مخترع افغانستانی: دانشمند دانمارکی پاسخ داد ایران تحریم است؛ یاد «ما میتوانیم» امام افتادیم و تحریم را شکستیم
خبرگزاری تسنیم:سیزدهمین متن از پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» به گفتگو با دکتر سید علی معلمزاده اختصاص دارد. داستان زندگی او داستان طولانی و تخ و شیرین مواجهه مهاجرین افغانستانی با ایران است.
خبرگزاری تسنیم: پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» همچنان ادامه دارد.دکتر سیدعلی معلمزاده، در یک روز داغ تابستانی به تسنیم آمد. در حالی که سرانجام با زحمت فراوان و بعد از طی پیچوخمهای اداری سازمانهای ایرانی که برای مهاجرین تنگتر و سختتر هم هست، مدارک تحصیلی خود را گرفته بود. یک مهاجر افغانستانی که موفق شده است در دانشگاههای ایرانی یک روش پزشکی جدید ابداع کند و آن را به عنوان یک اختراع ثبت کند. داستان زندگی دکتر معلمزاده، داستان تلخ و شیرین زندگی مهاجرین افغانستانی در ایران است. تعریف میکند که روزگاری در دانشگاه، آنقدر طعنه و کنایه شنیده است که «شما افغانیها را چه به درس و دانشگاه» که سرخورده شده است، میخواسته است درس و دانشگاه را رها کند که جلوی مسجد معروف دانشگاه تهران ناگهان بر خود غلبه کرده است، بلند شده است، ایستاده است و در همین شرایط سخت تبدیل به یکی از موفقترین دانشجویان ایران شده است. داستان دکتر معلمزاده داستان 30 سال مواجهه ایرانیها با مهاجرین افغان هم هست. داستانی از مهربانیها و نامهربانیها...
کاش میشد بخشیهایی از گفتگو را صوتی هم منتشر کرد. دکتر معلمزاده، نماینده خوبی برای آن تصویر سنتی و باشکوه از یک مرد افغانستانی است:دریایی از آرامش و اطمینان، خوددار و بیتوقع و در عین حال کوهی از صلابت و غیرت. وقتی میرفت دعوتمان کرد به کابل. جایی که قرار است تا چند ماه آینده استاد یکی از دانشگاههایش شود.میگفت بیاید کابل تا نشانتان دهم افغانستان فقط خرابه نیست. بیاید تا نشانتان دهیم افغانستانیها، چگونهاند...
این قسمت از پرونده تقدیم میشود به 11 هزار دانشجوی افغانستانی مقیم ایران. آیندهسازان افغانستان جدید که با همه رنجهای زندگی در مهاجرت، کار میکنند، پول شهریهشان را درمیآورند و درس میخوانند.خوب هم درس میخوانند.
تسنیم: آقای دکتر، ظاهرا با دست پر آمدهاید. اول از همه کمی برایمان از موفقیتی که کسب کردهاید بگویید. برای رسانههای ایرانی، این تصویر از یک مهاجر افغانستانی خیلی دور از ذهن است. این اختراعی که ثبت کردهاید دقیقا چیست؟ اول از همین جا شروع کنیم.
آنچه ما ثبت کردهایم یک یک روش تشخیص مولوکولی بیماری عفونت قارچی ناخن است که برای اولین بار در ایران و شاید چهارمین گروه در دنیا ثبت اختراع شده است. ما در این کار، ابتدا DNA بافت را جدا میکنیم و بعد DNA بیمار را بر اساس روش جدید مولوکولی استخراج میکنیم . واقعیت این است که این کار بسیار سختی بود، مرحله استخراج را باید با مواد رادیواکتیو کار میکردیم و هیچ منبع دیگری هم در اختیارمان نبود.
وقتی فشارها به ما زیاد شد یاد جمله امام افتادم که «ما میتوانیم» و کار خود را ادامه دادم
معمولا وقتی به دنبال پروژههای دانشگاهی میروید، اول یکی از منابع قبلی را انتخاب میکنید و شروع به مکاتبه میکنید. در آن زمان یک پژوهشگر دانمارکی ادعا داشت که طی 5ساعت میتواند عفونت قارچی را تشخیص دهد. به آن آقا ایمیل زدم و او هم جواب داد که چون بنده از دانشگاه تربیت مدرس هستم واین دانشگاه هم به دلیل تحریم ایران تحریم است، نمیتواند پروتکل آن را در اختیار من قرار دهد. پس از شنیدن این خبر و فشارهایی که برای ما ایجاد شده بود به یاد جمله معروف امام خمینی(ره) که فرمودند «ما میتوانیم» افتادم. پس از آن بود که کار خودم را شروع کردم و تصمیم گرفتم که این تحریم را بشکنم. از 8 صبح تا ساعت 12 شب هم در آزمایشگاه میماندم. هیچ دانشجویی تا ساعت 12 شب در آزمایشگاه نبود، ولی من میماندم و میگفتم که باید این کار را انجام دهم. در نهایت در شب ولادت حضرت زهرا(س) بود که دیدم دی ان ای استخراج شده است؛ عکس گرفتم و آن را به اساتید دانشگاه نشان دادم.
اساتید من باورشان نمیشد و میگفتند که من یک عکس ساختگی بوجود آوردهام. بعد از آن بود که دو سه نمونه دیگر هم انجام دادم تا اینکه اساتید از من قبول کردند. نتیجه کار، ثبت اختراعی شد و ما الان ادعا داریم که عفونت قارچی ناخن را 4ساعت و نیمه تشخیص میدهیم و آن آقای دانمارکی در 5 ساعت تشخیص میدهد و از ما عقب است. در حالی که عفونت قارچی ناخن، یکی از مشکل ترین تشخیصها از کل بیماریهای قارچی، ناخن است.
تسنیم: تبریک میگوییم آقای معلمزاده، این موفقیت علاوه بر اینکه یک سند دیگر بر «ما میتوانیم» امام است، سندی بر سختکوشی و موفقیت افغانستانیها و رشد علمی جامعه مهاجرین هم هست. اگر موافق باشید به چند سال قبل برگردیم. اصلا چه شد که شما سروکارتان به ایران افتاد؟
16ساله بودم که در زمان حکومت دکتر نجیب از دبیرستان فارغ التحصیل شدم، پزشکی قبول شدم و چند سالی در کابل درس خواندم. کابل در آن سالها بر اثر جنگهای مختلف نابود شده بود و خانواده تصمیم گرفت که اینجا دیگر جای ماندن نیست. باید به جای دیگر پناه ببریم. دست سرنوشت ما را به پاکستان کشاند؛ در سال 75 وارد پاکستان و زمستان همان سال وارد ایران شدیم.
سال 76 در دانشگاه امام خمینی مشغول به ادامه تحصیل شدم و در ترم دوم و در دومین ماه حضورم در آن دانشگاه، من را بر اساس معدل به دانشگاه تهران معرفی کردند و من در آنجا دکترای عمومی خودم را گرفتم.
سال 84 تا86 سالهای سختی برای من بود. وضعیت مالی مناسبی برای ادامه تحصیل نداشتم و در عین حال فعالیتهای علمیام را ادامه میدادم. بسیار زحمت کشیدم و سرانجام توسط اساتید دانشگاه تهران، بورسیه ستاد بازسازی افغانستان وزارت خارجه شدم. اساتید دانشگاه تهران به وزارت خارجه نامه نوشتند و صلاحیت علمی بنده را تایید کردند و اینگونه شد که سال 86 دوره تخصصی را در دانشگاه تربیت مدرس شروع کردم تا امروز که از این دانشگاه فارغالتحصیل شدهام.
سوال: کمی از وضعیت زندگی خودتان طی چند سالی که در ایران زندگی بودید برایمان بگویید. ظاهرا داستان تلخ و شیرینی است. چه دیدید در همه این سالها و اگر قرار باشد امروز از ایران بروید پشت سرتان چه میبینید؟
واقعیتش هجرت هم جنبه مثبت دارد و هم منفی؛ مانند شمشیر دو لبه است و اینکه از کدام سوی آن استفاده کنید شرط است.لبه تیز منفیاش، شرایط سخت و ناامیدانه و حتی تحقیر و توهین است. هجرت در هرجای دنیا، سختی به وجود میآورد.
