خاطره ای از قائله کردستان به بهانه سالگرد شهادت صیاد شیرازی
خبرگزاری تسنیم: روز ١٧ مهر ١٣٥٨ خبری منتشر شد که سراسر ایران را در غم و اندوه فرو برد،" ٥٢ نفر از پاسداران انقلاب در سردشت کمین خوردند و شهید شدند".
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم،روز ١٧ مهر ١٣٥٨ خبری منتشر شد که سراسر ایران را در غم و اندوه فرو برد،" ٥٢ نفر از پاسداران انقلاب در سردشت کمین خوردند و شهید شدند". تعداد کل نیروهای مردمی ٦٢ نفر بود که به تله نیروی ٢ نفری ضد انقلاب افتاده بودند. نیروهای با اخلاص با تمام وجود در مقابل ضد انقلاب ایستادند و با رشادت جنگیدند و هرگز تسلیم نشدند.
پس از دو تا سه ساعت جنگ تمام عیار و شهادت ٥٢ تن از نیروها ،سه نفر اسیر و هفت نفر با وجود به پایان رسیدن مهمات خود از مهلکه جان سالم به در بردند. پس از مخابره این خبر تأثربار به تهران قرار بود گروهی از جانب دولت به نمایندگی دکتر چمران به منطقه اعزام شود تا وقایع و شرایط را از نزدیک رصد کنند و چاره بیاندیشند. از طرف مسئولان استان اصفهان سروان صیاد شیرازی و آقا رحیم صفوی از اصفهان به تهران آمدند و خود را به عنوان داوطلب اعزام به دکتر چمران معرفی کردند و با اجازه دکتر چمران سوار بر هلیکوپتر شدندو به سوی سردشت رهسپار شدند.
پادگان سردشت در محاصره کامل ضد انقلاب بود اما به خواسته دکتر هلیکوپتر به سمت پادگان سردشت حرکت کرد و زیر رگبار دشمن ، دکتر و همراهانش در میان حلقه تنگ محاصره پیاده شدند.چند ساعت بعد سروان صیاد شیرازی در حال استراحت بود که صدای انفجار مهیبی او را از جایش بلند کرد،باران موشک آر پی جی بود که به پادگان می بارید. سروان برای اولین بار شرایط جنگی را حس کرد و کمی خود را باخته بود و سر در گم بود.
به دور و اطراف نگاه می کرد که دید گروهی که لباس چریکی به تن دارند در یک صف منظم به او نزدیک می شوند،سر دسته گروه دکتر چمران بود که اسلحه یوزی در دست داشت،گروه دکتر چمران از کنار سروان صیاد شیرازی عبور کردند و به سمت بیرون پادگان رفتند تا با مهاجمان درگیر شوند.سروان صیاد شیرازی تحت تاثیر این صحنه قوت قلب خود را بازیافت و به خودش نهیب زد که "مانند دکتر قرص و محکم باش".
فردای آن روز تیمسار ولی الله فلاحی ،فرمانده نیروی زمینی ارتش ، به سردشت آمد و همراه دکتر از پادگان بیرون رفتند تا به شناسایی منطقه بپردازند. معاون دکتر ،خلبان امیر عابدی ،به میان پادگان آمد با شوق گفت یکی از انبارهای مهمات دشمن را در یکی از روستاهای اطراف شناسایی کردیم و هشت داوطلب برای انهدام انبار می خواهیم.
سروان صیاد شیرازی به عنوان اولین داوطلب از جای برخاست.هفت نفر دیگر هم اعلام آمادگی کردند و همراه خلبان امیر عابدی به سمت روستا پرواز کردند،غافل از اینکه انبار مهمات دام و حیله دشمن بوده و آنها در کمین هستند،درگیری اوج گرفته بود،بلافاصله دکتر و نیروهایش با هلیکوپتر کبری خود را به محل درگیری رساندند و با کمک ایشان، نیروها کمین را شکستند و به عقب برگشتند،اما دکتر ،سروان و تعدادی را ندید و جا گذاشت.
