آموزش کودکان در روزگار صفوی از دریچه توصیف جهانگردان
تکالیف آموزش و پرورش، در مسیر دگرگونیهای تاریخی اندکاندک جنبه نهادی یافته و بسیاری از وظایف آن از نهاد خانواده به نهاد آموزش جابهجا شده است.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، این نهاد برجسته که در فرهنگ ایران باستان و آموزشهای دینی ریشه داشت، در ایران عصر اسلامی، تطوری شتابان یافت و جلوهای درخشان در سراسر ایرانزمین از خود نشان داد. پس از یورشهای مغولان و لشکرکشیهای تیمور، نظام ملوکالطوایفی در سراسر ایرانزمین سایه گسترد و نهاد حکومتی در بخشهایی از کشور به طور مستقل استقرار یافت. فرهنگ ایرانی و نهادهای وابسته به آن، که امروزه آموزش و پرورش معنا شده است، اما کموبیش وحدت و همسانی خود را حفظ کردند.
با روی کارآمدن حکومت صفوی، ایران از استقلال ملی برخوردار شد. این یگانگی اما بیشتر حکومتی و زورمدارانه بود و نهادهای فرهنگی را بر پایه اندیشه ویژه خود به خدمت درآورد. فرهنگ بدینترتیب پویایی لازم را از دست داد و توسعه و پیشرفت تنها در پارهای عناصر مادی همچون معماری و هنرهای تزیینی چشمگیر شد. این مساله به ویژه در دوره پایانی صفویه بیشتر نمایان شد.
همزمان با این دوران، اروپا به سوی ترقی و آموزش علوم طبیعی و ریاضی، فلسفه و هنر پیش رفت و در برابر، عالمان ایرانی جز استثناهایی همچون شیخ بهایی، میرفندرسکی، میرداماد و ملاصدرا، در همان آموزشهای ساده و سنتی بر جایماندند. ایران در این دوره با تمدن غرب رویاروی شد؛ در هنگامهای که نظام فرهنگ پویا در جامعه وجود نداشت. سازمانهای آموزشی به ویژه در سطوح بالا قدرت و توان خود را از دست داده بودند. اروپاییان از دوره ایلخانی با ایران در ارتباط بودند اما این پیوند در دوره صفوی رشدی چشمگیر یافت.
بسیاری از جهانگردان اروپایی به سوی ایران روانه شدند و سفرنامههای ارزشمند از خود بر جایگذاردند. آگاهی از برخی سفرنامهها برای آشنایی با اوضاع حکومتی و دیوانی و نیز زندگی و چگونگی معیشت مردم و هنجارهای اجتماعی بسیار سودمند میآید. برخی از آنها توجهی ویژه به مساله آموزش و پرورش به ویژه برای کودکان داشتهاند. ژان شاردن و آدام اولئاریوس، دو تن از جهانگردانیاند که مفصلتر از دیگران از نهادهای آموزشی ایران به ویژه در مکتبخانهها سخن راندهاند.
غوغایی در مکتبخانهها
شاردن در سفرنامه خود درباره مکتبخانههای ایران و شیوههای آموزش و موقعیت آنها و وضع معلمان چنین روایت کرده است «ایرانیان کودکان خود را برای آموختن مقدمات علوم دینی و یاد گرفتن و خواندن دعا در شش سالگی به مکتب میفرستند و چون بر این اعتقادند که در سنین بالاتر مغز کودکان برای آموختن، خواندن و نوشتن آمادگی ندارد، هرگز پیش از شش سالگی هم به این کار اقدام نمیکنند و این روش و اندیشهای عاقلانه و اساسی است، زیرا هوای ایران بر خلاف هوای اروپا که سرد و مرطوب است، گرم و خشک است و طبیعت بر مردم آن سرزمین اثر مینهد و نباید توقع داشت کودکان در سنین کمتر از شش سال قوای نارس فکری خود را صرف آموختن مطالب جدی کنند.