یادم میآید سال 76، روزهای اولی که به دانشگاه تهران آمده بودم، برخورد دانشگاهیان با من مناسب نبود. خاطرم هست که همیشه بدترین میکروسکوپ آزمایشگاه برای من بود. من هم ماخوذ به حیا و خجالتی، چیزی نمیگفتم. همیشه از همه عقب میماندم. کسی میآمد سر کلاس و بدون آن که بداند من افغانستانی هستم، یک جوک درباره ما تعریف میکرد و من حسابی بهم برمیخورد. تصویر ذهنی همه از افغانستانیها، همان کشت و کشتارهای طالبان بود و برخوردها هم با همین تصور شکل میگرفت. به خاطر همین رفتارها من دچار افسردگی شدید شدم و سه پرونده قطور پزشکی برای من تشکیل شد. انگیزهام را کلا از دست داده بودم و فقط دارو مصرف میکردم. انقدر دارو مصرف میکردم که کاملا خمار شده بودم. حتی پلیس دو بار من را در ترمینال جنوب؛ وقتی که منتظر اتوبوس بودم، تا به طرف قم بروم، دستگیر کرد. آمدند و من را تفتیش کردند و از کیفم فقط کتاب و فشارسنج پیدا کردندو رهایم کردند.
از آن طرف افت شدید درسی هم پیدا کردم، سه ترم مشروط شدم و تا یک قدمی اخراج هم پیش رفتم و فقط رئیس دانشکده پشتم ایستاده بود.بسیار آدم خوبی بود.وضعیت من را فهمیده بود و به من میگفت که نگران نباشم. میگفت من میدانم که تو استعداد خوبی داری و مشکل این شکلی پیدا کردی؛ پروندهات را در کمیسیون موارد خاص مطرح میکنم و کسی نمیتواند شما را اخراج کند.تا اینکه یک روز، بالاخره مسئول آموزش، نامه اخراجی من را به دیوار زد. رفتم مثل همیشه تنها روبه روی مسجد دانشگاه نشستم ووضو گرفتم نماز خواندم بعد از نماز آمدم بیرون با خود فکر میکردم که سرنوشتم چه میشود؛ انقدر ناراحت و گریان بودم که حالم داشت دوباره بد میشد. تپش قلبم بالا رفته بود و در حال بیهوشی بودم، در همان حین مشغول تماشای حایط دانشگاه بودم که یک گربهای از این گربههای معروف دانشگاه تهران گنجشکی را گرفت و بچههایش را صدا زد و گنجشک را جلوی آنها انداخت. تا بچههای گربه حمله ور شدند سمتش، آن گنجشک زخمی و خونین بال زد و فرار کرد و رفت. این اتفاق خیلی روی من تاثیر گذاشت. پیش خودم گفتم ببین یک گنجشک زخمی و خونین در لحظات آخر خودش را چه طور تکان داد و من هم تکان خوردم.
تعطلات تابستان بود و ما هم به تعطیلات رفتیم تا سرنوشتمان در ترم بعد مشخص شود. بعد از تعطیلات تابستان، با صد ترس و لرز آمدم که نامه اخراجی از آموزش کل نیامده باشد. دیدم روی برد زده است آقای معلم زاده سریع به آموزش مراجعه کند. عضلاتم شل شد و افتادم زمین. مسئول آموزش که آدم بداخلاقی هم بود تا من را دید گفت: دوباره چی شده؟ الان که قبول شدی چرا غش کردی؟ دیگه نفهمیدم چه شد تا اینکه آب آوردند و سر حال شدم. مسئول آموزش گفت که شورای کمیته موارد خاص از شما دفاع کرده و پرونده پزشکی شما بررسی شده است و رییس بهداشت و درمان دانشگاه تهران گفته است که شما توانایی درس خواندن را دارید و میتوانید بمانید.
این آغاز دوبارهای برای من بود. یک اتفاق دیگر هم در همان روزها برایم اتفاق افتاد که حسابی روی من تاثیرگذار بود. دکتر فقیهی یکی از اساتید دانشگاه تهران بود. در همان روزها که من به شدت افسرده و بدحال بودم یک روز دست من را گرفت و بعد برد اتاقش من را نشاند و گفت: پسرجان! اگر میخواهی خودکشی کنی برو میدان انقلاب و خودت را به یک ماشینی، اتوبوسی چیزی بزن، تو این جا آمدی که درس بخوانی، پس دیگر توجهی به جک تعریف کردن دیگران و تمسخر آنها نداشته باش.و بعد قصهای از خودش تعریف کرد. از شرایط سختی که در آمریکا داشت و به آن غلبه کرده بود.دکتر فقیهی بعد از این جملات آمد و صورتم را بوسید، یک لیوان چای به من داد. و بعد از این صحبتها بود که روحیه من به طور کامل عوض شد و دیگر دارو نخوردم.
