رشتهای محکم برای همدلی؛ نگاهی به «دانشنامه ادب فارسی در افغانستان»
سخن از «دانشنامه ادب فارسی در افغانستان» است، کتابی وزین و استثنایی، به ویژه از این جهت که در کشور ایران و برای افغانستان چاپ شدهاست. این، بخشی از یک مجموعۀ بزرگ است که با عنوان دانشنامۀ ادب فارسی به چاپ میرسد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی دانشنامهای است در شش جلد به زبان فارسی، دربرگیرندهٔ مهمترین اطلاعات ادبی فارسی، در قالب مقالههایی در موضوعات رجال و کتابهای ادبی، دستور زبان، اصطلاحات عرفانی، بلاغت (معانی و بیان)، عروض و قافیه، قالبهای شعری، سبکهای ادبی، زبانهای ایرانی، انواع ادبیات، ادبیات ایران پیش از اسلام، اسطورههای ایرانی، اَعلام شاهنامهٔ فردوسی، و برخی دیگر از اَعلام، بهویژه اَعلام قرآنی، ادبیات معاصر ایران و احوال و آثار ایرانشناسانی که چه در داخل و چه در خارج، در حوزهٔ زبان و ادب فارسی تحقیق کردهاند.
جلد سوم این دانشنامه به ادب و فاسی در افغانستان اختصاص دارد،محمدکاظک کاظمی در یادداشتی به منظور نقد و بررسی این اثر در سایتش منتشر کرده است، متن این یادداشت به شرح ذیل است:
سخن از دانشنامۀ ادب و فارسی در افغانستان است، کتابی وزین و استثنایی، به ویژه از این جهت که در کشور ایران و برای افغانستان چاپ شدهاست. این، بخشی از یک مجموعۀ بزرگ است که با عنوان دانشنامۀ ادب فارسی به چاپ میرسد. آنچه ما پیش رو داریم، جلد سوم از این دانشنامۀ عظیم است که به ادب فارسی در افغانستان اختصاص دارد.
این کتاب، در 1176 صفحه و زیر نظر دکتر حسن انوشه محقق و مترجم برجستۀ ایرانی فراهم آمدهاست. در تألیف آن، جمع کثیری از محققان ایرانی، افغانستانی، تاجیکستانی و پاکستانی سهم داشتهاند و چاپ و انتشار آن، با سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بودهاست.
این کتاب، با ساختار دائرةالمعارفی تدوین شده و دارای حدود 1500 مدخل است دربارۀ ادب فارسی در افغانستان، از دیروز تا امروز. در اینجا، شخصیتهای ادبی، کتابها، بعضی از رجال و نیز موضوعات عام مطروحه در ادبیات افغانستان معرفی شدهاند، با تفصیل و تحقیق لازمه.
انتشار این دانشنامه، از چند رهگذر اهمیت دارد:
این، بزرگترین کار پژوهشی است که در ایران و برای ادبیات و حتّی فرهنگ افغانستان انجام شدهاست. پیش از این البته برگزیدههایی از شعر و داستان و یا مجموعهشعرهایی از شاعران افغانستان توسط ارگانهای فرهنگی دولتی و غیردولتی ایران انجام شدهاست، مثل نمونههای شعر امروز افغانستان، نثر دری در افغانستان، افسانههای دری و… ولی تا کنون کتابی با چنین گستردگی و به شکل دائرۀالمعارفی نداشتهایم که در تألیف آن، حدود پنجاهتن از محققان چند کشور سهیم بودهباشند.
این کتاب، به وسیله وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده و همین، میتواند رسمیتی به کتاب ببخشد که هم زمینه توزیع و انتشار وسیع آن را فراهم آورد و هم عمق تأثیر آن را در مراکز آموزشی و پژوهشی ایرانی بیشتر کند، که میدانیم این مراکز تا چه مایه نیازمند دانستن بیشتر درباره افغانستان هستند. از سوی دیگر، اقدام یک ارگان رسمی ایرانی در بهرسمیت شناختن ادب فارسی در افغانستان، شاید بتواند تأثیری هرچند مختصر در دیگر ارگانها نیز بگذارد تا به فرهنگ کشور همسایه، با علاقهمندی بیشتری نگاه کنند.