ایرانیان مدرسه را مکتب مینامند که به معنی مدخل به جهان دانش، همچنین باب ورود به امور مادی و دنیای بازرگانی است. در هر شهر حتی در هر کوی چندین مکتب وجود دارد. در مکتب هر شاگرد با صدای بلند درس خود را میخواند و چون همه شاگردان با هم به خواندن درس میپردازند غوغا و سروصدای غریبی برپا میشود.
یکی با صدای بلند الفبا میخواند، یکی تهجی میکند، دیگری درس فارسی و آن را دیگری عربی میخواند یکی برای دیگری درس را شرح و تفسیر میکند. یکی شعر میخواند و دیگری نثر و آن دیگری صرف و نحو، و رسم چنان است که همه به فرمان مکتبدار به تمام نیرو با صدای بلند درس میخوانند و این صداها چنان درهم آمیخته و بلند است که شاگردان به زحمت صدای خود را میشنوند و از فاصله بیست قدمی صدای درس خواندن شاگردان به گوش میرسد. مکتبدار چنان به شنیدن این صداها خوپذیر و آشنا شده که با آسودگی خاطر بیآنکه حواسش پراکنده گردد به نوشتن یا کارهای دیگر مشغول است».
این جهانگرد پرآوازه فرانسوی، درباره مکتبدار و موقعیت غوغایی مکتبخانهها چنین افزوده است که مکتبدار گویی برای همین کار و شنیدن این فریادها آفریده شده است. با وجود این کاملا مواظب و مراقب است همه شاگردان درس خود را درست بخوانند، دمی از درسخواندن تن نزنند و بازیگوشی نکنند. اگر دریابد شاگردی از خواندن یا نوشتن بازایستاده، با ترکهای که در دست دارد یا روی زانویش است وی را تنبیه و به خواندن درس وامیدارد.
شاردن مینویسد که ایرانیان و مکتبداران بر این باورند پیشرفت شاگردان در تحصیل با پیروی از این روش یعنی خواندن درس با صدای بلند بیشتر است زیرا در غیر این صورت، یعنی اگر با صدای آهسته درس بخوانند، غالبا ذهنشان به اطراف و جوانب میگراید و به چیزهای دیگر میاندیشند.
اما خواندن درس با صدای بلند به آنها اجازه نمیدهد که ذهن و فکر خود را معطوف مسایل یا جاهای دیگر کنند، همچنین معتقدند با اتخاذ این روش نیروی ناطقه شاگردان قوی میگردد، زبانور و تیززبان میشوند و برای بیان مقاصد و آرمانهای خود هرگز درنمیمانند. معلم در فرصتهای مناسب شاگردان را به نوبت و یکانیکان نزد خود میخواند و درسی را که خوانده و روان کرده میپرسد. به سخن سادهتر پس میگیرد و چنان در این کار مهارت دارد که پرسیدن درس از یکی از شاگردان هرگز مانع مواظبت و عدم توجه وی به دیگر شاگردان یا موجب انصراف خاطرش از کار خود که غالبا کتابت است، نمیشود.
شاردن درباره آموزش خط کودکان و نوجوانان و انواع خطهای فارسی و عربی و وظایفی که کارکنان مکتبخانهها داشتهاند، مطالبی در سفرنامه خود آورده است که از اهمیت نهاد آموزش در عصر صفویه در ایران به ویژه در اصفهان حکایت میکند و در پی آن آورده است «تازه جوانان پس از طی آموزش مکتب به کلژ میروند که آن را "مدرسه" مینامند». او سپس از 57مدرسه در اصفهان در زمان شاه سلیمان نام میبرد.
کودکان همچون گذشته در زندانِ خانه نمیمانند!
