از «پرندگان» هیچکاک تا «سیاهیلشکر» رستاخیز/ معماریانی: آدمهای عکسهایم من را به آرامش میرساندند
علیرضا معماریانی میگوید: با آدمهای عکسهایم ارتباطی صمیمی برقرار میکنم و این آدمها من را به آرامش میرسانند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزای تسنیم، علیرضا معماریانی، عکاس جوان و خوشذوقی است که با عکاسی به سیر و سلوک در وجود آدمها میپردازد. این عکاس جوان ماهها و ساعت برای عکسهایش وقت میگذارد. به نقاط مختلف کشور سفر می کند و با مردمان شهرهای مختلف همنشین می شود آنها را کشف می کند تا هسته عکس های خود را بشکافد. این عکاس خوش ذوق اخیرا نمایشگاه عکس خود را با عنوان «آرام-گاه» در گالری اعتماد2 برگزار کرده است.
تسنیم با او درباره سیرو سلوک و رسیدن به ایدههای ناب عکاسیاش به گفتوگو پرداخته است:
تسنیم: از چه زمانی تصمیم گرفتید که حرفه و وقتتان را به کار عکاسی اختصاص دهید؟
اولینبار در دانشگاه چندین واحد عکاسی داشتیم عکاسی مقدماتی و عکاسی صنعتی، از آن زمان من دوربین به دست شدم. اما اصل علاقه به عکاسی به علاقه ام به سینما مربوط میشود؛ موقعی که فیلم دیدن را شروع کردم. زمانی که در دانشگاه بودم، وقت زیادی را به فیلم دیدن اختصاص میدادم. از همان زمان من بازیهای فکریام را با عکس پیاده میکردم، اما اینکه از چه زمانی حرفهام عکاسی شد، یک فرآیند تدریجی بود. مجموعه بادبادک اولین مجموعه ای بود که بهصورت جدی آن را دنبال کردم. سوژهای بود که میشود گفت آن را شکافتم و دنبال کشف وشهود در آن بودم. قبل از آن بصورت جسته گریخته لنداسکیپ مجموعهای به نام مهربندان داشتم، ولی این یک سوژهای بود که سعی داشتم آن را بشکافم و وقت برای آن بگذارم و حلقههای زیاد درباره آن کار کردم. در مجموعه «بادبادکباز» تصاویری از بادبادکها میگرفتم که یک مجموعه خیلی دکوراتیوتر و انتزاعیتر بوجود آورده بود. بعد از آن سر فیلمبرداری فیلم «رستاخیز» احمدرضا درویش رفتم. در این پروژه سینمایی دستیار نورپرداز بودم. در آنجا سوژه سیاهی لشکرها برای من خیلی جذاب بود. زمستان 88 که کارفیلم رستاخیز کلید خورد در میان سیاهیلشکرها بودم و به این موضوع میپرداختم.
سیاهیلشکرها در چند طبقه و قشر خاص بودند. برای مثال یک قسمت جالبی که این آدمها برای من داشتند ادغام تاریخی بود. چون این سیاهی لشکرها سرباز بودند، آنها را از ارگانهای مختلف میآوردند و به عنوان سیاهیلشکر استفاده میکردند. بیشتر سربازهای سپاه بودند این خیلی جالب بود چون آنها به سبب حضور در فیلم لباس تاریخی میپوشیدند، اما مابین آنها عناصری از زمان کنونی وجود داشت و من آن لحظهها را شکار میکردم. اسم آن مجموعه را گذاشته بودم ادغام تاریخی. یک قسمت دیگر مهتران بودند. آنها از اسبها مراقبت می کردند و چون مهارتهای زیادی در سوارکاری داشتند یک قسمت دیگر از سوژه من را تشکیل داده بودند. یک قسمت دیگر سیاههای واقعی یا همان زنگبارها بودند، اینها را از جنوب می آوردند. این افراد باز نقشهای اصلیتری به نسبت آن سیاهلشکرها داشتند. من این سوژه را در این سه بخش جمعبندی و25 حلقه نگاتیو روی این مجموعه کار کردم.
این را می توانم بگویم از لحاظ سوژه انسانی مجموعه خوبی شد؛ کما اینکه الان شش سال است که روی سوژههای انسانی کار میکنم؛ در واقع میتوانم بگویم که این عکسهای سر صحنه فیلمبرداری فیلم «رستاخیز» شروع خوبی برای من بود.
