سروده‌هایی در رثای حضرت علی (ع):«رها شد نغمه فُزتُ وَ ربِّ الکعبه در عالم»

سروده‌هایی در رثای حضرت علی (ع):«رها شد نغمه فُزتُ وَ ربِّ الکعبه در عالم»

به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت امیرالمومنین علی (ع) تسنیم تعدادی از اشعار آئینی را منشتر می‌کند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، على علیه السلام پس از ضربت خوردن در سحرگاه شب 19 رمضان تا اواخر شب 21 در خانه بسترى بود و در این مدت علاوه بر خانواده آن حضرت بعضى از اصحابش ‏نیز جهت عیادت به حضور وى مشرف می‌شدند و در آخرین ساعات زندگى او از کلمات گهربارش بهره ‏مند می‌ شدند از جمله پندهاى حکیمانه او این بود که فرمود: «انا بالامس صاحبکم و الیوم عبرة لکم و غدا مفارقکم؛» من دیروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت می‌کنم.

در روزهای اخیر همزمان با فرارسیدن لیالی قدر و ایام سوگواری امام علی(ع) تعدادی از اشعار آئینی در مدح و مرثیه امیرمومنان را با هم می‌خوانیم:

محمد علی مجاهدی

خدا مرا ز ولای علی جدا نکند
من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند

به آنچه در حق من می‌کند خوشم اما
خدا کند که دلم را ز خود جدا نکند

کسی که جانب بیگانه را نگه دارد
نمی‌شود که نگاهی به آشنا نکند

به خانه زادی او کعبه می‌کند اقرار
دل شکسته علی را چرا صدا نکند؟

کسی ز کار دلی عقده وا نخواهد کرد
اگر اشاره به دست گره‌گشا نکند

سزد به حضرت او منصب ید اللّهی
که غیر او گره از کار خلق وا نکند

مرا حواله به لعل لب مسیح مده
که جز نگاه تو درد مرا دوا نکند

خدا کند که قَدَر اَندر این لیالی قَدْر
مرا به هجر تو این قَدْر مبتلا نکند

چه لذتی است ندانم به زخم شمشیرت
که کشتۀ تو دمی فکر خونبها نکند

سعید بیابانکی

ای سجود باشکوه وای نماز بی نظیر
ای رکوع سربلند وای قیام سر به زیر

در هجوم بغض ها ای صبور استوار
در میان تیرها ای شکست ناپذیر

شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا
عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیر

فرش آستانه ات بوریایی از کرم
تخت پادشاهی ات دستباقی از حصیر

کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ
آسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیر

بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلک :
یا ببندی ام به سنگ یا بدوزی ام به تیر

دست بی وضو مزن بر ستیغ آفتاب
آی تیغ بی حیا شرم کن وضو بگیر

لَختی ای پدر درنگ پشت در نشسته اند
رشته های سرد اشک کاسه های گرم شیر ...

مهدی جهاندار

کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ‌دلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی

مطلعُ الفجر شب قدر، سلام تو خوش است
اُدخلوها بسلامٍ ابدیٍ ازلی

اولین پرسش میثاق ازل را تو بپرس
تا الستانه و مستانه بگوییم بلی

همه قدقامتیان را به تماشا بنشان
تا مؤذن بدهد مژدۀ خیر العملی

ای خوشا امشب و بیداری و الغوث الغوث
خوش‌ترش خواب تو را دیدن و بیدار دلی...