اگر هجرت نمیکردم و کابل میماندم به این جایگاه علمی نمیرسیدم
اگرجنبه منفی هجرت را در نظر بگیریم، شرایط بسیار سخت است، حتی شاید کشنده باشد ولی نقاط مثبتی هم هست که آنها را هم باید دید که چه برکاتی را به دنبال دارد. بعنوان نمونه وقتی به تمدنهای تاریخ نگاه میکنیم شاهدیم که اگر پیغمبر اکرم(ص) از مکه به مدینه هجرت نمیکرد اصلا تمدنی اسلامی به وجود نمیآمد.
معدل من در دانشگاه تهران 19/50 بود، با یک ثبت اختراع در دانشگاه تربیت مدرس و کارهای علمی انجام شده، اکنون 3 مقاله بین المللی دارم. اینها همه از برکات هجرت است، اگر مهاجر نشده بودم و در کابل میماندم خبری از این جایگاه علمی نبود.
بسیاری از مهاجرین این تلخیها برایشان اتفاق افتاده و نسبت به انقلاب اسلامی بدبین شدهاند. این جفای بزرگی است. اگر برخی برکات حضور در ایران را با کشورهای خارجی مقایسه کنیم اصلا قابلمقایسه نیست، حتی در این امور مادی هم من معتقدم که ایران از خیلی از جاها بهتر است.
من در کوی دانشگاه در ساختمان 23 که مخصوص دانشگاهیان خارجی بود، یک اتاق اختصاصی داشتم. برادر من در هلند درس میخواند. تعریف میکند که آنجا خوابگاه دانشجویی ما 6نفره است. وقتی با برادرم که در هلند درس خوانده و چند مرتبه هم از ملکه مدال گرفته است حرف میزنم میبینم که پزشکی در هلند (چه در دانشگاه و چه از لحاظ مقاله) اصلا قابل قیاس با ایران نیست در حالیکه آنجا تحریم نیست و خود من به خاطر استخراج DNA بسیار سختی کشیدم ولی پزشکی ایران بسیار پیشرفتهتر از کشوری مثل هلند است. برخی از مهاجرین به خاطر برخورد بد اجتماع فکر میکنند که برکات شامل حال اینها نشده است؛من این را قبول ندارم. بله، برخود بد هست، باید اصلاح شودـ اما خوبیها را هم باید دید.
6سال پیش یک مقام مسئول گفته بود که جلوی باسواد شدن مهاجرین را در ایران بگیرید که اگر باسواد شوند و به افغانستان بیایند تاریخ افغانستان را تغییر میدهند. این مطلب در درون خود نکات بسیاری دارد؛ چرا نمیگویند که جلوی با سواد شدن مهاجرین در پاکستان را بگیرید؟ در غرب را بگیرید. چرا فقط ایران؟
تسنیم: آقای معلمزاده در افکار عمومی ما تصویر درستی از مهاجرین ترسیم نشده است. سریالهای تلویزیونی و مجموعه های نمایشی، تصویری از مهاجرین در ذهن ما به وجود آوردهاند که خیال نمیکنیم آدمهایی مثل شما هم در این اقلیت پرتعداد باشند. مهاجر افغانی در ذهن همه (در عین احترام به جماعت شریف و زحمتکش کارگران) یک کارگر ساختمانی ساده و بدون تخصص و سواد است. در حالی که بخشی از مهاجرین که کمتعداد هم نیستند در همین ایران به شدت موفق بودهاند، رشد کردهاند و به قلههایی مثل موفقیت شما رسیدهاند. شما مدتی زیادی در ایران بودهاید. کمی در مورد این تصویر ساخته شده حرف بزنیم.
یک بخشی از این مساله به این برمیگردد که چیزی در حدود 95 درصد افغانستانیهایی که به ایران آمدند از روستاهای افغانستان وارد شهرای بزرگ ایران شدند و به دلیل تفاوتهای فرهنگی برخی سوءتفاهمها به وجود آمد.
این دید کلی باعث شد که عموم مردم ایران تصور کنند که همه افغانستانیهایی که وارد ایران میشوند، یک عده انسانهای بیسواد هستند. و این دید حتی در دانشگاهها هم وجود داشت. برای مثال در دانشگاههای تهران، تربیت مدرس و حتی بیمارستان امام خمینی(ره) وقتی با اساتید و دانشجوها برخورد داشتم، آنها افغانستانی بودن من را در ابتدای هر سال باور نمیکردند و میگفتند که برداشت جمعی ما این است که مردم افغانستان یک مشت بیسواد هستند.
رسانهها هیچگاه آبادانی شهرهای افغانستان به دست مردم خودمان را نشان نمیدهند و ندادند
اما فارغ از این مساله، همانطور که شما گفتید رسانهها هم نقش زیادی داشتهاند. من دلایل سیاسی این کار را نمیدانم؛ اما از زمان اشغال افغانستان توسط شورویها، تا حضور آمریکا در کشور ما، افغانستان دائما به شکل یک خرابه نمایش داده میشد. در تمام این شرایط مردم ما تلاشهای گستردهای برای آبادانی شهر خود انجام دادند اما هیچگاه رسانهها این تلاشها و آبادانی نسبی شهرها را نشان ندادند. اگر شما هرات 12 سال پیش را با اکنون مقایسه کنید، این تغییرات و پیشرفتها به شکل خاصی مبرهن است که از نیروهای خودی نشات گرفته است و نه نیروهای خارجی.
همکلاسیهای من در دانشگاه فکر میکردند افغانستان فرودگاه هم ندارد
در تمام این شرایط تبلیغات رسانههای ایرانی و یا فارسی زبان خارجی منفی بود. زمان حکومت طالبان که من در حال تحصیل در دانشگاه تهران بودم، خبری آمد در تلویزیون ایران که فرودگاه شهر به دست طالبان افتاد. این خبر تعجب همکلاسیهای من را بر میانگیخت و آنها میگفتند که مگر شما به غیر از الاغ سوار چیز دیگری هم میشوید که بخواهید فرودگاه هم داشته باشید؟ در حالی که ما از گذشته هم فرودگاه نظامی و غیرنظامی داشتیم.
در کل تصویر خیلی از مردم ایران از افغانستان، جایی است که هیچگاه در آن تمدن وجود نداشته است و انگار اصلا دروازههای تمدن به روی افغانستان باز نشده است و این کشور هیچگاه در تمدن مشترک با ایران نقشی نداشته است. در حالی که اگر از اساتید حوزه ادبیات دانشگاههای مطرح سوال کنید، آنها برای شما حرفهای زیادی از قدمت تاریخی و فرهنگ بسیار غنی زبان فارسی در هرات یا بلخ دارند.
حتی درباره مزارشریف اینگونه نقل میکنند که به احتمال قوی این شهر زادگاه زرتشت از پیامبران الهی بوده باشد. بلخ در حوزه زبان فارسی اثرات بسیاری داشته است درحالی که این تاثیر برای بسیاری از دانشجویان ناشناخته است و رسانهها نقش اصلی را برای دیده نشدن این مسائل داشتهاند. رسانه اگر هم چیزی را نشان دادهاند بسیار کم و گزینشی عمل کردهاند.
تسنیم: ما در تاریخ انقلاب اسلامی از نزدیک بودن افغانستانیها به ایران در برهههای زمانی مختلف، مطالب زیادی را شنیدهایم تا جایی که حتی ما در جنگ ایران و عراق، حدودا 2000 شهید افغانستانی داشتهایم. شما هم برایمان از این نزدیکی بگویید که حالاحالا باید بشنویم.
وقتی که پیشینه تاریخی را بررسی میکنیم، میبینیم که افغانستان در بیش از 95 درصد تاریخش اصلا با ایران یکی بوده است. امروز افغانستان تنها کشوری است که تاریخش، تاریخ هجری شمسی است و در این تاریخ مشترک در یک روز جشن نوروز میگیرند. البته اسامی این جشنها و ماهها تفاوت میکند ولی تا حدود 40 سال همان اسامی بوده است.
شاید تنها تفاوت ما در لهجه و نوشتار باشد؛ هر تفاوتی هم بوجود آمده از قدرتهای خارج از منطقه است
شما اگر بخواهید به دید واقعی نگاه کنید، تفاوت فرهنگی و زبانی خاصی را مشاهده نمیکنید. شاید تنها تفاوت، در لهجه و نوشتار باشد. اگر هم تفاوتی این روزها وجود دارد، آن را قدرتهای خارج از منطقه بوجود آوردهاند. قبل از اسلام، تاریخ و عظمت پارسی را نگاه کنید، بلخ، چهرههای برجستهای دارد، بعد از اسلام هم ما شاهد هستیم که پایتخت فرهنگی دنیای اسلامی در در همین شهر بلخ بوده است.
ما اکنون ثمرات «ما میتوانیم» گفتن امام خمینی را میبینیم
بعد از انقلاب اسلامی هم مجاهدین به دنبال مدل سازی از روی انقلاب اسلامی هستند، چرا که دیدند انقلاب اسلامی ما در دنیا یک انقلاب ایدئولوژیک بوده است که توسط یک روحانی به وجود آمده و نظم موجود جهانی را تغییر داده. دنیا بعد از جنگ جهانی به بلوک شرقی و غربی تقسیم شد و این وسط یک روحانی با امکانات صفر آمد و نظم نوین دنیا را که آنها براساس منافع خودشان ساخته بودند بهم زد. امام گفت: «ما میتوانیم» و از آن زمان تا امروز ما ثمرات آن را میبینیم.
غرب در محدوده زمانی کوتاه هم نتوانست تاریخ را عوض کند اما امام خمینی دنیا را تکان کرد
تنها انقلابی که با ایدئولوژیک پیروز شد و تاریخ را عوض کرد، انقلاب اسلامی به واسطه یک روحانی به اسم امام خمینی بود. غرب و عربستان هم میخواستند مدل سازی کنند، ولی کارایی خاصی نداشتند و حتی در محدوده زمانی خاصی هم نتوانستند تاریخ زمان خودشان را تغییر دهند، چه برسد به اینکه بتوانند تاریخ دنیا را جا به جا کنند.
از این نظر من اصولا تفاوتی بین ایران و افغانستان نمیبینیم. ما هنوز هم یکی هستیم.
تسنیم: یک جنبه خیلی جالب تعامل افغانستانیها با ایران رابطهشان با امام خمینی است. شما از کی امام را شناختید؟
کتابهای امام را پنهان میکردیم، و پنهانی رادیوی ایران گوش میکردیم
امام را من از زمان کودکی در کابل میشناختم، خاطرم هست بدلیل اینکه پدر و برادرم جزو اعضای اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا و آمریکا بودند، اوایل انقلاب کتابهای دکتر شریعتی و بعد انقلاب هم دکتر مطهری را مطالعه میکردم. من از همان زمان امام را دوست داشتم و خیلی کوچک بودم که درس تفسیر قرآن امام را از رادیو فرهنگ گوش میدادم. خیلی خوب یادم است که امام میگقتند مواظب باشید منحرف نشوید، شیخ انصاری ما میگوید که آخوند شدن چه آسان و آدم شدن چه سخت ولی من میگویم آخوند شدن چه مشکل، آدم شدن محال است.
در دوران خفقان در حکومت کمونیستی در دوران اشغال افغانستان که سه حکومت در افغانستان عوض شد، ماموران به خانهها میآمدند و اگر عکس امام و رساله ایشان را پیدا میکردند، صاحب آن خانه را میبردند، خیلیها هم اعدام شدند. مادرم همیشه عکس امام و کتابهای دکترشریعتی، باهنر، رجایی و مطهری و.. را در زیرزمین مخفی میکردند؛ ما همگی با امام عجین بودیم؛ خاطرم هست در اوایل انقلاب، سیاه پوستان آمریکایی به خیابان ریخته بودند و در تلویزیون کابل هم آنهارا نشان میداد. آنها میگفتند که راه ما راه امام خمینی (ره) است و این برای ما خیلی جالب بود.
فقط هم ختص شیعهها نبود. در سال 68 در دانشگاه کابل انجمنی به نام نویسندگان جوانی افغانستانی به رهبری حمید مهرورزی که یک تاجیک سنی بود، داشتیم. او به حدی امام را دوست داشت که ما به آن غبطه میخوردیم. او دکترای جامعه شناسی را از دانشگاه مسکو گرفته بود و پدرش به خاطر همین که به شوروی رفته و درس خوانده بود او را تکفیر کرده بود و گفته بود که باید کشته شود.
حمید مهرورزی با افکار امام آشنا شد و میگفت من بعد از امام اسلام را تازه فهیدم. مارکس میگفت اسلام افیون تودههاست و من قبول کرده بودم، اما با امام فهمیدم که اسلام تمدن ساز است.
تسنیم: دوست داریم صحبتهای پایانی شما را با آرزوهایتان برای بهبود شرایط مهاجرین افغانستانی در ایران بشنویم. فوریترین کاری که باید انجام شود به نظر شما چیست؟
تغییر فرهنگ رسانه در مورد مهاجرین افغانستان اولین نیاز تغییر ما است
در قدم اول باید فرهنگ رسانهها تغییر کند. رسانهها باید نزدیکی تمدن ایران و افغانستان را نمایش دهند و بر نقاط مشترک تاریخ و فرهنگی تکیه کنند. این خیلی بد است که بعد از این همه نزدیکی و بعد از این همه سال هنوز به ما میگویند اتباع بیگانه. بیگانه به کسی میگویند که با دین و فرهنگ ایرانی بیگانه باشد. ما از نظر فرهنگی - تاریخی بیگانه نیستیم. ایران و افغانستان دو روی یک سکه هستیم.
در حال حاضر در تمام مناطق فارسی زبان افغانستان، چه مناطق شیعه و چه سنی در زمستان ما شاهنامه داریم، اول قرآن را یاد میگیریم و سپس حافظ و یا سعدی شیرازی را میخوانیم. وقتی این مشترکات را داریم، پس بیگانه نیستیم. اگر رسانه بتواند این کارها را انجام دهد خیلی مهم است، چون سرنوشت ما هم یکی است.
تفرقه بین ما گروههای تکفیری را بوجود میآورد
نباید بین ما تفرقه ایجاد شود، انگلیس و آمریکا تفرقههایی مانند طالبان، داعش و النصره را بوجود آوردهاند و ما دیگر نباید به این دامن بزنیم. زمانی که طالبان بر افغانستان حاکم شدند، اولین کاری که کرد، تقویم هجری شمسی را تبدیل به هجری قمری کرد.
ما تاریخی طولانی و نزدیک به هم داریم و من فکر میکنیم روزی دوباره به هم برخواهیم گشت. روزی که زیاد هم دور نیست.
مطالب دیگر پرونده:
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-1 : خیلی دور، خیلی نزدیک؛ مقدمه داستان بلند «ایرانیها» و «افغانها»
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-2 روایت امیرخانی از مساله «مهاجرین افغان»: دیگر وقت نگرانی است
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-3 برای آقای ایرانی که به نجات برادر افغانش شتافت
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-4 (بخش اول):مادر شهید افغانستانی مدافع حرم: کاش آن جام زهر را «ما» هزار هزار مینوشیدیم اما امام اذیت نمیشد
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-4(بخش دوم) :مادر یک شهید افغانستانی: خیابانهای اردوگاه مهاجرین را به نام «امام» نامگذاری کردیم
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» ــ 5 افغانیالاصل است اما قبر پاکش...
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» ــ 6 شش سوءتفاهم بزرگ درباره مهاجرین افغان
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» ــ 7 سوغات جعفریان از افغانستان برای رهبر انقلاب/اینجا کسی به پاسپورتها نگاه نمیکند
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» ــ 8( بخش اول) میزگرد فعالان فرهنگی: با وجود تمام دلخوریها ایران همچنان پناه مستضعفین افغانستانی است
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» ــ 8 (بخش دوم): گلایههای ما مهاجرین افغانستانی، انتقاد به جمهوری اسلامی نیست؛ به موانع تحقق انقلاب است
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» ـــ 10 محدودیت شغلی مهاجرین افغانستانی، نخبگان و اهالی فرهنگ کجای ماجرایند؟
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» ـــ 11 شاعر افغانستانی: «ایران» عشق من است و برای گرفتن یک ویزا ماهها اذیت میشوم
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» ــ12 پدر طلبه شهید افغانستانی مدافع حرم: دید جهانی محمود متأثر از درسخواندنش در ایران بود، آخوند معمولی نبود
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» ــ12پدر شهید افغانستانی:از «راهیان نور» خاک جبهههای ایران را سوغات آورد و آخرمثل شهدای ایرانی شهید شد
انتهای پیام/