حبیب احمدزاده نوشت: اگر برادری میان جیش العدل‌ها داشتم...


حبیب احمدزاده نوشت: اگر برادری میان جیش العدل‌ها داشتم...

خبرگزاری تسنیم: "باز هم فکر می‌کنم، حتماً اگر برادری میان جیش العدل‌ها، داعش‌ها، القاعده‌ها... می‌یافتم چنین نامه‌ای را برایش می‌نوشتم." این پایان تازه‌ترین یادداشت حبیب‌ احمدزاده است، یادداشتی که احمدزاده خطاب به جیش‌العدلی‌ها نوشته است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم حبیب‌احمدزاده نویسنده و فعال فرهنگی، یادداشت قابل‌تأملی در مورد واقعه اخیر دربند شدن سربازان ایرانی به دست گروه جیش‌العدل نگاشته است. متن این یادداشت به این شرح است:

چند وقتی است که به‌مانند همه مردم ایران و دیگر انسان‌دوستان در جهان به مرزبانان و سربازان جوانی فکر می‌کردم که به اسارت برده شده‌اند و به این که اگر میان این گروه جیش العدل، دوست یا برادری داشتم به او چه می‌گفتم. این ماجرا قبلاً هم برای همه پیش آمده. در همان اوایل انقلاب که اکثریت صادقانه راه می‌جستند تا شاید خدمتی کنند و عده‌ای با همان قدر شاید صداقت، در این میان زیر عَلمهای ناشناخته سینه زدند و ناگاه و کم‌کم در سرازیر راهی نابازگشت قرار گرفتند و انرژی‌ها و چه‌بسا زندگی‌ها که نابود کردند و نابود شدند.

و همیشه این سؤال را داشتم که چرا از گذشتگانمان پند نمی‌گیریم و بسان جماعتی که نتیجه مرگبار اعتیاد را کنارشان بارها و بارها دیده‌اند، باز هم گرفتار توهم رهایی و آرامش‌بخشی این مواد خطرناک می‌شوند، افرادی نیز به‌نام عدالت و آزادگی جان افراد را در کوچه و بازار می‌گیرند، بیگناهانی که حتی طرف دعوای ظاهری‌شان نیز محسوب نمی‌شوند و این‌گونه بود که شاید این متن را خطاب به آن برادر ناشناخته در جیش العدل می‌نوشتم:

سلام، برادرم!
در راهی که امروزه تو در پیش گرفته‌ای صادقانه و شفاف تنها دو گمان برایت دارم، گمان اولم آن است که در این راه که می‌روی دستور از بیگانه‌ای می‌گیری که او را به خود از ما نزدیک‌تر می‌دانی.
و فرض دوم آن است که گرچه رهبرانت چنین‌اند ولی خود صادقی و سعی در به کرسی نشاندن تفکری داری که حاضری بابت آن جانت را نیز بپردازی.

اول به فرض اولم می‌پردازم:
اگر کسی هستی که گمان داری که در این بازی گرگان، تو نیز برگ برنده‌ای هستی که خودت را به مقدار فروخته‌ای، باید بگویم که سخت در اشتباه،. زمانه از این برگهای برنده که از همان بدو روییدن، حتی نزد خریدارانشان به برگ خزان تبدیل می‌شوند به خود بسیار دیده.

به یکی از این افراد که همانند تو راه خطا برگزید و گمان داشت که اصوات جیرجیرک‌های آن شب شوم توطئه و نیرنگ همه صداهای دیگر را تا ابد خواهد پوشاند، اشاره‌ای از درون اسناد دولت انگلیس خواهم داشت. اسنادی که چند روزی بیشتر نیست که در کتاب «گزارش‌های مستر چیک از رویدادهای فارس و بوشهر در جنگ جهانی اول» توسط «افشین پرتو» ترجمه و به دبیری دوست محققم «سیدقاسم یاحسینی» توسط حوزه هنری بوشهر در اختیار همه قرار گرفته است.

شاید بدانی که یکی از بزرگ‌ترین مراکز جمع‌آوری اسناد جهان، مرکز اسناد وزارت امور خارجه در کشور انگلیس است.

