علت مخالفت با حکم «قصاص» از زبان آیتالله قرهی
خبرگزاری تسنیم: آیتالله قرهی گفت: همان چیزی که معالأسف ما در آن بهظاهر جبهه ملی در زمان حضرت امام(ره) در سال ۶۰ دیدیم، امروز هم مجدداً تکرار میشود، یعنی بعد از ۳۲ سال درست همان تعبیر را مجدّداً با وقاحت جرأت میکنند و میگویند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، آیتالله روحالله قرهی، متولی و مؤسس حوزه علمیه امام مهدی(عج) در دویست و هفتاد و یکمین جلسه درس اخلاق خود که در مهدیه القائم المنتظر(عج) واقع در شرق تهران برگزار شد به موضوع ایمان و زیرمجموعه آن (طاعت الهی) پرداخت. متن کامل بیانات آیتالله قرهی بدین شرح است:
در آستانه سالگرد مرد الهی، متخلّق به اخلاق الهی، عارف بالله، آن عزیز خدا و عزیز الحجّه، آیتالله خوشوقت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هستیم، آن کسی که همّ و غمش، تربیت جوانهای عزیز و بزرگوار بود. مقامش عالی است، متعالی باد. إنشاءالله شفاعتش شامل حال ما باشد، ثواب بحث امشب را نثار روح ملکوتی این عارف بالله میکنیم.لذا در آغاز بحث، نثار روح پاک و مطهّر این مرد الهی همه با هم بخوانیم فاتحه مع الصلوات بر محمّد و آل محمّد.
خیلی از مواقع، بعضی، مباحث اخلاق را میشنوند، میخوانند و پی میگیرند، امّا متخلّق نمیشوند. آن کسانی که متخلّق به اخلاق الهی میشوند، یک دلیل دارد و آن، ایمان به پروردگار عالم است. این که باور کند خدا همه جا هست و به حقیقت باور به این داشته باشد که ذوالجلال والاکرام ناظر بندگانش است، «إنّ اللّه بصیرٌ بالعباد». هر جا میرود، هر جا مینشیند، از هر جا بلند میشود و ...، خدا را ببینید.
آن که پروردگار عالم را میبیند، معلوم است این یاد پروردگار عالم، عامل میشود که مراقبه داشته باشد و مواظبت کند به این که نگاهش، زبانش، حرکاتش و سکناتش، الهی باشد. چرا؟ چون خدا را میبیند. مگر پروردگار عالم قابل رؤیت است؟! نعوذبالله، نستجیربالله خدا که جسم نیست که انسان او را ببیند، امّا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: من آن خدایی را که نبینم، عبادت نمیکنم. معلوم است آن که از آثار خلقت، از آثار وجودی پروردگار عالم و موجودات، به حضرت احدیّت میرسد، دیگر خدابین میشود و همه جا پروردگار عالم را میبیند.
لذا چنین کسی افضل و برترین ایمانها را دارد و رفتارش هم رفتار الهی میشود. پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند:«أفضل الإیمان أن تعلم أنّ اللَّه معک حیثما کنت»[1] برترین ایمانها همین است که بدانی هر جا میروی، خدا با توست. اگر انسان این مطلب باورش شود- که مهم، همین باور است - ؛ آنوقت اهل طاعت و متخلّق به اخلاق الهی میشود. لذا در این ایمانی که عرض کردیم پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آن را در ده مورد بیان فرمودند («الْإِیمَانُ فِی عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ وَ الطَّاعَةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِیمِ»[2]) که اوّلی معرفت است، بعد طاعت است، بعد علم است، بعد عمل است و ... ؛ موقعی انسان میتواند اهل طاعت شود که جدّاً خدابین شود.
طاعت خدا؛ غنیمتی برای زیرکان عالم
فقط اهل تقوا و زیرکان عالم، آنها که کیّس و زیرکند، میفهمند و متوجّه میشوند که طاعت پروردگار عالم، بالاترین غنیمت است؛ چون خدا را همه جا میبینند. لذا وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «الطَّاعَةُ غَنِیمَةُ الْأَکْیَاس»[3] طاعت خدا، غنیمت زیرکان عالم است. همانطور که بیان کردم این بندگی، شیرینی دارد و اگر کسی اهل طاعت شد، اینطور نیست که فکر کنند او دستبسته است و هیچ چیزی متوجّه نیست، بلکه میفهمد و چون فهمید، معرفت پیدا میکند و ایمان، آن هم ایمان قلبی پیدا کرده و اهل طاعت میشود. او زیرک است و میفهمد که اگر دنیا بخواهد، در طاعت است؛ آخرت هم بخواهد، در طاعت است. او میفهمد طاعت پروردگار عالم است که انسان را اهل حسنه در دنیا و اهل حسنه در آخرت میکند.
اتّفاقاً خود طاعت، دلالت بر قلب سلیم و عقل انسانی است. عقلای عالم اهل طاعتند. آنها که عقلشان سلیم است، اهل طاعتند. آنها که زیرک هستند، اهل طاعتند، امّا آنها که دنیا را دیدند، خدا را ندیدند و « أنّ اللَّه معک حیثما کنت» را متوجّه نشدند که پروردگار عالم همه جا هست. لذا معلوم است که طاعت را یک چیز اضافه و دست و پاگیر میبینند، حال طاعت و عبادت ندارند. برای همین است که اینها نمیتوانند معنی بندگی خدا را بفهمند.
