از بهارانه‌های «حصارکلک»؛ روایتی گلخانه‌ای از زندگی عاشقانه یک زوج افغانستانی + تصاویر

از بهارانه‌های «حصارکلک»؛ روایتی گلخانه‌ای از زندگی عاشقانه یک زوج افغانستانی + تصاویر

می‌گوید سال‌ها در گلخانه‌های همین «حصارکلک» کار می‌کرده، شاگرد بوده، رعیت بوده، از جایی به بعد کم‌کم سرمایه‌گذاری می‌کند، می‌گوید فاطمه که باشد من به همه جا می‌رسم و نگاه عاشقانه‌ این زوج مهاجر افغانستانی ...

خبرنگار حوزه مهاجرین، خبرگزاری تسنیم: تاکسی نگه می‌دارد، کرایه را که حساب می‌کنم، می‌افتم در سرازیری «حصارکلک»، مثل بعضی فیلم‌هاست یا مشابه رویاهای قشنگ دخترانه، سحرخیزی و کامروایی در کوچه‌های تنگ و باریک حصارکلک...که قدم می‌زنی و بهار را نفس می‌کشی، با رُزها و مریم‌ها و بنفشه‌ها و هر چه هست بی‌خود نگفته‌اند «پاکدشت» پایتخت گل و گیاه ایران است.

«حصارکلک» یا همان «گلزار بالا»، روستایی در دل پاکدشت با خانه‌هایی که باید درش به‌رویت باز شود تا باغ‌های درونش را مکاشفه کنی، کوچه‌هایی باریک و خانه‌هایی نزدیک بهم با درختانی سر به فلک کشیده و آفتاب ملایمی که چهار فصلِ بهارانه اینجا را نوازش می‌کند.

از لحظه‌ای که وارد حصارکلک شده‌ام یک لحظه هم دوربینم بیکار نیست، انگار هر چه زیبایی است سنجاق شده به در و دیوار اینجا، به فاصله هر چند قدم شمعدانی‌ها سلامت می‌کنند و نوشته‌های روی دیوار به یک باغی، گلخانه‌ای و یا گلفروشی‌ای هدایتت می‌کنند که بی‌خیال غصه‌های روزگار، دمی کنار گل‌ها بنشینی و با خود این بیت حافظ را بخوانی که می‌فرماید: گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس/ زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس...

رسیده‌ام به خانه «ابراهیم» و «فاطمه»، از بزرگترین گلخانه‌داران افغانستانی پاکدشت، با خودمگفتم حالا که بهار شده برایتان روایتی از رزق حلال با طعم دلچسب گل و گلزار بنویسم.

در خانه را می‌زنم و پسرکی شوخ و شنگ در را باز می‌کند و به فاصله چند ثانیه فاطمه با چادر گل‌گلی‌اش می‌آید، تعارفم می‌کند به داخل، در نگاه اول حیاطی کوچک و قدیمی و آنسوترک پنجره ای با پرده‌ای سفید رنگ که نشان می‌دهد در پشت این پنجره اتاقی ساده اما باصفاست، فاطمه به راهرویی تقریبا تاریک هدایتم می‌کند، کمی سرد و نمور است، چند تکه موکت و پلاستیک و کلی رزهای سفید  و قرمز شاخه‌ای که آماده دسته شدن هستند.

پیش‌تر به من گفته بودند که ابراهیم و فاطمه رز و سینره پرورش می‌دهند، با خودم گفتم کجای این خانه، گل پرورش می‌دهند؟ راستش کمی نگران اتلاف وقت هم بودم و فکر می‌کردم قرار است برای تهیه گزارش به گلخانه‌شان که در جایی دیگر است مرا ببرند.

ابراهیم می‌آید با بغلی گُل، خستگیِ صورتش را پشت لبخندی پنهان می‌کند و من چلیک چلیک عکس می‌گیرم، فاطمه، همسر ابراهیم خیلی تمایلی نشان نمی‌دهد و می‌گوید دوست ندارد در عکس‌ها دیده شود عوضش قول می‌دهد آخر کاری یک سلفی دوستانه با هم بیندازیم.

قرار است خریدار گل‌های رز بیاید، همانطور که گل‌ها را دسته می‌کند و پلاستیک می‌کشد لبخندی پدرانه تحویل پسرش می‌دهد، نامش اسماعیل است، پسرکی تقریبا هشت ساله با چشمانی که از شیطنت و باهوشی برق می‌زند.

از زندگیشان می‌گویند، از همه سختی‌های مهاجرت، از بی‌پولی‌هایی که کشیده‌اند، از مسیرهایی که در این زندگی برای بهتر شدن و بهتر زندگی کردن طی کرده‌اند، از دویدن‌ها، از روزهای امیدواری و ناامیدی، راستش... من صورت آدم‌ها را خوب می‌شناسم، آنجایی که غم گوشه چشمی از یادآوری یک روز سخت کِز می‌کند را خوب می‌فهمم و آنجایی که شادی و توکل شبیه به خنده‌ای بر گونه‌های آدمی جا خوش می‌کند را هم خوب درک می‌کنم.