مکتب و آموزش در دوره صفوی، از جمله مسایل اجتماعی برشمرده میشود که آدام اولئاریوس، جهانگرد آلمانی بدان توجه کرده است. او در اینباره چنین روایت میکند «چون که مردان ایرانی همسرانی متعدد اختیار میکنند، بنابراین کودکان بسیاری نیز به دنیا میآورند، برخی از پدران دارای بیست، سی یا بیشتر فرزند هستند.
این کودکان در حال حاضر مانند زمانهای پیشین تربیت نمیشوند که سالهای اول زندگی خود را مانند زندانیان در اطاقهای دربسته نزد مادران خود به سربرند و اجازه نداشته باشند که مدتهای مدیدی در برابر چشم پدر خود ظاهر شوند. همچنین اکنون، آنچنان اجباری وجود ندارد که تیراندازی با کمان و اسبسواری بیاموزند و تعدادی از آنها همین که خواندن و نوشتن فراگرفتند، مشغول کار میشوند، تعداد دیگر محرر میشوند و یا اینکه به تحصیل دانش ادامه میدهند. کمتر ایرانی دیده میشود که خواندن و نوشتن نداند، بدون در نظر گرفتن اینکه در کدام قشر اجتماعی قرار دارد، زیرا ایرانیها فرزندان خود را حتی زودتر از معمول به مدرسه میفرستند».
نظام آموزش و پرورش در آن دوره، از اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و نیز مساله گسترش مذهب شیعه در سراسر ایران متاثر بوده است. بسیاری از شیوهها و روشهای تعلیمی همچنین همانند دورههای پیشین به زیست فرهنگی خود ادامه میدادند. اولئاریوس تاکید میکند «مساجد آنان که محل عبادت است، مدرسه نیز هست و هر شهر به تعداد کوچههای آن مسجد دارد، زیرا هر کوچه دارای مسجد ویژه خود است که هزینه آن را باید اهالی همان کوچه تامین کنند.
در هر مدرسه یک معلم به نام ملا و یک خلیف که جانشین و همکار اوست به کار اشتغال دارند. ملا در وسط دایرهای از پسربچهها که در کنار دیوار نشستهاند مینشیند. زمانی که فقط الفباء را یاد گرفتهاند در ابتدا و آغاز درس چند آیه از قرآن مجید را از روی تلاوت میکنند و بعدها به مرور زمان قرائت قرآن کریم از آغاز تا پایان جزئی از درس آنان را تشکیل میدهد.
پس از تلاوت قرآن، گلستان شیخ و بوستان وی و نیز حافظ که اثر او هم مانند بوستان از نصیحت و اندرز سرشارست خوانده میشود. این دو نویسنده و شاعر گویا با رساترین و ظریفترین گونه زبان فارسی آثار خود را نوشتهاند، زیرا شیراز (یا تخت جمشید باستان) خاستگاه آنهاست و زبان این دیار را به عنوان مادر زبان پارسی میشناسند. دانشآموزان یک متن را با صدای بلند میخوانند، در اثنای خواندن مانند نئی که باد به آن بوزد این طرف و آن طرف تکان میخورند، هنگام نوشتن چه در مدرسه و چه در جای دیگر کاغذ را روی زانو میگیرند».
اولئاریوس درباره وسیلههای آموزشی هم چنین آورده است «کاغذ را مانند ما که از تکههای پارچه کهنه تهیه میکنیم، آنان از کتان و یا اگر باید ظریف و نازک باشد از ابریشم درست میکنند. کاغذ را با سنگ یا جلد سخت و صاف حلزون براق و صاف میکنند و به این ترتیب نوعی کاغذ مرغوب به دست میآورند که بر روی آن نه چین و نه رگه دیده میشود و مانند یک صفحه صیقلخورده است. مرکب را از پوست انار، مازو و کات کبود میسازند.