آن که بنده خدا شد، در حقیقت از باب معرفت، بنده پروردگار عالم میشود و آن موقع است که در باب طاعت به مقامی میرسد که جز طاعت پروردگار عالم چیزی را انتخاب نمیکند؛ چون میفهمد، عاقل و زیرک است. وجود مقدّس مولیالموالی امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) در خطبه 223 نهج البلاغه خطاب به انسانها اینگونه بیان میفرمایند: « لَمْ تَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرَفَ عَیْنٍ فِی نِعْمَةٍ یُحْدِثُهَا لَکَ أَوْ سَیِّئَةٍ یَسْتُرُهَا عَلَیْکَ أَوْ بَلِیَّةٍ یَصْرِفُهَا عَنْکَ فَمَا ظَنُّکَ بِهِ لَوْ أَطَعْتَه»آنقدر این مطلب مهم است که حضرت خطاب به همه انسانها و با عبارت یا ایّها الانسان بیان میفرمایند. میفرمایند: در نعمتی که پروردگار عالم برای تو قرار میدهد و پیش میآورد، یا در گناهی که از تو سر میزند و او ستّار است و برایت میپوشاند که دیگران متوجّه نشوند، یا در آن بلایی که خدا از تو برمیگرداند که هر لحظه در بلا هستی و اگر خدا محافظت نبود، خیلی مواقع بود که عمر تو تمام شده بود؛ هیچ موقع از لطف او دور نبودی؛ حال ببین اگر فرمان او را ببرى چه مىکند؛ چون فرمانش هم برای تو است و فرمان چنین کسی، اطاعت لازم دارد.
طاعت؛ شعار همیشگی
لذا باز امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) نکته دیگری را در باب طاعت میفرمایند، میفرمایند: «اِجعَـلُوا طـاعَـةَ اللّه ِ شِعـارا دُونَ دِثارِکُم»[4] طاعت خدا را یک نوع شعار برای خودتان قرار بدهید؛ یعنی همیشگی باشد. برای اینکه دون آن مطلبی که شما را پایین میکشد، این شعار هست؛ یعنی تعبیر حضرت این است که طاعت، باعث رفعت مقام شماست.
خود طاعت شما را بالا میبرد و حصر نمیکند. اهل طاعت که شدید، رستگار میشوید و به فوز عظیم نائل میشوید، دیگر خودتان از گناه بدتان میآید و خودتان متخلّق به اخلاق الهی میشوید. همه این نکاتی که دارم فارسی آن را بیان میکنم، در روایات موجود است. لذا اولیاء خدا در طاعت چیزی را میبینند که اگر به فرض جهنّم و بهشت هم نبود، به هیچ عنوان حاضر نبودند لحظهای از طاعت الهی دست بکشند و آن هم رفعت مقام؛ رسیدن به مقام انسانیّت، درک حقایق و قرب الی الله است. آنها در طاعت این را میفهمند که انسان، انسان است، نه حیوان. وقتی اینطور شد اصلاً به خودی خود طاعت، شیرین میشود، امّا آن که نفهمد، معلوم است یک موقعی با حکم پروردگار عالم هم مبارزه میکند.
طاعت و گرامی شدن؛ گناه و خوار شدن
اینقدر مهم است که مردان الهی میدانند این نفس به طاعت، گرامی میشود. امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «إذا أخَذتَ نفسَکَ بطاعَةِ اللّه ِ أکرَمتَها»[5] اگر نفست را به طاعت الهی گرفتی، گرامی میشوی. اصلاً بحث جهنّم و بهشت را کنار بگذار، این را در نظر بگیر که انسان به طاعت پروردگار عالم، دیگر طاعت غیر ندارد و طبیعی است کنار اکرمالاکرمین و گرامی هست که واقعاً گرامی میشود.
اگر خدا را اطاعت کنی، گرامی داشتن خدا هم بهوجود آمده؛ یعنی هم خودت را گرامی داشتی و هم خدا را، « أکرَمتَها». امّا وقتی سیئّه بهوجود آمد و گناه کردی، خودبهخود خوار میشوی. یعنی با گناه، هم خودت را خار کردی و هم به ظاهر به پروردگار عالم اهانت کردی؛ چون نفهمیدی خالق توست و دوست دارد تو را بالا ببرد و با دعوت به تقوا میخواهد تو را اکرم کند تا تو به مقام کرامت انسانی برسی. لذا طبیعی است طاعت پروردگار عالم انسان را به سمت رحمت پروردگار عالم و مقام کرامت میبرد، امّا اگر نافرمانی کردی، هم اهانت به خودت کردی و هم به پروردگار عالم، « و إنِ ابتَذَلتَها فی مَعاصِیهِ أهَنتَها»؛ یعنی نفهمیدی مقام پروردگار عالم، مقام اکرم الاکرمین، این بود که خالق است و میخواهد تو را هم در آن مقام کرامت ببرد، با این تفاوت که تو مخلوق هستی و او خالق است. یعنی فرقش فقط این است.
سزاوارترین مردم به رحمت الهی
بعضی مواقع عرفای عظیمالشّأن نکاتی را بیان میکنند که ما نمیفهمیم. از جمله آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی و عظیمالشّأن، به اصحاب لیل خودش بیان میفرمودند: اگر میخواهید پروردگار عالم شما را عزیز بدارد، شما هم خدا را عزیز بدارید و عزیز داشتن خدا به طاعت اوست که شما هم به مقام عزّت میرسید. اگر میخواهید رحمت خدا را بچشید، به طاعت اوست که میچشید. امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «أجدَرُ الناسِ برَحمَةِ اللّه ِ أقوَمُهُم بالطّاعَةِ»[6] سزاوارترین مردم به رحمت پروردگار عالم، آنهایی هستند که فرمانبردارترین انسانها هستند. هر چه اهل طاعت بیشتری باشند، بالا میروند. انبیاء در مقام طاعت، اوج طاعت را داشتند. حضرات معصومین با این که در مقام عصمت هستند، اوج طاعت را داشتند.
