ایستاده نجوا کن؛ السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(ع)
همگی وارد حرمش میشوند، اول سلام میدهند، اینجا ملک وزین سلطان خراسان است و باید آدابش را بدانی، او رئوف است و مهربان اما قرار نیست بدون برپایی آدابش وارد صحن و حریمش شوی.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، تا چشم کار میکند، دسته میبینی و هیئت، کرور کرور عزادار، انسان در انسان سیاه پوش، همگی یک هدف بیشتر ندارند، عرض ارادت، ارادت، ارادت و ارادت...
تا بحال شاید این قدر سیاه پوش شاید ندیده باشی، صدای سنج، صدای زنجیرزنی، آه دل و فریاد از درون، اشکهای پاک، تضرع، شیون، حرکت در دستههای منظم؛ خدایا چه میبینم؟ اگر از بالا به این منظر بنگری، میلیونها سیاه پوش میبینی که همه حول یک محور گردهم آمدهاند، حول یک گنبدطلا...
مادری دست فرزندش را گرفته است، پدری، پدرش بر دوشش است، طفل شیرخوارهای در آغوش مادر آرام گرفته اما چه کسی خبر دارد از دل کودک، در دل او نیز امروز غوغایی برپا است، صداها و نواها در یکدیگر فرورفتهاند...
همگی وارد حرمش میشوند، اول سلام میدهند، اینجا ملک وزین سلطان خراسان است و باید آدابش را بدانی، او رئوف است و مهربان اما قرار نیست بدون برپایی آدابش وارد صحن و حریمش شوی، سلطان خراسان مهربان و دستگیر است اما باید آداب مهمانی را بدانی، پس دست بر روی سینه قرار میدهند و گاهی در دل و گاهی بر زبان جاری میسازند:« السلام علیک یا غریب الغربا...»
به بارگاهش که میرسند پس از عرض ارادت، همگی یکی میشوند، همه اینجا رضا رضا میکنند و آمدهاند به پابوس سلطان خراسان؛ اینجا قلب مشهدالرضا است، اینجا تمام مشهد و ایران و جهان است امروز و هر روز و در تمام درازنای تاریخ... اینجا بارگاه علی ابن موسی الرضا(ع) است...
محشر روزی است امروز، روز عزای سلطان خراسان است، ملائک و فرشتگان و انسانهایی در لباس فرشتگان و کانه خود فرشتگان در صحن و سرایش گردهم آمدهاند و بر سر و سینه میزنند و عزای رضایشان را به رضایش تسلیت میگویند...
در گوشه از صحن جمهوری میایستم، اینجا هیچ تئوری و هیچ نظریهای دیگر پاسخگو نیست، کدامین تئوری بشری و کدامین تجویز تاریخی میتواند این چنین اجتماعی را تئوریزه کند و علتی برای این حضور پرشور بیابد؟ بشر عاجز است و علم بشر قاصر و زبان بشر الکن... اینجا صحن و سرای سلطان خراسان است...
به تعداد عزاداران روبرویت، سیاه پوشانی از پشت سرت نیز اذن دخول میخوانند و ورود میکنند و تو ماندهای در میانه این دو دسته، اینجا پس و پیشش یکی است، اینجا باید غرق شوی امروز... هیچ اجباری نیست اما اگر لحظهای دل را به دریا بزنی تو نیز تبدیل به نقطهای سیاه پوش شدهای در دل این عزاداران...
به میان دستهها میروم، لحظهای با پدری که فرزند در آغوش گرفته همکلام میشوم، حال و هوای درونش را جویا میشوم که ناخودآگاه نگاهی به گنبد انداخته و کلامی جاری نمیکند؛ اینجا فقط چشمها صحبت میکنند، تمام این قیل و قالها و نجواها شاید ظاهر قضیه باشد، اینجا امروز و در این صحن و سرا نیازی به همکلامی و صحبت نیست، چشمها با تو سخن میگویند....
دستههای آذری زبان نیز کم کم به دیگر دستههای عزاداری روز شهادت ضامن آهو اضافه میشوند، زبانشان برایم گویا نیست، متوجه نمیشوم چه میخوانند اما عجیب حالی است امروز؛ همه عزاداران همنوا با این دسته عزاداری در حال سینه زنی هستند، مگر متوجه هستند که آنها چه میخوانند؟ شاید آری شاید نه اما گفتم و بازهم میگویم که در این روز عزا، چشمها سخن میگویند و زبانها و لهجهها همه در پشت پرده قرار دارند و گویا اصلا بشر از ابتدا نیازی به همزبانی و هم فهمی نداشته است....
نجواهای زنی و شاید هم مادری گوشم را به سمت خود میخواند... چه میخواهد در این روز و در این حال؟ تنها صدای تضرعش را میشنوم و اینکه از امامش مراد دلش را طلب میکند؛ چهرهای خسته دارد وقتی سوال میکنم متوجه میشوم که جزو خیل عظیم زائران پیاده حضرتش است و راهی دور را تا به اینجا آمده است؛ میگوید: اولین بارش بوده که به زیارت رضا(ع) نائل شده اما دلش نمیخواهد بار آخرش باشد...
دسته دسته، فوج در فوج و انسان در انسان عزادار وارد میشوند؛ تخمین و حساب و ریاضی اینجا الکن است، اصلا مگر میشود با ریاضیات و ضرب و تفریق خیل عزادارانش را تخمین زد؟ اصلاً مگر دل شمردنی است؟ مگر اشک شمردنی است؟ مگر....
نگاهم به فردی ویلچرنشین خیره میشود او نگاهش به گنبد خیره است و من نگاهم در او، یکدست سیاه پوش است: زیر لب زمزمه میکند:« اومدم صدات کنم، تو هم منو نگاه کنی...» یا غریب الغربا، یک نگاه، فقط و فقط یک نگاه، میداند که آقا در این روز شاید بیشتر از هر روز دیگری او را میبیند، او نیز زائر غریب امروز این میزبان غریب نواز است...
صدایی به گوش میرسد، صدای آشنای ساعت حرم آقا است، بارها و بارها این صدا را شنیدهام اما امروز شاید معنایی دیگر داشته باشد، شاید صدای فراخوان باشد، آقای مهربانم با هر نوا و هر ضربه دلنواز ساعت حرمش شاید جمعیت بیشتری از دلدادگانش را به سوی خود میخواند، این نوا و این صدا امروز معمولی نیست و باید شتابید...
سرزمین خراسان و حریم و بارگاهش هر لحظه شلوغتر میشود و من گاهی در میان دو دسته هستم و گاهی پیوسته به دسته.... فرقی ندارد امروز در کجای حرمش ایستاده باشی... مهم این است که امروز اینجا ایستادهای... گامی به پس و گامی به پیشش شاید چندان توفیری نداشته باشد؛ مهم این است که امروز اینجا ایستادهای.... آری مهم این است که امروز اینجا، در حرمش و در میان خیل عزادارانش ایستادهای و از هر کجا که هستی و در هر کجا که ایستادهای امروز باید دست بر سینه بگذاری و بگویی: السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(ع)...
انتهای پیام/