زندگی خصوصی آقای وزیر/ظریف منهای سیاست
احتمالا خانواده مذهبی و تاجرپیشه او تصور نمیکردند پسری که در هفدهم دی ١٣٣٨، به جمع آنها اضافه شد، سالها بعد از سوی مردم با چهرههای برجسته تاریخ ایران مقایسه شود؛ اما شد.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، بیش از سه سال از آن روزی که کابینه روحانی از مجلس نهم رأیاعتماد گرفت و محمدجواد ظریف راهی وزارت امور خارجه شد، گذشته است. دیپلمات کارکشتهای که آن روز، بیش از مردم ایران برای خارجیها شناخته شده بود و حالا یکی از محبوبترین چهرههای سیاسی کشور به حساب میآید. این سه سال سخت و مذاکرات هستهای، از او یک چهره نامآشنا ساخت؛ زیرا همانطور که در نطق آن روز خود تأکید داشت «دفاع عزتمند، خودباورانه و هوشمندانه از منافع و مصالح کشور، با زبانی متقاعدکننده و با رفتاری متین و حکمتآمیز و تدبیر» را هدف قرار داد و آنقدر پیش رفت که گره از کار مهمترین پرونده سیاست خارجی کشور، باز کرد. در این مدت، درباره روش کار او و تیم مذاکرهکنندهاش، بسیار گفته و نوشته شده است؛ بنابراین سعی می کنیم در این نوشتار او را «منهای سیاست» ببینیم و بررسی کنیم.
از پشت باغ شاه تا مدرسه علوی
احتمالا خانواده مذهبی و تاجرپیشه او تصور نمیکردند پسری که در هفدهم دی 1338، به جمع آنها اضافه شد، سالها بعد از سوی مردم با چهرههای برجسته تاریخ ایران مقایسه شود؛ اما شد. مادرش «عفت کاشانی» که چند ماه بعد از بهعهدهگرفتن وزارت از سوی ظریف، درگذشت، دختر حاجمیرزا علینقی کاشانی، از تجار بزرگ تهران بود و درحالیکه از ازدواج اول خود یک دختر و پسر داشت، به عقد یکی از تجار معروف اصفهان که او نیز یک دختر داشت، درآمد. حاصل آن ازدواج فرزندی بود که او را محمدجواد نامیدند. ظریف در گفتوگو با سالنامه سال 94«شرق» گفته بود، فردی برایش تعریف کرده که مادر ٩ ساله مریضش، در جریان مذاکرات ژنو به او میگفته تلویزیون را روشن کن، بچههایمان در ژنو هستند. او در خانهای بزرگ و قدیمی پشت «باغ شاه» سابق، بچگی کرد و به نوجوانی رسید. باغ شاه که میدانید کجاست؟ از باغهای معروف تهران که در غرب و خارج از تهران واقع بود.
بعدها با بزرگشدن پایتخت به محدوده شهر افزوده و پادگان نظامی شد. اکنون میدان حر، در محدوده قدیم این باغ قرار دارد و خیابانهای امام خمینی(ره) و کارگر از آن میگذرند. پشت باغ شاه، یعنی همانجایی که خانه پدری ظریف در آن واقع بود نیز محدوده بین خیابانهای کاشان و کمالی است. کوچههایی که هنوز هم درختان بلند و شاخههای درهم فرورفته آن، از اصالت محله خبر میدهد. چند قدم آن طرفتر نیز - از خیابان کمالی به سمت خیابان مخصوص- خانهای است که از روزهای بهتوپبستن مجلس بهیادگار مانده و محل دفن میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، مدیر روزنامه صوراسرافیل و میرزا نصرا... بهشتی، معروف به ملکالمتکلمین است. ظریف مدرسه علوی میرفت. از پشت باغ شاه تا آن مدرسه، در حوالی دروازه شمیران، راه زیادی نیست و این روزها با احتساب ترافیک حدود نیمساعت فاصله زمانی دارد، اما پدر او، باغبانشان را مأمور کرده بود تا آقای وزیر این روزها را به مدرسه برساند؛ چون نگران بودند او با هرکسی معاشرت نکند و احتمالاً، مثل اغلب دانشآموختگان این مدرسه، به یک فرد تند سیاسی بدل نشود. او یک مبارز سیاسی نشد، اما سالهاست که به عنوان دیپلمات ارشد و اکنون، وزیر جمهوری اسلامی فعالیت میکند. درحالیکه پدر و مادرش - براساس آنچه در کتاب آقای سفیر میگوید- باوجود مذهبی بودن، مخالف انقلابیون بودند.
