فرزند زن زیادی جلال + فیلم
خبرگزاری تسنیم: روزگاری امیرخانی نوشت: داستایوسکی در جایی گفته بود: ما همه از زیر شنل گوگول بهدر آمدیم. همین را محمود دولتآبادی در شکلی دیگر گفته بود: ما همه در تاریکخانه هدایت ظاهر شدیم. و بگذار من اینگونه بگویم که ما همه فرزندان زن زیادی جلالیم.
محدودیت عمر یک نویسنده به او اجازه نمیدهد که بیشتر از چند اثر در زندگی خود خلق کند. میان تمام آنها هم شاید تنها یک یا دو اثر از آن نویسنده برجسته شود. اما نویسندگانی هستند که قلم آنان ویژگیهایی دارد که فراتر از آثارشان خود آنان را یک «برند» میکند، برندی که کتاب، ناشر، خواننده و همه از آن لذت میبرند. «رضا امیرخانی» یکی از آن برندهاست.
سال 1374 بود که با نوشتن اولین کتابش معروف شد. شاید کسی فکر نمیکرد فارغالتحصیل 22ساله دبیرستان علامه حلی و مهندس مکانیک دانشگاه شریف بهیکباره بتواند با اولین رمانش به یک نویسنده معروف تبدیل شود، نویسندهای که شمارگان آثارش به حدود 600 هزار جلد میرسد.
شاید فضای متفاوت ارمیا بود که او را اینگونه سر زبانها انداخت. ارمیایی که در جنگ جور دیگری متولد شده بود میخواست به شهر برگردد، به شهری که با جبهه، زادگاه واقعی او متفاوت شده بود. ارمیا داستان زندگی صدها هزار آدمی است که در جبهههای هشت سال دفاع مقدس نفس کشیدند و دیگر هوای شهر و هواهای مردم شهر برایشان خفهکننده بود.
رضا امیرخانی دیگر چهره شناخته شدهای برای کتابخوانها بود. ناصر ارمنی دومین اثر این نویسنده جوان بود. مسیحا و نگین انگشتری که یهودا شده بود هرچند هشداری بود به پلیدیهای نفس اماره اما در ذهن و قلب خوانندگان تهنشین شده بود.
اما ظاهراً همه اینها مقدمهای بود برای جهش بزرگ امیرخانی. باید 7 سال از زمان گرفتنِ مدركِ خلبانی میگذشت تا همه بفهمند که توانایی پرواز او در آسمان آبی ادبیات خیلی بیشتر از آسمان خاکستری شهر است.
«من او» در سال 78 منتشر شد و موجی از تحسین و شگفتی در مجامع ادبی به راه انداخت. «من او» ساختاری نو و بدیع در فضای راکد آن سالهای رماننویسی در ادبیات ایران داشت و خیلی زود موج تقلید از ساختار خاص این رمان در فضای ادبیات ایرانی به راه افتاد. صفحات سفید «من او» و تفسیر دلچسب مخاطب برای خودش، خواننده آن سالهای ادبیات ایرانی را با اتفاقاتی روبهرو میکرد که تاکنون برایش سابقه نداشت.
عاشقانههای زیبا علی و مهتاب در «من او» و شخصیت فتاح که بهسرعت محبوب شد برگ جدید در خاطره ذهنی ادبیاتبازهای ایرانی ورق زد. رمان خیلی زود پرفروش شد و فتاحِ عفیف امیرخانی شهید شد و تا ابد زنده ماند.
امیرخانی بعد از «من او»، «از به»، «داستان سیستان» و «نشت نشا» را نوشت. در سال 87 بود که امیرخانی ارمیا را برای بار دیگر فراخواند تا این بار به آمریکا برود. «بیوتن» داستان ارمیایی بود که این بار دلش را به دست گرفته بود و به آمریکا میرفت تا با عشقی که در قطعه شهدا پیدایش کرده بود، زندگی کند.
آثار بعدی امیرخانی، «سرلوحهها»، گزیدهای از یادداشتهای پراکنده امیرخانی در سالهای 1381-1384 در سایت لوح و «نفحات نفت» جستاری در فرهنگ مدیریت نفتی و دولتی در جمهوری اسلامی ایران بود.
«داستان سیستان» حاشیهنگاری امیرخانی از سفر رهبرمعظم انقلاب به استان سیستان و بلوچستان بود که بعد از آن، «جانستان کابلستان» دومین سفرنامه امیرخانی محسوب میشد. او به افغانستان سفر کرد تا نیمه گمشده ایران را بعد از 9 دهه جدایی پیدا کند. فرهنگ و زبان مشترک ایرانیها و افغانستانیها حرفهای دیگری از تبادل فرهنگی مردم این دو کشور میزد.
«قیدار» آخرین رمان امیرخانی، در بیست و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد. این رمان برگزیده بخشِ داستانِ بیست و یکمین دوره جایزه کتابِ فصل شد. در روزگاری که همه علیه یکدیگر افشاگری میکردند و تکفیر و اتهامافکنی گروهها و جریانات مختلف علیه هم به اوج رسیده بود، امیرخانی حرف از جوانمردی میزد. امیرخانی جایزه نقدی این اثر را به جهادگران بشاگرد اهدا کرد.
سوریه کشوری که روزگاری شادترین کشور منطقه بود؛ این روزها درگیر جنگ تحمیلی دیگری شده است. روح مطالبهگر امیرخانی این بار او را به سوریه کشاند. تصویر خندههای کودکان سوری در آغوش امیرخانی خیلی زود در رسانههای ایرانی چرخید. باید دید قلم او این بار چهچیزهایی روی کاغذ میآورد.
روزگاری امیرخانی نوشت: داستایوسکی در جایی گفته بود ما همه از زیر شنل گوگول به در آمدیم. همین را محمود دولتآبادی در شکلی دیگر گفته بود که ما همه در تاریکخانه هدایت ظاهر شدیم. و بگذار من اینگونه بگویم که ما همه فرزندان زن زیادی جلالیم، جلالی که به ما آموخت روش روشنفکر ایرانی بودن را ... .
این شاید بهترین تعریف برای نویسندهای باشد که حالا دیگر نماینده نسل جوان ادبیات معاصر انقلابی در ایران است.
انتهای پیام/*