تسنیم: شرکت در نمایشگاه عکس به صورت جمعی یا انفرادی چه زمانی برای شما برای اولینبار اتفاق افتاد؟
چون عکاسی حرفه اصلیام نبود، وقتم به کارهای دیگری اختصاص میدادم و این باعث شد که خیلی دیر اقدام به به نشان دادن عکسهایم کنم. من سال 87 از دانشگاه فارغالتحصیل شدم. ابتدا در کار سینما بودم، ولی اولینبار فرصتی پیش آمد که نمایشگاهی از عکسهایم برپا کنم و اولین مجموعه عکسم را با عنوان مجموعه «بادبادک» در سال 89 به نمایش گذاشتم. سپس یک نمایشگاه انفرادی در شیراز برگزار کردم. این نمایشگاه یک قسمتی از پروژه «رؤیای سرخ» و متشکل از تصاویری از کارخانه خاک سرخ بود. این پروژه از طرف منتقدان و کارشناسان خیلی زیاد مورد توجه قرارگرفت و مانور زیادی روی آن داده شد. این مجموعه در جشن عکس هرمزگان و سپس در «گالری شماره 6» نیز به نمایش درآمد. در یک نمایشگاه انفرادی با عنوان «خیال واقعی» در خانه هنرمندان با عنوان «نگاه شخصی» از من دعوت کردند و الان هم نمایشگاه «آرام-گاه» با همان سبک و سیاق پروژه ««خیال واقعی» در حال برگزاری دارم.
چرا مجموعه عکسهای «ادغام تاریخی» را مانند سایر مجموعهها به نمایش نمیگذارید؟ آیا هنوز کامل نشده یا برنامه دیگری برای آن در نظر دارید؟
تصمیم دارم که آنها را به نمایش بگذارم اما نه از طریق نمایشگاه. فکر میکنم که این مجموعه عکس باید در قالب کتاب منتشر شود. الان در اینستاگرام یک مجموعه از عکسهایم را که مربوط به پاییز سال 88 است، منتشر کردم. چند ماه مشغول عکاسی آن مجموعه بودم و اسمش را «سینما تعطیل است» گذاشته بودم. این هم عنوانی است برای سینماهای قدیمی. در این مجموعه باز مانند سایر کارهایم عنصر انسانی وجود دارد؛ ولی در این عکسها سینما نمود بیشتری دارد و به نوعی سوژه اصلی کار است. یک چیز کلی می خواستم بگویم نحوه کار من در عکاسی یک جایی بین سینما و نقاشی قرار دارد. تایمی که در سینما کار می کردم همیشه دوربین بدست بودم و سوژه هایی که دوست داشتم را کار می کردم. فیلم «رستاخیز» پر از ستارههای سینما بود اما موضوع جالب برای من، سیاهی لشکرها بودند.
تسنیم: چطور موضوع و سوژههای پروژههای عکسی را که الان کار میکنید، انتخاب می کنید؟
در پروژههای فعلی، ابتدا آن را برای خودم تعریف میکنم و در کنار عکاسی، مستندی نیز از آن سوژهها کار میکنم. یا پروژه «خیال واقعی» گر چه تجهیزاتم برای ساخت یک فیلم مستند ناقص بود، اما توانستم که یک فیلم مستند از آن بسازم. ولی این بار با تجهیزات بهتر و کامل تر در پروژه «آرام- گاه» توانستم که یک فیلم مستند بسازم.
تسنیم: در مجموعه «رؤیای سرخ» المانهای سوررئال در یک فضای اکسپرسیون تنیده شده است. این مجموعه من را به یاد فیلم «پرندگان» هیچکاک میانداخت، چگونه به این ترکیب رسیدید؟
قبلاً هم این موارد را به من گفته بودند. واقعیت این است که سوررئال یک بحث گسترده است. من این مجموعه ای که از آن نام بردیم و چه مجموعه «آرام- گاه» و همچنین فیلم کوتاهی که با عنوان «آن» ساختهام؛ همه اینها از یک جریان ذهنی نشأت میگیرد. من سعی کردهام که یک عمقی داشته باشد که فقط سطح کار دیده نشود. فیلم «آن» برای من فیلم سختی بود اما در این فیلم نشانهایی وجود دارد که یک دنیای خاص می آفریند شاید لازم باشد که بیننده چندین بار فیلم را ببیند تا پی به المانهای آن ببرد. درباره «خیال واقعی» یا «رؤیای سرخ» یک روندی وجود داشت که اول از مستند شروع شد و در دل ماجرا این ایده شکل گرفت که همچین فضایی که در عکسها می بینیم خلق کنم.