میان این سندهای انباشته شده، سندهایی در مورد ایران از روزگار پادشاهی شاه تهماسب صفوی تاکنون وجود دارد، و میان این سندها، نوشته‌های منظم هفتگی از کنسولگری انگلیس در بوشهر یافت شده که مربوط به گزارشات محرمانه مستقیم و بدون دخل و تصرف «وایس‌کنسول»* انگلیس در بوشهر با نام «هربرت چیک» است که در هنگامه درگیری‌های جنگ اول جهانی و تصرف بوشهر و درگیری با مجاهدان وطن‌پرست تنگستانی و دشتستانی آن منطقه نوشته و چون این اسناد پس از حدود یک‌صد سال در اختیار عامه قرار می‌گیرد حاوی نکاتی است که سؤالاتی ناگشوده را پس از یک قرن پاسخ می‌دهد و آن چگونگی و انگیزه‌های راستین قاتل رئیس‌علی دلواری و قتل او از پشت سر در هنگامه نبرد رودررو با انگلیسی‌ها در بوشهر به دست شخصی به‌نام «غلامحسین تنگکی» است، انگیزه‌هایی که تاکنون به رقابت شخصی و حتی عشقی این دو نسبت داده می‌شد.

چند سند را برایت می‌خوانم تا بدانی در آینده چه در انتظار این‌گونه رفتارهاست و چگونه قابله تاریخ، روزی بی هیچ شرمی، اسناد واقعی دلایل اعمالمان را در انظار جهانیان، زایمان می‌کند.

مستر چیک، گرداننده اصلی و میدان‌دار عمل سیاسی و در واقع نظامی دولت بریتانیا در بوشهر خود از این شهر برای رؤسای بالاترش در صد سال قبل چنین نوشته است:

پنج‌شنبه 5 ژوئن 1915

رئیس‌علی شخصیت شگفت انگیزی است، می‌گویند دشمن قسم‌خورده ماست، برخی هم او را آدم آرامی می‌دانند که کمتر از کوره در می‌رود ولی می‌گویند اگر خشمگین شود قدرت کنترل خود را ندارد. پیشتر سرش به کار خودش بود و کدخدایی می‌کرد و گاهی تجارت، ولی یک سالی است که روش زندگی‌اش را تغییر داده و در جست‌وجوی راهی برای مطرح کردن خود است. قبلاً فکر می‌کردم به‌دنبال نان و نوایی است و برای خموش ساختن او در این زمینه کارهایی کردم و پیغام‌هایی دادم، ولی گویا کارساز نبوده و او روز به روز بر تندروی خود می‌افزاید. دو سه نفری را در اطرافش برای کنترلش کاشته‌ام ولی آنها جرئت زیادی برای برخورد جدی با او ندارند.(1)

پنج‌شنبه 27 اوت 1915
خبرها خوب نیست، تلاش برای هم‌پیمان شدن خانها ادامه دارد و نیز کوشش ما برای ایجاد تفرقه میان آنها، باید یکی از آنها را از میان برداشت، یکی که از میان برداشته شود، چند روزی ادامه فعلی ماجرا به تعویق می‌افتد.(2)

سه‌شنبه 1 سپتامبر 1915
به‌گمانم راه را یافتم، دیشب او را یافتم، میرزا رحمت لیلکی مرا به‌نزد او برد. صحبت‌ها انجام شد، غلام‌حسین پذیرفت. شاید هیچ‌کس اشک نریخته مرا ندید. آن‌کس که باید کار را تمام کند، پذیرفت که چنین کاری را انجام دهد، نه‌تنها در این دیار بلکه در هر دیاری هر نوع آدمی پیدا می‌شود، پذیرفت و رفت. من و میرزا رحمت بازگشتیم، فهمیده بود در فکرم، اصلاً صحبتی نکرد. بر چنین مردمی حکومت کردن آسان است، به لقمه نانی خرسندند... .(3)