سروان صیاد شیرازی و هفت نفر همراهان ایشان با یأس و ناامیدی نظاره گر دور شدن هلیکوپترهای نیروهای خودی بودند که ناگهان دیدند یکی از هلیکوپترها از حالت عادیاش خارج شد. بعدها متوجه شدند که تیر به کتف یکی از خلبانها و به گردن خلبان دیگر هم اصابت کرده است و تعادل هلیکوپتر از دست آنها در رفته است. هلیکوپتر مستقیم به سمت تپه مقابل در حرکت بود و همه گروه ناامیدانه مسیر حرکت هلیکوپتر را دنبال می کردند. سروان شیرازی در بین شروع به خواندن دعای فرج کرد. ناگهان هلیکوپتر خودش را بالا کشید. بعدها خلبان عابدی در مورد این حادثه نقل کرده است که در اثر خونریزی زیاد، از حال رفته بوده است که ناگهان به خودآمده و با پا ضربه ای به زیر فرمان هلیکوپتر زده است و مسیر هلیکوپتر تغییر کرده و بالا آمده است.
پس از دور شدن هلیکوپتر ها گروه سروان صیاد شیرازی توسط ضد انقلاب شناسایی و مورد هدف گلوله قرار گرفت. باران آتش بود که به سوی آنها می بارید. سروان صیاد شیرازی به یاد آرامش و شجاعت دیروز دکتر چمران افتاد،او سالها آموزش مختلفی دیده بود که امروز و در این شرایط باید به کار می برد،در جایی امن سنگر گرفت، خود را به دیگر افراد معرفی کرد و توضیح مختصری از سابقه اش به آنها داد و از آنها خواست تا تحت فرمان او عمل کنند تا بتوانند از مهلکه جان سالم به در ببرند.
با جلوداری سروان و ٢٤ کیلومتر راهپیمایی در شب گروه به نزدیکی پاسگاه ژاندارمری "کلته" رسید. تاریکی شب باعث می شد تا نیروهای خودی نتوانند آنان را شناسایی کنند و امکان داشت به محض رویت و بدون فرمان ایست به طرف آنان شلیک کنند. سروان دستور داد که گروه همان جا بایستد و سنگر بگیرد. اسلحه اش را به زمین گذاشت و به تنهایی به سمت پاسگاه حرکت کرد،به امید آنکه از طرز راه رفتنش و با توجه به اینکه مسلح نیست به او مشکوک نشوند و به سمتش شلیک نکنند.
اما تا به پاسگاه نزدیک شد گلوله ای از کنار صورتش عبور کرد،روی زمین دراز کشید و فریاد زد من سروان علی صیاد شیرازی هستم،خودی ام.نگهبان صدایش را شنید ولی گفت که تو را نمیشناسم،آرام برخیز و دستت را روی سرت بگذار و به طرف من بیا. برای اولین و آخرین بار در عمرش بود که دستهایش را به نشانه تسلیم بالا می گیرد. خود را به پاسگاه رساند و ما وقع را شرح داد.
دکتر پس از بازگشت به پادگان فهمیده بود عده ای را در آن کمین دشمن جا گذاشته است. ناراحت بود و امیدی به زنده ماندن آنها نداشت و خود را مقصر می دانست. از بی سیم پاسگاه با پادگان تماس گرفته شد و ما وقع را برای دکتر شرح دادند. باور نمی کرد. به پاسگاه آمد،تا چشمش به گروه افتاد خاطرش ارام شد ،جلو آمد،سروان را در آغوش گرفت و اشک شوق ریخت.
این اتفاق شروع رابطه صمیمانه سروان صیاد شیرازی و دکتر چمران را رقم زد و از آن شب دوستی عمیق و برادرانه ای بین سروان و دکتر شکل گرفت و از آن روز بود که سروان شیرازی مشاور و معاون دکتر شد و با هم ٩ عملیات جنگی نا منظم را در ١٧ روز علیه ضد انقلاب طراحی و اجرا کردند که منجر به عقب نشینی دشمن شد. این عملیات ها باعث شد تا ضد انقلاب موقتا ً دست از جنگ بردارد و با دولت موقت بر سر میز مذاکره بنشیند.
همکاری سروان صیاد شیرازی با دکتر چمران و نیز حضور در شرایط جنگی و لمس آن شرایط از نزدیک باعث شد که در این مدت او پخته تر از سروان صیاد شیرازی داوطلب قبل از اعزام باشد و با کوله باری از تجربه از جبهه غرب به اصفهان باز گردد.
کوله باری که یکسال بعد در خوزستان باز هم در کنار دکتر چمران اینبار در برابر دشمن متخاصم خارجی یعنی عراق گشوده شد.
منبع:سایت رویکرد
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر میشود.