نفرینی که امام حسین(ع) به قاتلان یادگار برادرش کرد
جوانى بیرون آمد که صورتش گویى پاره ماه بود و مشغول جنگ شد، ابن فضیل ازدى با شمشیر چنان بر فرقش زد که سرش را شکافت جوان به روى، درافتاد و فریاد زد عمو جان! به دادم برس، حسین (ع) مانند بازِ شکارى خود را به میدان رساند و همچون شیر خشمگین حملهور شد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا»، در میان کسانی که به بذل جان و مال خود در راه امام حسین(ع) پرداختند، نوجوانی به نام «قاسم بن الحسن(ع)» است، نوجوانی که با شوق بسیاری عازم میدان شد تا از حریم مولایش حسین(ع) دفاع کند، همچنانکه دیگر شهدای کربلا با بهرهمندی از تربیتهای امام حسین(ع) چنین رفتار کردند و چه زیباست همراهی با امام عالم و تربیتی که از سوی او به اذن الهی جاری میشود، وقتی آدمی در چنین مسیر قرار گیرد، دیگر چیزی جز وجود امام، همراهی و رضای او که رضای خداست برایش مهم و قیمتی نخواهد بود، در چنین مسیری است که یک نوجوان مرگ در راه امامش را «احلی من العسل» میداند.
حال به مناسبت شهادت این سرباز نوجوان حریم ولایت، گذری بر کتاب «لهوف» سید بن طاووس کردهایم که مقام معظم رهبری در خطبههای نماز جمعۀ 77/2/18 مصادف با یازدهم ماه محرم 1419 ه ق در اهمیت این کتاب چنین فرمودند: «من امروز می خواهم از روی مقتل ابن طاووس که کتاب «لهوف» است چند جمله ذکر مصیبت کنم و چند صحنه از این صحنههای عظیم را برای شما عزیزان بخوانم، البته این مقتلِ بسیار معتبری است: ابن طاووس - که علی بن طاووس باشد - فقیه، عارف، بزرگ، صدوق، موثق، مورد احترام همه و استاد فقهای بسیار بزرگی است، خودش ادیب و شاعر و شخصیت خیلی برجستهایی است، ایشان اولین مقتلِ بسیار معتبر و موجز را نوشتند، البته قبل از ایشان مقاتل زیادی است، استادشان «ابن نما» مقتل دارد، شیخ طوسی مقتل دارد، دیگران هم دارند، مقتلهای زیادی قبل از ایشان نوشتهاند؛ اما وقتی «لهوف» آمد، تقریباً همۀ مقاتل، تحتالشعاع قرار گرفت، این مقتلِ بسیار خوبی است، چون عبارات، بسیار خوب و دقیق و خلاصه انتخاب شده است».
در این کتاب چنین آمده است:
«وَ خَرَجَ غُلَامٌ کَأَنَ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ فَجَعَلَ یُقَاتِلُ فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَیْلٍ الْأَزْدِیُّ عَلَى رَأْسِهِ فَفَلَقَهُ فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ وَ صَاحَ یَا عَمَّاهْ فَجَلَّى الْحُسَیْنُ ع کَمَا یُجَلِّی الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شَدَّةَ لَیْثٍ أَغْضَبَ فَضَرَبَ ابْنَ فُضَیْلٍ بِالسَّیْفِ فَاتَّقَاهَا بِالسَّاعِدِ فَأَطَنَّهُ مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ فَصَاحَ صَیْحَةً سَمِعَهُ أَهْلُ الْعَسْکَرِ وَ حَمَلَ أَهْلُ الْکُوفَةِ لِیَسْتَنْقِذُوهُ فَوَطِئَتْهُ الْخَیْلُ حَتَّى هَلَکَ».
راوى گفت: جوانى بیرون آمد که صورتش گویى پاره ماه بود و مشغول جنگ شد، ابن فضیل ازدى با شمشیر چنان بر فرقش زد که سرش را شکافت جوان به روى درافتاد و فریاد زد عمو جان! به دادم برس، حسین (علیهالسلام) مانند بازِ شکارى خود را به میدان رساند و همچون شیر خشمگین حملهور شد و شمشیرى بر ابن فضیل زد که او دست خود سپر کرد و از مرفق جدا شد، چنان فریاد زد که همۀ لشکر شنیدند، مردم کوفه براى نجاتش از جاى درآمدند و در نتیجه، بدنش به زیر سم اسبها ماند و به هلاکت رسید.
«قَالَ وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ فَرَأَیْتُ الْحُسَیْنَ ع قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ- و هُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ وَ الْحُسَیْنُ ع یَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیکَ جَدُّکَ وَ أَبُوکَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبُکَ أَوْ یُجِیبُکَ فَلَا یَنْفَعُکَ صَوْتُهُ هَذَا یَوْمٌ وَ اللَّهِ کَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ ثُمَّ حَمَلَ ص الْغُلَامَ عَلَى صَدْرِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ بَیْنَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ.
قَالَ وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَیْنُ ع مَصَارِعَ فِتْیَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَى هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِینٍ یَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِی إِعَانَتِنَا».
راوى گفت: گرد و غبار کارزار فرو نشست، دیدم حسین(ع) بر بالین آن جوان ایستاده و جوان از شدت درد، پاى بر زمین میساید و حسین میگوید: از رحمت خدا دور باد گروهى که تو را کشتند و جد و پدرت در روز قیامت از آنان درخواست کیفر خواهند کرد، پس فرمود: به خدا قسم بر عمویت دشوار است که تو او را بیارى، خود بخوانى و او دعوت تو را اجابت نکند یا اجابت کند ولى به حال تو سودى نبخشد، بخدا قسم امروز روزى است که کینهجو براى عمویت فراوان است و یاور اندک، سپس نعش جوان را به سینه گرفت، با خود آورد و در میان کشتگان خانوادهاش گذاشت.
راوى گفت: حسین که دید جوانان و دوستانش همه کشته شده و روى زمین افتادهاند، تصمیم گرفت که خود به جنگ دشمن برود و خون دلش را نثار دوست کند، صدا زد آیا کسى هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستى هست که دربارۀ ما از خداوند بترسد؟ آیا دادرسى هست که به امید پاداش خداوندى به داد ما برسد؟ آیا یاورى هست که به امید آنچه نزد خداست ما را یارى کند؟
منبع:
ـ لهوف، ترجمۀ فهری، ص 115، بحارالانوار، ج45، ص35، الارشاد فی معرفة الحجج الله علی العباد، ج2، ص 108
انتهای پیام/