چرا بر «قصاص» ایراد میگیرند؟
طاعت پروردگار عالم این است اگر انسان به مقام معرفت برسد، - اینکه پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در آن حدیث، تقسیمبندی کردند و در مقام ایمان، اوّل معرفت و بعد طاعت را بیان فرمودند، همین است - میفهمد هرچه خدا گفت، باید اطاعت کند. دوری از گناه، باید طاعت کند. انجام دادن واجبات، باید طاعت کند. جنگ با دشمنان خدا، باید طاعت کند. دوستی با دوستان خدا، باید طاعت کند. اگر در همه امور، طاعت کرد، برنده است. امّا اگر نفس جلو آمد، معلوم است چون نمیفهمد، حقّ هم همین است که به احکام پروردگار عالم إنقلت میآورد. البته این هم از نفس است، چون به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی که در سوره قیامت تبیین فرمودند، میخواهد راه باز بشود که گناه کند. وإلّا اگر واقعاً میفهمید که راه کرامت و رشد، دوری از گناه است؛ هیچ موقع گناه نمیکرد. لذا چون نمیفهمد و درک نمیکند، طبیعی است گناه میکند و به خاطر همین گاهی به پروردگار عالم ایراد میگیرد. برای این هم میگوید: من خدا را درک نکردم که فقط گناه کند.
پروردگار عالم بیان فرمودند: این که بعضیها حتّی اعلان میکنند که روز رستاخیز موجودیت ندارد و میگویند:مگر میشود این استخوانها مجدداً درست شود «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَه»[7]؛ نه اینکه ندانند، بلکه میفهمند «بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَه»[8] امّا میخواهند راه پیش روی خودشان را باز کنند که بتوانند گناه کنند « بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه»[9]؛ یعنی این هم از نفس انسان است. لذا برای همین انکار میکنند و إلّا انسان خودش هم متوجّه میشود. «یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَة»[10] میگوید: روز قیامت چه زمانی است؟! که این سؤالش هم فقط به خاطر نفسش است که گناه کند و از طاعت پروردگار عالم دور شود. پس او چون نمیفهمد، برای همین با آیات قرآن کریم و مجید الهی مانند آیات قیامت، آیات جهاد، آیات قصاص و ... مخالفت میکند؛ چون مبتلای به گناه است و متخلّق به اخلاق الهی نیست.
اگر اخلاق بود، آیات الهی را هم میپذیرد. لذا در اینجا اهمیّت اخلاق معلوم میشود. همانطور که قبلاً هم بیان کردم، این روایت که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «الخُلقُ وِعاءُ الدِّینِ»[11]، واقعاً باید شعار همیشگی ما باشد که اخلاق، ظرف دین است. همه چیز در این ظرف اخلاق رشد میکند. لذا چون اخلاق نیست، با آیات قرآن مخالفت میکند؛ میخواهد راه را باز کند که هرکاری دلش خواست، انجام دهد « بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه» و برای همین هم سؤال میکند. یک دلیل دیگری که بعضی از بزرگان و اولیاء خدا در همین زمینه مطرح میکنند، این است که میگویند: وقتی کسی لذت طاعت را نچشد، معلوم است به لذّت دیگری دچار میشود و آن هم لذّت گناه است. کسی هم که در لذّت گناه غرق شد، دیگر محال است لذّت طاعت را بچشد و به سمت طاعت پروردگار عالم برود، بلکه برعکس، همیشه مخالفت میکند. حتّی با آن چیزهایی که به نفع دنیوی خودش هم هست، مخالفت میکند. همه اینها از نفس و برای عشق به گناه است.
ببینید چه کسانی با آیات الهی مخالفت میکنند؟ این دیگر واقعاً دو دو تا چهارتاست و نیاز به توضیح ندارد. آنهایی که اهل گناهند، آنهایی که نعوذبالله، نستجیربالله اهل پارتیهای آنچنانی و بستر حرام هستند، آنهایی که اهل خوردن ام الخبائث، مشروب هستند. غیر از این است؟! هر چه نگاه میکنی، میبینی آنهایی که با آیات الهی مخالفت میکنند، کسانی هستند که متخلّق به اخلاق الهی نیستند. آنهایی هستند که عشق به گناه دارند و لذّت گناه به زبان و دهان و دندانشان آمده است.طبیعی است اینها لذّت طاعت را نمیچشند.
امّا آن که لذّت طاعت را چشید، دیگر تنفّر از گناه برایش بهوجود میآید.همانطور که اگر کسی لذّت گناه را چشید، دیگر تنفّر از طاعت برایش بهوجود میآید.لذا دو جبهه میشوند؛ یک در عدّه جبهه الهی قرار دارند که کسانی هستند که اهل اخلاق و اهل طاعت الهی هستند. یک عده هم جزء جبهه گناه و شیطان میشوند که کسانی هستند که در گناه غوطه میخورند. کسانی که الهی هستند، از گناه بدشان میآید، تنفّر دارند و در جبهه الهی هستند. کسانی هم که از گناه لذّت می برند، در جبهه شیطان هستند. لذا برای همین است که این دو جبهه، همیشه در دنیا در مقابل هم هستند و مقابله آنها اصلاً تمامی ندارد.
کسی که عشق به خوبیها را دارد، نهایتاً عشق به نجات بشر در وجودش میآید.امّا کسی که عشق به بدیها را دارد، راحت حاضر است انسانها را از سر راهش بردارد.آن که به گناه تن داد، معلوم است به طاعت الهی تن نمیدهد و این یک قاعده است. لذا در جلسه گذشته عرض کردم که وقتی از آیتالله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) سؤال میکنند: چطور ما لذّت شبخیزی را نداریم؟ حضرتشان فرمودند: هرچه شما پذیرش طاعت در بدنتان باشد، همانقدر عشق به عبادت در شما بهوجود میآید. اگر این بدن پذیرفت که باید طاعت پروردگار عالم را داشته باشد، اگر قلب پذیرفت، ناخودآگاه شب خیز میشود، حتّی اگر در اوج خستگی باشد. آن که عشق به عبادت دارد، میفهمد چه خبر است و این بدن را بلند میکند. لذا اگر قلب پذیرفت، تمام است، به همه اعضاء و جوارح فرمان میدهد که بلند شوند. لذا مرکز طاعت هم قلب میشود.
اما وقتی قلب نپذیرد و متوجّه نباشد؛ شاید بعضی مواقع دلش به چند روایت، خوش باشد و برای نماز شب بلند شود، امّا وقتی آن روایات از ذهنش بیرون رفت و دیگر آنها را تکرار نکرد - اینکه میفرمایند:«وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنین»[12]، همین است - آرام آرام دیگر اهل شبخیزی هم نخواهد بود. دو داستان میخواند، دو مورد از حالات اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن را میشنود و ...؛ علقه به شبخیزی پیدا میکند. امّا وقتی فراموش کرد، میبیند که دیگر اهل شبخیزی هم نیست؛ چون بدن به حقیقت به طاعت وادار نشده؛ یعنی پذیرش حقیقی طاعت؛ عشق به طاعت و حبّ به طاعت در وجود او نیست.
اینکه زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) در شام عاشورا که اوج مصائب را دیده بود، نماز شب میخواند، امّا نشسته؛ چون دیگر توان ندارد، این همه دویده، این همه کتک خورده، این همه در بیابانها به دنبال اهل و عیال دربهدر بوده، مصائبی مانند کشته شدن برادرانش، عزیز دلش ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام)، برادرزادههایش، فرزندانش و ... را دیده؛ امّا یک چیزی عامل است که او با خدا صحبت کند و آن، پذیرش قلبی است.
لذا حضرت زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) طاعت الهی را پذیرفته که با دیدن آن همه مصائب و با وجود این که دیگر طاقت ندارد روی پایش بایستد، امّا نماز شبش ترک نمیشود. امّا یک مطلب دیگری که اولیاء خدا میگویند، این است که آنها که معصومه هستند، اصلاً از گناه تنفّر دارند و کسی که از گناه تنفر داشت، وجودش به طاعت الهی میآید. از آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی و استاد عظیمالشّأنمان در آخر عمر شریفشان تقاضا کردیم که نصیحتی بفرمایند. ایشان فرمودند: من قبل از تکلیفم تا به حال، نماز شبم قضا نشده! یعنی چه؟! مگر نماز شب، واجب است که قضا نشده؟! ایشان از قبل از تکلیف، ترک نماز شب نداشتند، می دانید چرا؟ چون گناه نکردند.
وقتی گناه نکنید، بدن شما به طاعت پروردگار عالم علاقهمند میشود. بدن هیچگاه نمیتواند از دو جا دستور بگیرد. یا دستور پروردگار عالم را میگیرد، یا دستور شیطان و نفس دون را. این اولیاء الهی که به ظاهر معصوم نیستند، اما چیست که آیتالله مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: از قبل از تکلیف شدنم نماز شب خواندم (در حالی که انسان تکلیف نشده به صورت ظاهر نمازی برایش واجب نیست).
البته این را هم چون دیگر آخر عمر شریفشان بود، گفتند تا امثال ما متنبّه و آدم شویم. یک شب نماز شبش ترک نشده. مگر مریض نمیشدند؟ مریضی عامل میشود انسان حال نداشته باشد. در آن حال مریضی، امکان دارد نتوانند بلند شوند، امّا نشسته نماز میخوانند. حتّی امکان دارد انسان نتواند بنشیند، امّا در بستر دراز کشیده نماز شب میخواند. در تخت بیمارستان است، مریض است، امکان دارد جراحی کرده باشد، نمی تواند بلند شود بنشیند، امّا در همان حال دراز کشیده نماز شب میخواند. چیست که این بدن را به تعبیری مجبور میکند؟ کسی او را مجبور نکرده، تکلیف الهی نیست که بگویی واجب است، امّا دلیل این که این حال را دارد، این است که گناه نکرده. لذا برای همین است که تالیتلو معصوم میشود. نه تنها لذّت گناه ندارد، بلکه تنفر از گناه دارد. این بدن لذّتی را چشیده که دیگر لذّتها برایش بیارزش است.
همانطور که در جلسه قبل بیان کردم، آیتالله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در مقابل آن کسی که گفت ما نمیتوانیم مانند شما بشویم، فرمودند: شما باید با انجام یک عمل و یک کار خوب، راه را آغاز کنید. حالا اگر با یک گناه هم نعوذبالله، نستجیربالله شروع شود، دیگر تمام است.اگر یک بار نگاهت افتاد، استغفار نکردی، خودت را تنبیه نکردی، از خودت بدت نیامد، حالت از خودت بهم نخورد، به این نفس دونت که عامل شد نگاه بکنی، بد و بیراه نگفتی، ناله نکردی و اشک نریختی که چشمت را طاهر کنی، دیگر آرام آرام در گناه غوطه میخوری.
آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن بهجت القلوب فرمودند: طهارت چشم به ریخته شدن اشک است. اگر یک موقع چشمتان خطا کرد، سریع یک کاری کنید که گریه کنید. بعد فرمودند: ولو به اشک برای ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام)! لذا فرد گنهکار باید دل شب این حال را داشته باشد که اشک بریزد و بگوید: خطا کردم، اشتباه کردم، غلط کردم، به مقام انسانیّت خودم بد کردم و ... تا پاکش کنند.