کسی آن سوی حسینیّه نشسته است هنوز
همه رفتند، شب قدر تمام است؛ ولی - 

- باز قرآن به سرش دارد و هی می‌گوید
بحسین بن علیٍ بحسین بن علی

سید محمدحسین شهریار

علی آن شیر خدا شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب

شب ز اسرار علی آگاه است
دل شب محرم سرالله است

شب شنیده ست مناجات علی
جوشش چشمه عشق ازلی

اشکباری که چو شمع بیزار
می‌فشاند زر و می‌گرید زار

دردمندی که چو لب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید

کلماتی چو دُر آویزه گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش

فجر تا سینه آفاق شکافت
چشم بیدار علی خفته نیافت

روزه داری که به مهر اسحار
بشکند نان جوین در افطار

ناشناسی که به تاریکی شب
می‌برد شام یتیمان عرب

پادشاهی که به شب برقع پوش
می‌کشد بار گدایان بر دوش

تا نشد پردگی آن سر جلی
نشد افشا که علی بود علی

شاهبازی که به بال و پرِ واز
می‌کند در ابدیت پرواز

شهسواری که به برق شمشیر
در دل شب بشکافد دل شیر

عشقبازی که هم آغوش خطر
خفت در خوابگه پیغمبر

آن دم صبح قیامت تاثیر
حلقه در شد از او دامنگیر

دست در دامن مولا زد در
که علی بگذر و از ما مگذر

شال شه واشد و دامن به گرو
زینبش دست به دامن که مرو

شال می‌بست و ندایی مبهم
که کمربند شهادت محکم

پیشوایی که ز شوق دیدار
می‌کند قاتل خود را بیدار

ماه محراب عبودیت حق
سر به محراب عبادت منشق

می‌زند پس لب او کاسه شیر
می‌کند چشم اشارت به اسیر

چه اسیری که همان قاتل اوست
تو خدایی مگر ای دشمن دوست

در جهانی همه شور و همه شر
ها عَلیٌ بَشرٌ کَیفَ بَشَر

شبروان مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی

علی اکبر لطفیان

وا نشد جبریل اگر سمت نجف بال و پرش
بهتر آنکه بر زمین جاری شود خاکسترش

خوش به حال آن کبوتر بچه ای که تا سحر
میپرد از صحن ایوانش به صحن دیگرش

داستان سنگ و زر یعنى که ما و فضه اش
قصه شاه و گدا یعنى که ما و قنبرش

در مقام آخریت بود ، دیدند اولش
در مقام اولیت بود ، دیدند آخرش
 
خاک را گل میکند گل را خلائق میکند
نیست هرکه خلق مولا خاک عالم برسرش

اینهم از ظرفیت دنیاى بى ظرفیت است
هرکه او را میپرستد مینویسد کافرش

با على یکتاپرستم, ورنه میخواهم چکار
آن خدایى را که این آقا نباشد مظهرش

آرزوى مرگ کردن چاره ى کارش بود
سائلی که دست خالى میرود از محضرش

چهارده قرن است دارد رزق ما را میدهد
با همان یک مرتبه بخشیدن انگشترش

آه...ظلمت آه...ظلمت آه..ظلمت میشود
واى اگر خورشید را روزى براند از درش

مرتضى یعنى قسیم النار والجنة ، ولى
هست معیارش در این تقسیم حب همسرش

تازه کعبه آبرویی یافت و قیمت گرفت
همچنانی که صدف قیمت گرفت از گوهرش

از در کعبه نرفت و بر در کعبه نرفت
چونکه باید بعد ازین کعبه بیاید بر درش

خاک یا خاکسترش کن مصحفی را که در آن
آیه ی"الیوم اکملت"نباشد محورش

*مبعث ختم رسل ترویج حب حیدر است
تا دهد نشر ولایت حق کند پیغمبرش*

به خودش که جای خود ، حتی به خاک پاش هم
هر کسی شک میکند شک میکنم به مادرش

کور دلها احمقند ، احمق چه میفهمد علی
جان احمد بود که خوابید بین بسترش

جز علی و فاطمه دیگر ندیده روزگار 
اینقدر شرمنده باشد همسری از همسرش

حسن لطفی

خانه ویران شده‌ام غُصه‌ی بابا سخت است 

حرفِ دیگر بزن امشب غمِ فردا سخت است 

دیدنِ رویِ تو و لَخته‌ خونها سخت است 

سوختم از نَفَسَت سوختن اما سخت است 

باز هم روضه نخوان روضه‌یِ زهرا سخت است 

شعله هایِ نَفَسِ شعله‌وَرَت جمع نشد 

زهرِ این تیغ چه کرده جگرت جمع نشد 

لکه خونهای رویِ بال و پَرَت جمع نشد 

بسته‌ام روسری‌ام را به سَرَت جمع نشد 

زخمِ پیشانیِ تو وقتِ تماشا سخت است 

آه ای چشمِ به خون خسته تو بیدار بمان 