من تعداد زیادی حیوان به آنجا برده بودم و کارم بسیار سخت شده بود، چون ظاهراً میخواهند کارخانه را از بین ببرند. این کارخانه نهایت 5-6 سال عمر دارد اما آنقدر جای عجیبی بود که من فکر کردم که خود کارخانه خودش میتواند یک شخصیت داستانی باشد. من در جاهای مختلف کارخانه این حیوانات سفید را بازنمایی میکردم. شما از چیدن این فریمهای مختلف که در جای جای کارخانه ایجاد شده است، یک شخصیت برای کارخانه پیدا میکنید؛ ولیکن تمام آنها از ذهن کارگران کارخانه بیرون میآیند. من سعی کردهام که خیال و رؤیای آنها را تصور کنم؛ ضمن اینکه خود این کارگرها در این بازی شریک بودند. بدون اینکه من مجوز داشته باشم این کارگرها میآمدند و پرندگان را برای من پرواز میدادند یا اینکه حیوانات را برای من نگهداری میکردند تا من بتوانم عکاسی کنم. بعدتر هشت پرنده سفید مختلف آمد و چیدمان نهایی شده را تشکیل داد.
من فکر میکنم این پرندگان سفید در زمینه سرخ، کاملاً از ذهن آنها بیرون زده شده است. در واقعیت هم این کارگرها بودند که پروژه را به این سمت بردند تا نتیجه کار این شکلی بشود. شاید در پروژه جدید همین جریان یا تکنیکی که من بکار بردم که به آدمها نزدیک بشوم، همین تکنیک انجام شد و خروجیاش اگر سورئال باشد، جنسش فرق میکند. شاید در آن مجموعه اکسپرسیو ماجرا بیشتر است بخاطر لایه های قرمز و تشنجی که از پرواز پرندهها رخ میدهد، ولی اینجا در «آرام-گاه» آرامش حکم اول را داشت. من برای این پروژه هشت ساعت می نشستم در جایی که تعبیه کرده بودم و ماهیها را با یک چیدمان خاص میچیدم. همین پروسه برای من مثل مدیتیشن بود و من فکر میکنم که در نهایت محصول من و آن آدمها هم یک فضای مدیتیشن وار و معنوی را خلق کرده است. حالا بعضیها می گویند که شبیه ماندالاست. بعضیها می گویند که عارفانه است. من فکر میکنم که این ماحصل زندگی من با این آدمهاست. من فعلاً سعی میکنم که این تکنیک را ادامه دهم؛ کاری که همین الان هم درگیرآن هستم همین است. این کار هم زمان زیادی را میطلبد.
تسنیم: در پروژه «آرام-گاه» چیدن المان وجود دارد که خصیصه کار شما را تشکیل داده است. ابتدا چیدمان ماهیهاست، سپس بحث مدیتیشن است. شما این پروژه را با توجه به عنوان آن، «آرام-گاه» چگونه تعریف میکنید؟
ببینید آرام-گاه یک جریانی است که من اگر بخواهم خیلی راحت توضیح دهم، باید به این نقل قول قدیمی اشاره کنم که قدیمیها می گفتند: «اگر دلت، میخواد وا شه برو قبرستون». برای خود من این محیط فارغ از هر چیز که در شهرهای بزرگ_ چه تهران و چه شیراز و اصفهان _وجود دارد، است. هیچ چیزی وجود ندارد جز لجن. لجن اصطلاحی است که به ماهی های غیرخوراکی میدهند. یک محیط نسبتا کثیف با بوی بد؛ ولی این آدمها در اوج فقر سالم هستند و زندگیشان نسبت به شهرهای دیگر محدودتر است، ولی سالمترند.. نکته جالب ماجرا همین است. برای من که روی آن کار کرده و در 14 پردهای که در نمایشگاه در معرض دید علاقمندان قرار دادهام، دیده میشود. به نظرم این دو، یک قرابت و نزدیکی نسبت به هم داشتند؛ یکی اینکه اینجا یک آرامگاه بزرگ است. در سال شاید میلیونها ماهی در آنجا تلف میشود. اگر هم آن ماهیها تلف نشوند، آدمها تلف میشوند؛ چون وضع صید خوب نیست و در جنوب دیگر کاری نیست بجز صید ماهی. صید هم اگر در نظر بگیریم می بینیم که آنها از هر 300 کیلو ماهی که صید کنند 30-40 کیلوی آن خوراکی است و مابقی تبدیل به لجن یا همان ماهیهای غیر خوراکی میشود که آنها را خشک میکنند. این روزگاری است که برای این آدمها مقرر شده است. از اساس جای این آدمها درست است، نحوه کار یا زندگیشان درست است. آدمهای سختکوش و با اخلاقی هستند.