سه‌شنبه 8 سپتامبر 1915
در سیلاب دگرگونی‌ها حادثه‌ای روی داد، تمام شد. یکی رفت، رئیس‌علی کشته شد. میرزا رحمت لیلکی همه امروز را چشم به من دوخته بود و وقتی بعدازظهر خبر را آورد، از سکوت طولانی‌ام تعجب کرد. هرگز شانه‌اش را نفشرده بودم. پس از پایان دوره طولانی سکوتم، شانه‌اش را فشردم. باید قهقهه سر می‌دادم، ولی نمی‌خواهم. آن‌کس را که برگزیده بودم کار را تمام کرد. در میان درگیری تیری و فریادی و مرگی... پایانی بر یک ماجرا. آدمی افتاده بر خاک که در خاک خواهد خفت. فرداها درباره او و من و آن خاک چه خواهند گفت. من و او جنگیدیم ولی فرداها درباره آن‌کس که تیر را انداخت چه خواهند گفت؟
بی‌حوصله‌ام، باید بروم پرسه‌ای بزنم. شبی شرجی و گرم است. از شهر هیچ صدایی نمی‌آید.(4)

***
می‌بینی تاریخ پس از صد سال فرضیه مبهم قتل رئیس‌علی دلواری به‌دست استعمارگران را به یک اصل تبدیل می‌کند. قتلی که حتی آمرش برای فاعلش پشیزی ارزش قائل نیست، بر چنین مردمی حکومت کردن آسان است، به لقمه نانی خرسندند، لقمه نانی.

امروزه اسناد معاصران غلامحسین تنگکی با سرعت بسیار بیشتری به دست می‌آید. اسناد جاسوسی و فروختن مردم ایران توسط مسعود رجوی به صدام را از دید دوربین‌های مخفی کار گذاشته شده توسط بعثی‌ها به‌راحتی می‌توان در سایت‌ها مشاهده کرد(5) و شباهت عجیب این قدر ندانستن ارباب را آنجا که التماس‌های رجوی جهت درخواست دیدار دوباره صدام، هر انسان آزاده‌ای را به فکر می‌برد که از کجا و به چه نامی می‌توان آغاز کرد و در نهایت به کجا رسید، یا سفر عبدالمالک ریگی به قرقیزستان جهت دیدار با آمران ویا هم‌پیمانانش.

شاید بگویی: سندت درباره ملعبه بودن ما در دست بیگانگان چیست؟

می‌توانم به‌راحتی بگویم نتیجه اعمالتان که جز دشمنان دین و آیین و انسانیت را خوشحال نخواهد کرد و دومین دلیلم بیانیه‌ای است که صادر نموده‌اید.

آنجا که ناچار به خلاف‌گویی شده‌اید و پنج سرباز بی‌گناه ما را به‌دروغ پاسدار نامیده‌اید تا به‌خیال خود نزد آمرین‌تان در کرانه جنوب خلیج فارس مژدگانی بیشتری بگیرید و یا آنکه باز مطالبه معاوضه پیکر درجه‌دار شهید ما را با پیکر پنجاه همرزم خود کرده‌اید که باز هم می‌دانید چنین رسمی یعنی نگهداری کشته‌های مقابل نزد ملت و دولت ایران هرگز نبوده و این رسم اسراییل و آن دولت غاصب است که جسد شهدای فلسطینیان را سالها نگه‌داری می‌کند، و این همانندسازی، خود بازی تبلیغی دیگری است و نیز دیگر حرفهای مربوط به سوریه که حتی خود معارضین درگیر در آن کشور چنین ادعاهایی را تاکنون مطرح نکرده‌اند... .

راستی، اگر این بیانیه برای خارج‌نشینان تنظیم نشده پس چرا چنین مطالب خلاف واقع مشهودی در آن نگاشته شده که همه در ایران بدان واقف‌اند؟ آیا نویسندگان این بیانیه دوستانی در رسانه‌های پایین‌دستی خلیج فارس ما نیستند که تنها برای دلخوشی دوستان تکفیری‌شان همچون القاعده و مرهمی بر دردهای آنان چنین پاکی صفحات سفید را به سیاهی دروغ می‌آرایند.

لحظه‌ای به خود بیا، من حداقل مردانگی عبدالمالک ریگی را ارج می‌نهم که صادقانه از کشتار کودکان و زن و بچه‌های مسلمان بلوچ و سیستانی احساس ندامت و پشیمانی کرد و شما دوستانش را ملتمسانه از ادامه این راه اشتباه بازداشت.

