زیارت اربعین سیدالشهدا (علیهالسلام) یادگار این مرد است
خبرگزاری تسنیم: جابربن عبدالله انصاری به همراه شاگردش عطیه عوفی نخستین زائران حرم امام حسین(علیهالسلام)بودند که پس از واقعه عاشورای سال ۶۱ هجری از مدینه رهسپار عراق شدند و روز بیستم صفر به کربلا رسیدند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، حسین واثقی به مناسبت فرا رسیدن اربعین حسینی (ع) مقالهای با عنوان «اولین زائر اربعین حسینی» منتشر کرده است که متن آن در ادامه میآید:
جابر صحابی رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم و پنج امام معصوم: پیش از هجرت پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم به مدینه، در منی با آن حضرت بیعت کرد. او در جنگهای بسیاری در رکاب رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم و امیرمؤمنان علیهالسلام شرکت کرد و همواره مدافع پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم و اهلبیت: بود. گزارش جابر از حجةالوداع و حضور او در شمار راویان حدیث غدیر، نشان از شخصیت آگاه و شجاع او دارد. این صحابی جلیل القدر هیچگاه در برابر ستم خلفای اموی خاموش نماند در رخدادهای صدر اسلام، حضوری پرنگ داشت. این نوشتار، ضمن معرفی جابربن بدالله انصاری به عنوان نخستین زائر اربعین حسینی، ابعاد گوناگون این شخصیت منحصربه فرد را بیان میکند.
پدر جابر
عبدالله، پدر جابر یکی از نقبای دوازدهگانه و جزو هفتاد نفری است که پیش از هجرت پیامبر به مدینه، به مکه رفتند و در منی با حضرت بیعت کردند و چون به مدینه بازگشتند، زمینه هجرت حضرت را در مدینه فراهم آوردند و پس از ورود پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم به مدینه، در راه تبلیغ اسلام کوشش کردند. ابن کثیر دمشقی از عبدالله، پدر جابر حکایت میکند که رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم درباره ایشان فرمود: خداوند به شما انصار پاداش خیر دهد؛ به ویژه آل عمرو بن حرام (خاندان جابر) و سعد بن عباده. 1
عبدالله در غزوه بدر حضوری پرشور داشت و هنگامی که لشکرگاه اسلام را دید، نزد پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم آمد و انتخاب این محل را به فال نیک و نشانه پیروزی اسلام گرفت. 2
واقدی و ابن ابی الحدید درباره حضور عبدالله در جنگ اُحد مینویسند: چند روز پیش از غزوه اُحد، عبدالله پدر جابر یکی از شهدای غزوه بدر به نام «مبشر بن عبدالمنذر» را در عالَم رؤیا دید که به او گفت: چند روز بعد به سوی ما خواهی آمد. عبدالله پرسید: جایگاه تو کجاست؟ گفت: هر جای بهشت بخواهیم، منزل میکنیم. عبدالله پرسید: مگر تو در بدر شهید نشدی؟ گفت: آری، سپس زنده شدم.
وقتی عبدالله این رؤیا را برای پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم نقل کرد، حضرت فرمود: این مژده شهادت برای توست. شاید همین رؤیا سبب آمادگیِ بیشتر عبدالله شده بود؛ زیرا در شبی که فردای آن جنگ اُحد رخ داد، به فرزندش جابر وصیت کرد: «امیدوارم فردا در زمره اولین گروه شهدا باشم. تو را درباره نیکی به خواهرانت سفارش میکنم.» همچنین از جابر روایت شده است: وقتی غزوه اُحد پیش آمد، پدرم مرا فراخواند و گفت: من خودم را جزو اولین شهدای لشکر پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم میبینم. من پس از پیامبر کسی را گرامیتر از تو باقی نمیگذارم. بدهکاری مرا بپرداز و خیرخواه خواهرانت باش.
در جریان تخلف گروهی از لشکر اسلام که پیامبر آنان را مأمور حفاظت از جبلالرماة کرده بود، فقط دوازده نفر باقی ماندند که یکی از آنان عبدالله پدر جابر است. از سوی دیگر، گروهی دویست نفری از لشکر قریش از پشت سر به مسلمانان هجوم آوردند و آن دوازده نفر را که با شهامت میجنگیدند، به شهادت رساندند.
جابر میگوید: وقتی پدرم به شهادت رسید، روپوش را از چهرهاش کنار زدم و او را بوسیدم. پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم مرا میدید، اما مرا از آن کار بازنداشت. وقتی پدرم در اُحد به شهادت رسید، عمّهام فاطمه برای او میگریست؛ پیامبر فرمود: برای او گریه کنی یا نکنی، فرشتگان با بالهای خود بر او سایه افکندهاند تا او را بردارید و دفن کنید.
به سفارش پیامبر، عبدالله پدر جابر و عمروبن الجموح، شوهرعمه جابر را در یک قبر نهادند. چهلوشش سال بعد، در دوران حکومت معاویه، کانال آبی را برای مدینه حفر میکردند که مسیر آن از قبر عبدالله و عمرو بن الجموع میگذشت. جنازه آن دو شهید والامقام را برداشتند تا در جایی دیگر دفن کنند؛ دیدند جنازهها تازه مانده و هیچ تغییری نکردهاند و حتی دست عبدالله روی زخمی که در چهرهاش بود قرار داشت. وقتی دست او را از روی جراحتش برداشتند، خون از آنجاری شد و تا دستش را دوباره روی جراحتش قرار ندادند، خون قطع نشد. 3
فرزندان و نوادگان جابر
برای جابر، سه فرزند بدون واسطه نام برده شده است. در کتاب «قاموس الرجال» گوید: جابر انصاری دو پسر داشت: عبدالرحمن و محمد. 4 در کتاب تهذیب التهذیب آمده است: فرزندان جابر عبارتند از: عبدالرحمن، عقیل و محمد. 5
اما از نوادگان و منسوبین او، افرادی را که آگاهی یافتیم ذکر میکنیم:
1. ابن اثیر گوید: در شعبان سال 512 هجری، ابوالفضل بکر بن محمد بن علی بن الفضل الأنصاری، از نوادگان جابر بن عبدالله انصاری که از شهر بخاراست، وفات یافت. 6
2. در پاورقی «نقباء البشر» در شرح حال عالم کامل و صاحب کرامات و نفس قدسی آیتالله معظّم مولی حسینقلی همدانی= (1239 ـ 1311) آمده است که او از ذریه جابر بن عبدالله انصاری است. 7
3. یکی دیگر نوادگان ایشان، فقیه بلندآوازه و اصولیِ عمیق، آیتالله العظمی حاج شیخ مرتضی انصاری دزفولی (1214 ـ 1281) است. 8 در کتاب «زندگی و شخصیت شیخ انصاری» شجره نامهای برای شیخ انصاری درج شده که با 16 واسطه به جابر میرسد. 9 البته به نظر ما این شجرهنامه کامل نیست و نیمی از آن افتاده است.
4. یکی دیگر از منسوبین جابر بن عبدالله، شیخ جابر کاظمی است که صاحب دیوان شعر است. 10
5. دیگر منسوبین به جابر بن عبدالله، خاندان مشهور و بزرگی در اصفهان است که به «جابری انصاری» معروفند. بزرگ این خاندان به نام «جلال الدین» هفتصد سال پیش به ایران هجرت کرد.
6. خاندان بزرگ و مشهور «مشایخ انصاری» نیز منسوب به ایشانند که در روستای «نودایجان» از قصبه «سرکوه» در هشت فرسخی داراب در استان فارس زندگی میکنند. جمعی از فضلای معاصر نیز از این خاندان بزرگ برخاستهاند که نامدارترین آنان علامه مجاهد زاهد حاج شیخ یحیی انصاری دارابی شیرازی است که اکنون مدرس فلسفه و حکمت اسلامی در حوزه مبارک قم است. وی از نوادگان شیخ زکریا و شیخ عبدالرحمن است.
درباره انگیزه مهاجرت فرزندان جابر از مدینه منوره به استان فارس و زمان آغاز آن، احتمال میرود در زمانی که فرزندان امام موسی کاظم علیهالسلام برای زیارت امام رضاعلیهالسلام از مدینه به سوی مرو حرکت کرده اند، از فرزندان جابر هم در کاروان آنان حضور داشته است. این کاروان وقتی به شیراز میرسد، حاکم فارس از طرف مأمون مأموریت مییابد تا از حرکت آنان جلوگیری کند و نبردی بین دو طرف درمیگیرد و حضرت احمد بن موسی شاهچراغ و برادرش به شهادت میرسند. نوادگان جابر که در آن کاروان حضور داشتهاند، پراکنده میشوند و در قریه «نودای جان» سکونت میگزینند و از نسل آنان تاکنون در همانجا اقامت دارند.
اولین دیدار جابر با رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم
یک سال پیش از هجرت پیامبر به یثرب، هفتاد نفر از مردم یثرب به حج آمدند و در منی با پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم ملاقات و گفت وگو کردند. از آن هفتاد نفر یکی «عبدالله» پدر جابر، و دیگری خود جابر بود که کم سالترین آنان بود. او هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود که با پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم بیعت کرد.
اسوه اخلاص
اولین جنگی که جابر در آن حضور داشت، «حمراء الأسد» است. کفار قریش در اُحد به لشکر اسلام ضربه سهمگینی زدند و هفتاد نفر از رزمندگان اسلام و سردارانی چون «حمزه» و «مصعب» را به شهادت رساندند و به سوی مکه عقب نشینی کردند. اما در بین راه به فکر افتادند که بازگردند و کار مسلمین را یکسره کنند و برای همیشه از دست رقیب آسوده شوند. چون این خبر به پیامبر رسید، حضرت دستور داد تا آنان که در اُحد شرکت داشته اند، آماده تعقیب دشمن شوند.
رزمندگان و مجروحان اُحد حرکت میکنند و کسانی که در اُحد پیامبر را یاری نکردند اجازه مشارکت نمییابند. در این میان جابر به حضور پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم شرفیاب میشود و با آنکه روز قبل پدرش در اُحد به شهادت رسیده بود و فرمان جنگ شامل او نمیشد، با خواهش و التماس از آن حضرت تقاضا میکند تا به او اجازه جهاد بدهند و پیامبر نیز میپذیرند. جابر میگوید: از غایبان در اُحد، به جز من کسی در «حمراءالأسد» حاضر نشد. 11
جابر در جنگها و رخدادهای مهم زمان پیامبر مانند: غزوة المریسیع، غزوه احزاب، غزوه بنی قریظه، صلح حدیبیه، غزوه خیبر، سریه خبط، فتح مکه، محاصره طائف، غزوه تبوک حضور داشت. 12
جابر در حجة الوداع
امام باقرعلیهالسلام میفرماید: ما به حضور جابربن عبدالله رسیدیم؛ از یکایک افراد احوالپرسی کرد تا نوبت به من رسید. خود را معرفی کردم، او رو به من کرد و دکمه بالا و پایین لباسم را باز کرد و کف دست خود را روی سینه ام نهاد و گفت: خوش آمدی پسر برادر! هر چه خواهی بپرس. گفتم: از حجة الوداع برایم بگو. جابر گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم نُه سال در مدینه ماند و حج نگزارد تا در سال دهم هجری اعلام شد که رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم به حج میرود. انبوهی از مردم به مدینه آمدند تا اعمال حج را از آن حضرت بیاموزند و چون او عمل کنند.
جابر سپس گزارشی از احرام رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در مسجد شجره، ورود آن حضرت به مسجدالحرام، طواف، نماز و سعی آن حضرت بیان داشت. آنگاه از آمدن حضرت علی علیهالسلام از یمن برای حج و ملحق شدن به حضرت پیامبر در مکه شرحی ارائه کرد. 13
این گزارش جابر از حجة الوداع، از سیمای علمی وی پرده برمیدارد که چگونه با دقت لازم به جزئیات سفر پیامبر توجه داشته و آنها را ثبت و ضبط کرده و به روشنی برای مردم و اندیشمندان بازگو نموده است.
حدیث غدیر خم به روایت جابر
علامه امینی به تفصیل از 110 نفر نام میبرد که از اصحاب پیامبر بودند و حدیث غدیر را روایت کرده اند. 14 یکی از آنان که به نشر فضایل علی علیهالسلام و سیره پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم شجاعانه همت گماشت، جابر بود. او و دیگر زبدگان از اصحاب پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم سخنان آن روز حضرت را برای مردم بازگو میکردند و نمیگذاشتند غدیر خم از خاطرهها محو شود. یک بار که امام سجاد علیهالسلام محمد حنفیه فرزند حضرت علی علیهالسلام و امام باقرعلیهالسلام و جمعی دیگر در جلسه اش حضور داشتند، مردی عراقی وارد شد و او را به خدا سوگند داد تا آنچه از پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم دیده و شنیده بازگوید. جابر گفت: ما در نزدیکی «جُحْفه» در غدیر خم بودیم و در آنجا مردمانی بسیار از طوایف جُهَینه و مُزَینه و غفار (و دیگران) گرد آمده بودند. رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم از خیمه خود بیرون آمد و دست علی علیهالسلام را گرفت و فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ». 15
جابر و درک پنج امام معصوم علیهمالسلام
1. جابر همراه امام علی علیهالسلام
مورخان و محدثان، جابر بن عبدالله انصاری را در فهرست کسانی نام برده اند که علی علیهالسلام را اولین ایمان آورنده به پیامبر اسلام میدانند. 16 شیخ مفید، جابر را در فهرست صحابه ای آورده که علی علیهالسلام را جانشین بلافصل پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم میدانستند و سپس دلایل این گروه بر برتری علی علیهالسلام را برشمرده است. 17
شیخ صدوق به سند متصل از ابوالزبیر مکّی که از شاگردان جابر است، روایت میکند: جابر را دیدم در حالی که عصا به دست در محلّه های انصار در مدینه و محافل آنان گردش میکرد و میگفت: ای گروه انصار! فرزندانتان را با عشق علی ادب بیاموزید، و هر کس سرباز زند، بنگرید در احوال مادرش. 18
شیخ مفید به سند متصل از «سالم بن أبی الجعد» نقل میکند که از جابر بن عبدالله انصاری در حالی که پیر و فرتوت شده و ابروانش روی چشمانش را گرفته بود، درباره امام علی علیهالسلام پرسیدند. جابر با دست ابروانش را بالا زد و گفت: او بهترین انسانهاست؛ او را دشمن نمیدارد، مگر کسی که منافق باشد، و در او شک نمیکند، مگر کسی که کافر باشد. 19
شیخ صدوق به سند متصل از «سالم بن ابی الجعد» نقل میکند: از جابر بن عبدالله درباره علی بن ابیطالب علیهالسلام پرسیدند؛ جابر گفت: «او پس از پیامبران، بهترین آفریده خدا از اول آفرینش تا پایان خلقت است. خداوند بزرگ پس از پیامبران مخلوقی گرامیتر از علی بن ابیطالب و امامان از نسل او نیافریده است».