مسافر سانفرانسیسکو
از خانواده مذهبی ظریف جز این انتظار نمیرفت که فرزندشان را به جای «البرز»، «خوارزمی» و «هدف» به مدرسه «علوی» بفرستند. مدرسهای که سه سال قبل از تولد او -1335- توسط علیاصغر کرباسچیان، معروف به علامه کرباسچیان تأسیس شد تا همانطور که از نامش مشخص است، «متدینین متخصص» تربیت کند. گویا مرحوم ظریف، حتی تمایل داشته که او را به حوزه علمیه قم بفرستد؛ اما مخالفت مادر، نهایتاً کار را به جایی رساند که محمدجواد صبحها قبل از مدرسه نزد دو نفر از آقایان، مبانی اولیه حوزوی را بخواند. از کلاس دوم دبستان تا پایان دبیرستان، همیشه شاگرد اول بود. خارج از مدرسه نیز آن قدر مطالعه میکرد که در ١٣سالگی به چشم درد و میگرن مبتلا شد، دردی که بعد از سالها هنوز هم او را رها نکرده است.
بهاینترتیب، روزها و شبهای او به مطالعه و درس و مشق میگذشت و شاید اگر مادرش به کمردرد و سل استخوانی مبتلا نشده و ناگزیر نبود که چند ماهی را برای عمل جراحی به انگلیس برود؛ غیر از اصفهان سفری نرفته بود. در همین روزها، برخلاف آنچه خانوادهاش میخواستند، به مطالعه کتابهای افراد سیاسیتری مانند شریعتی گرایش پیدا کرده بود. بااینحال، از معدود شاگردان مدرسه بود که هم در جلسات انجمن حجتیه شرکت میکرد و هم در جلسات انقلابیون. جو سیاسی زمان و شاید هشدارهایی که برخی مدرسان مدرسه به او داده بودند، موجب شد احساس خطر کند و با اصرار، رضایت همان خانوادهای را که اجازه نمیدادند با کسی معاشرت کند، برای مهاجرت به آمریکا بگیرد. عمویش در نیویورک زندگی میکرد، اما عجله برای رفتن، باعث شد منتظر پذیرش تحصیلی از آنجا نماند و به محض اینکه یکی از اقوام مادری ترتیب پذیرش از سانفرانسیسکو را داد، بار سفر ببندد. خارج از مدرسه زبان انگلیسی نخوانده بود، اما همان چیزی که در مدرسه یاد گرفته بود، برای گرفتن نمره 540 تافل کافی بود و مشکل زبان نداشت. ١٦سال داشت و سربازی هم نرفته بود؛ به همین خاطر، یکی از دوستان مرحوم ظریف مقدمات خروج او از کشور را فراهم کرد. به دانشگاه سانفرانسیسکو رفت و رشته کامپیوتر را انتخاب کرد.
همزمان با انقلاب اسلامی در ایران، با بچههای انجمن اسلامی در برکلی آشنا شد و بیشتر وقت خود را در جلسات و تظاهرات میگذراند. تحت تأثیر صحبتهای حسین شیخالاسلام که آن روزها عضو انجمن اسلامی برکلی بود و به ظریف میگفت «همه میتوانند متخصص کامپیوتر شوند، اما کسی نمیتواند برای جمهوری اسلامی یک سیاستمدار خوب باشد»، تغییر رشته داد و روابط بینالملل را انتخاب کرد. حتی دانشگاهش را هم عوض کرد. به دانشگاه دنور رفت و با کندولیزا رایس، همدانشگاهی شد. در سالهای تحصیل، با کنسولگری ایران در آمریکا و نمایندگی ایران در سازمان ملل مرتبط شد. در ابتدا، به صورت کارمند محلی و بعداً، رسمی در آنجا کار کرد، اما هزینه تحصیلش را به صورت شخصی و گاه با دلار آزاد میپرداخت. همزمان درس خواند و آرامآرام، عضوی از خانواده وزارت خارجه شد، حتی دوران سربازیاش نیز در این نهاد گذشت. سال 67 که به تهران آمده بود، بحث معرفی او به عنوان سرپرست موقت نمایندگی ایران در سازمان ملل مطرح شد؛ اما ظریف که بعد از 13 سال زندگی در آمریکا به وطن بازگشته بود، تمایلی به این مأموریت نداشت. پدرش تازه فوت کرده و مادرش تنها بود. همسرش نیز میلی به این سفر نداشت؛ اما تصمیم مقامات چیز دیگری بود به همین خاطر، علی اکبر ولایتی به او گفت تو در حکم سرباز ما هستی و میتوانستیم تو را به جیرفت بفرستیم، ولی تصمیم این است که به نیویورک اعزام شوی. او برای مذاکرات مربوط به قطعنامه 598به نیویورک رفت، اما آن حکم، در اوایل پاییز 67 لغو شد و به تهران بازگشت.