و اما فرض دوم:
برای آن برادری است که گمان می‌برد کشتن اسیر دست‌بسته و زنان و کودکان در حسینیه‌ها و خیابان‌ها بهشت برین را نصیبش می‌کند. و هرگز نمی‌خواهد بداند که با این کار چگونه لبخند بر لبان شیاطین این جهان و آن جهان نقش می‌بندد.

عدالت، آزادی و اکنون متأسفانه «شهادت»، زیباترین و مقدس‌ترین کلماتی است که با آن در جهان کنونی، جنایات رنگ و لعاب فریبنده به خود می‌گیرند. از چنگیز و هیتلر و استالین گرفته تا جرج بوش و صدام و شارون، همگی اعمال خود را در پس این دو کلمه زیبا پنهان می‌کردند و تو نیز با جعل معنای کلمه شهادت این مثلث را تکمیل نموده‌ای... .

مگر نه آنکه چنگیز به‌بهانه کشته شدن فقط چند قاصدش در ایران، میلیون‌ها نفر را در شهرهای سرراه قتل‌عام و از کله‌ها مناره ساخت؟

مگر نه آنکه هیتلر به‌بهانه ظلمی که در قرارداد تحمیلی ورسای و در پی آن نابودی اقتصاد بر ملت آلمان رفته بود و نیز نداشتن فضای حیاتی زندگی برای ملتش، چنان افسار گسیخته به دیگر کشورها تاخت که حیات دهها میلیون انسان بیگناه در جنگ دوم جهانی را به نابودی کشاند؟

مگر نه آنکه استالین ظلم صدهاساله توسط رژیم تزاری و اربابان به کشاورزان در کلخوزها و بردگی کارگران در کارخانه‌های روسیه را بهانه‌ای برای پاکسازی‌های قومی و ارسال مردمان مخالف به گولاگ‌ها و سیبری قرار داد؟

مگر بوش پسر به‌بهانه انهدام ساختمان‌های تجارت جهانی در نیویورک و کشته شدن دوهزار و پانصد انسان واقعاً بیگناه، به نابودی زیرساخت‌های دو کشور افغانستان و عراق همت نگماشت و میلیون‌ها شهروند بیگناه این دو کشور را به کام مرگ نفرستاد؟

و مگر صدام به‌بهانه عنوان یک رودخانه مرزی که با هرنوع نام‌گذاری، بی‌تفاوت به راهش ادامه داده و شیرینی آبش را به شوری دریا هدیه می‌دهد، صدها هزار مردمان دو کشور برادر ایران و عراق و بعدها با بهانه‌های واهی دیگر بیشماری از مردم کویت را به کام مرگ نفرستاد؟

و در آخر اریل شارون به‌بهانه برگشت یک قوم پس از شش‌هزار سال به وطن موعود و افسانه‌ای‌اش و ظلمی که بر ملت یهود در تاریخ غرب رفته، عملاً حق زندگی شش‌هزار ساله ملت فلسطین را در همان سرزمین غصب نکرد و صدها برابر آن ظلم ادعایی خود را بر ملت فلسطین و به‌خصوص در کشتار فجیع صبرا و شتیلا روا نداشت؟

به خود بمبی می‌بندی و میان عزاداران و یا محفل و بازار مردمان فقیر منفجر می‌کنی و فرض می‌گیری که به بهشت رهنمونی! آیا تو نیز عملاً در بهانه پیدا کردن از این اخلاف جنایتکار پیروی نمی‌کنی؟ آیا کمال تعجب و پرسش همگان را ندارد که گروه‌های تکفیری همچون القاعده، داعش و ... شما در این ده پانزده سالی که جهان را به خاک و خون کشیده‌اید چگونه حتی تاکنون یک گلوله سمبلیک در صحنه کارزار به‌سوی دشمن اصلی و مورد ادعای همیشگی‌تان یعنی نظامیان دولت صهیونیستی اسراییل شلیک نکرده‌اید؟

عجب! سؤال واقعی در همین‌جاست که پس چگونه بدین باور مسلمان و بیگناه‌کشی اعتقاد پیدا کرده‌اید؟ و آیا در آیین اسلام و صحابی اعظم تک‌حدیثی پیدا می‌شود که ریختن خون بی‌گناه حتی غیرمسلمان در آن جایز شمرده شده باشد؟

بزرگی می‌فرماید که هیچ «ضدارزشی» در جهان وجود ندارد. ضدارزش در واقع ارزشی است که در جای غلط و غیرصحیح خود استفاده می‌شود.