سالم از جابر میپرسد: درباره کسی که با علی دشمنی کند و او را کوچک شمارد چه میگویی؟ گفت: «به جز کافر، شخص دیگری با او دشمنی نکند و به جز منافق او را کوچک نشمارد.» سالم پرسید: چه گویی درباره کسی که او و امامان از فرزندان او را دوست بدارد؟ گفت: «پیروان علی علیهالسلام و امامان از نسل او رستگارند و در قیامت در امانند.» سپس جابر از حاضران پرسید: اگر کسی برخاست و مردم را به گمراهی دعوت کرد، چه کسانی به او نزدیکترند؟ در پاسخ گفتند: پیروان و یارانش. جابر پرسید: اگر کسی برخاست و مردم را به هدایت فراخواند، چه کسانی به او نزدیکترند؟ در پاسخ گفتند: پیروان و یارانش. جابر گفت: «و این چنین علی بن ابیطالب در روز قیامت لواء الحمد به دست اوست و نزدیکترین مردم به او پیروان و یارانش میباشند». 20
این سخن نیز از جابر است: «در جنگ احزاب که علی علیهالسلام دشمن را درهم کوبید و متلاشی کرد، ملائکه خوشحال شدند؛ پس هر کس از دیدن علی شادمان نشود، لعنت خدا بر او باد». 21
روزی حضرت باقرعلیهالسلام از جابر درباره عایشه و نبرد او با علی علیهالسلام پرسید. جابر گفت: یک روز بر عایشه وارد شدم و پرسیدم درباره علی بن ابیطالب چه میگویی؟ سرش را پایین انداخت و پس از لختی درنگ، سرش را بالا آورد و دو بیت شعر به این مضمون خواند: «وقتی طلا را بر محک زنند، ناخالصی آن پدیدار شود. ما انسانها نیز خالص و ناخالص داریم؛ علی در میان ما به سان محک است که سره را از ناسره جدا میکند». 22
2. جابر در جنگهای دوران زمامداری امام علی علیهالسلام
جنگهایی که در دوران زمامداری امام علی علیهالسلام رخ داد، ویژگیهایی داشت که در جنگهای زمان پیامبر خداصلی الله علیه و آله وسلم نبود. مهمترین آنها این بود که طرف مقابل علی علیهالسلام در ظاهر، اهل اسلام و قرآن و نماز بود، اما طرف مقابل در جنگهای زمان رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم مسلمان نبود. همین ویژگی، سنگینی کار را بر امام علی علیهالسلام دوچندان مینمود. چه قدر باید زحمت میکشید تا اصحاب و لشکریان خود را توجیه کند که دشمن گرچه به ظاهر مسلمان است، اما نبرد با او واجب است؛ چرا که اساس و کیان اسلام را به خطر افکنده است.
همین امر باعث شد که جنگ صفین با پیروزی امام پایان نیابد و اصحاب بی خرد در برابر امام علیهالسلام جبهه جدیدی گشودند و جنگ نهروان را به راه انداختند. این وضع پیچیده، حتی باعث شد که برخی از امام علیهالسلام تقاضا کنند آنان را برای جهاد به مرزها بفرستد تا در صورت بروز جنگ، طرف مقابل آنان کفار باشند نه مسلماننماها!
با توجه به این وضعیت بود که جابر میگفت: «الشاکُّ فی حَرْبِ عَلِیٍّ کالشّاکِّ فی حَرْبِ رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم»؛ 23 کسی که در حقانیت جنگهای امام علی علیهالسلام تردید کند، مانند کسی است که در حقانیت جنگهای پیامبر تردید کرده است. این سخن جابر، نشان از بینش عمیق و درک درست او از اسلام دارد.
الف) جنگ جمل
مرکز خلافت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام ابتدا در مدینه منوره بود، اما زمانی نگذشت که پیمان شکنان در بصره گرد آمدند و با تجهیز نفرات و نیرو و امکانات، بصره را به مرکز فتنه و آشوب و هرج و مرج تبدیل کردند. امام به ناچار از مدینه به سوی عراق هجرت کرد و در کوفه رحل اقامت افکند و از آنجا لشکری آراست و به سوی بصره بیرون شد و در یک روز، آن فتنه را سرکوب و اجتماع فتنه انگیزان را متلاشی کرد. در این نبرد که اولین نبرد دوران زمامداری امیرالمؤمنین علیهالسلام بود، جابر در رکاب حضرت بود.
جابر میگوید: ما با امیرالمؤمنین علیهالسلام در بصره بودیم؛ جنگ تمام شده بود و با جمعی از اصحاب شب هنگام دور یکدیگر نشسته و در گفتوگو بودیم. حضرت به سوی ما آمد و پرسید: چه میگویید؟ عرض کردیم: درباره بدی دنیا صحبت میکنیم. فرمود: جابر! برای چه دنیا را مذمّت میکنی؟! سپس حمد و ثنای الهی را به جا آورد و سخنانی در فواید دنیا بیان داشت و سپس دست مرا گرفت و مرا با خود به قبرستان برد و با مردگان سخنانی بیان فرمود. 24
ب) جنگ صفین
دومین و مهمترین جنگ دوران زمامداری امام علی علیهالسلام، جنگ صفین است که در آن با معاویه و یارانش جنگید. این نبرد هجده ماه به طول انجامید و به سبب جهل و سادگی یاران امام و حیله دشمن کار به حکمیّت کشید. در کتابهای «استیعاب» و «أسدالغابه»، از نویسندگان اهل سنت آمده است: جابر در خدمت علی بن ابیطالب در صفین حضور داشت. 25
ج) جنگ نهروان
ساده اندیشان لشکر امام علیهالسلام که در صفین، حضرت را مجبور به پذیرش حکمیّت کردند، نگذاشتند دستکم امام نماینده خود را برای مذاکره با دشمن برگزیند و ابوموسی اشعری ساده لوح را به عنوان نماینده حضرت در مذاکرات به وی تحمیل کردند. اما آنان که بعدها ثمره تلخ نادانی خود را دیدند، به جای اصلاحِ روش خود، در گمراهی بیشتر غوطه ور شدند و به امام گفتند: با پذیرش حَکَمین، تو کافر شدی؛ توبه کن تا ما پیروت باشیم! امام که آنان را به خوبی میشناخت و میدانست مردمی پیمان شکن و نادانند، نپذیرفت.
آن جماعت نیز لشکری را برای نبرد با امام علیهالسلام سامان دادند. حضرت به ناچار برای جنگ با آنان بیرون شد و کار آنان را یکسره کرد. در این جنگ، جابر در خدمت امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و داستانی را که هنگام بازگشت از این سفر پیش آمده را نقل کرده است. 26
موضع جابر در برابر معاویه
در کتاب «وقعة صفین» که از کتابهای کهن است، از جابر بن عبدالله نقل شده که پیامبر خداصلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «معاویه در حالی میمیرد که از امت من نیست». 27
جابر که این حدیث را مستقیماً و بی واسطه از پیامبر خداصلی الله علیه و آله وسلم شنیده است، معلوم است که در برابر معاویه چه موضعی خواهد داشت و شرکت او در جنگ صفین در رکاب امام علی علیهالسلام گویای موضع او در برابر معاویه است. همچنین دو ماجرای زیر، موضع جابر را در برابر معاویه به خوبی روشن میکند: در آخرین سال خلافت امام علی علیهالسلام، معاویه سه هزار نفر را به فرماندهی «بُسر بن أرطاة» به سوی مدینه فرستاد و به بُسر گفت: به سوی مدینه حرکت کن و ساکنان آن را پراکنده ساز. به هر جا گذر کردی، مردمانش را بترسان و هر کس که اطاعت ما را نپذیرفت، مالش را غارت کن و به اهالی مدینه اینطور وانمود کن که آنان را میکشی و آنان چارهای جز بیعت ندارند. لشکر معاویه وقتی به مدینه رسید، در پی اجرای دستورات او برآمد. مردم مدینه که با کمبود امکانات و نفرات لشکر دشمن روبه رو شدند، چارهای جز کنار آمدن ندیدند و دسته دسته برای بیعت با فرمانده لشکر میآمدند. طایفه بنی سلمه که از بستگان جابر بود نیز برای بیعت با او آمدند. فرمانده لشکر از آنان پرسید: آیا جابر همراه آنان است یا نه؟ گفتند: نه. گفت: تا جابر همراهشان نباشد، با آنان بیعت نمیکنم.
جابر میگوید: من بیمناک و متواری شدم. اما بُسر به بنی سلمه گفت: تا زمانی که جابر حاضر نشود، شما امنیّت ندارید. بستگانم به سراغ من آمدند و گفتند: تو را به خدا سوگند میدهیم با ما بیا و با بُسر بیعت کن و خون خود و بستگانت را حفظ کن؛ زیرا اگر چنین نکنی، مردان ما کشته و خانواده ما اسیر میشوند.