سه تن از شخصیتهای عکسهای من رباب، خاتون و آمنه هستند. اینها خوشهچینهایی هستند که از راه خوشهچینی امرار معاش میکنند. ماحصل میگوهایی که صیادان نتوانستهاند از میان لجنها جدا کنند، آنها برمیدارند و در کیسههایی میریزند و هر کیسه را به بهای 1000 تومان میفروشند، اما وقتی پای صحبتشان مینشینید، میبینید که چقدر در وجودشان عشق هست، چقدر سالم و درست هستند؛ در حالی که من فکر میکنم در شهرهای بزرگ این اتفاق نمیافتد، آنجا همه دنبال پول هستند. کارگران می گویند که برکت و روزی دست خداست، شاید آن 1000 تومانی که بابت هر ماهی کسب میکنند خیلی با برکتتر باشد؛ اما اینجا نه، اینطور نیست. در شهرهای بزرگ همه چیز تغییر کرده است. این آدم ها در عکسهای من هستند و من را به یک آرامش میرسانند. این آدمها قبل از هر چیز برای من سمبل هستند. من در کارهایم با نشانه بسیار بازی کردهام و در این پروژه نیز اینها نشانههایی از تفاوت سطح زندگی آدمهاست.
تسنیم: میشود گفت که این ماهیها که چیدمان های خ اصی ایجاد کردهاند، ابزاری هستند برای تقدسبخشی به کار و تلاش و زندگی این آدمها؟
در بیانیه کارم هم عنوان کردهام؛ وقتی که میگویم «اینها در هیبت خضر و الیاس نگهدارنده زمین، آرام آرام در میان ماهیها غیب میشوند»، این دقیقاً همان تقدس است. تقدس شاید واژه سنگینی باشد. شیوه کار من از یک مفهوم شروع میشود. به عنوان نمونه، از خیلی وقت پیش به واژه «پیغامبر»_ البته نه به معنای پیغمبر_ فکر میکردم. من این واژه را شکافتم. یا الان مدتهاست که به واژه «کارگر» میاندیشم. من شاید 10 معدن بزرگ ایران را رفتم و عکاسی کردم، اما اینکه محصول این تلاش چه زمانی در قالب یک کتاب بیرون بیاید، نمیدانم؛ شاید زمانی باشد که من این مفهوم را به طور کامل شکافته باشم. حال آن 10 فریمی که به عنوان «پیغام بر» به آنها اشاره کردم الان در این پروژه خودش را نشان داده است. در این نمایشگاه من چهار فریم سوژههایم با چشم بسته هستند. من در این فریمها خواب را نمیبینم. پرسوناژهایم نگاه بسته دارند و بعضیها آنچنان نگاهشان نافذ است که ترجیح دادهام چشمانشان باز هم باشد؛ ولی برای مثال لوگوی نمایشگاه که همان خالو عباس است که چندین ماهی فروش، دور سر او هستند، اینها همان معنویت و فضای روحانی که شما به آن اشاره کردید را نشان می دهد.
تسنیم: چگونه می توان کارهای شما را با واژه «ماندالا» همگون دانست؟
نکته دیگری هم درباره ماندالا بگویم که با حرف شما عجین است. اینکه خیلی از دوستان صاحب نظر که پروژه را میدیدند، میگفتند که اینها ماندالاست و من نمیدانستم که ماندالا چیست؟ دربارهاش جستوجو کردم و دیدم که به یک ذکر تصویری شرقی اطلاق میشود. یک نقاشی ویژه است که به دیگر مناطق مانند اروپا هم وارد شده است. به نقشه کلیساهای اروپا هم راه پیدا کرده است. بعدها دریافتم که پروژه من واقعاً ماندالاست؛ یعنی من به صورت ناخودآگاه طبق آن فضایی برای خودم ترسیم کردم تا این ماهیها همه به سمت سوژهها باشند و همگی به دور سوژهها میچرخند. کل ترکیببندیهای من دایره است، دایره یک حالت ذهنی روحانی دارد؛ حتی اگر در چندین ترکیببندی از مربع استفاده کردهام، این مربعها هم در قالب دایره میگنجد.
ادامه دارد...
انتهای پیام/