عملی که امروز تو برادر با نام «مرگ‌خواهی» انجام می‌دهی در واقع حجابی است از ارزشی به‌نام شهادت که در جای خود قرار بوده با فداکاری در زمان صحیح و بجای خودش مسلمین را از تعدی دشمنان بازدارد که چون در غیر جای خود استفاده می‌شود کارکردی ضدارزشی پیدا کرده به‌جای کرامت و ستایش خلق خدا، نفرت و لعن ابدی خدا و خلقش را برای کننده آن به‌همراه دارد.

لحظه‌ای برای درک بهتر موضوع به «آب» به‌عنوان مثال بنگر، این نعمت خدادادی که مایه حیات است، در غیر جای صحیح و فراوانی بیش از اندازه خود سیل است و در کمبودش خشکسالی، که در هر دو این موارد جز نابودی چیزی به ارمغان نمی‌آورد. اگر کمی در دین‌مان تدبر کنیم متوجه می‌شویم که کلمه ارزشی «جهاد» در قرآن ما جهد و کوشش است برای عمل صالح در راه بهبود وضعیت فعلی همگان با نیت خداوندی که قتال و جنگ و آن هم از نوع دفاعی، تنها قسمت کوچکی از این رحمت عظیم است و کلمه ارزشی «شهادت» نیز نه مرگ‌خواهی بلکه شاهدی است از کمال یک انسان در هر کار و در هر گوشه از تکاپوی زندگی و تنها قسمت صرفاً کوچکی از این تعریف که بسیار در جای خود نیز ارزشمند می‌باشد در زمان بحرانی نبرد، لقب بزرگانی است که برای سرانجام رساندن وظیفه حاضرند جان خود را برای نجات و دفاع از مظلومان و نه نابودی مردمان بیگناه فدای حق کنند، و در مثال ساده‌تر، شهادت همچون همه ارزش‌های دیگر وسیله است و هدف کرامت انسان نایل به حق است و شهادت در جایگاه ارزشی و مورد دقیق کلمه باید کار گلبول سفید خون در بدن، به‌هنگام مبارزه با میکروب و ویروس‌های مهاجم را کند که اگر نباشد بدن مضمحل شده و اگر همچون شما خارج از قاعده رشد و تکثیر شود به سرطان خون این خطرناک‌ترین سرطان شناخته شده تبدیل می‌شود که به‌جای دفاع از تمامیت بدن، خود به نابودی آن همت می‌گمارد. و یا حتماً از بزرگان دین شنیده‌ای که «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» که آنچه عالم و دانشمند با قلمش می‌نگارد بسی ارزشمندتر از خون شهداست. پس، چرا اگر درپی کرامت معنوی و تقرب واقعی به خدای‌مان هستی به این معنا عمل نکنیم؟ فرق در عمل بدین دو راه چیست؟ به‌گمان عقلا و دانشمندان دین، تعریف غلط و ضدارزش شما از شهادت در واقع بهانه‌ای برای فرار از مسئولیت‌های زندگی و عدم مواجهه با مشکلات جهان مادی است و این در واقع شک به خردمندی خداوند در ذات  آفرینش است که بدین تلقی زندگی دنیوی را به‌عبث آفریده، که ذات باری تعالی از این گمان جاهلانه به‌دور است. رفتار شما برادر دقیقاً بسان آن روشنفکر سطحی می‌ماند که چون تعریف حقیر بعضی مدعیان مذهب از دین و خدا را نمی‌تواند با خرد بسنجد، به‌جای پس‌زدن آن تعاریف ناقص، اصل و مفهوم را پس می‌زند و به‌نوعی با عمل خود تیغه دوم همان قیچی نابخردی شده و کاملاً آن تعریف غلط را با اصل دقیق دانستن، در جامعه تکثیر، نهادینه و رسمی می‌کند.