جابر از آنان یک شب مهلت خواست تا بیندیشد و تصمیم بگیرد. در آن زمان امام علی علیهالسلام در کوفه بود. جابر به جز «امّسلمه»، گرامیترین همسر رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم بعد از خدیجه کبری، کس دیگری برای مشورت نیافت؛ پس به سراغ ایشان رفت و او در پاسخ جابر گفت: بیعت کن و خون خود و خویشاوندانت را حفظ کن؛ گرچه میدانم چنین بیعتی، بیعت ضلالت است. همین تقیّه بود که اصحاب کهف را وادار کرد هماهنگ با مردم، صلیب به گردن آویزند و در مراسم آنان شرکت جویند. 28
از این ماجرا موقعیت و شخصیت معروف جابر و نفرت او از معاویه آشکار میگردد.
داستان دوم، واقعه ای است که بین جابر و شخص معاویه در دوره حکومت او به وقوع پیوست. مشکلات و حوادث روزگار جابر را مجبور کرد تا به شام، پایتخت معاویه سفر کند و چاره کار را از او بخواهد. مسعودی مینویسد:
جابر به دمشق آمد، اما معاویه تا چند روز به او اجازه حضور نداد. پس از آنکه اجازه یافت و با معاویه ملاقات کرد، به او گفت:ای معاویه! آیا سخن پیامبر را نشنیده ای که فرمود: هر کس حاجتمند و گرفتاری را راه ندهد و به حضور نپذیرد، خداوند متعال در روز قیامت که روز حاجت و نیاز است او را نپذیرد و راه ندهد؟!
معاویه از این سخن برآشفت و گفت: از پیامبر شنیدم که فرمود: شما پس از من به ناملایمات دچار میشوید. صبر و بردباری کنید تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوید.ای جابر! تو چرا بر مشکلات شکیبایی نورزیدی؟ جابر گفت: آنچه فراموش کرده بودم را به خاطرم آوردی.
جابر این سخن را گفت و بیرون رفت و بر مرکبش سوار شد و به سوی مدینه حرکت کرد. معاویه برای او ششصد دینار فرستاد، اما جابر آن را نپذیرفت و سه بیت شعر برای او نوشت که مضمونش این است:
«من قناعت را بر ثروت ترجیح میدهم؛ مشکلات را به جان میخرم؛ لباس حیا به تن میکنم و به جای ثروت، آبرویم را حفظ میکنم». و به فرستاده معاویه گفت: به او بگو،ای پسرِ هندِ جگرخواره! در نامه عملت هرگز حسنه ای نخواهی یافت که من سبب آن باشم. 29 از این داستان نیز آزادگی و وارستگی جابر و کینه معاویه به او دانسته میشود.
3. جابر در محضر امام حسن مجتبی علیهالسلام
شیخ طوسی و ابن شهر آشوب، جابر را از اصحاب و یاران امام مجتبی علیهالسلام شمرده اند. 30 ابوجعفر طبری شیعی در «دلائل الامامه» از جابر نقل کرده است: روزی با امام حسن علیهالسلام در مسجدالنبی نشسته بودیم؛ به حضرت عرض کردم: دوست دارم معجزهای از تو ببینم که آن را از تو برای دیگران حکایت کنم. حضرت پایشان را به زمین زد، دریاها نمایان شد، در حالی که کشتیها در آنها در حرکت بودند؛ از دریا ماهی گرفت و به من داد. من به پسرم محمد گفتم: آن را به خانه ببر. به خانه برد و ما سه روز از آن میخوردیم. 31
شیخ طوسی روایتی را نقل میکند که از آن، عمق ایمان و عشق پایدار جابر به امام حسن و امام حسین علیهمالسلام دانسته میشود. او به سندی که ذکر میکند، از امام سجادعلیهالسلام نقل میکند: همان سالی که امام حسن علیهالسلام از دنیا رفت، من پشت سر عمویم حسن علیهالسلام و پدرم حسین علیهالسلام در کوچه های مدینه میرفتم، در حالی که هنوز به سنّ بلوغ نرسیده بودم. در بین راه جابر بن عبدالله انصاری و انس بن مالک همراه با جمعی از قریش و انصار، با امام حسن و امام حسین8 دیدار نمودند. جابر بی اختیار خود را به دست وپای آن دو بزرگوار انداخت و بر آن بوسه زد. مردی از بنی امیه که در میان جمع بود، به جابر اعتراض کرد و گفت: تو با این کهنسالی و منزلتی که در اثر همراهی با رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم داری، چنین میکنی؟! جابر در پاسخ او گفت:«از من دور شو! اگر تو فضیلت و موقعیت آن دو را چون من میدانستی، بر خاک قدمشان بوسه میزدی».
سپس جابر رو به انس بن مالک کرد و گفت: روزی رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم در مسجد بود و اصحاب گردش حلقه زده بودند. حضرت به من فرمود:ای جابر! حسن و حسین را نزدم بیاور. من رفتم و آن دو را فراخواندم. در بین راه گاهی این و گاهی آن را به دوش میگرفتم تا به حضور پیامبر رسیدیم. پیامبر که احترام و محبت مرا نسبت به آن دو دید از من پرسید:ای جابر! آیا آن دو را دوست میداری؟ عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت! چرا آنان را دوست نداشته باشم، در حالی که مقام آنان را نزد شما میدانم؟!
سپس پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم سخنانی در فضیلت امام حسن و امام حسین8 بیان داشت و در پایان به حضرت مهدی (عج) که از نسل امام حسین علیهالسلام است، اشاره فرمود. 32
جابر در حضور امام حسین علیهالسلام
شیخ طوسی جابر را در شمار یاران و اصحاب امام حسین علیهالسلام نیز آورده است. 33 چون غیر از امام هیچ کس از سرانجام سفر از مکه به کربلا که همانا شهادت بود، اطلاع نداشت، جابر و برخی دیگر از دوستداران امام، با ایشان همراه نبودند. از سخنان جابر با شاگردش عطیه استفاده میشود که اگر جابر پایان پرافتخار آن سفر را میدانست، امام را همراهی میکرد.
در روز عاشورا امام خطاب به دشمن میفرمود: آیا من پسر دختر پیامبر شما نیستم؟ آیا من پسر وصیّ و پسرعموی پیامبر شما نیستم؟ همو که پیش از همه به پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم ایمان آورد... آیا پیامبر درباره من و برادرم نفرمود: این دو آقای جوانان اهل بهشتند؟ اگر گمان میبرید که چنین نیست، کسانی هستند که اگر از آنان بپرسید، از حقیقت به شما خبر دهند. از کسانی چون جابر بن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و... بپرسید. 34
جابر، اولین زائر امام حسین علیهالسلام در کربلا
چند روز پس از رسیدن خبر شهادت امام، جابر انصاری بارِ سفر به سوی کربلا بست. پیری و دوری راه و سبعیت سفّاکانی چون یزید و ابن زیاد، ما او از این سفر نشد.
«عطیه عوفی» شاگردش او را در این سفر همراهی میکرد. شیخ طوسی جابر را اولین زائر امام حسین علیهالسلام دانسته و روز ورود او را به کربلا، بیستم صفر همان سال دانسته است. 35
سید بن طاووس، داستان زیارت جابر و عطیه از کربلا را نقل کرده و زیارتنامه ای را که جابر با آن، امام و شهدا را زیارت کرده، آورده است. جابر پس از زیارت، روی قبر خم شد و صورت خود را به قبر مالید و چهار رکعت نماز خواند و آنگاه به زیارت قبر علی اکبر رفت و آن حضرت را نیز زیارت کرد و بر قبر او بوسه زد و دو رکعت نماز گزارد. سپس به زیارت بقیّه شهدا رفت و با کلماتی عمیق زیارتنامه خواند. در پایان به زیارت حضرت ابوالفضل علیهالسلام رفت و با جملاتی زیبا آن حضرت را زیارت کرد و دو رکعت نماز گزارد. 36
موضع جابر در واقعه حرّه
پس از آنکه سیدالشهداعلیهالسلام در کربلا به دست لشکر یزید به شهادت رسید، مردم مدینه برآشفتند و والی مدینه را که از سوی یزید گماشته شده بود، از مدینه بیرون کردند و یزید را شایسته خلافت ندانستند. یزید از شامیان لشکری آراست و فرماندهی آن را به شخصی سفّاک و خونریز به نام «مسلم بن عقبه» سپرد. این لشکر شهر پیامبر را محاصره کرد و خدا میداند چه فجایعی به وقوع پیوست. هر که را خواستند کشتند و بیپروا به ناموس مردم تجاوز کردند. اموال مردم را آزادانه غارت کردند و ذرهای حرمت حرم رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم را پاس نداشتند.
در آن زمان جابر کهنسال شده و نورِ دیده اش به خاموشی گراییده بود. او در کوچه های مدینه میگشت و میگفت: «نابود باد هر کس خدا و رسول خدا را بترساند.» مردی پرسید: چه کسی خدا و رسول خدا را میترساند؟ جابر گفت: از پیامبر خدا شنیدم که فرمود: «هر کس مردم مدینه را بترساند، مرا ترسانده است».
یکی از لشکریان مسلم بن عقبه به جابر حمله کرد و خواست او را بکشد، اما «مروان اموی» جابر را پناه داد و او را واداشت به خانه اش برود و در را به روی خود ببندد. 37
جابر با امام سجادعلیهالسلام
پس از واقعه کربلا و شهادت سید الشهداعلیهالسلام، بنی امیه دنیا را به کام خود دیدند و نسبت به اهل بیت(ع) و شیعیان آزار و اذیت و فشار را به نهایت رساندند؛ به گونه ای که بیشتر مردم به سبب ترس، از همراهی و اظهار محبت به اهلبیت دوری میکردند و تنها افراد بسیار اندکی در همراهی اهلبیت باقی ماندند؛ به گونه ای که امام سجادعلیهالسلام را کم یاورترین امام دانسته اند. 38 در چنین شرایطی، جابر بن عبدالله یکی از آن افراد اندکی بود که نسبت به امام سجادعلیهالسلام ثابت قدم و وفادار ماند و بر این اعتقاد پای فشرد. 39 شیخ طوسی و ابن شهرآشوب نیز جابر بن عبدالله انصاری را از اصحاب امام زین العابدین علیهالسلام شمرده اند. 40
جابر گوید:
زمانی که مروان حکم از طرف یزید فرماندار مدینه بود، در پایان ماه رمضان اعلام کرد که نماز عید فطر را در بقیع خواهد خواند و فرمان داد تا همه در آنجا جمع شوند. صبحگاهان که هوا تاریک بود، از منزل بیرون آمدم تا به حضور امام سجادعلیهالسلام برسم. از هر کوچه ای که میگذشتم، دیدم مردم به سوی بقیع برای نماز عید میروند و چون مسیر مرا برخلاف مسیر خود میدیدند، میپرسیدند: تو به کجا میروی؟ پاسخ میدادم: به مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم میروم. هنگامی که وارد مسجد پیامبر شدم، به جز امام زین العابدین علیهالسلام کسی را در آنجا ندیدم. حضرت در حال انجام فریضه صبح بودند و من هم نماز صبحم را به ایشان اقتدا کردم. امام علیهالسلام پس از نماز، سجده شکر گزارد و دعا کرد و من آمین گفتم؛ تا وقتی که آفتاب طلوع کرد، حضرت رو به قبله ایستاد و دستها را تا مقابل صورت بالا برد و دعای طولانی ای خواند. 41
در پایان این بخش، روایتی را میآوریم که حاکی از موقعیت و جایگاه جابر بن عبدالله انصاری در میان اهلبیت(ع) و رابطه او با امام سجادعلیهالسلام است.
در حدیث آمده است: فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام روزی به سراغ جابر بن عبدالله رفت و به او گفت: ای صحابی پیامبر! ما بر شما حقوقی داریم: یکی این است که هرگاه دیدید یکی از ما بر اثر مجاهده و عبادت، خود را به سختی و نابودی انداخته، به او تذکر دهید و او را به رعایت حال خود دعوت کنید. علی بن الحسین که تنها یادگار پدرش است، بر اثر سجده بسیار، بینی اش زخم شده و پیشانی و کف دستها و سر زانوهایش پینه بسته است. به او بگویید از عبادت خود بکاهد و ملاحظه حال خود کند.
جابر به سوی خانه حضرت زین العابدین حرکت کرد و جلوی خانه، امام باقرعلیهالسلام را در میان نوجوانان بنی هاشم دید. نگاه جابر که به او افتاد با خود گفت: این نوجوان همچون پیامبر راه میرود. از او پرسید:ای نوجوان! تو کیستی؟ پاسخ شنید: محمد، فرزند علی بن الحسین. جابر به گریه افتاد و گفت: به خدا قسم تو به حق، شکافنده علم هستی. پدرم به فدایت، به نزد من بیا. حضرت باقر نزد او آمد و جابر پیراهن حضرت را گشود و صورت خود را بر سینه اش نهاد و بر آن بوسه زد و گفت: جدّت پیامبر به من فرموده تا سلام او را به تو برسانم، و نیز به من فرمود: تو زندگی میکنی تا آن زمان که از فرزندانم محمد بن علی باقرالعلوم را ببینی، و آنگاه تو نابینا شده باشی و او تو را شفا دهد. سپس به امام باقرعلیهالسلام عرض کرد: از پدرت اجازه بگیر تا من به حضورش برسم.
امام باقر به خدمت پدر رسید و آنچه بین او و جابر گذشته بود، برای پدر بازگفت. امام سجاد علیهالسلام فرمود: او جابر بن عبدالله انصاری است و اجازه داد تا جابر به حضورش برسد. وقتی جابر به نزد حضرت سجاد علیهالسلام آمد، دید که از شدت عبادت، لاغر شده است. امام سجاد علیهالسلام احترام کرد و برخاست و با جابر احوالپرسی کرد و او را در جای مناسب نشاند. جابر عرض کرد: این زحمت و فشار چیست که بر اثر زیادی عبادت به خود میدهید؟! آیا نمیدانی که خداوند بهشت را برای شما و دوستان شما آفریده و جهنم را برای دشمنان شما پدید آورده است؟!
امام در پاسخ فرمودند:ای صحابی پیامبر! آیا نمیدانی که خداوند گذشته و آینده پیامبر را آمرزید؛ اما او دست از مجاهده و عبادت برنداشت؟ آنقدر عبادت کرد تا پاهایش متورّم شد. به پیامبر گفتند: با آنکه خداوند گذشته و آینده تو را آمرزیده، باز هم اینگونه عبادت بسیار میکنی؟ پیامبر فرمود: آیا بنده ای شکرگزار نباشم؟!
جابر که این پاسخ امام سجادعلیهالسلام را شنید، عرض کرد:ای پسر پیامبر! رعایت حال خود کنید تا زنده بمانید؛ چراکه شما خاندانی هستید که از برکتشان بلاها رفع، و سختیها برطرف شود و باران ببارد. امام سجادعلیهالسلام فرمود: من به روش پدرانم عمل میکنم تا آنان را در عالم دیگر دیدار کنم.
جابر رو به حضّار مجلس کرد و گفت: در میان اولاد پیامبران همچون علی بن الحسین دیده نشده، مگر حضرت یوسف. به خدا قسم فرزندان علی بن الحسین از فرزندان یوسف برترند؛ چرا که در میان آنان حضرت مهدی (عج) است؛ همو که زمین را پس از پر شدن از ستم، از عدل و داد آکنده میکند. 42
جابر در محضر امام باقرعلیهالسلام
رابطه جابر با امام باقرعلیهالسلام، رابطه ای خاص و بی نظیر بود. در دوران جوانی جابر، روزی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم به او فرمود:ای جابر! تو مردی از فرزندان مرا خواهی دید که همنام من و شبیه من است و دانش را میشکافد. هرگاه او را دیدی، سلام مرا به او برسان.