اما اگر یک بار، نعوذبالله دو بار شد؛ دیگر آرام آرام، دو بار سه بار، چهار بار و ... میشود تا این که معتاد میشود و عادت میکند. اگر عضوی هم گناه کرد و نعوذبالله، نستجیربالله به آن عادت کرد، اعضاء دیگر بدن را هم به گناه دعوت میکند. یعنی این گناه فقط به چشم بسنده نمیشود؛ بعد از مدّتی به فحاشی به زبان میآید که گناه دهان و دندانش است، یا با دست گناه میکند و ...، لذا طبیعی است که تمام اعضاء و جوارح مبتلا میشود. یک موقعی می بیند نعوذبالله، نستجیربالله در بستر حرام است. اوّل یک عضو گناه کرد، امّا آن را تنبیه و مؤاخذه نکرد که تأدیب شود؛ عضوهای دیگر هم به گناه در آمدند. آرام آرام طوری میشود که هر لحظه یاد گناه است و فکر گناه میکند.
همانطور که اولیاء خدا هر لحظه یاد خدا و طاعت پروردگار عالم هستند. اینکه شما می بینید وقتی انسان به محضر بزرگانی مثل آیتالله خوشوقت، آیتالله العظمی بهجت، آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامهم اجمعین) و قس علی هذا میرسد و همین که آنها را میبیند، کأنّ یاد خدا در دلش زنده میشود؛ برای این است که آنها خودشان دائم در یاد خدا هستند. در حالی که وقتی انسان بعضیها را هم میبیند، تا میبیند نستجیربالله و نعوذبالله به یاد شهوت و گناه و کثافتکاری میافتد. امّا وقتی انسان دلش که از گناه میگیرد، حالش از گناه بد میشود و میرود چهره یک عالم ربّانی را میبیند؛ ولو به لحظاتی و ولو به این که تا در آن مجلس است، یاد خدا در قلبش زنده میشود و حالش متغیّر میشود. این برای چیست؟ چون آنها دائم یاد پروردگار عالم هستند و لذا تا انسان آنها را میبیند، به یاد خدا میافتد و خصوصیّتش این است.
لذا این را به عنوان کد به ذهنتان بسپارید: چرا تا انسان بعضی را میبیند، یاد خدا میافتد؟ چون آنها همیشه یاد خدایند. چرا تا بعضیها را هم میبیند، نستیربالله و نعوذبالله، دائم یاد گناه و شهوت میافتد؟ چون آنها نه تنها اعضاء و جوارحشان مبتلای به گناه است، بلکه دائم فکرشان هم در گناه است. از این گناه فارغ نشده، نستجیربالله و نعوذبالله دنبال این هستند که گناه دیگری انجام دهند و دائم در فکر گناهند. کما این که اولیاء الهی دائم یاد خدایند.
قبل از آمدن نامحرم، چشمان مردان الهی، خودبهخود بسته میشود
هر دو هم با یک کار شروع میشود، این یک کار خوب را میگیرد و جلو میرود. لذا بیهوده نیست که در روایات داریم: اگر یک کار خیر، کم هم بود، امّا استمرار داشته باشد، میارزد به کارهای خیری که استمرار نداشته باشد. میدانید دلیلش چیست؟
دلیلش این است که وقتی یک کار خوب استمرار داشت، کم کم اعضاء و جوارح دیگر را هم درگیر میکند. مانند امثال آیتالله العظمی مرعشی نجفی، آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) و ... که در ابتدا چشمشان را کنترل کردند.لذا وقتی بناست در کوچهای بپیچند که نامحرم در آنجاست، آنقدر این چشم عادت کرده که دیگر تحت کنترل فکر الهی قرار گرفته و قبل از اینکه بپیچند، با این که نمیدانند آن طرف کیست، امّا بلافاصله چشمشان بسته میشود. این شاید برای من و شما داستان باشد باورمان نشود که معلوم است برای امثال من که هنوز به این مقام نرسیدند، باورش سخت است و این شبیه به یک قصه میماند که یعنی میشود هنوز نامحرم نیامده، تا میخواهد بپیچد، این چشم بسته شود؟! چگونه اینطور میشود؟ برای اینکه این چشم را از اوّل تحت کنترل قرار داد و نگذاشت. در خلوت احتمال داشت یک نامحرمی را ببیند، امّا نگذاشت و جلوی این چشم را گرفت.
امروزه در خلوت چطور است؟ مگر در خلوت میشود؟ بله، نعوذبالله و نستجیربالله، با دیدن فیلمهای مبتذل در اینترنت. ولی مرد الهی یک نه محکم به این چشم گفت و گفت:به تو اجازه نمیدهم. معلوم است دیگر، وقتی این طور شد، دیگر این چشم درک میکند که الآن میخواهد نامحرم بیاید و خودبهخود بسته میشود. حال، وقتی چشم اینطور شد، زبان را کنترل میکند، دست کنترل میشود و فکر هم کنترل میشود. لذا دیگر این فکر، فکر الهی میشود و مدام یاد خدا میافتد. برای همین است که انسان در چهره علمای ربّانی، یاد خدا را میبیند. برای این که این فکر دائم یاد پروردگار عالم است.