و در آخر این بحث، تو را از این «مرگ‌خواهی» غلط به «مرگ آگاهی» بشارت می‌دهم که بسیار در همان دین که ادعای ترویجش را داری سفارش شده، لختی فکر کنیم که صد سال از این امروز گذشته و از آن فراز برگشت ناپذیر مرگ به امروز و اعمالمان بنگریم، به فرزندی که باید بدون لمس و سایه پدرش بزرگ شود، به زنان و بچه‌هایی که در کوچه و خیابان کشته نادانی‌مان شده‌اند. حتماً در جهان عقبا، روحمان دیداری با این مظلومان خواهد داشت ولی جوابی به آنان به‌گمانم که نه!...، که اگر جوابی وجود داشت، حتماً جواب را این مظلومان به‌ناحق کشته‌شده در تاریخ پیشترها از چنگیزها، هیتلرها، استالین‌ها و بوش و صدام و شارون‌ها تاکنون شنیده و پذیرفته بودند.

و از آن بالاتر، من و تو حتی از سوی پروردگار به مأموریتی مقدس‌تر سفارش شده‌ایم که حفظ سلامت همه موجودات جهان و محیط زیست و سیاره‌ای که امانت خدا به ماست و باید در حفظ و تسلیم آن به نسلهای آینده کوشا باشیم.

پس، به‌جرئت و فاش باید گفت کسی که جرئت ماندن و ساختن این جهان و مبارزه با مشکلاتش را ندارد ترسویی بیش نیست، حتی اگر با بمب خود را هزار تکه کند.

حال، شاید بگویی به من ظلمی شده و با این اعمال در صدد رفع آنم، باز هم خواهم پرسید: چگونه می‌توان از کسی که مدعی عدالت است، بی‌عدالتی فاحشش را در باب کسانی که هیچ گناهی و حتی تماسی با او نداشته‌اند، پذیرفت؟

آیا همان قرآن که مدعی ارتش عدالتش شده‌ای به من و تو نفرموده: "با دشمنان خدا به جهاد برخیزید ولکن از حد خارج نشوید که خدا از حد خارج شوندگان را دوست ندارد"(6)
خدای من و تو رعایت حدود را حتی در جنگ با کفار بر پایه عدالت می‌شمارد، آیا صدمه دیدگان از عملیات‌های گروه شما، این کودکان و زنان کشته‌شده و این سربازان اسیر مسلمان، دشمنان حربی خدا محسوب می‌شوند؟

و یا "خدا شما را از نیکی کردن و عدالت ورزیدن با آنان که با شما در دین نجنگیده‌اند و شما را از دیارتان بیرون نکرده‌اند، بازنمی‌دارد که با آنها نیکی کنید و با عدل و قسط رفتار کنید زیرا خدا عدالت پیشگان را دوست دارد".(7)

تجربه زندگی ثابت کرده که بدبخت‌ترین افراد مدعی آرمان‌گرایی چه دینی و چه غیردینی، کسانی هستند که برای مقابله با اعمال احتمالاً غلط دیگران، تمامی زندگی خود را صرف عکس العملی کرده‌اند که پس از سالها پی برده‌اند که این عکس العمل درست پنداشته خود از عمل غلط قبلی دیگری دهشتناک‌تر بوده و افسوس بدتر آنکه عمر خود را در بازی‌ای که دیگران طراحی کرده‌اند به‌عبث گذرانده و هرگز استعدادهای واقعی خود را شکوفا نکرده‌اند.

برادر، تو از کجا می‌توانی ایمان مسلم داشته باشی که جزو این گروه باصداقت نابودگر خود و دیگران نیستی؟

برادر، در هر دو فرض اول و دومم نتیجه و عاقبت رفتارت یکی است. جنایت و زشتی اعمالی که برای هر انسان مسلمانی صرف شنیدنش سرافکندگی به‌همراه می‌آورد و بدبینی در جهانیان ناآگاه به اصل دینی که پیامبرش رحمت للعالمین بوده و این گناه حتی از قتل نفس انسان‌ها نابخشودنی‌تر است که زحمات تمام شهدا و صالحین این دین در طول تاریخ برای زندگی بهتر مردم را بدین کج‌راهه آلوده و بدنام می‌کند.