دعای ابوحمزه در دوران نامزدی
تابستان 58 و تقریبا در 19 سالگی، به فکر ازدواج افتاد. اگرچه کسی را در نظر نداشت اما با مادرش تماس گرفت و خبر داد قصد دارد به تهران بیاید و ازدواج کند. یک هفته بعد از رسیدن به تهران، بهتنهایی راهی اصفهان شد تا هم خواهرش و هم دختر متدینی را که برای ازدواج به او معرفی کرده بود، ببیند. برای اولینبار، مریم ایمانیه 17 ساله و خواهرش را در منزل خواهر خود دید و آنطور که قبلا گفته است، حتی متوجه نشد کدامیک از خانمها برای ازدواج به او معرفی شدهاند. با خواهر و شوهر خواهرش برای خواستگاری رفت و مادر را فقط برای تشریفات خبر کرد. سفر سههفتهای به ایران برای انتخاب همسر، ازدواج و دوران نامزدی بسیار کوتاه بود، اما او از همان فرصت اندک، خوب استفاده کرد. در کتاب آقای سفیر اینطور تعریف میکند: «نامزدیمان مصادف با شبهای احیا بود و در اصفهان، آقایی به اسم آ شیخ مهدی مظاهری، دعای ابوحمزه ثمالی میخواند. ما به همراه خواهر همسرم به دعای ابوحمزه میرفتیم و این نامزدبازی ما بود». یکی از اقوام مرحوم ظریف، بهتازگی از سوی گروه فرقان ترور شده بود و به همین خاطر، ازدواج آقای وزیر با یک عقد مختصر و سفر مشهد آغاز شد.
از همانجا نیز، مریم خانم را نزد خانوادهاش به اصفهان فرستاد و خود به آمریکا برگشت. بعد از آنکه خانم ایمانیه برای گرفتن ویزا به سفارت رفت و در نوبت هزارم قرار گرفت، فهمیدند باید برای رفتن او به آمریکا و شروع زندگی مشترک راه دیگری پیدا کنند. شنیده بود که در دانمارک، یکروزه ویزای آمریکا میدهند و همین کار را کردند. تازهعروس جوان به دانمارک رفت و نهایتاً، به همسرش پیوست. آنها روزهای نسبتاً سخت و پرکاری را گذراندند و حالا، صاحب دو فرزند به نامهای مهسا و مهدی هستند. فرزندانشان را هم در همان جوانی راهی خانه بخت کرده و حالا خانواده بزرگتری دارند. مریم ایمانیه رشته خود، یعنی تغذیه را رها کرد و سالها نزد محمداسماعیل دولابی، عارف و واعظ مشهور، شاگردی کرد. او سخنران خوبی (خصوصا به زبان انگلیسی) است و همسرش، سخنرانیهای او در حوزه عرفان را بسیار مؤثر میداند. ظریف میگوید مرحوم دولابی اثرگذارترین فرد در زندگی همسرش و با واسطه در زندگی او بوده است. مطالعه و کار در حوزه عرفان و مولاناپژوهی، از او زنی ساخته است که از مصاحبت چنددقیقهایاش هم لذت میبری. آنقدر خونگرم و صمیمی است که در سفرها، وقتی دیرتر از ظریف به میز صبحانه میرسد، کنار خبرنگاران خانم می نشیند و گرم صحبت می شود. بااینحال، همسر یک دیپلمات است و در میان این صحبتها به هیچ پرسشی جواب نمیدهد. تقریبا سیاستگریز است و بههیچوجه راضی به مصاحبه نمیشود. میگوید کار سیاسی سخت و دنیای آن کثیف است.