در این کتاب، علاوه بر محققان ایرانی، جمعی از مؤلفان افغانستانی نیز سهیم بودهاند. هرچند این سهم، چندان بزرگ نبوده است، باز هم میتوان خوشبین بود که این بتواند نشانه و الگویی باشد برای یک همکاری وسیع فرهنگی بین دو ملّت میزبان و مهمان. همکاران افغانستانی دانشنامه، این نویسندگان هستند: محمدجواد خاوری، محمداکبر عشیق، غلامحسین لعلزاد، حمزه واعظی، غلاممجتبی ساغر کابلی و محمدمهدی مختار. حضور این افراد، به ویژه در آنجاهایی که منابع مکتوب در دسترس نبوده و نیازی به پژوهشهای شفاهی احساس میشدهاست، توانسته بسیار مؤثر باشد، نظیر مباحث مربوط به شاعران و نویسندگان مهاجر و یا ادبیات مقاومت.
امّا مهمترین وجه امتیاز این دانشنامه، این است که این کتاب، نخستین مدرک معتبر و رسمی ایرانی است که در آن به صراحت، از وجود ادب فارسی در افغانستان، آن هم بدین گستردگی سخن رفتهاست. بهتر است این سخن را کمی بازتر کنیم تا بتوانیم منظور خویش را بهتر برسانیم.
در قرن حاضر، میتوان گفت از هنگام رسمیت یافتن مرزبندیهای سیاسی میان کشورهای ایران و افغانستان، در کشور ایران، تلاشی همهجانبه انجام میشده تا همۀ افتخارات ادبی گذشتۀ این حوزۀ وسیع فرهنگی، به ایران کنونی با مرزهای سیاسی فعلی اختصاص یابد. در این میان، چندین عامل هم وجود داشت که انجام چنین کاری را مساعد میکرد. بعد از تقسیمشدن حوزۀ جغرافیایی زبان فارسی به چند کشور، ایران تنها کشوری بود که عملاً اسم قدیم همین حوزه را حفظ کرد. به عبارت دیگر، ایران قدیم، به چند پاره تقسیم شد که یکی از آنها همین ایران کنونی بود و به این ترتیب، بسیار مشکل نبود اگر ادّعا شود که هرآنچه به آن ایران ارتباط داشته، اینک متعلّق به این ایران است. نظیر این اتفاق، در شبه قارۀ هند هم افتاد و هندوستان کنونی، به خاطر حفظ این اسم، عملاً مالک همۀ افتخاراتی شد که ممکن بود پاکستان کنونی هم در آنها سهیم باشد. در روزگاری که ملّیگرایی در ایران نضج یافت، این تقسیمبندی و نامگذاری، به تقویت این پدیده بسیار کمک کرد و زمینه را مساعد ساخت تا حکومت ملّیگرای بعد از مشروطه در ایران، بتواند وارث بلامنازع افتخارات گذشته به شمار آید.
از آن سوی، به همان پیمانه که ملّیگرایان ایرانِ آنروز، به سوی افتخارات تاریخی ادب فارسی چنگ انداختند، حاکمان و فرهنگیان افغانستان از پاسداشت این میراث غافل ماندند; حاکمان به عمد و فرهنگیان، به علّت نداشتن امکانات، چون امکانات رسانهای عملاً در اختیار حاکمیتی بود که چندان به زبان و ادب فارسی علاقهمندی نشان نمیداد و برای عرضاندام کردن در برابر ایران، و نشاندادن یک استقلال فرهنگی، میکوشید میدان را برای زبان پشتو باز کند.
مجموعۀ این عوامل سبب شد که عامۀ مردم ایران و حتّی تحصیلکردگان آن، به غلط چنین بپندارند که ایران، یعنی همین ایران کنونی و زبان فارسی یعنی زبانی که اینان با آن تکلّم میکنند و نه کسی دیگر. بنا بر این، بسیار طبیعی بود که بزرگان فرهنگ و ادب، نیز ایرانی قلمداد شوند و وابسته به همین مرزهای کنونی ایران. در این میان، کسی نبود که بگوید تفاوتی است میان این ایران و آن ایران و آنچه به نام افغانستان میشناسیم، پارهای از همان گسترۀ پهناور فرهنگی است.
این تلقی و برداشت، طبعاً از سوی ادبای فارسیزبان افغانستان، با خوشبینی دیده نمیشد و آنان که عملاً دستشان از همهجا کوتاه شدهبود، چنین برداشت میکردند که ایران به جای کمک به آنان برای بازیابی هویت فرهنگیشان، از ضعف آنان استفاده کرده و همان مختصر مردهریگ را هم از چنگشان میرباید.
این عوامل، همه دست در دست هم داد و دیواری ساخت که یک سوی آن، استفادهجویی بود و سوی دیگر آن، بیاعتمادی. و دریغ که کار تا به آنجا پیش رفته که حتّی اگر یک ایرانی، با دلسوزی کامل هم به ادبیات افغانستان بپردازد، از سوی مردم افغانستان چنین پنداشتهمیشود که کاسهای در زیر نیمکاسهاست. دیدیم که مقالهای که شاعر معاصر ایران محمدحسین جعفریان دربارۀ شعر معاصر افغانستان در کیهان فرهنگی نوشت و در آن بر بعضی شاعران متأخر ما انتقاداتی وارد کرد، تا چه مایه خشم ادبای ما را برانگیخت و تا جعفریان چندین کار باارزش دیگر در این حوزه انجام نداد، رگههایی از این سوء تفاهم برجای بود.
این را هم بگویم که من به همان میزان که بیتوجهی عمدی یا غیرعمدی به زبان و ادب فارسی افغانستان از سوی ادبای ایرانی را ناپسند میشمارم، بدبینی و بیاعتمادی مفرط فرهنگیان ما را نیز در خور نکوهش میدانم. البته میپذیرم که با ستمهایی که از هر سوی بر ملّت افغانستان روا داشته شده، بدبینی در مردم ما نهادینه شده؛ ولی این بدبینی، هرچند میتواند در عرصۀ سیاسی سدّی در برابر بدخواهان به شمار آید، در حوزۀ فرهنگی و به ویژه در ارتباط با اهل ادب ایران، زیانبار است.
باری، این دانشنامه، میتواند ـ یا بهتر است بگویم میتوانست، به دلیلی که عرضه خواهد شد ـ در حدّ بسیار مؤثری در کوتاه کردن فاصلۀ میان دو ملّت، مؤثر باشد. از سویی اعتراف رسمی به وجود ادب فارسی در افغانستان، میتواند مردم ـ یا لااقل جامعۀ فرهنگی ایران ـ را به آن سوی متوجه کند و از سوی دیگر، مردم افغانستان میتوانند کمکم به این باور برسند که بهراستی کارهایی برای برداشتهشدن این دیوار، انجام شدهاست.
امّا اگر سخن از کلیات را کوتاه کنیم و به ساختار این دانشنامه بپردازیم نیز آن را دارای برجستگیهای منحصربهفردی خواهیم یافت. این دانشنامه، دارای حدود 1500 مدخل است، یعنی برای هر صفحه، تقریباً یک مدخل. با توجه به قطع بزرگ و حروفچینی فشردۀ کتاب، میتوان گفت که در آن، تقریباً به اندازۀ 5000 صفحۀ کتاب معمولی، مطلب داریم. گستردگی منابع و مآخذی که در آخر کتاب معرفی شدهاند هم از زحمتی که برایش کشیدهشدهاست خبر میدهد و بهراستی که در شرایط کنونی و در ایران، فراهم آوردن اینهمه منبع دربارۀ تاریخ و افغانستان، کاری است بسیار دشوار، و همین، به دانشنامه، ارزش کمنظیری میدهد. بدون تردید اگر تلاش مخلصانۀ دستاندرکاران این کتاب نمیبود و نیز پشتوانۀ مالی و اداری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، امکان تألیف و چاپ این دانشنامه در هیچجای دنیا فراهم نمیشد و اگر میشد هم با نقصهای فراوان همراه میبود. البته همین دانشنامۀ حاضر نیز از نقص خالی نیست، ولی وقتی آن نقصها را در مقابل عظمت کار بسنجیم، چندان قابل توجه نخواهند بود.