اگر بخواهند مرکب غلیظ، که برای نوشتن خطوط درشت و بهتر و راحتتر به کار برده میشود بسازند، برنج یا جو را بو میدهند و یا میسوزانند، سپس آن را آسیاب میکنند و می جوشانند تا لعاب بیندازد، این لعاب را با مرکب مخلوط میکنند و به کار میبرند. قلمی که با آن مینویسند خلاف قلمهای ما از پر غاز نیست، بلکه از نی تراشیده شده است و ضخیمتر از قلمهای ما است. رنگ بیرون این نی قهوهای است و از شیراز و تعدادی نیز از نیزارهای خوزستان که در هر دو محل بسیار میروید آورده میشود».
از توصیف اولئاریوس درباره مواد آموزشی، میتوان به روشهای آموزشی در مکتبخانههای ایرانی در دوره صفوی پی برد «در مکتبخانههای معمولی، پس از اینکه محصلین خواندن و نوشتن فراگرفتند، درس حساب داده میشود. در این قسمت از درس، دانشآموزان متوسطالحال از اعداد هندی و آنان که دانش بیشتریدارند از اعداد عربی استفاده میکنند. درس فن خطابت و شعر در جملاتی فشرده خلاصه شده است و در عمل هر دو درس را یکجا میخوانند، زیرا نوشتههای مربوط به خطابت و نیز داستانهای آن با جملات بسیار ظریف اخلاقی و متفکرانه آراسته شده است.
به مناسبت ظرافتی که در زبان شیخ سعدی شاعر نامور در مشرقزمین وجود دارد، قبل از سایر آثار او ابتدا گلستان فراگرفته میشود، زیرا در کنار هنر زیبای مطابت که در این اثر دیده میشود، جملاتی پرمغز و قواعدی در زمینه سیاست نیز با خود همراه دارد». اما علومی که به ویژه در «مدرسهها» میآموزند عبارتاند از «حساب، هندسه، فن خطابت، شعر، فیزیک، اخلاق، هیئت، ستارهشناسی، حقوق و طب. فلسفه ارسطو را که به زبان عربی نگاشته شده در اختیار دارند و آن را پیاله دنیا مینامند، زیرا همانطور که پیاله برای انسان فایده و لذت همراه دارد، میتواند ضرر و زیان هم داشته باشد؛ یعنی اینکه آدمی قادر است فلسفه یا خرد جهانی را به عنوان یک وسیله مخرب و نیز یک ابزار سازنده به کار برد. مستی و فلسفه هر دو برای برانگیختن هستند و اگر بیش از اندازه بر انسان چیره گردند، سبب میشوند که آدمی دست به کاری نزدیک به دیوانگی بزند».
آدام اولئاریوس سرانجام به سودمندی آموزش در ایران آن روزگار اشاره میکند «در ایران کمتر فردی پیدا میشود که خواندن و نوشتن نداند و این کتاب [گلستان سعدی] را در خانه خود نگهداری نکند، زیرا اگر کسی بخواهد از نظر دانش و شخصیت، خود را نسبت به دیگران برتر نشان دهد، حتی اگر یک فرد معمولی باشد، در ضیافتها، در معاملات و در بحثها متوسل به این کتاب میشود، برای اینکه معمولا در این اثر جملاتی وجود دارد که ضربالمثل شده است و یا با منظور گوینده کاملا مطابقت دارد.
غیر از این، ایرانیها کتب داستانی و تاریخی دیگری نیز در اختیار دارند که مهمتر از همه آثاری است که درباره زندگی و شهادت حضرت علی (ع) و فرزند ایشان امام حسین (ع) نوشته شده است. در نوشتن این نوع کتابها هم، از فن خطابت بهره بردهاند. کتب دیگر تاریخی، دینی و داستانی و روزشمارهای تاریخی نیز دارند که درباره جنگهای پادشاهان، حکومت آنان و نیز عملیات پهلوانانه بیگانه و تاریخ سایر ملل و اقوام نوشته شده است».