از کارشکنیهایی که میکنند و موانعی که در مسیر همسرش (به عنوان فردی که قصد خدمت دارد) ایجاد میکنند، گلایه دارد و تا میپرسی، دکتر واقعاً به ریاستجمهوری فکر نمیکنند؟ میگوید: « نه، نه، اصلا». آنقدر هول میگوید «نه» که «خدانکنه» را در دلش میشنوی. در اغلب سفرها و حتی چند دور از مذاکرات هستهای نیز، همراه ظریف بود و بنا به گفته آقای وزیر، به خاطر آن است که از فرصت سفر هم برای بودن در کنار خانواده استفاده شود، اما خانم ایمانیه، صرفاً سختی سفر را به جان نمیخرد که تنها مایه آرامش همسرش در سفر باشد. ظریف که به دنبال جلسات میرود، او هم بیکار نمیماند و پشت سر هم جلسه دارد. همسران دیپلماتهای کشور میزبان را ملاقات میکند. با گروههای غیردولتی مختلف مراوده دارد و در حوزه فعالیتهای خود، میکوشد. در تهران هم که هست، روزهای دوشنبه در کتابخانه ملی کلاسهایی را با عنوان «وجود از نظرگاه عرفان» برگزار میکند.
خوشتیپترین عضو کابینه
محمدجواد ظریف را بهجرأت میتوان خوشتیپترین دیپلمات ایران دانست. همیشه آراسته و مرتب است و حتی اهمیتدادن به این آراستگی و لباسهایش چندین بار خبرساز شده است؛ برای مثال دکمه سردستها و گلدوزی دو حرف jz روی آستین پیراهنش. او حتی در گفتوگو با برنامه «دید در شب» نیز، در این مورد صحبت کرد و توضیح داد که لباسهایش را خودش با همفکری دوستی که در نیویورک بوتیک دارد، انتخاب میکند. آقای وزیر میگوید که آن دوستش، طراح معروف ایرانی «بیژن» نیست، زیرا از این پولها ندارند که لباس مارک بیژن بخرند.
او به گفته خودش، از همان وقتی که در نیویورک بوده است، از دوست خوشسلیقهای که به ظریف تخفیف هم میدهد، خرید میکند. jz را هم همان کسی که پیراهن را سفارش میگیرد، مینویسد و میدوزد. او برخلاف بسیاری از متدینان، انگشتر عقیق به دست نمیکند و در عوض، از دکمه سردستهایی از جنس عقیق یا فیروزه استفاده میکند. خودش این را نزدیکشدن سنت به مدرنیته میخواند و اغلب از دکمه سردستهایی استفاده میکند که دخترش آن را طراحی کرده است. نمیتوان در مورد لباس و ظاهر ظریف حرف زد و اشارهای به آن ریش پروفسوری که اوایل داشت، نکرد.
شیوه آرایش محاسن شاید، موضوع سادهای باشد، اما وقتی از یک دیپلمات حرف میزنی همه جزئیات مهم میشود. بهخصوص اگر او وزیر خارجه از فرنگ برگشتهای باشد که همواره، عدهای او را آمریکایی و لیبرال خواندهاند. او مدل ریشی را انتخاب کرده بود که تصویر متفاوتی از یک مقام رسمی در جمهوری اسلامی ایران ارائه میداد و از قضا خوشایند مردم نیز بود. به همین خاطر، وقتی یکباره مدل ریش خود را تغییر داد و پستهای فیسبوکی خود را تعطیل کرد؛ به نظر میرسید که کسی یا جایی از او خواسته باشد چنین کند، اما آنطور که خودش به «شرق» گفت علت این تغییر فقط میل به تنوع بود. ناگفته نماند که توجه ظریف به ظاهر و لباس، فقط به دوران وزارت او مربوط نیست و از سالها قبل که در سازمان ملل و نمایندگی ایران رفتوآمد میکرد، همین حساسیت را داشت. او یکی از ضعفهای ایرانیان در سازمان ملل را، علاوه بر تسلط نداشتن به زبان انگلیسی، ظاهر نامناسب میدانست.