یکی از مزیتهای روشن این دانشنامه این است که گردآورندگانش، این باورِ نهادینهشده را که همۀ افتخارات زبان و ادب فارسی به ایران کنونی اختصاص یابد، به کنار نهادهاند. آنان همۀ کسانی را که در حدّ و مرز افغانستان کنونی متولد شده یا بالیدهاند، در این دانشنامه مطرح کردهاند، همچون مولانای بلخی، سنایی غزنوی، خواجه عبدالله انصاری، عبدالرحمان جامی و از همه مهمتر، سید جمالالدین افغانی. دکتر حسن انوشه سرپرست دانشنامه، باری در گفتوگویی در این مورد گفتهاست: «سید جمال الدین را ما یقین داریم که ایرانی است، شما یقین دارید که افغانستانی است. سیدجمال شخصیتی است که به تمام جهان اسلام تعلّق دارد. تمام زندگی این آدم صرف این گشته که جهان اسلام را به وحدت برساند. این آدم این قدر تلاش کرد که جهان اسلام متّحد شود، حالا ما و شما دعوا کنیم، ما بگوییم ایرانی است، شما بگویید افغانستانی است؛ چیزی که او اصلاً نمیخواست. قبول دارید؟ بنابراین مال شما!»1
مزیت دیگر دانشنامه، بهروز بودن اطلاعات آن است، بدین معنی که گردآورندگان، فقط به تحقیقات کتابخانهای از روی منابع سالهای پیشین بسنده نکرده و تا حدّی که ممکن بوده، به منابع شفاهی حاضر نیز متکی بودهاند. مثلاً در اینجا، شمار قابل توجهی از شاعران و نویسندگانی که در قید حیات هستند و یا حتّی در سنین جوانی بهسر میبرند هم معرفی شدهاند. البته این را یادآوری کنم که همین نکته، گاهی مشکلآفرین هم شدهاست، چون در مورد بعضی از ادبای حاضر، مؤلفان به سخن یا یادداشت خود شخص متکی بودهاند و البته بعضی دوستان در توصیف شخصیت و فعالیتهای خویش، زیادهروی یا اغراق کردهاند. مؤلفان نیز همۀ آن گفتهها را حمل بر صحّت کرده و به همان گونه درج کردهاند. مثلاً دوست شاعر ما حیدر قاسمی هروی، در زندگینامهای که از خویش در اختیار مؤلفان گذاشته، از تحصیلات خویش تا مقطع دکترای زبان و ادبیات فارسی سخن گفته که تاجایی که من اطلاع دارم، قرین به حقیقت و واقعیت نیست. این مطلب، به همین گونه، در دانشنامه انعکاس یافتهاست. یا مثلاً نویسندۀ محترم، سید میرزاحسین بلخی از چاپ کتاب «دوستی از شهر دور» خویش سخن گفته که باز طبق اطلاع بنده، این کتاب هنوز (یعنی حدود دو سال بعد از تدوین دانشنامه) در زیر چاپ است.
علاوه بر اینها، در مواردی در آنچه بر مبنای اطلاعات مکتوب نگاشته شده هم سهوالقلمهایی به چشم میخورد که من در جایی دیگر به تفصیل بیشتری بدانها اشاره کردهام2٫ فقط در این جا به یک مورد اشاره میکنم و آن اینکه در چند جای کتاب، آقای محمدآصف فکرت، به عنوان شاعر جوان مهاجر نامبرده شده که میدانیم ایشان اکنون از محققان و شاعران پیشکسوت ما هستند،. احتمالاً مؤلف محترم، ایشان را با شاعر جوان و ارجمند ما محمدآصف رحمانی اشتباه گرفتهاست.
بحث دربارۀ دانشنامه را نمیتوان پایان برد، جز با اشاره به یک موضوع جنجالبرانگیز، یعنی علیرغم این که عنوان کتاب، از ادب فارسی در افغانستان حکایت میکند، همۀ شاعران قدیم در آن با عنوان «ایرانی» مطرح شدهاند، یعنی همان تعبیر همیشگیای که دوستان ایرانی ما دارند و تعبیری است غلطانداز، هم برای مردم ایران و هم برای ما. برای مردم ایران غلطانداز است، چون تصوّری که در این کشور از «ایران» وجود دارد، همین ایران امروزی است و بدین ترتیب باز هم این باور تقویت میشود که هرچه هست و نیست، از آنِ ایران کنونی است و بس، و ملّت افغانستان را سهمی از افتخارات کهن نخواهدبود. برای مردم افغانستان هم غلطانداز است، چون این پندار را تقویت میکند که دوستان ایرانی بهراستی قصد همدلی ندارند و حتّی در اینجا نیز به قول معروف، کار خود را میکنند و به مجرّدی که مجالی فراهم میشود، همان آش است و همان کاسه. آنچه من میگویم، یک توهّم نیست، واقعیتی است که در صحبت با کسانی که دانشنامه را دیدهاند، دریافتهام. به جرأت میتوان گفت، با این کار، تقریباً همۀ رشتههایی که میتوانست برای همدلی و تفاهم در این کتاب بافتهشود، پنبه شده و فرصتی که به خوبی میشد از آن استفاده کرد، به هدر رفتهاست.
البته آقای دکتر انوشه در توجیه این کار، در همان گفتوگوی سابقالذکر، گفتهاند: «ما وقتی میگوییم ایرانی، منظورمان نه افغانستان است، نه ایران است، هم افغانستان و هم ایران است و هم تاجیکستان است. منظور ما از گفتن جهان ایرانی، جهانی است که در آنجا فرهنگ ایرانی حضور دارد. بنابراین ما وقتی میگوییم ایرانی، نه به این منظور است که ما به او تابعیت ایرانی بدهیم و ملیت ایرانی بدهیم. یعنی مولوی مال جهان ایرانی است، مال تمدن ایرانی است. حالا من میخواستم بگویم که کاش میشد در این دانشنامه، کل ایران و افغانستان را یک جا میکردیم، یک بار در ایران چاپ میکردیم، میگفتیم دانشنامه ادب فارسی در ایران، و عین همان را در افغانستان چاپ میکردیم و میگفتیم دانشنامۀ ادب فارسی در افغانستان. بنابراین هیچ تمایزی واقعاً نیست، نه در ایرانی بودن و نه در افغانستانی بودن.» سخن دکتر انوشه البته از این جهت درست است که ما برای نشاندادن مرزهای جغرافیایی زبان فارسی قدیم، عبارتی بهتر از «ایران» نداریم.
معروفترین اسم این سرزمین، ایران بوده و مثلاً ما نمیتوانیم بگوییم مولانا شاعری است افغانستانی ولی میتوانیم بگوییم شاعری است ایرانی و از ایران، همان قلمرو گسترده را در نظر داشته باشیم. ولی بحث ما این است که اصلاً چه لزومی برای این مقید ساختن جغرافیایی وجود داشت؟ ما در دانشنامه ذیل مدخل «مولوی» میخوانیم: «متأله، حکیم، عارف و شاعر ایرانی» و ذیل مدخل «سنایی» میخوانیم: «عارف، حکیم و شاعر ایرانی» و ذیل مدخل «خواجه عبدالله انصاری»: «عارف، محدث، تذکرهنویس، خطیب و شاعر ایرانی» و در هیچ مورد، ذکر کلمۀ ایرانی، لازم نیست، همچنان که ذکر کلمۀ «افغانستانی» هم لازم نبود و درست نبود. خود عنوان دانشنامه گویای محدودۀ جغرافیایی خودش هست و ذیل هر مدخل، اسم «افغانستانی» یا «ایرانی» به هیچ عنوان لازم نبودهاست.
ما انتظار داریم که این کتاب ارجمند و گرانبها به تجدید چاپ برسد و البته در آن مرحله، کاملتر از این باشد که هست. میتوان پیشنهاد کرد که سهم مؤلفان افغانستانی در آن بیشتر از پیش شود و جمعی از اهل نظر افغانستان در ایران یا کشورهای دیگر، بتوانند پیش از چاپ، متن کتاب را مرور کرده و در تصحیح و تکمیل آن بکوشند. همچنین از محققان افغانستانی ساکن کشورهای دیگر، به ویژه پاکستان و نیز محققان داخل افغانستان هم ـ تا حدّی که وضعیت سیاسی کشور ما اجازه میدهد ـ در کار سهیم شوند، و ما حداقل در هرات کنونی، کسانی را داریم که بدون هیچ مشکل و مانعی میتوانند یاریگر باشند. بدین ترتیب میتوان امیدوار بود که مدخلهای بسیاری به کتاب افزوده شود و نیز، بعضی از مدخلها کاملتر از آنچه هست، گردد.
1 ـ درّ دری، شمارۀ 9 و 10، بهار و تابستان 1378، ویژهنامۀ دانشنامۀ زبان و ادب فارسی در افغانستان، گفتوگو با دکتر حسن انوشه
2 ـ «به نیت اصلاح و تکمیل»، درّ دری، شمارۀ 9 و 10، بهار و تابستان 1378، ویژهنامۀ دانشنامۀ زبان و ادب فارسی در افغانستان
پیش از همه باید گفت که صرف وجود این دانشنامه، یک ارزش بزرگ است. ما نباید فقط شکل موجود آن را با آنچه میتوانست باشد بسنجیم، بلکه باید این وجود را با عدم آن که پیش از این بود، مقایسه کنیم و آنگاه دریابیم که با چه کار بزرگی روبهروییم.
دانشنامه از دو بُعد ارزش دارد، یکی بُعد پژوهشی و اطلاعرسانی آن که بسی عظیم است و دیگر تأثیر غیرمستقیم آن یعنی ایجاد همدلی بیشتر میان اهالی ادب و فرهنگ دو سرزمین ایران و افغانستان. این تأثیر غیرمستقیم شاید از جهاتی، مهمتر از جنبۀ اطلاعرسانی کتاب باشد. بدین ترتیب، اهالی ادب افغانستان بالاخره میبینند که دوستان ایرانی موجودیت زبان و ادب فارسی در افغانستان را که تقریباً در ایران انکار، و یا لااقل فراموش شدهبود رسماً پذیرفته اند و اهالی ادب ایران نیز که گاه حتی در فارسیدانی ما مردم تردید داشتند، کمکم واقعیتهایی پنهان نگاهداشته شده را پیش چشم خود میبینند.
ولی دو عامل باعث شده که تلاش دوستان در هر دو بُعد کمثمر بماند. در بُعد اطلاعرسانی بعضی کمدقتیها که در دانشنامه دیده میشود به اعتبار علمی کتاب خدشه میزند و در بُعد ایجاد همدلی و رفع سوء تفاهمها، همین مسألۀ بحثانگیز مقید ساختن افراد به ایرانی و افغانستانی در دانشنامه تقریباً کار را بیاثر کرده است. توجیه قضیه هرچه باشد، در این نتیجه فرقی نمیکند که مردم افغانستان و ایران آن «ایرانی» را ایران کنونی میپندارند و با همان پندارهای موجود و نهادینهشده با این قضیه طرف میشوند. بهراستی وقتی بر روی جلد کتاب، یک عنوان کلّی آمده، دیگر چه لزومی داشت که در کنار هر اسم، باز هم عنوانی دیگر ذکر شود که مثلاً فلانی شاعر ایرانی و فلانی شاعر افغانستانی. همان کلمۀ شاعر و یا نویسنده و یا هرچه از این قبیل، کافی نبود؟
من به این قسمت فقط به همین اشارهای که شد بسنده میکنم چون دوستان دیگر هم گفته اند. میروم به سروقت بعضی مدخلها تا نمونههایی از اشتباهات و اطلاعات نادرست را هم ذکر کنم. البته باید یادآوری کرد که من فقط به چند تن از شاعران و نویسندگان که باری اطلاعاتی نسبت به آنها داشتهام بسنده میکنم و آنچه مینویسم، فقط با مرور حدود پنجاه تا شصت مدخل فراهم آمده و نه بیشتر.
ـ آرزو، عبدالغفور: از متن چنین تلقی میشود که پرویز آرزو برادر عبدالغفور آرزوست، در حالی که بهراستی چنین نیست. این اشتباه از عنوان کتاب «چهار شاعر، چهار برادر» ناشی شده است.
ـ ادبیات مقاومت در افغانستان: در صفحۀ 65 دانشنامه، آقای «محمدآصف فکرت» (متولد 1325) «شاعر جوان» نامیده شده است. احتمالاً نویسندۀ محترم مقاله، «محمدآصف رحمانی» را منظور داشته است. در همین صفحه به جای «سوگنامۀ بلخ»، «سوگندنامۀ بلخ» ضبط شده است. در صفحۀ 69 و ذیل همین مدخل، گفته شده که کتاب «عبور از هلمند» به چاپ رسیده، که چنین نیست. این کتاب هنوز زیر چاپ است و احتمالاً در همانجا مفقود شده است. باز در همین صفحه گفته شده که کتاب «در پگاه بلخاب» خاطرات مجاهدین استان «بلخ» را در خود دارد و این اشتباه است، چون «بلخاب» با بلخ فرق دارد و از متعلقات استان جوزجان است.
ـ اسیر، محمدعبدالحمید قندیآغا: سال وفات ایشان ذکر نشده و چنین وانمود میشود که مرحوم قندیآغا تاکنون در قید حیات است. در همان صفحه، از «تحلیل اشعار قامضالمعانی» نام برده شده که در واقع منظور، کتاب «کلید عرفان» بوده که «شرح ابیات غامض ابوالمعانی بیدل» است. کلمۀ «قامض» هم احتمالاً به نمونهخوانی بر میگردد.
ـ اصیل یوسفی، محمدرفیع: اسم مرحوم استاد مشعل، «مشغل» تایپ شده است.
ـ بشیر، علیاصغر: سال وفات ایشان ذکر نشده و چنین برداشت میشود که مرحوم بشیر در قید حیات است. (این مدخل میتوانست بسیار مفصّلتر از این باشد با توجه به شخصیت والای علمی و ادبی مرحوم بشیر.)
ـ بلخی، سید میرزاحسین: گفته شده که او در چاپ مجموعۀ سوم داستانهای نویسندگان مهاجر به نام «سالهای برزخ و باد» با حامدی همکاری کرد و مجموعهداستانی برای نوجوانان به نام «دوستی از شهر دور» نیز به چاپ رسانده است. واقعیت این است که «سالهای برزخ و باد» مجموعهای است انفرادی و آن هم از سیداسحاق شجاعی و ربطی به آقای بلخی ندارد. کتابی که آقای بلخی با حامدی گردآوری کرده و نیز «دوستی از شهر دور» هنوز از چاپ بیرون نیامده است.
ـ بلخی، سید محمد اسماعیل: کلمۀ «زنبیل»، «ذنبیل» تایپ شده است. (این مدخل هم میتوانست مفصّلتر باشد.)
ـ خالده فروغ: نخست این که باید به صورت «فروغ، خالده» و در حرف «ف» میآمد. گذشته از آن، از کتاب «قیام میترا»ی او که در سال 1374 در کابل چاپ شده، ذکری نشده است.
ـ خاوری، محمدجواد: گفته شده که کتاب «سنگ ملامت» او در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی مشهد چاپ شد، در حالی که محل چاپ این کتاب، حوزۀ هنری تهران بوده است.
ـ سیاف، عبدالرسول: در این مدخل، کلمۀ «سحبان وائل» به صورت «سبحان وائل» تایپ شده است.
ـ شعر نو در افغانستان: در صفحۀ 583 سخن از «بشیر هروی» رفته با عنوان یک شاعر نوپرداز مهاجر که ما کسی با این مشخصات نداشتهایم. اگر منظور «علیاصغر بشیر هروی» باشد که ایشان نویسنده، محقق، منجم و روزنامهنگاری توانا بود، و پیشتر هم نامش ذکر شد، ولی از شاعران مهاجر به شمار نمیرفت. در همین مدخل، مجموعه شعرهایی همچون «خاکستر صدا» و «پیاده آمده بودم…» با عنوان کتابهایی که «به شعر نو نیز پرداختهاند» نام برده شده اند، در حالی که در آنها شعر نو نمیتوان یافت. عجیبتر از این، در جایی، از «شاعران جوانتر که به شعر نو پرداختهاند و هنوز مجموعهشعری از خود به چاپ نرساندهاند» نام برده شده و در این میان، اسم بعضی از شاعران و نویسندگان میانسال و پیشکسوت ذکرشده است، همچون مرحوم علیاصغر بشیر (متولد 1294 و متوفی 1362)، ناصر امیری (متولد 1325)، محمدآصف فکرت (متولد 1325) و محمدعاقل بیرنگ (متولد 1330). همچنین «ثریا واحدی» به صورت «ثریا اوحدی» تایپ شدهاست. اسم «جوالی» هم به چشم میخورد که معلوم نیست چه کسی است و احتمالاً اسم مستعار شاعری باشد.
ـ ضیا قاریزاده: این شاعر دو بار معرفی شدهاست. بار دیگر، ذیل مدخل «قاریزاده، ضیا» است.