ابراهیم می‌گوید برویم گلخانه‌ها را ببینیم، سمت راست را که به جلو می‌رویم تازه می‌رسیم به آنجا که باید می‌رسیدیم، زمینی بزرگ که به گفته خودش 10 هزار متر است، می‌گوید گل‌ها را بنا بر زمان رشد و پرورش تقسیم کرده‌ایم، از شش ماه قبل یعنی حدودا شهریور ماه سینره و رز کاشته‌ایم و پرورش داده‌ایم تا شب عید نوروز، اواخر بهار و تابستان هم که فصل میخک و داوودی و مریم است.

با فاطمه و ابراهیم و نجمه گلخانه‌ها را یکی یکی نگاه می‌کنیم و اسماعیل رها میان گلخانه‌ها می‌دود و از هر گوشه نگاه‌مان می‌کند، شب و روز عید است و سینره‌ها و رزها آماده دسته شدن و به فروش رسیدن، فاطمه می‌گوید سینره 6 ماه زمان می‌برد تا به بار بنشیند و رز پنج ماه، رُزهای شاخه‌ای را خودمان به خریداران خاص می‌فروشیم اما گلدان ها را می‌برند بازار سه راه افسریه و دیگر بازارهای گل.

می‌پرسم اصلا چه شد که به اینجا رسیدید؟ اداره 13 گلخانه خیلی راحت نیست... اصلا اینکار چقدر سرمایه می‌خواهد؟ ابراهیم می‌گوید راحت که نیست، همه عشقش به این است که گل‌هایم بزرگ می‌شوند، شاخه می‌شوند؛ گلدان می‌شوند و تو هر روز عمیقا میان این همه زیبایی نفس می‌کشی و بعد لبخندی میان صورت استخوانی‌اش نمایان می‌شود.

می‌گوید سال‌ها در گلخانه‌های همین حصارکلک کار می‌کرده، شاگرد بوده، رعیت بوده، از جایی به بعد کم‌کم سرمایه‌گذاری می‌کند، می‌گوید فاطمه که باشد من به همه جا می‌رسم و نگاه عاشقانه‌ای میان ابراهیم و فاطمه رد و بدل می‌شود.

ابراهیم اینطور ادامه می‌دهد؛ همه مهاجرین افغانستانی روزهای سخت دیده‌اند، اصلا چرا مهاجرین، هموطنان ما در داخل کشورمان هم سختی می‌کشند، ما که هر چه نداشته باشیم در ایران امنیت که داریم، مهاجر یعنی افتادن در گود سختی‌ها، خلاصه باید خودت را بالا بکشی، یک روز داری و یک روز نداری، از شاگردی تا کارهای سخت و طاقت‌فرسا، از روزهای بیکار شدن تا امروز که خیلی خدا کمک کرد.

این زمین را با پول آب، سالی 50 میلیون تومان اجاره کردم، با قرض و پول روی پول جور کردن کار را از یک گلخانه شروع کردم، 150 میلیون سرمایه کردم تا امروز به 13 گلخانه رسید و انشالله بیشتر هم می‌شود، قطب گل و گیاه حصارکلک دست افغانستانی‌هاست، همین کوچه‌ها را که بروی از صاحب گلخانه تا شاگرد تقریبا همه افغانستانی هستند، خدا را شکر از این برکت و نعمت...

می‌گوید هر گلخانه تقربیا سه شاگرد لازم دارد، خیلی حواسم را جمع می‌کنم در کار، در حساب و کتاب‌ها، ایمان دارم به اینجا که رسیدم بخاطر ریال ریال پول زحمتکشی است، مادرم همیشه می‌گفت حساب و کتابت که درست نباشد نانت حلال نیست و روزی‌ات کم می‌شود.

نگاهش را پرت می‌کند به دور و می‌گوید حالا که خداراشکر اوضاعم روبراه‌تر شده تصمیم گرفته‌ام به جوان‌ها کمک کنم، یک وقت‌هایی باید دست‌شان را بگیری که راه بیفتند، فارغ از ملیت‌ها، چه برادر ایرانی‎‌ام باشد چه افغانستانی، زندگی همین است خانم می‌گذرد و یک روز با خودت فکر می‌کنی پول که هیچ....برای آرامش روحت چکار کردی؟

دوباره می‌روم و چرخی می‌زنم در گلخانه‌های رز...هنوز کمی مانده تا غنچه‌ها باز شوند، اسماعیل هی دوروبرم می‌آید و می‌گوید عکس بگیر، می‌گوید بزرگ که شدم 20 تا گلخانه می‌زنم، همین کار را خیلی دوست دارم و به ثانیه ای از پیش چشمانم محو می‌شود و می‌دود آنسوی باغ....

عکس و گزارش: ف.حمزه‌ای

انتهای پیام/.

برای دسترسی به اخبار دفتر منطقه‌ای افغانستان، پاکستان و شبه قاره در تلگرام بر روی این لینک کلیک کنید

پربیننده‌ترین اخبار بین الملل
اخبار روز بین الملل
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
گوشتیران
triboon
مدیران