر غرب هموار سازند. برای تقریب به ذهن میتوان به شیوه تاریخنگاری ناسیونالیستی تالبوف، آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی اشاره کرد. که مروج آثار نویسندگان قرن 18 فرانسه و برخی از مستشرقین اروپایی بودند.آنان به طور غیر منصفانهای ورود اسلام به ایران را با حمله بربرهای ژرمن به امپراطوری روم مقایسه می کردند . این دنباله روی موجب گردید تا مبانی تعادل هویت ایرانی اسلامی مخدوش گردد.
متاسفانه همین رویکرد غلط در دوران بعدی شاکله افراطی یافت و منجر به تعارض میان پیشینه تاریخی هویت جامعه ایران اسلامی شد و اختلاف بین مولفه های ایران اسلامی را دامن زد. تا آنجا که میخواستند رسم الخط لاتین را جایگزین رسم الخط فارسی کنند.واگر مقاومت فرهنگی فرهیخته گان نبود این اقدام نا بخردانه در زمان رضا شاه محقق شده بود البته برخی نیز درواکنشی تقابل گرا تلاش کردند در حرکتی تفریطی, هویت ملی و پیشینه تاریخ کهن ایرانیان را به «حاشیه» ببرد و یا مورد «تخطئه» قرار دهد.خوشبختانه آموزههای دینی و فرهنگی جامعه نشان از گرایش به میانهروی و اعتدال دارد .در ادبیات ما، اشعار و حکایت های متعددی از عدل واعتدالگرایی مشاهده می شود. بنابراین در گام نخست لازم است, به دور از هر گونه افراط و تفریط و تأثیرپذیری از جریانهای سطحی و گذرا, ارزشهای ایرانی و اسلامی مورد توجه دائمی قرار گیرد .
سنگ بنای تجدید حیات فرهنگ وتمدن ایرانی و اسلامی اعتمادبه نفس ایجاد باور به داشته های تمدنی خود با اتکاء به هویت ملی است زیرا لازمه استقلال فکری وفرهنگی واستحکام در برابر امواج فرهنگی حفظ زیرساختهای هویتی و مقاومسازی آن در برابر آسیبها ی فکری است. زمانی که استعمار وارد سرزمین های اسلامی شد، قبل از آن که میراث مادی و معادن و ثروت های جوامع اسلامی را چپاول و غارت کند، اعتماد به نفس، عزت و غرور آن ها را از میان برد. کشوری که متکی به داشته های خود و خودباوری نباشد، در برابر اندیشه های جدید احساس عقب ماندگی و سرافکندگی می کند و بسیار آشکار و روشن است که به جای پیش تازی، دنباله رو و به جای ابتکار به سوی تقلید می رود.
مهم ترین و فوری ترین دست آورد انقلاب اسلامی استقلال سیاسی، فکری و فرهنگی بود؛ استقلال که اولین ثمره اش در خود باوری و اعتماد به نفس نمایان ساخت و این حس به جامعه انرژی و نیرویی قوی بخشید تا به جای دنباله روی و یا تقلید از دیگران به ابتکار و نوآوری روی آورند تا پایه های مستحکم برای فرهنگ و تمدن سازی را پی ریزی کنند .ایرانیان به تدریج ثابت کردند که تمدن خفته ی ایرانی- اسلامی، بار دیگر درحال بیداری وشکوفایی است. خودآگاهی فرهنگی و پیدایش روحیه-ی اعتماد به نفس، پس از سال¬های طولانی تحمیل سرخوردگی و تحقیر از درون و بیرون، انقلابی بزرگ در فرهنگ جامعه¬ی ایران به شمار می¬رود.با این همه خودباوری و شکوه فرهنگی در برخی از مقاطع پس از انقلاب به دلیل مختلف -که طرح آن در این مقال نمی گنجد - دچارآسیب های جدی و جبران ناپذیری شد ازجمله بد فهمی برخی از کارگزاران دولتی در الگو گرفتن از توسعه اقتصادی و سیاسی برون زا بود که خواسته یا نا خاسته نسبت به تبعات ناشی از الگو های غربی بر هویت فرهنگی جامعه ایران اسلامی غفلت کردند.
این حکایت دیرینه که فرهنگ یک میراث انسانی است و امری فراملی و جهان شمول است که در چارچوب دین نژاد، وجغرافیا نمی گنجد وتقلید بدون تصرف از سایر فرهنگ ها منجر به غنای فرهنگی جامعه می گردد تا حدود زیادی حاصل بد فهمی از ما از فرهنگ ها وعدم شناخت از سیر تاریخی و خاستگاه آنان است . اخذ علوم تجربی ومحض( علوم دقیقه ) از سایر تمدن ها فارغ از بومی سازی آنان ، با اخذ علوم انسانی دو موضوع کاملا متفاوتی هستند .علوم تجربی و پیشرفت های علمی حاصل میراث تمدن های بشری است و همه تمدن ها در تولید دانش و علوم مشارکت داشتند و دادو ستد و تعامل بوده و هستند اگر چه غرب همواره تلاش کرده است تا دست آوردهای بشری درحوزه علوم را درسایه¬ تمدن غرب تعریف کنند . اما واقعیت تاریخ علم خلاف آن را ثابت کرده است .نوآوری های علمی دانشمندان ایرانی در قرون طلایی تمدن اسلامی که مقارن قرون وسطی و تاریکی دنیای غرب بود به روشنی حکایت از وامداری غرب به شرق دارد. به عنوان نمونه کتاب قانون ابن سینا طی چند سده در اروپا و سرزمینهای اسلامی کتابهای پزشکی دیگر را درسایه خود قرار داده بود. این اثر در مراکز علمی اروپا نیز تدریس می شد.با این همه ما معتقدیم که علوم محض همچون خورشید متعلق به همه جهان بشریت و قابل اتخاد است.
اما علوم انسانی با سرشت فرهنگی و پیوست تاریخی هر جامعه ای پیوند ناگسستنی دارد. متمایز ساختن اخذ علوم انسانی باعلوم تجربی از تمدن غرب و تفاو ت های آن ها از یکدیگر درک واقع بینانه ای به هنر مندان وصاحبان اندیشه حوزه فرهنگ در جوامع مختلف خواهد داد .تا بدانند به چه میزان قادر خواهند بود از حوزه های فرهنگ و هنر سایر تمدن ها بهره برداری کنند.پر واضح است که هر تمدنی در حوزه فرهنگی دارای هنجار های آموزنده و سودمند ی برای سایر جوامع بشری دارد .همچنان که آثار و تبعات منفی و تخریبی نیز به همراه دارد. حکیمان و اندیشمدان ما در گذشته از دوران باستان تا دوران ایران اسلامی وقتی آثار فرهنگی را از تمدن های همجوار اخذ می کردند در کنار ابعاد آموزنده آثار فرهنگی نسبت به ناهنجاری های آن که منطبق با فرهنگ جامعه ایرانی نبود غافل نبودند از این رو وقتی اثری درحوزه ادبیات مانند کتاب کلیله و دمنه که کتابی پندآمیز و شامل مجموعههای دانش و حکمت مردمان خردمند قدیم است ،ازهند وارد ایران شد. برزویه حکیم در دوران خسرو انوشیروان آن را به فارسی میانه و سپس در قرن ششم هجری ابوالمعالی نصرالله بن محمد بن عبدالحمید منشی به فارسی دری ترجمه کرد . ودر نگارش آن تصرف ایرانی کردند.
امروزه فرآیند «جهانی شدن» وابسته تر شدن بخش های گوناگون جهان و فشردگی و در هم تنیدگی جهان را در پی دارد اما«جهانی سازی» تلاش برای همگون سازی کشورها تحت لوای علوم فرهنگ مشترک برخاسته از فرهنگ غرب وتفکرلیبرالیسم در همه ابعاد دارد و به تعبیر روشن تر رسانه های غربی می کوشند با نفی فرهنگ دیگران نفوذ و سلطه فرهنگی برسایر کشورهارا دنبال کنند. بنابراین در تعامل فرهنگی با جهان یک هنرمند و یا کارگزار فرهنگی نباید «خود دیگران» باشد بلکه با حفظ هویت فرهنگی خود از فرصت های جهانی در تقویت استقلال فکری وآرمان های فرهنگی جامعه بهره ببرد.
انتهای پیام/