شاید من این را بیان کرده باشم و یک موقعهایی در مجلس خصوصی بیان کردم که آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: تا به حال خدا را خواب دیدهاید؟!مگر میشود؟! مگر خدا نعوذبالله جسم است؟ این چه معنی دارد که خدا را در خواب ببینی؟ این، به این معناست که وقتی انسان تمام اعضاء و جوارحش کنترل شد، دیگر معلوم است، آنچه که شب در خواب میبیند، الهی است. اگر کسی الهی شد، معلوم است صد در صد، حتّی دیگر در خواب محتلم هم نمیشود (عذر میخواهم، لا حیاء فی الدّین)، چه برسد به این که نستجیربالله بخواهد خوابهایش، خوابهای شهوانی و نفسانی باشد. معلوم است، کسی که فکرش در بیداری الهی شد، خوابش هم الهی میشود و خدا را در خواب میبیند.
حتّی طوری میشود که این تعبیری که ما داریم که خواب حجیّت ندارد، برای آنها صدق نمیکند و در خواب خیلی چیزها را میبینند، خیلی از تکالیف را میگیرند و خیلی از کارها به آنها بیان میشود که اینطور کن و آنطور کن، یعنی معلوم است که اصلاً خواب نیستند، کأنّ بیدارند. البته در خوابشان هم این جسم دارد یک مقدار استراحت میکند، برای اینکه بالأخره جسم است و نیاز دارد و قاعده این است که این جسم باید استراحت کند، امّا این چیزی که بین این عارف و پروردگار عالم هست، این است که اصلاً خواب ندارد. یعنی چه؟ یعنی در همان عالم هم متّصل است و در همان حال هم اتّصال به پروردگار عالم دارد. لذا میبیند آنچه که در خواب دیده، بعداً محقق میشود و به این، رؤیای صادقه میگویند. حتّی مطالب و مسائل دیگری را هم میبیند که اصلاً کأنّ خواب نیست. لذا به صورت ظاهر این جسم دارد استراحت میکند، امّا گویی خواب نیست؛ چون فکر او الهی است.
چرا فکر الهی شد؟ چون از یک جا مبارزه را شروع کرده است. این جهاد با نفس را -که اولیاء خدا اینقدر تأکید میکنند و آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند:کتاب جهاد با نفس شیخ حرّعاملی را بخوانید - باید از یک جایی جهاد شروع کرد. اگر در اداره است و این قلم دستش است و میتواند همه کار بکند، جهاد را باید از آنجا شروع کرد و دستش را مواظبت کند و إلّا اگر این طور نشد و به گناه افتاد، دیگر حتّی با آن مواردی که برای حیات بشریّت هم هست، مخالفت میکند. یعنی با این که میداند حیات بشر درآن خوابیده شده، از جمله مسئله قصاص، امّا مخالفت میکند.
پروردگار عالم در آیات شریفه 178 و 179 سوره بقره میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثىبِالْأُنْثى فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلیم»، «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون» لذا تازه انسان به قصاص دعوت هم میشود که شاید متّقی شود. آن وقت معلوم است، با این آیه مبارزه میکنند. لذا همان چیزی که معالأسف ما در آن به ظاهر جبهه ملی در زمان حضرت امام در سال شصت دیدیم که اعلامیه دادند و اعلام کردند در میدان امام حسین راهپیمایی کنید؛ امروز هم میبینیم که مجدّداً تکرار میشود و امروز روزنامهای باکمال وقاحت اعلام کرده که علیه قصاص، این حکم غیر انسانی باید حرف زد! یعنی بعد از 32 سال درست همان تعبیری را که آنها بیان کردند، مجدّداً جرأت میکنند و میگویند.
امام در آن سال، در 25 خرداد سال 1360 فرمودند: من میخواهم ببینم این راهپیمایی که امروز اعلام شده است، اساسش چیست؟ من دو اعلامیه را که دعوت به راهپیمایی کرده است، دیدهام. در یکی از اعلامیهها لایحه قصاص را به عنوان انگیزهای برای راهپیمایی قرار دادهاند. یعنی مردم ایران را دعوت کردند که مقابل لایحه قصاص بایستند. در لایحه دیگری که منتشر کردهاند، تعبیرشان، لایحه غیر انسانی بود - که اتّفاقاً امروز هم همین را بیان کردند - و ملّت مسلمان را دعوت میکنند که در مقابل لایحه قصاص یعنی در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایی کنند. امام در ادامه میفرمایند:آقایان همه تکلیفها را به جا آوردند و انجام دادند، فقط یک تکلیف مانده بود و آن هم جمهوری اسلامی را بر هم زدن!
همینطور که امروز هم ما میبینیم که این بیشرمها، بیحیاها و اهل گناه اینطور گفتند. من سیاسی صحبت نمیکنم، یک موقع کسی نگوید چرا بحث سیاسی میکنید. من میخواهم بگویم که ببیند وقتی انسان در گناه افتاد و طاعت پروردگار عالم را انجام نداد، تا کجا میرود؟ میرسد به اینجا که به آیات الهی هم رحم نمیکند، تازه آن هم به این آیاتی که برای حیات انسان آمده است، «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون»؛ معلوم است اگر قصاص نباشد، هرکس هر غلطی دلش میخواهد، میکند.
وقتی یک عدّه شروع به قتل و کشتن انسانها میکنند، شروع به دزدی میکنند و ... ؛ صدای مردم درمیآید و میگویند: دو نفر از اینها را اعدام کنید تا درست شود. لذا یک عدّه با حکم قصاص که در مقابلش حیات بشر است، مقابله میکنند. لذا امام میفرمایند: تمام تکلیفهایی که بر ما و شما متوجّه هست، چه از قشر نویسندگان، روشنفکران، جبههها، نهضتها و سایرین، تمام تکالیف فقط منصرف به این شده است که این جمهوری اسلامی را در خارج کشور طور دیگری نمایش دهند، مردم را دعوت کنید که بر خلاف جمهوری اسلامی شورش کنند، دیگر همه چیز درست شده است و فقط این یکی مانده است! من باید متأسف باشم، من باید بسیار متأسف باشم از این که غیب نمیدانم، نمیدانستم در چنته اینها چیست، من بعضی از اینها را میپذیرفتم، به ایشان هم محبّت میکردم، لکن نمیدانستم که اینها بر ضد قرآن هم قیام میکنند.