دستمزد مکتبخانهدار
هزینههای مکتبخانه، از جمله موضوعهایی به شمار میآید که توجه شاردن را به خود کشانده است. جهانگرد فرانسوی در اینباره مینویسد «هزینه تحصیل یعنی مزد به مکتبنهادن طفل در ایران بسیار ناچیز است. مزد معلم معلوم نیست و هرکس به فراخور بنیه مالی خود چیزی به مکتبدار میدهد. در اصفهان معمولا مردمان دارا ماهیانه یک اکو و افراد تنگمایه دو سو به آموزگار مکتب میدهند. مردمان فقیر بچههای خود را رایگان به مکتب میسپارند. در اروپا رسم بر این جاری است که رئیس خانواده در اعیاد هدایایی برای معلمان فرزندان خود میفرستد.
اما در ایران به جای آن هر وقت شاگردی کتابی را به پایان ببرد و خواندن کتاب تازهای را آغاز کند یا خواندن فصلی از کتابی را به آخر رساند و خواندن فصل تازهای را از سر گیرد، ولی وی هدیهای به مبلغی پول برای معلم میفرستد. ارزش این هدایا متناسب با پیشرفت فرزندش در تحصیل میباشد. اما ارزشمندترین هدیه را وقتی به معلم میدهد که طفلش در تلاوت قرآن کریم پیشرفت کامل کرده باشد، زیرا قرآن به زبان عربی است و یاد گرفتنش برای کودکان آسان نیست.
برای درست خواندن این کتاب مقدس که شارح احکام الهی است و جامعترین و سادهترین دستورهای زندگی انفرادی و اجتماعی با زیباترین و فصیحترین و [روشنترین] کلمات و معانی در آن جمع آمده باید جهد بسیار به کار برند. از اینرو وقتی به سورههای معینی که مشکلتر و طولانیتر است رسیدند، هدیه خوبی برای معلم میبرند. اما اگر طفلی فقیر نتوانست چنین هدیهای تقدیم کند، مکتبدار نه او را از مکتب میراند و نه میآزارد.
اما شاگردان را وامیدارد به شیوههای گوناگون مانند مسخره کردن، درآوردن شکلک و ادا و اطوارهای ناخوشایند، چندان وی را رنجه کنند تا به هر زحمت میسر شود رسم معهود را به جا آورد و هدیهای به معلم بدهد. این نکته نیز گفتنی است که در چنین موارد وقتی درس یکی از شاگردان به یکی از سورههای معین قرآن میرسد یا برای خواندن کتابی تازه به دست میگیرد و بدینمناسبت هدیهای برای مکتبداری میبرند. همه شاگردان مکتب از حصول آن موقعیت بهرهمند میگردند زیرا مکتبدار بدینمناسبت آن روز مکتب را تعطیل و شاگردان را مرخص میکند».
تنبیهی چون شکنجه!
آدام اولئاریوس درباره شیوههای تنبیه در مکتبخانهها به جزییاتی اشاره دارد «پسربچههای محصل اگر مرتکب خطائی شوند مانند ما با ترکه به پشت نمیزنند، بلکه با چوبدستی کتک میخورند. من دیدهام که دو پسربچه را به جهت خطائی که کرده بودند، چگونه پاهایشان را به فلک بستند و ملای مکتبخانه با چوبدستی چند ضربه محکم بر کف پای آنان کوفت. به همین ترتیب دستان محصلین خلافکار را میبندند و آنچنان ضربه میزنند که خون از زیر ناخنشان فواره میزند.
حال اگر گناهی که از محصل سرزده است بزرگ باشد و یا هنگامی که او را میخواهند به چوب فلک ببندند از دست ملا بگریزد، او را میگیرند و پاشنه پایش را میشکافند و بر آن زخم نمک میپاشند. چون کودکان ایرانی دارای طبیعتی خشن هستند به مجازاتهای معمولی اهمیت نمیدهند، بنابراین بزرگترها مجبورند این چنین با خشونت و شدت عمل کنند».
منبع: شهروند
انتهای پیام/