این فرموده پیامبر در ذهن جابر چنان نقش بست که بعدها بسیار آرزوی دیدار شخص موعود را میکرد و پیوسته میگفت:ای باقرالعلم!ای باقر العلم. اهل مدینه که از دل جابر خبر نداشتند، میپنداشتند که هذیان میگوید؛ اما جابر در پاسخ آنان میگفت: به خدا قسم هذیان نمیگویم؛ چراکه از پیامبر خداصلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که فرمود: تو مردی از فرزندان مرا خواهی دید که نامش و چهره اش مانند من است. او علم را میشکافد. این است که من چنین میگویم. 43
این خاطره از پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم برای جابر آنقدر زیبا و ماندگار بود که آن را در زمانها و موقعیّتهای گوناگون برای مردم بازگو میکرد. جابر، صبح و عصر به خدمت حضرت باقرعلیهالسلام میرسید تا بدانجا که باعث شگفتی مردم مدینه شده بود؛ تا آنکه امام سجادعلیهالسلام از دنیا رفت. از آن زمان به بعد به احترام سوابق جابر، امام باقرعلیهالسلام به سراغ جابر میرفت. 44
فلیح بن ابی بکر شیبانی گوید: من در خدمت امام سجادعلیهالسلام بودم و فرزندانش نیز حاضر بودند. ناگهان جابر بن عبدالله انصاری وارد شد و بر حضرت سلام کرد. سپس دست امام باقرعلیهالسلام را گرفت و به کناری برد و به ایشان عرض کرد: پیامبر خداصلی الله علیه و آله وسلم به من خبر داد که «تو مردی از خاندان مرا میبینی که نامش محمد بن علی و کنیهاش ابوجعفر است؛ هرگاه به حضورش رسیدی، سلام مرا به او برسان.» جابر این را گفت و رفت.
بعد از نماز مغرب، امام سجادعلیهالسلام از فرزندش محمد باقرعلیهالسلام درباره ملاقات با جابر پرسید و ایشان گفته جابر را برای پدرش بازگفت. امام فرمود: «این ویژگی که خداوند از جانب پیامبرش به تو ارزانی داشت، گوارای تو باد. برادرانت را بر آن آگاه مکن. مبادا چنانکه برادران یوسف به وی مکر ورزیدند، برادرانت به تو مکر ورزند». 45
روزی جابر به حضور امام سجادعلیهالسلام رسید، در حالی که امام باقرعلیهالسلام در سنین نوجوانی و در خدمت امام سجادعلیهالسلام بود. جابر به وی گفت:ای نوجوان بیا؛ حضرت پیش آمد. جابر گفت: برو؛ حضرت رفت. جابر گفت: قسم به پروردگار کعبه، چهره اش همچون چهره پیامبر است. آنگاه از حضرت سجاد پرسید: این نوجوان کیست؟ حضرت پاسخ داد: پسر من محمدِ باقر است. جابر برخاست و خود را روی قدم های حضرت باقر انداخت و گفت: جانم فدایتای پسر پیامبر خدا! سلام پدرت را بپذیر؛ چرا که رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بر تو سلام میرساند.
در این هنگام اشک در چشمان امام باقرعلیهالسلام حلقه زد و فرمود: «ای جابر! بر پدرم پیامبر خدا درود باد تا آن زمان که آسمانها و زمین برپاست و سلام بر توای جابر که سلام آن حضرت را رساندی». 46
سپس جابر به جای خود بازگشت و به امام سجادعلیهالسلام عرض کرد: روزی پیامبر به من گفت:ای جابر! هرگاه فرزندم باقر را دیدی، سلام مرا به او برسان. او همنام من و شبیهترین مردم به من است. دانش او دانش من، و حکم او حکم من است. هفت تن از فرزندان او، امین الهی و معصوم و پیشوایان ابرارند. هفتمین آنان مهدی علیهالسلام است که دنیا را از داد و عدل پر کند، آنچنان که از ستم و جور پر شده است. سپس رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم این آیه را خواندند:
(وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ)؛ 47 ما آنان را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت میکنند و به آنان وحی کردیم که کارهای نیک انجام دهند و نماز به پا دارند و زکات بپردازند و آنان پرستنده ما بودند. 48
روزی جابر به منزل امام سجادعلیهالسلام آمد و خواستار دیدار امام محمد باقرعلیهالسلام شد. امام پاسخ داد: او در مکتب خانه است؛ کسی را میفرستم که او را بیاورد. جابر گفت: من به خدمتش میرسم. جابر به سوی مکتب خانه رفت. وقتی به حضور امام باقرعلیهالسلام رسید، ایشان را در آغوش گرفت و پیشانی مبارکش را بوسید و گفت: پیامبر خدا به من فرموده سلامش را به تو برسانم. حضرت باقر فرمود: بر رسول الله و بر تو سلام باد. سپس جابر گفت: پدرم و مادرم به فدایت! پیمان ببند که روز قیامت از من شفاعت کنی. حضرت فرمود: چنین کنم. 49
محمد بن مسلم و زراره، که هر دو از اصحاب ممتاز و برجسته امام باقر و امام صادق هستند، درباره چند حدیث از امام باقرعلیهالسلام پرسیدند. حضرت آن احادیث را از جابر انصاری برای آنان حکایت کرد. آن دو به اعتراض گفتند: ما چه کار به جابر داریم؟! حضرت فرمود: «ایمان جابر بدان پایه است که از تأویل این آیه که مربوط به رجعت پس از مرگ است، آگاه است: (إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَی مَعَادٍ). 50
شهید ثانی در کتاب «مُسَکِّنْ الْفؤاد» روایت میکند: روزی امام باقرعلیهالسلام به دیدار جابر بن عبدالله انصاری رفت و حالش را جویا شد. جابر گفت: من در حالی هستم که پیری را بر جوانی، بیماری را بر سلامتی و مرگ را بر زندگی ترجیح میدهم. امام باقرعلیهالسلام فرمود: «ای جابر! امّا من، اگر خداوند مرا پیر قرار دهد، پیری را دوست دارم؛ اگر مرا جوان قرار داد، جوانی را دوست دارم؛ اگر مرا بیمار کند، بیماری را دوست دارم؛ اگر شفایم دهد، شفا و تندرستی را دوست دارم؛ اگر مرا بمیراند، مرگ را دوست دارم و اگر مرا زنده بدارد، زندگی را دوست دارم».
جابر که این سخنان را از حضرت باقرعلیهالسلام شنید، صورت حضرت را بوسید و گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم راست فرمود؛ چرا که به من فرمود: «تو فرزندی از نسل مرا دیدار خواهی کرد که همنام من است و علم را میشکافد و زیر و رو میکند، آنچنان که گاو، زمین را شخم میکند و زیر و رو میکند و به همین سبب او شکافنده دانش اولین و آخرین نامیده شد». 51
از روایاتی که نقل کردیم، این نتایج به دست میآید:
1. جابر در انتظار دیدار امام باقرعلیهالسلام و ابلاغ سلام رسول خداصلی الله علیه و آله وسلم به وی بوده است.
2. ارتباط تنگاتنگ بین جابر و رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم و امام سجاد و امام باقر دانسته میشود، و اینکه جابر تا چه اندازه مورد احترام اهلبیت: بوده است.
3. ابلاغ سلام نه یک مرتبه، بلکه در موارد مختلف انجام شده و این نشان میدهد که جابر با این عمل چه اندازه عشق و ارادت به ائمه(ع) داشته است. مگر نه اینکه یاد محبوب هر چه تکرار شود، شیرین است؛ وگرنه با یک بار ابلاغ سلام، دستور پیامبر عملی شده بود.
4. تکرار این سلام رسانی، از سوی جابر، با انگیزه نشر و گسترش فضایل اهلبیت و معرفی مقامات آن بزرگواران بوده است.
5. اختلاف در روایات ابلاغ سلام، بدان سبب است که ابلاغ سلام از سوی جابر در موارد گوناگون انجام شده، نه آنکه فقط یک بار انجام شده و روایاتش اختلاف داشته باشد.
برخورد جابر با عبدالملک مروان و کارگزارانش
جابر حکومت عبدالملک مروان را حکومتی ناروا و نالایق و به دور از تعالیم اسلام میدانست که با دسیسه و نیرنگ به قدرت رسیده، و مورد رضایت مسلمانان نیست. شیوه حکومتی عبدالملک، ظالمانه و به دور از عدل و انصاف بود و کارگزارانش نیز شیوه او را سرمشق کار خود قرار داده بودند و با شکنجه و شلاّق و کشتار، کار خود را پیش میبردند. به همین دلیل مسلمانان خردمند، به ویژه بازماندگان از یاران رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم همچون جابر در مواقع مناسب، از اعتراض و بیان حقایق کوتاهی نمیکردند. واقدی در «طبقات» از عوف بن حارث نقل میکند:
دیدم روزی جابر به حضور عبدالملک رسید. خلیفه به او خوش آمد گفت و او را در کنار خود نشاند. در میان صحبتها، جابر به او گفت: همانطور که میدانی، مردم مدینه مشکلاتی دارند و پیامبر گرامی این شهر را طیّبه نام نهاد. اگر خلیفه اقدامی برای رفع مشکلات آن و کمک به مردم کند، شایسته است. عبدالملک را این سخن خوش نیامد و اعتنایی نکرد. جابر بر گفته خود اصرار ورزید تا آنکه قبیصه (از نزدیکان خلیفه) به فرزند جابر که همراه او بود اشاره کرد تا جابر را ساکت کند. پسر، پدر را ساکت کرد. وقتی جابر از مجلس خلیفه بیرون آمد، قبیصه به جابر گفت: این گروه نه جانشین پیامبر بلکه پادشاه ند و شیوه پادشاهی در پیش گرفته اند. جابر گفت: خداوند امتحانی نیکو کند. اگر در گفتن حق کوتاهی کنی، تو در نزد خداوند عذری نداری، در حالی که خلیفه سخن تو را میپذیرد. قبیصه گفت: سخنم را گاهی میپذیرد و گاهی نمیپذیرد؛ هرگاه موافق میلش باشد میپذیرد. 52
در کتاب «الامامة و السیاسة» آمده است: «حبیش بن دلجه» از سوی عبدالملک مروان به مدینه آمد تا از مردم برای او بیعت بگیرد. جابر بن عبدالله انصاری را احضار کرد و به او گفت: آیا با عبدالملک به عنوان خلیفه بیعت میکنی با پیمانی الهی و عظیم که به آن وفادار بمانی، و اگر مخالفت کنی، به جهت گمراهی ریختن خونت جایز باشد؟ جابر که خود را مجبور به بیعت میدید گفت: اینگونه بیعت، تو را سزد؛ اما من بیعت میکنم، همانگونه که با رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بیعت کردم که فرمانبر باشم. 53
پس از آنکه حکومت عبدالملک پا گرفت و استقرار یافت، حجّاج خون آشامِ بی رحم را به عنوان فرماندار مدینه گمارد. حجاج برای آنکه بر مردم سلطه یابد، افراد باقی مانده از اصحاب پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم مانند: جابر بن عبدالله، انس بن مالک، سهل ساعدی و... را برگردنشان پلاک و مهر آویخت تا به خیال خود، آنان را تحقیر کند54 او با اصحاب پیامبر اینگونه عمل کرد تا دیگر مردمان حساب کار خود بکنند و در برابر او تسلیم باشند. طبری در تاریخش همین داستان را نقل کرده و گوید: «جابر را دیدند در حالی که به دست او مهر آویخته بودند». 55
ابن عساکر در «تاریخ دمشق»، با سند مذکور از جابر نقل میکند که گفت: «من به حضور حجاج رسیدم و به او سلام ندادم». 56
امامت در نماز میت بر بزرگان و برجستگان، نشانه بزرگی و اهمیت است. جابر میدانست که چون سرشناس و محبوب است، احتمالاً والی مدینه برای کسب وجاهت و موقعیت در میان مردم، به پیش نمازی در نماز میت بر او پیشقدم میشود و جابر نمیخواست چنین شود؛ به همین سبب وصیت کرد که حجاج بر او نماز نخواند. 57
جابر از چه کسانی روایت میکند؟
جابر بن عبدالله روایات بسیاری از معصومین به ویژه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم دارد. بخشی از این روایات را بدون واسطه از پیامبر گرامی روایت میکند و بخش دیگر را به واسطه دیگران و این نشان میدهد که ده سال همنشینی و همراهی با رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم موجب نشد که جابر خود را از احادیثی که دیگران از آن حضرت شنیده اند، بی نیاز بداند و به آن اهمیت ندهد؛ بلکه جابر تشنه دانش و حدیث معصوم است؛ بیواسطه باشد یا با واسطه.
در کتاب «تهذیب التهذیب» آمده است که جابر از این افراد روایت کرده است: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم، امام علی علیهالسلام، ابوبکر، عمر، ابوعبیده، طلحه، معاذ بن جبل، عمار یاسر، خالد بن ولید، ابی بردة بن نیار، ابوقتاده، ابوهریره، ابوسعید، عبدالله بن انیس، ابوجمیل ساعدی،ام شریک،ام مالک و امکلثوم دختر ابیبکر. 58
تاریخ وفات جابر
رجالیان و مورخان، سال وفات جابر را به تفاوت نقل کرده اند؛ از جمله این تاریخها را ضبط کردهاند: سال 73 هجری59، 74 هجری60، 76 هجری61، 77 هجری62، 78 هجری63.
در برخی کتابها ماجرای وفات او را ذکر کرده و نوشته اند: حجاج بن یوسف ثقفی در تشییع جنازه او حاضر بود و بر او نماز خواند. 64 با توجه به این نکته که حجاج از سال 73 تا سال 74 به مدت یک سال والی مدینه بود و پس از آن تا آخر عمرش والی عراق شد، طبعاً باید وفات جابر بین سالهای 73 تا 74 واقع شده باشد.
در بعضی کتابها آمده است که در آن هنگام «ابان بن عثمان» والی مدینه بوده و در آن مراسم حاضر شده و کفنی هم برای جابر آورده است. 65 طبری امارت ابان بر مدینه را از سال 76 تا 83 دانسته است. 66 پس وفات جابر طبق این تاریخ باید بین 76 تا 83 هجری واقع شده باشد.
از حدیثی که کلینی در کافی ذکر کرده، استفاده میشود که جابر به هنگام ارتحال و شهادت امام زین العابدین علیهالسلام زنده بوده و امام باقرعلیهالسلام در دوران امامت خود به خانه جابر رفت و آمد داشته است. 67 با توجه به این نکته که دانشمندان شهادت امام چهارم را در سال49 یا 59 هجری دانسته اند، به دست میآید که وفات جابر پس از این تاریخ بوده است.
مرحوم مامقانی (دانشمند رجالی مشهور) با استدلال خود، وفات جابر را در سال 98 هجری دانسته است 68 و اربلی هم سال 98 را زمان وفات جابر میداند. 69
مرحوم صدوق ماجرای احتضار و وفات امام محمدباقرعلیهالسلام را نقل میکند و میگوید: در آن هنگام زید بن علی گفت: برادر امام حسین علیهالسلام پس از برادرش امام حسن علیهالسلام به امامت رسید؛ چه ما ی دارد که پس از شما من امام باشم، نه فرزندتان امام صادق علیهالسلام. در این وقت حضرت باقرعلیهالسلام دستور داد تا جابر بن عبدالله را فراخواندند. هنگامی که حاضر شد، حضرت به او فرمود: داستان لوح سبزرنگی را که نزد مادرم فاطمه زهرا سلام الله علیها دیدی حکایت کن. جابر، حدیث لوح را بیان کرد. زید وقتی فهمید امامت حضرت صادق علیهالسلام پس از پدرش خواسته الهی است، بدان راضی شد. 70
با توجه به آنکه مورخان وفات حضرت باقرعلیهالسلام را در سال 114 هجری دانسته اند؛ مطابق این روایت، وفات جابر پس از این تاریخ رخ داده است.