حرفِ ناگفته بگو پیشِ پرستار بمان 

پشتِ در بودم و گُفتی به علمدار بمان 

گرچه بی دست ولی آب نگهدار بمان 

از سرِ رو به زمین خوردن سقا سخت است 

شبِ آخر شده ‌ای کوکبِ اِقبال مَرو 

روضه‌ی باز مخوان این همه از حال مَرو 

سَرِ آن پیکرِ اُفتاده‌ی پامال مَرو 

جانِ بابا جگرم سوخت به گودال مَرو 

بینِ گودال مَیا دیدنم آنجا سخت است 

کاش میشُد که بگویی بدنش را نکشید 

پنجه‌ها از همه سو پیرهنش را نکشید 

تیر در کتف فرو کرده تنش را نکشید 

نیزه‌ها شرم کنید و دهنش را نکشید 

پیشِ مادر زدنِ سنگ به لبها سخت است 

منم و دیدنِ او لحظه‌ی اُفتادنِ او 

منم و ضربه‌ی سرنیزه به روی تنِ او 

وقتِ ضربه زدن و خَم شدنِ دشمن او 

منم و کُندی خنجر به رویِ گردنِ او 

زدن ضربه به سینه ولی با پا سخت است 

محمد جواد پرچمی

شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی

کمی ز غربت خود را برای من گفتی

چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی

چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی

چقدر حرف دلت را به چاه میبردی

چقدر درد و دلت را به خویشتن گفتی

دم غروب سلامی به همسرت دادی

گمان کنم که به زهرا ز آمدن گفتی

دلت گرفت پدر یاد مادر افتادی

ز شعله های در و از لگد زدن گفتی

یتیم ها که برای تو شیر آوردند

ز بی وفایی این کوفیان به من گفتی

تو از شلوغی و ترس از ربودن اطفال

ز سنگ خوردن و سختی رد شدن گفتی

**

برایم از غم بزم حرامیان ای وای

برایم از غم معجر نداشتن کفتی

سحر به رسم سفارش کنار عباست

فقط حسین حسین و حسن حسن گفتی

نوشت بر کفنت جوشنی حسین غریب

تو از وصیت زهرا و پیرهن گفتی

ز کشتن نوه هایت ز کشتن پسرت

ز قتلگاه و بدن های بی کفن گفتی

محسن عرب خالقی

شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد

برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد

مکش زخیمه دلها عمود مِهرت را

که آسمان به سرما خراب خواهد شد

کسی که مهر علی در قنوت او جاری است

دعای نیمه شبش مستجاب خواهد شد

میان مردم صاحب نظر اگر برود

غلام در گهت عالیجناب خواهد شد

کویر را نفس قنبرت کند دریا

سراب نام تو نشنیده آب خواهد شد

به قدر فهم کمم هم اگر که بنویسم

فضایل تو هزاران کتاب خواهد شد

چه دیده بود پیمبر که گفت در این ماه

محاسن تو به خونت خضاب خواهد شد

جواب خلقت خلقی و از بد دنیاست

که زخم فرق سر تو جواب خواهد شد

امام اول دنیا پس از شهادت تو

امام کشتن این قوم باب خواهد شد

یکی به سوده الماس پاره پاره جگر

یکی ز فرط عطش دل کباب خواهد شد

پس از تو کار به جایی رسد در این دنیا

که صید حرمله طفل رباب خواهد شد

قاسم صرافان

می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود

با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود

مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا
ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود

دور محرابت نمی‌بیند ملائک را مگر؟
با چه رویی دارد این شمشیر می‌آید فرود

ساقیا در سجده هم جام شهادت می‌زنی
اولین مستی که می‌خوانی تشهد در سجود

کینه‌ای از ذوالفقارت داشت گویی در دلش
تا چنین فرق تو را وا کرد شمشیرِ حسود

رسم شد شق القمر کردن میان کوفیان
از همین شمشیر درس آموخت عاشورا، عمود

در وداعت با حسین اشک تو جاری می‌شود
دیده‌ای گویا از اینجا خیمه‌ها را بین دود

بین فرزندانی اما این حسینت را غریب
می‌کشندش با لبان تشنه در بین دو رود

با یتیمان آمدم پشت سرای زینبت
شیر آوردم پدر جان! دیر آوردم، چه سود؟

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
خانه خودرو شمال
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل