سروده علی‌محمد مؤدب برای «بابا رجب» و مذاکره با غرب

سروده علی‌محمد مؤدب برای «بابا رجب» و مذاکره با غرب

علی‌محمد مؤدب در سروده‌ای به حاج رجب محمدزاده، جانباز ۷۰ درصد بسیجی، پرداخته و ضمن اشاره به زندگی این شهید، نسبت به توافق با غرب هشدار داده است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حاج رجب محمدزاده، نانوای بسیجی است که سال 1366 در منطقه هور عراق بر اثر اصابت خمپاره صورت خود را از دست داد. او 29 سال در مشهد مردانه زندگی کرد. در کنار همسری که او هم مردانه پای این زندگی ایستاد. بابا رجب در طول زندگی پس از جنگ، ادعا و آرزویی نداشت جز دیدار رهبر معظم انقلاب که سرانجام در روز یازدهم فروردین سال 94 محقق شد.

حاج رجب محمدزاده چند روزی است به خیل یاران و دوستان شهیدش پیوسته است. علی‌محمد مؤدب در سروده‌ای به این بسیجی بی‌ادعا پرداخته و شهادت او را بهانه‌ای کرده برای بیان برخی از مسائل که این روزها جامعه بیش از هر زمان دیگری با آن درگیر است: مذاکره با غرب.

مؤدب پیش از این گفته بود: تنها یک حاج رجب محمدزاده برای یک عمر شاعری کافی‌ است. کاش ماهیان شعر به چشمه‌سارها و دریاهای حقیقی‌شان برگردند، و از لولیدن در جوی‌های حقیری که به گودال‌ها می‌ریزند بگریزند. کاش پرندگان شعر از آسمان‌های دروغین فیسبوک و لایک آزاد شوند و بتوانند غروبی یا صبحی کنار پنجره حاج رجب‌ها بنشینند. کاش به جای حرف‌های زرد و سیاه، سبزها و سرخ‌ها را ببینند... .

سروده مؤدب به این شرح است:

مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقه امواج سرد اروندم

در این شبانه که غواص درد مواجم
به دستگیری یاران رفته محتاجم

کسی نگفته و مانده است ناشنیده کسی
منم شبیه کسی، آنکه خواب دیده کسی

منم شمایل داغی که شرقیان دیدند
گلی که در شب آشوب، غربیان چیدند

منم شبیه به خوابی که این و آن دیدند
برای این همه مه پیکر جوان دیدند

منم که با سند زخم اعتبار خودم
منم که چهره تاریخی تبار خودم

شبیه سوختن ایل داغدار خودم
منم که با سند زخم اعتبار خودم

پری نموده و بر پرده‌ها فریب شده
فریب غرب مخور کاینچنین غریب شده

ستاره‌ها و پری‌های سینما منگر
به چشم غارنشینان چنین به ما منگر

دروغ این همه رنگش تو را ز ره نبرد
شلوغ شهر فرنگش دل تو را نخرد!

سخن مگو که چنین و چنان به زاویه‌ها
مرو به خیمه تاریک این معاویه‌ها

مبر حکایت خانه به کوی بیگانه
مگو به راز، به دیوان، حکایت خانه

اگرچه درد زیاد است و حرف‌ها تلخ است
بهل که بگذرم از شکوه، ماجرا تلخ است

اگرچه حرف زیاد است و حرف شیرین است
ببین به چهره من برد-بردشان این است

اگر نبود به کف تیغ من که تیزتر است
کجا ز طفل یمن طفل من عزیزتر است

مگر نه طفل من است این گلی که در یمن است
چرا فشردن دستی که بر گلوی من است؟

بهشت مردم شرقم، به غرب کی نگرم؟
دخیل کرببلایم، کجا به ری نگرم؟

چرا که مشق کنم، خط تیغ حرمله را؟
چرا به گندم ری بازم این معامله را؟

ببین به من که برای جهان چه می‌خواهند
برای این همه پیر و جوان چه می‌خواهند

برای پیری این کودکان چه می‌خواهند
منم بلاغت تصویر آنچه می‌خواهند

گمان مبر که من سوخته ز مریخم
خلاصه همه بغض‌های تاریخم

بگو به دشمن تا گفت‌وگو به من آرد
پی مذاکره بگذار رو به من آرد

ز خنده‌های شما اخم من جمیل‌تر است
منم دلیل شما، زخم من جلیل‌تر است

بایست! قوت زانوی دیگران مطلب!
به غیر بازوی خویش از کسی امان مطلب!

به ضربه سم اسبان، به روز جنگ قسم
به لحن داغ‌ترین خطبه تفنگ قسم

که جز به تابش شمشیر، صبح ایمن نیست
چراغ‌های توهم همیشه روشن نیست

کجا به بره دمی گرگ‌ها امان دادند؟
کجا که راهزنان گل به کاروان دادند؟

مگر نه شیوه فرعون شان رجیم‌تر است
در این مناظره، موسای تو کلیم‌تر است؟

مکن هراس ز من، نامه امان توام
چراغ شعله‌ور عیش جاودان توام

به دیدگان وصالی در این فراق نگر
به کودکان ستمدیده عراق نگر

نه کدخدا به تو این قریه رایگان داده
به خط خون من این مرز را امان داده

نه چشم مست تو شرط ادامه صلح است
دهان سوخته‌ام قطعنامه صلح است

کنون که غرقه لطفم، مرا سراب ببین
مرا در آینه رجعت آفتاب ببین

جهان ز موج تو پر شد، خودت جزیره مباش
یمن اویس شد اکنون، تو بوهریره مباش!

چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!
به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
triboon
گوشتیران