قبر جابر در کجاست؟
در بعضی از کتابها نوشته اند جابر بن عبدالله از صحابه ای است که در بقیع دفن شده اند. اما از بعضی احادیث تاریخی به دست میآید که او در قبرستان طایفه «بنی سلمه» در غرب مدینه دفن شده است؛ چرا که جابر هم از بنی سلمه بوده است. ابن عساکر حدیثی آورده است که «ابان بن عثمان» والی مدینه به فرزندان جابر پیام داد: هرگاه پدرتان مرد، او را دفن نکنید تا من بر او نماز گزارم. وقتی جابر از دنیا رفت، ابان آمد و پرسید: کجا دفن میشود؟ گفتند: آنجا که مردگان بنی سلمه را دفن میکنیم. 71
ابن شبّه احادیثی را در فضیلتِ قبرستانِ غربِ مدینه آورده است. 72 از برخی احادیث نیز به دست میآید که قبرستان بنی سلمه در آن زمان محل دفن اموات بوده است. 73
پینوشتها:
1 . ابن کثیر دمشقی، جامع المسانید، ج 24، ص 359.
2 . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 87.
3 . المغازی، ج 1، ص 266 ـ 269؛ شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 262 ـ 265؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 106 و ج 3، ص 104.
4 . محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج 2، ص 526.
5 . ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 42.
6 . ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج 10، ص 545.
7 . آقا بزرگ تهرانی، نقباء البشر، ص 674.
8 . محدث نوری، خاتمه مستدرک الوسائل، ج 2، ص 43.
9 . مرتضی انصاری، زندگی و شخصیت شیخ انصاری، ص 57 ـ 63.
10 . این مطلب را مرحوم آیة الله العظمی نجفی مرعشی برای نگارنده حکایت فرمود.
11 . همان، ص 336 ـ 338؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 56 ـ 58؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 107.
12 . ر. ک: حسین واثقی، جابر بن عبدالله انصاری، ص 63 ـ 50.
13 . صحیح مسلم بشرح النووی، ج 8، ص 170 ـ 194؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج 21، ص 402.
14 . علامه امینی، الغدیر، ج 1، ص 14 ـ 61.
15 . همان، ص 205 ـ 270
16 . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 229؛ ابن شهرآشوب، المناقب، ج 2، ص 7؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص 198.
17 . شیخ مفید، الارشاد، ص 10؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 221.
18 . شیخ صدوق، الامالی، ص 47 و علل الشرایع، ص 142؛ بحارالأنوار، ج 38، ص 6 ـ 7.
19 . شیخ مفید، الامالی، ص 39؛ بحارالأنوار، ج 39، ص 265 و میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج 18، ص 182.
20 . امالی صدوق، ص 297؛ بحارالانوار، ج 22، ص 92 و ج 65، ص 10.
21 . امالی صدوق، ص 147؛ و بحارالأنوار، ج 39، ص 93.
22 . علی احمدی میانجی، مواقف الشیعه، ج 3، ص 281.
23 . بحارالأنوار، ج 32، ص 327.
24 . ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 186 ـ 188؛ بحارالأنوار، ج 70، ص 100 ـ 101.
25 . ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، ج 1، ص 220؛ ابناثیر جزری، أسدالغابه، ج 1، ص 308.
26 . شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 2323؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج 3، ص 264؛ بحارالأنوار، ج 33، ص 439.
27 . نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص 217.
28 . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 197 ـ 198؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 10؛ ثقفی، الغارات، ج 2، ص 606.
29 . علی بن حسین مسعودی، مروج الذ هب، ج 3، ص 115.
30 . رجال طوسی، ص 66؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 40؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 110.
31 . ابوجعفر طبری، دلائل الامامه، ص 65؛ هاشم بن سلیمان بحرانی، مدینة المعاجز، ج 3، ص 237.
32 . امالی طوسی، ص 500 ـ 501؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 110 ـ 112 و ج 37، ص 44 ـ 46.
33 . رجال طوسی، ص 72.
34 . ارشاد مفید، ص 234 و بحارالأنوار، ج 45، ص 6.
35 . شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص 730 و بحارالأنوار، ج 95، ص 195.
36 . سید بن طاووس، مصباح الزائر، ص 286 ـ 288؛ بحارالأنوار، ج 98، ص 329 ـ 330.
37 . ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 214؛ ابن کثیر، جامع المسانید و السنن، ج 24، ص 57.
38 . حسین بن سعید، کتاب زهد، ص 104؛ بحارالأنوار، ج 7، ص 284.
39 . رجال کشی، ص 123؛ بحارالأنوار، ج 71، ص 220 و ج 7، ص 284.
40 . رجال طوسی، ص 85 و مناقب، ج 4، ص 176.
41 . سید بن طاووس، اقبال الأعمال، ص 285 ـ 287؛ بحارالأنوار، ج 88، ص 7؛ مستدرک الوسائل، ج 6، ص 155 و 455.
42 . بشارة المصطفی، ص 66 ـ 67؛ امالی طوسی، ص 636؛ بحارالأنوار، ج 68، ص 1485 ـ 187.
43 . کافی، ج 1، ص 469 ـ 470؛ رجال کشی، ص 41 ـ 42؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 225 ـ 226.
44 . همان منابع.
45 . کافی، ج 1، ص 304؛ وافی، ج 2، ص 344 و محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج 3، ص 321 ـ 322.
46 . امالی صدوق، ص 434 ـ 435؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 223 ـ 224.
47 . انبیاء، آیه 73.
48 . علی بن محمد خزاز قمی، کفایة الأثر، ص 55 ـ 67؛ بحارالأنوار، ج 3، ص 360؛ سید هاشم بحرانی، تفسیر البرهان، ج 3، ص 65.
49 . رجال کشی، ص 42 ـ 43؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 228.
50 . قصص، آیه 85، تفسیر قمی، ج 2، ص 147؛ رجال کشی، ص 43 و تفسیر البرهان، ج 3، ص 239.
51 . شهید ثانی، مسکّن الفؤاد، ص 82.
52 . طبقات، ج 5، ص 231.
53 . الامامة و السیاسة، ج 2، ص 18.
54 . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 272.
55 . تاریخ طبری، ج 5، ص 35.
56 . ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 11، ص 234.
57 . ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج 1، ص 213.
58 . تهذیب التهذیب، ج 2، ص 42.
59 . الاصابه، ج 1، ص 213؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 43.
60 . الاستیعاب، ج 1، ص 220؛ اسدالغابه، ج 1، ص 308 و الاصابه، ج 1، ص 213.
61 . ابوحنیفه دینوری، أخبار الطوال، ص 316.
62 . الاستیعاب، ج 1، ص 220؛ أسدالغابه، ج 1، ص 308؛ الاصابه، ج 1، ص 213؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 43.
63 . طبقات ابن سعد، ج 5، ص 112 و 221؛ الاستیعاب، ج 1، ص 220؛ الاصابه، ج 1، ص 213؛ مروج الذهب، ج 3، ص 115.
64 . تاریخ مدینة الدمشق، ج 11، ص 237 و ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 193.
65 . تاریخ مدینة الدمشق، ج 11، ص 237.
66 . تاریخ طبری، ج 5، ص 83 و 185.
67 . کافی، ج 1، ص 469 ـ 470.
68 . عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، ج 1، ص 200.
69 . علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج 2، ص 286.
70 . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 40.
71 . تاریخ دمشق، ج 11، ص 237.
72 . ابن شبه نمیری، تاریخ المدینة المنوره، ج 1، ص 93 ـ 94.
73 . ابن کثیر دمشقی، جامع المسانید، ج 24، ص 91؛ ر. ک: دو کتاب نگارنده؛ جابر عبدالله انصاری (فارسی) و جابر بن عبدالله الانصاری حیاته و مسنده (عربی).
انتهای پیام/