نیما، شفیعی، خانلری و دیگران
چند صباحی است که بازار مکاره «من قال»ها رنگ ادب از رخ جامعه ادبی برده است. آنانکه دل تپیده ادبیاتاند، نسخهای برای دردهای سرگشوده ادبیات بپیچند و ایام رفته را دریابند و دُریابند.
خبرگزاری تسنیم، مونا برجیخانی:
در نیمههای خرداد امسال کتابی با عنوان «گزیده اشعار پرویز ناتل خانلری» با مقدمه استاد محمدرضا شفیعی کدکنی از سوی انتشارات مروارید منتشر و روانه بازار کتاب شد اما آنچه این کتاب را خبرساز کرد، نه انتشار گزیدهای از سرودههای خانلری که نظر شفیعی کدکنی درباره سرودههای نیمایی خانلری و تأثیرپذیری نیما از اشعار شاگردش بود. سرشک در این مقدمه بر تأثیرپذیری نیما از خانلری تأکید دارد و معتقد است که پدر شعر نیمایی پس از سال 1320 در سرودههایش به تعصی از خانلری قدم برداشته است. موضوعی که خود طرح آن را «ذنب لایغفر»ی میداند که احتمالاً مشتاقان و سینهچاکان امامزاده نیما! آن را برنخواهند تافت. این نظر شاید نخستین اظهارنظرهای جدی و انتقادهای تند و تیز به سرودههای پیرمرد یوش باشد اما شفیعی کدکنی آن را بیان میکند.
طرح این موضوع در کتاب ختم نشد. چنانکه پیشبینی میشد، مقدمه مذکور پس از انتشار با انتقادهای تند و تیزی همراه شد؛ انتقادهایی که نشان از عصبانیت و عصبیت افرادی میداد که یا خود را پیرو نیما میدانستند و یا وامدار او. به هر روی، در این میان از خانواده نیما تا دوستداران و شاگردان درجه چندمش اظهار نظر کرده و سعی کردند تا بر مقدمه منتشر شده، خط بطلانی بکشند و حرف خود را که راست میپندارندش، بر کرسی بنشانند، اما موضوع این یادداشت، انتشار نظرات و دیدگاههای متعدد و نامههای سرگشاده برای نویسنده مقدمه نیست، سخن از سنجیده و ناسنجیده سخن گفتن در فضای ادبی و علمی کشور است.
هم نیما و هم سرشک جایگاهی بزرگ در وادی ادب این مملکت دارند اما نشاندن حرف بر کرسی با کوس بیادبی نه در خور نیماست و نه حق شفیعی کدکنی. فضای علمی کشور را چه شده است که سخن و نقد و نظری را برنمیتابد و تمام توش و توانش را برای پاسخهای دندانشکن، آن هم نه از منظر علمی و با موازین دقیق پژوهش که از سر موجسواریهای مرسوم و بر پایههای لرزان عصبیتهای قومی و قبیلهای به کار بسته است. اینجا نه نیما مسئله است و نه شفیعی و نه خانلری و نه دیگران، با ادای احترام به همه این اساتید، باید گفت آنچه در این جریان تأسفآور است، نداشتن تاب و توان برای شنیدن حرف مخالف و خلاف عادت است. حقیقت آن است که جامعه ادبی ما همانند دیگر حوزهها، این روزها دیگر تحمل شنیدن حرف مخالف را ندارد. شاید از همین رو و یا شاید به دلیل رودربایستیهای معمول که آن هم از آستانه کم و طاقت اندک شنونده نشأت میگیرد، جلسات نقد ادبی به جلسههای بهبه و چهچههای رونق گرفته این روزها مبدل شده است. دوستداران نیما خود انگار از خاطر بردهاند زمانی را که شعرهای نیما به عنوان شعر و قالبش به عنوان طرزی نو آن هم در میان شاعران سنتگرا مطرح شد. بسیاری از کهنگرایان بر او تاختند و سرودهها را شعر ندانستند. آیا از یاد بردهایم که هر طرز نوی و سخن جدیدی که مطرح شده گاه با برخوردهای اینچنینی همراه بوده اما این داروی زمان بوده که از رونق کار منتقدان کاسته و بر آنکه دلیل و برهانش قویتر بوده، حق داده است.
آنچه که بیش از انتشار این مقدمه، حائز اهمیت است، ارائه چنین نظراتی است که رنگ ادب از رخ جامعه ادبی ما میزداید و حیا و احترام استاد شاگردی به راحتی پامال میکند. آیا سخنی از سر تحقیق پاسخی غیر از این میطلبد؟ تا چه زمانی باید به بازار مکاره «من قال»ها بها داد و از رونق علم کاست؟ نه به نظر نگارنده، که از منظر اساتید فن و دانشگاه، چند صباحی است که رونق ادبی و پژوهشهای اینچنینی از جامعه رخت بر بسته و آنچه که صحت و سقم داشته و سخنی از سر آگاهی برای نخستینبار گفته باشد، بسیار اندک است؛ که النادر کالمعدوم. آنانکه دل تپیده ادبیات این کشورند، نسخهای برای این دردها بپیچند و به جای قیل و قالهایی که راه به جایی نمیبرد، ایام رفته را دریابند و دُریابند.
انتهای پیام/