روزت مبارک کارگر افغانستانی...از طرف همه ایرانیها
خبرگزاری تسنیم: تو فکر کن ما ایرانیها بخواهیم نان پدر پیری را ببریم که سالهاست با او زندگی کردیم. آقایی که مثل خودمان است و او و ما برای هم خون دادهایم. دوران، دوران سیاستبازی است.
خبرگزاری تسنیم:حمیدرضا بوالی
روز گذشته «خانه کارگر» یک راهپیمایی در ایران داشت. راهپیمایی که وجود برخی پلاکاردهای شرمآور در آن باعث اعتراضاتی شده. پلاکاردهایی که ظاهرا از طرف کارگران ایرانی به حضور کارگران افغانستانی اعتراض شده بود و خواستار اخراج و به کار نگرفتن آنها شده بود.اما ماجرا واقعا این بود؟ این متن درباره این اتفاق تلخ است.
**
میل به تعویق استدلال، میل فراگیری است. میل بیهودهای هم هست. اسمش را فرافکنی بگذاریم بهتر است و بازارش هم ظاهرا داغ، و حالا نوبت آن کارگر افغانستانی بیچاره است که محدودش کردهاند در 40 شغل که میتوانی فقط آنها را انتخاب کنی و شغلها از رودهپاککنی است تا آهکزن و کارگری کورههای داغ.... و حالا باید جواب پس دهد که چرا بازار شغلهای دیگر کساد است و چرا بیکاری است در کشور و دیگر کسی حرف فرمانده نیروی انتظامی را گوش نمیکند که سال پیش این چنین گفت:ما در مرزهای کشور سیم خاردار نصب میکنیم، مسیر ورود اتباع بیگانه از دریا باز میشود، راههای دریایی را کنترل میکنیم این اتباع از راه قانونی وارد شده اما دیگر از کشور نمی روند؛ تمام این موارد ناشی از وجود مشکل در افغانستان و نیاز به کارگر در ایران است و همچنین جویندگان کار در ایران نیز تغییر ذائقه دادهاند و به سمت شغلهای مایل به کارگری نمیروند... چند سال قبل وقتی افغانیها را از کشور طرد کردیم دیدیم تعداد زیادی از گاوداری ها و صنعت تولید آجر کشور متوقف شد. ایرانی ها جویای کار هستند اما این کارها را انجام نمیدهند و نمیروند بر سر درخت میوه بچینند جوانان ما به دلیل اینکه تحصیل کرده اند یک میز و تلفن همراه می خواهند تا معامله ها را جوش دهند.
و کسی ازآمار وزیر کار سابق حرف نمیزند که گفت همواره 2 میلیون فرصت شغلی خالی در کشور وجود دارد که از همان مشاغل 40گانه کارگر افغانستانی است و کسی سمتش نمیرود.و حالا باید جواب دهند که چرا شغلهای دیگر کار و کاسبیشان خوابیده است.
چرا؟ فقط به یک دلیل ساده که جنابان آن خانه نشستهاند و فکر کردهاند که بعد از 8 سال چه کنند که ماجرا آبرومند برگزار شود و دیواری کوتاهتر از مهاجر افغانستانی پیدا نکردهاند که راه حاشا باز است و سال پیش هم یک نماینده مجلس مگر نگفت که مشکل کمآبی در ایران هم تقصیر مهاجر افغانستانی است و دیوار مهاجر افغانستانی روز به روز کوتاهتر میشود و دوران، دوران سیاستبازی است و انتخابات مجلس هم نزدیک است و آن خانه هم سالها یک نماینده ثابت در مجلس داشته است و چه کسی پیدا میشود که یقهاش را بگیرد که در این 30 سال چه قدمی برای کارگران برداشتهای که تا مهاجر افغانستانی داخل کشور هست چه نیاز به شرح کار که دوران، دوران سیاستبازی است.
**
جایی ندارند، شبها در همان اتاقکهای کورهپزخانه میخوابند، مزدشان را روز به روز میگیرند و میریزند وسط؛ شام معمولا سیبزمینی است و املت، شب عید افغانها برای برادران ایرانیشان «بولانی» درست کردند، بک بار هم دعوایشان شد، افغانها میگفتند نان بربری از افغانستان آمده است و ایرانیها قبول نمیکردند و آنشب تا صبح بیدار بودند و میخندید و سر و کله هم میزدند... ایرانی و افغانستانی... جمعهها اما معمولا دعوایش میشوند. بازیهای پرسپولیس و استقلال است. نیمی پرسپولیسی و نیمی استقلالی... ایرانی و افغانستانی... از شبجمعه تا صبح کری میخوانند تا وقت مسابقه... حالش را داشته باشند میروند استادیوم و الا در همان اتاقک تاریک و تنگ کورهپزخانه که صاحبکار، هر چه اصرارش میکنند آب آنجا را هم وصل نمیکند و مجبورند بروند و از سر چاه خانه دوست ایرانیشان سرکوچهشان آب بیاورند.. همانجا مینشینند و مسابقه را میبینند و داد میزنند و میخندند و گریه میکنند.
امسال عید تیم امید فوتبال افغانستان که آمده بود ایران همه رفتند آزادی، افغانها پکر برگشتند و کارگرهای ایرانی همکارشان سربه سرشان میگذاشتند که «ششتاییتان» کردیم و آخر شب همه میخندیدند و افغانها وعده بازی بعد میدادند و ایران که از عربستان باخت همه غمگین شدند یاد باخت دقیقه 90 ایران از آرژانتین افتادند و شبی که تا صبح پلک نزده بودند و این داستان آنهاست و حالا فرض کن کارگر ایرانی که سالهای سال است در کنار کارگر افغانستانی مشغول است و همخانه و همزندگی شده است و مثل برادران خونی همدیگر را میپایند، علیه همدیگر شمشیر بکشند و پلاکارد بالا ببرند. کدامشان میداند آدرس خانه کارگر کجاست؟
**
سال پیش نوشتم از آقا مهندس ایرانی که وقتی دید کارگر افغانستانی بیچارهاش غرق در آب، در استخر افتاده است، به نجاتش شتافت و جانش را داد.مثل همه افغانستانیهایی که جانش را در جنگ ایران دادند و همه ایرانیهایی که جانشان را برای رفاه افغانستانیها دادند... چیز عجیبی نیست و تو فرض کن، ما ایرانیها بخواهیم، پدر چند سر عائله را که از جنگ فرار کرده است و به اینجا آمده است و نان چند بچه کوچکش را به سختی میدهد از نان خوردن بیندازیم. آن هم چرا؟ چون او در شناسنامه و کارت اقامت و پاسپورتش به جای 4 حرف ایران، 9 حرف افغانستان نوشته شده است. همین؟ آن هم کارگری که میدانیم بیمهاش نمیکنند و کسی مراقبش نیست و غریب است .... ما ایرانیها، خونشریک افغانها و افغانها خون شریک ما ایرانیها و ما اصلا «یکی» هستیم. و حالا باید زبان دراز کنند و بگویید ما میخواهیم نان همدیگر را ببریم و کی جواب میدهد این آبرویی را که رفته است و کاش این سکوت عدالتخواهان و نهادها و تشکلهای دانشجویی آرمانی و انقلابی، زودتر به پایان برسد.
**
عبدالرحیم سال پیش به افغانستان برگشت. خبر آمد پدرش فوت کرده است و کارگر روزمرد ذخیره پولش کجا که خرج سفر داشته باشد و همه بچهها، همه ایرانیها و افغانستانیها، مزد آن روزشان را جمع کردند و روانه عبدالرحیم که به افغانستان «روان» میشد... و «عبدالرحیم» از لب مرز که رد شد انگار تکهای از جانش را جا گذاشته بود. جان ایران، جان افغانستان...
پینوشت:
و ماجرا البته جالبتر هم میشود، وقتی به هموطن افغانستانی یا ایرانی خبرنگاری فکر میکنیم که در «بیبیسی» کار میکند و از پول مستقیم وزارت خارجهای ارتزاق میکند که بمبهای خوشهای و هواپیماهای بدون سرنشینش، عروسی افغانها را عزا میکند و بعد در «بیبیسی» از ایرانیهایی سخن میگوید که حق افغانها را ضایع میکنند و داد عدالت بلند میکند... بازی روزگار است دیگر که دوران دوران، سیاستبازی است.
hrbavali@gmail.com
انتهای پیام/