امام در نهایت تصریح کردند که اینها مرتدند و فرمودند: جبهه ملّی از امروز محکوم به ارتداد است، بله، جبهه ملّی هم ممکن است بگوید که ما این اعلامیه را ندادیم، اگر امروز بعدازظهر آمدند در رادیو اعلام کردند این اعلامیه که حکم ضروری جمیع مسلمین را غیر انسانی خوانده، از ما نبوده، ما هم از آنها میپذیریم.
امّا مگر چنین مطلبی را اعلام کردند؟! الآن هم به راحتی و به صراحت مینویسند. چرا؟ چون گناه را میخواهند. لذا من میخواهم این را بیان کنم که اگر انسان به گناه دچار شد، با آیات الهی هم مبارزه میکند، حتّی با چیزی که حیاتبخش انسانها هست هم مبارزه میکند. مگر نیست الآن در آمریکا مدام یکدیگر را میکشند و یک عدّه از مردم صدایشان درآمده که سلاحها را جمع کنید، به همه مجوّز سلاح ندهیدد، چرا در مغازهها سلاح فروش میرود و ... . امّا یک عدّه منافعشان در همین است، معلوم است، وقتی به گناه بیفتی، کشتن انسانها چیزی نیست.
امّا اولیاء خدا مثل پیامبر میشوند که «أنا طبیب دوّار»فرمودند، آنها میروند که جلوی گناه را بگیرند. لذا بهترین مطلب این است که طاعت پروردگارعالم را باید از یک جا شروع کرد و مهمتر از همه این است که از گناه بدت بیاید.
عاقبت سکوت در مقابل دعوت به منکر
البته به حکم امام، این کسی هم که امروز این مطلب را نوشته، مرتد است. ما هم نباید در مقابل این مسائل سکوت کنیم. یکی از مطالب دیگری که حالا إنشاءالله به فضل الهی روایاتش را برایتان بیان میکنم، این است که اگر اهل طاعت خدا شدی، باید نسبت به دعوت به منکر، عکسالعمل نشان دهی و گفتند که حداقل قضیه، چهره را در هم کشیدن و ناراحت شدن است. امّا اگر هیچ چیزی نگفتید، دو حالت در انسان به وجود میآید: یا خودش مبتلا میشود، یا چون عالم، عالم اثر و مؤثر است، در خانواده اش گیر میافتد و بعداً در نسلش چنین مسئلهای پدیدار میشود.
لذا اگر از کسی که هنجارشکنی و گناه علنی میکند، حجاب را به تمسخر میگیرد، مدام فسق و فجور انجام میدهد و ...، بدت نیامد و گفتی اصلاً من ندید میگیرم، چشمت را بستی، اصلاً تذکر ندادی و حتّی اخم هم نکردی، خودت یا نسلت مبتلا به آن قضیّه خواهید شد. یا نعوذبالله گاهی انسان به آنها لبخند هم میزند که این لبخند یعنی خودت هم جزء آنها هستی، آرام آرام قلبت خوشش میآید، آرام آرام از عبادت بدت میآید، آرام آرام میبینی نماز برایت سنگین شد، خیلی دوست نداری نماز بخوانی، اوّلش نماز اوّل وقت نمیخوانی، بعد آرام آرام نعوذبالله یک درمیان نمازهایت قضا میشود، بعد آرام آرام میبینی گاهی نماز میخوانی، گاهی نماز نمیخوانی و ... . همه اینها حسب روایات شریفه است که بیان خواهم کرد.
لذا اگر انسان در مقابل گناه جبهه نگرفت، آن وقت آرام آرام خودش به آن طرف میرود. یک زمان اهل طاعت بود، یک موقع چشم باز میکند، میبیند نعوذبالله اهل گناه شده است. خیلی حرف است دیگر که از این جبهه در آن جبهه برود. خیلی درد است که انسان خودش جبههاش را اینگونه عوض کند، حالش را حال دیگری کند، حال عبادتش، حال معصیت بشود، حال اطاعتش، حال طغیان بشود و طاغی شود. علّت چیست؟ آنها که اهل طاعت الهی هستند، باید بلافاصله تا منکری را دیدند، جبهه گیری کنند و از این که دیگران به آن ها چه میگویند - که مثلاً تندرو یا کندرو یا چه هستند - نهراسند. اگر برای خداست، بگویند، اگر نعوذبالله نفس است که معلوم است آن به هیچ جا نمیرسد. امّا برای خدا حرفت را بزن، حرف را برای خدا بزنی، آن طرف دنیا هم که باشد، میرسد.
چرا آسیّد هاشم حداد، از سایر شاگردان آیت الله قاضی، پیشی گرفت
پس دو، سه مطلب است که بسیار اهمیّت دارد. یکی این که انسان واقعاً اعتقاد قلبی داشته باشد. دوم این که شروع به یک عمل خوب کند و از عمل بد بدش بیاید. اگر شروع به توبه، آن هم توبه نصوح از یک عمل بد نکند «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحا»[13]؛ باید بداند مجدّد همان گناه تکرار میشود و بعد از آن گناه به گناه دیگر میافتد، یک موقعی نگاه میکند میبیند همه وجودش گناه شده است.
امّا اگر به یک کار خوب عادت کند و آن را تکرار کند، ناگهان میبیند همه اعضاء و جوارح در طاعت الهی است و عبد خدا میشود. این به این معنا هم نیست که حتماً باید روحانی و عالم و چنین و چنان باشد، نخیر، مگر آسیّد هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چه کسی بود؟! یک آهنگر بود که نعل اسب میزد، امّا به کجا رسید؟! به جایی رسید که علامه آسیّد محمّدحسین حسینی طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مجتهد بزرگوار؛ شاگرد معرفتی ایشان میشود. خود آسیّد هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم جزء شاگردان خصوصی آیت الله قاضی آسیّد هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میشود، با این که آخرین گروه آمده، امّا از همه آنهایی که قبلاً هم آمدند، بالاتر میزند، چرا؟
یک خصوصیّتی که آیتالله قوچانی آسیّد هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از شاگردان آیتالله قاضی آسیّد هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در مورد ایشان میگوید، این است که ایشان، اهل طاعت بود و هر چه آیتالله قاضی آسیّد هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگفت، باور داشت و بلافاصله عمل میکرد. لذا ببینید آسید هاشم حداد آسیّد هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) باور داشت و عمل میکرد، این طور شد.
بهترین حصن حصین
ما هم توسّل داشته باشیم.برای این که یک موقعی لنگ نزنیم، زود در حصن حصین برویم که یکی از آنها همین رفتن پیش اولیاء خدا مثل آیتالله خوشوقت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است که غریق رحمت الهی شدند. رفتن سر قبورشان برکت دارند، لذا ما باید برویم و حتّی به قبورشان پناه ببریم.
یکی از راههای دیگر هم مناجات با خود آقاجان، حضرت حجّت است. این که عرض میکنم هر شب با آقا حرف بزنیم، برای همین است. این حصن حصین است. اگر یک شب هم موفّق نشدی، بدان حتماً یک خطایی کردی. بدان خطایی از شما سر زده که اجازه صحبت را ندادند. اگر این خطا را پیدا نکردی، آرام آرام میبینی که یک شب، دو شب و یک ماه و ... است که دیگر با آقاجان حرف نمیزنی. با خود میگویی: چه شد که منی که هر شب با آقا حرف میزدم، چندین وقت است که دیگر نمیتوانم؟! بی رودربایستی یعنی از خانه صحبت کردن با آقاجان بیرونت کردند، از این خانه حصن حصین که انسان با آقاجان حرف بزند، تو را بیرون کردند که اگر این طور شود، بدبختی است، معلوم میشود گناه کردیم و اهل گناه شدیم. همان طور که بیان میکنند چشم گناهبین، امام زمانبین نیست. لذا وجود گناهبین، وجودی که به گناه مبتلا شده، چون خطایی کرده و آن خطا را رها نکرده و تکرارش هم کرده؛ دیگرتوفیق صحبت کردن با آقا حضرت حجّت را نخواهد داشت.
با آقاجان حرف بزنیم. «السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»خدا گواه است بهترین حصن حصین هم خود آقاجان است. اگر با او حرف زدی و عادت کردی، خدا میداند غوغا میشود. آقاجان! چه کنیم، کسی را جز شما نداریم. من یک موقع که حرف میزنم، اصلاً دیگر دوست ندارم جوان ها را ببینم؛ چون یک موقعی میبینم این جوانهای خوب ما یک حال دیگر دارند، تعجّب میکنم چقدر پاکی، چقدر حال باصفا دارند. خوش به سعادتتان، تا اسم آقاجان میآید، بعضی منقلب میشوند، معلوم است این قلب آماده است. چون قلبی که آماده باشد، تا اسم آقاجان میآید، حالش متغیر میشود.
عرض کردهام یک مرد الهی، ولیّ خدایی در شب تاسوعا مدام راه میرفت و فقط میگفت: اباالفضل، عباس، اباالفضل، عباس، با همین دو کلمه هم زار زار گریه میکرد. گاهی یک ربع، بیست دقیقه، گاهی نیم ساعت، بستگی به آن حال و مطلب داشت. به قول خودش میگفت هر چه حواله دهند. همینطور اباالفضل، عباس میگفت و اشک میریخت. حالا یک موقعی خود اباعبدالله را هم نعوذبالله، نستجیربالله جلوی ما ذبح هم کنند، ماهیچ حسی نخواهیم داشت. امّا آنها چه! با اسمشان متغیّر میشوند.
حالا بعضی هم همینطور هستند، تا اسم آقاجان میآید، تا میگویند: «السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان»، حالشان عوض میشود، وضعشان منقلب میشود، اشکشان جاری میشود و ... . معلوم است این قلب تپش برای آقاجان میزند، این عجّل لولیک الفرج را دارد با قلبش میگوید، قلب میخواهد، خوش به سعادتشان. یابن الحسن! آقاجان! میشود ما هم اینطور شویم، میشود ما هم تا اسم شما را بشنویم، حالی به حالی شویم، منقلب شویم، وضعمان عوض شود و ... که انتظار حقیقی، این است.
«السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»
***
[1]. نهج الفصاحه، ص: 229
[2]. بحار الأنوار، ج: 66، ص:175
[3]. عیون الحکم و المواعظ، ص:25
[4]. بحار الأنوار، ج: 66، ص:175
[5]. غرر الحکم : ٤ ٨٥ .
[6]. غرر الحکم : ٣١٩٢ .
[7]. قیامت/ 3
[8]. قیامت/ 4
[9]. قیامت/ 5
[10]. قیامت/ 6
[11]. کنز العمّال : ٥١٣٧ .
[12]. ذاریات/ 55.
[13]. تحریم/ 8
انتهای پیام/