برادر، دیگر ارزش‌های تاریخ جهان همچون آزادی و عدالت از کارکرد نابه‌جای دژخیمان بدنام شده‌اند. در حداقل ادعا، سعی وافر کن که ارزش شهادت را به ضدارزشی در چشم مردمان ناآگاه جهان تبدیل نکنی، که بزرگی فرمود: «امیدوارم رشد بشر به جایی برسد که مسلسل‌ها را به قلم تبدیل کند».

خردمندی، بهروزی و آرامش معنوی و مادی برای خود و دیگران خواستن و هزاران خواستن دیگر برای ساختن، این نهایت سعی و رشد بشر است. امروز دوباره به همان سند مستر چیک برمی‌گردم که گفته بود: «باید برای ایجاد اختلاف بین مبارزان یکی از آنان را ازبین برد»، فکر نمی‌کنی که این سیاست دیرینه استعمارگران امروزه به‌دست تو و گروهت در حال اجراست تا بین اقوام و هم‌کیشانی که با مذاهب خاص خود بیش از هزار سال با صمیمیت کنار هم زندگی کرده‌اند، بذر اختلاف و کینه پاشیده شود؟!

شاید بپرسی: پس، راه چیست؟

شاید راه اصلی برای یک مدعی مبارز با ظلم و تعدی در آن است که خود برای رسیدن به هدفش از استفاده از این روشها بپرهیزد، چون کسی که به قدرت نرسیده چنین کند در فردای به قدرت رسیدن چه کند!

به‌معنای دیگر بدان پایه از معرفت الهی برسیم که موقعیت‌ها مهم نیستند، مهم آن است: آیا می‌توانیم و آمادگی آن را از قبل در خود به وجود آورده‌ایم که در هر موقعیتی انسان باقی بمانیم یا خیر؟ اینجاست که معنای پیروزی رنگ دیگری به خود می‌گیرد و اینجاست که حسین‌ها با شکست ظاهری و کشته شدن‌ها تا ابد می‌مانند و یزیدها با کشتن‌ها و پیروزی ظاهری در تاریخ محو می‌شوند.

برادرم، به خودمان برگردیم!

به‌راستی برادرم، مضامین اسناد افشاشده تو در آینده چگونه خواهد بود؟

نه، نه، به فردا هم نیازی نیست، فقط کافی است در این شب خودساخته درونت به‌دقت بنگری، حتماً مستر چیک‌ها را می‌بینی که یا شانه فرماندهانت را می‌فشارند و یا در دلشان به تو و دوستانت پوزخند می‌زنند و با خود می‌گویند:

چه خواهند گفت، فرداها، درباره آن‌کس که تیر را انداخت؟

ولی خدا کند که دوباره نگویند: بر چنین مردمی که به لقمه نانی خرسندند، حکومت کردن آسان است... .

باز هم فکر می‌کنم، حتماً اگر برادری میان جیش العدل‌ها، داعش‌ها، القاعده‌ها... می‌یافتم چنین نامه‌ای را برایش می‌نوشتم.

1 ــ چیک، هربرت  ــ گزارش‌های مستر چیک از رویدادهای فارس و بوشهر در جنگ جهانی اول ــ مترجم پرتو افشین ــ از مجموعه کتاب‌های دانشنامه استان بوشهر به‌دبیری سیدقاسم یاحسینی ــ نشر همسو و حوزه هنری بوشهر ــ 1392 ــ ص 134.

2 ــ ص 150 همان.
3 ــ ص 150 همان.
4 ــ ص 151 همان.
5 ــ http://documentary.art.ac.ir/SevenSins.html.
6 ــ قرآن کریم ــ سوره بقره ــ آیه 190.
7 ــ قرآن کریم ــ سوره ممتحنه ــ آیه 8.

انتهای پیام/*

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
خانه خودرو شمال
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل