ماجرای بوسه «رئیس اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق» بر دست «حاج آقا ابوترابی»
خبرگزاری تسنیم: جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه در بیان خاطرهای از سیدآزادگان میگوید: رئیس اردوگاهها که از انسانهای خبیثی بود و دائما در حال صدور دستور شکنجه بچهها بود، حاج آقا را احضار میکند. وقتی حاج آقا میرسد، بلند میشود و دستش را میبوسد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حجت الاسلام ابوترابی را هرکسی به عنوان یک عنصر تأثیرگذار در زمان اسارت رزمندگان ایرانی میشناسد. کسی که حضورش باعثافزایش روحیه مقاومت میان رزمندگان در بند عراق میشد. حضور او در میان اسرا تسکیندهنده بسیاری از دردهایی بود که شاید بیحضور وی حل و فصل اش ممکن نبود. این شخصیت نقطه اشتراک خاطرات شیرین همه آزادگانی است که روزگاری در بند عراق اسارت را پشت سر گذاشتهاند. سردار عبدالله عراقی جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه خاطرهای از حجتالاسلام علیاکبر ابوترابی روایت کرده است که این خاطره به شرح ذیل است:
همه ایشان را به عنوان سالار آزادگان ایران میشناسند. از ایشان سوال کردیم که چطور شد همه آزادگان شما را به این زیبایی میشناسند؟ ایشان خاطره جالبی را در پاسخ به این سوال مطرح کرد. گفت وقتی انسان خدامحور شد خداوند او را این چنین هدایت میکند و در بزنگاهها نظراتی را ارائه میدهد که فقط نظرات خدا در آن است و لاغیر.
حاج آقا ابوترابی در پاسخ ماجرایی را برایمان روایت کرد: «یک روز از صلیب سرخ جهانی برای بازدید و سرکشی از اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق حضور پیدا کردند. همراه این بازرسها رئیس اردوگاه اسرای ایرانیها هم حضور داشت. کسی که همه دستورات شکنجه و امر و نهی اردوگاهها بنا به فرمان او صورت میگرفت. برخی در پاسخ به مأمور صلیب سرخ گله و انتقاد کرده بودند و حرفهایی زده شد. نماینده به سراغ من هم آمد و از وضعیت سوال کرد. پرسیدند نظراتتان درمورد وضعیت فعلی چیست انتقادی دارند؟ من پاسخ دادم همه چیز خوب است و ما مشکلی نداریم و اذیت هم نمیشویم».
رئیس اردوگاهها که از انسانهای خبیثی بود و دائما در حال صدور دستور شکنجه بچهها بود و برخی را تا مرز شهادت پیش برده بود؛ از سخن حاج آقا ابوترابی تعجب میکند. فردای آن روز میگوید بروید علیاکبر را پیش من بیاورید. وقتی حاج آقا میرسد، او بلند میشود دست آقای ابوترابی را میبوسد. میگوید شما چطور آن جواب را در پاسخ به نماینده صلیب سرخ دادید؟ شما که دائماً در حال شکنجه هستید و با محدودیت غذا و مکان و سلامتی مواجه هستید. حاج آقا ابوترابی میگوید: «من هرچه فکر کردم علیه کشور و مسئولان عراق شکایتی کنم دیدم انصاف نیست. بالاخره ما دو کشور مسلمان هستیم و داریم با هم میجنگیم. این مقطع از جنگ هم تمام میشود و دائمی نیست. اما نخواستم شکایت یک کشور مسلمان را پیش کفار ببرم و در روز قیامت نتوانم پاسخگو باشم».
مجدداً رئیس اردوگاهها بلند میشود و صورت ایشان را میبوسد و میگوید به غیر از صدور حکم آزادی که اختیارش با من نیست هرکاری میخواهی بگو من برایت انجام میدهم. حاج آقا میگوید: «به من اجازه دهید من در میان اردوگاهها بچرخم با اسرا و بچهها صحبت کنم نه اینکه آنها به اغتشاش و شورش دعوت کنم بلکه به صبر، تحمل و بردباری دعوتشان کنم و بگویم فرج نزدیک است. انشاءالله شما آزاد میشوید».
از آن زمان به بعد رئیس اردوگاهها با بهانههای مختلفی هرچند ماه یکبار ایشان را به اردوگاههای مختلفی تبعید میکرد و به رئیس آن اردوگاه سفارش میکرد که کاملا ایشان را آزاد بگذارید. این ارتباطگیری حاج آقای ابوترابی با اسرا باعث بالا رفتن روحیه بچهها، افزایش نشاط و شادابی و دعوت به صبر و استقامت بود.
انتهای پیام/