در کتاب آقای سفیر در این باره میگوید: «حتی خود من، روز اول با کاپشن به نمایندگی نیویورک رفتم و واقعا کت نداشتم. افرادی بودند که با کت سربازی به سازمان ملل متحد میرفتند. پس از اینکه کت سربازی را کنار گذاشتند، کت و شلوارهای کثیف، بیحسابوکتاب و با یقه باز میپوشیدند. خاطرم هست به تازگی یقه سهسانتی یا به اصطلاح آخوندی در وزارت خارجه مرسوم شده بود. در نیویورک هم که از آن پیراهنها پیدا نمیشد. بنابراین از همسرم خواهش کردم تا یقه پیراهنم را بشکافد و آن قسمت بالاییاش را دربیاورد. به همین صورت یقه دیپلماتیک درست کردیم. روز اولی که این کار را انجام دادم و به سازمان ملل متحد رفتم، خانم موخرجی، نماینده هند کنار من نشسته بود. آن خانم به من گفت: امروز اولین باری است که با ظاهری مرتب به اینجا آمدهای ... .»
تحقق یک افسانه
جداکردن ظریف از سیاست ممکن نیست و نمیتوان از او صحبت کرد اما به آنچه تاکنون انجام داده است، اشاره نکرد. کارش را بهعنوان کارمند محلی در دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل و بهعنوان مشاور سفیر شروع کرد اما حقوقش از راننده هم کمتر بود. کارت ورود به سازمان ملل او نیز مثل کارت راننده و نگهبان بود و او را در انجام کارها به دردسر میانداخت. بههرحال، با وجود همه سختیها، کار را ادامه داد و کاردار شد؛ حتی بعدها، وقتی زمزمه خانهنشینی او در دوران احمدینژاد شنیده میشد، از سوی کوفی عنان برای فعالیت در دبیرخانه سازمان ملل پیشنهاد کاری داشت که نپذیرفت تا مورد سوءاستفاده سیاسی قرار نگیرد. در همان سالها، وقتی آیتا...خامنهای، برای شرکت در مجمع عمومی به نیویورک رفتند، مسئول هماهنگی سفر ایشان بود و به گفته خودش، از همان زمان مورد محبت ایشان قرار گرفت. بین سالهای 1371 تا 1381 را در تهران گذراند و با وجود مخالفتهایی که در ابتدا شده بود، معاون بینالملل وزارت خارجه بود. پس از آن دوباره سفیر ایران در سازمان ملل شد. بازنشستگی موقت و تدریس را در دوران احمدینژاد تجربه کرد و با رویکارآمدن حسن روحانی که پیشتر در جریان مذاکرات هستهای با او کار کرده بود، وزیر شد. تا پیش از توافق هستهای، بزرگترین موفقیت و افتخار خود را بهسرانجام رساندن مذاکراتی میدانست که بر مبنای آن، عراق رسما مسئول تجاوز به ایران شناسایی شد. او علاوه بر مذاکرات عراق، مذاکرات ژنو درباره افغانستان و مذاکرات هستهای را نیز در کارنامه دارد. شاید اینکه روحانی او را بهعنوان وزیر خارجه برگزید و مسئولیت پرونده هستهای را که پیشتر بر عهده شورای عالی امنیت ملی بود به او سپرد، به این دلیل بود.
ظریف، عکسها و تیترها
او قبل از اینکه وزیر خارجه باشد و مهمترین مذاکرات سیاست خارجی کشور را در دستور کار داشته باشد نیز، به مصاحبه و مقالهنوشتن و عکس روزنامهها شدن، عادت داشت. زمانی «نیوزدی» عکس او را چاپ کرد و او را چهره عمومی فهمیده و ملایم ایران (irans suave public face) خواند و یک وقت هم، وطن امروز عکس او را با تیتر «ضعیف!» منتشر کرد. بههرحال، او به رسانه و تأثیر آن اعتقاد دارد. تیم خبری همراه او در سفرها، حتی از رسانههای مخالف او نیز نماینده میبرند و آنقدر برای خبرنگاران همراهش احترام قائل است که وقتی در امارات برای او هتلی جدا از گروه خبری در نظر گرفته بودند، دستور داد خبرنگاران نیز در هتل خودش مستقر شوند. وزیر اهل منطق به رسانه از دو نوع مکتوب و غیرمکتوب آن اعتقاد دارد. خودش از فضای مجازی، فیسبوک یا توییتر بهره میگیرد، تا مردم را در جریان کار خود قرار دهد و حتی وقتی لازم میشود با وزیر خارجه جوان سعودی نیز در همان فضا جدل میکند.
منبع: خراسان
انتهای پیام/