ـ عاصی، عبدالقهار: گفته شده که او بر اثر برخورد موشک به خانهاش کشته شد، در حالی که این واقعه نه در خانهاش و در سطح شهر رخ دادهاست. البته این مسألهای فرعی است، ولی به خاطر اهمیتی که عاصی در شعر امروز ما دارد، ذکر آن لازم بود. از این گذشته، این مدخل هم بسیار مختصر است.
ـ عظیمی، محمدظاهر: در این مدخل، عبارت «انجمن شورای مهاجران آمده» که شکل صحیح آن، «انجمن اسلامی شعرای مهاجر افغانستان» بوده است.
ـ قاسمی، حیدر: از تحصیلات او در زاهدان، ساری، مشهد، تهران و بالاخره دریافت دانشنامۀ دکترا سخن رفته که لااقل فقرۀ اخیر آن واقعیت ندارد.
ـ کاظمی، محمدکاظم: گفته شده «وی از 1374 ش مسؤول گروه هنر و ادبیات روزنامۀ قدس بوده است.» که دقیق نیست. این مسؤولیت در حد عضویت در این گروه و مسؤولیت یک صفحه در یک مقطع زمانی بوده است. همچنین اسم کتاب «پیاده آمدهبودم…» به صورت «پیاده آمدهبودم پیاده خواهم رفت» ذکر شده و سال چاپ آن هم 1370 آمده که باید 1371 میبود.
ـ کفاش، ناصر: او کتاب دیگری هم دارد با عنوان «خط ابریشم» که ذکری از آن نیست.
ـ محقق، غفار: از متن چنین استنباط میشود که «شرح رباعیات بیدل» تألیف ایشان است، در حالی که آن، کتابی است از مرحوم «قندیآغا» که به وسیلۀ آقای محقق صرفاً تحریر یافته است.
ـ مزاری، عبدالعلی: گفته شده که ایشان برای گفتوگو با طالبان به «چاریکار» رفت، که مؤلف محترم احتمالاً «چهارآسیاب» را منظور داشته است.
ـ مظفری، سیدابوطالب: گفته شده که «در 1371 همزمان با بنیاد دفتر هنر و ادبیات انقلاب اسلامی…» در حالی که این دفتر در سال 1369 شروع به کار کرد و از 1370 عملاً رسمیت یافت. چنین اشتباهی در مورد تاریخ تشکیل این دفتر و بنیادگذاران آن، چندین بار در دانشنامه رخ داده است. در همین مدخل، سال انتشار «سوگنامۀ بلخ» یک بار 1371 و باری دیگر 1372 ذکر شده که البته دومی درست است.
ـ واصف باختری: اسم ایشان نیز باید به صورت «باختری، واصف» و در حرف «ب» میآمد. در ضمن از چند کتاب اخیر این شاعر همانند «دیباچهای در فرجام» و «تا شهر چندضلعی آزادی» که در سالهای اخیر در پاکستان چاپ شده، ذکری نشده است. این مدخل نیز مختصر است، با آن که شاعرش از ارکان شعر امروز افغانستان است.
ـ واعظی، حمزه: گفته شده که او «در 1371 ش با همکاری تنی چند از دوستان هممیهن خود، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی افغانستان را بنیاد نهاد» در حالی که دفتر ـ همچنان که گفته شد ـ یکی دو سال پیش از این تاریخ، تشکیل یافته بود و آقای واعظی در آن سال بدان پیوست.
حمزه واعظی و محمدجواد خاوری، از همکاران افغانستانی دانشنامه، در حال گفتگو با دکتر حسن انوشه برای فصلنامۀ درّ دری. 1378 ش.
از یاد نبریم که بعضی کسان از قلم افتادهاند، بعضی بسیار مختصر معرفی شده اند و بعضی نیز با توجه به سطح کار آنان، حضورشان در این دانشنامه موجه نیست، یا لااقل چنان تفصیلی را ایجاب نمیکرد.
همچنان که گفته شد، من با مرور صرفاً حدود 50 مدخل، این موارد را یافتم و چه بسا چیزها که دربارۀ همین کسان، از چشم من نیز پنهان مانده است. اگر بتوانیم برای کل کتاب به همین شکل قیاس بگیریم، احتمالاً حجم قابلتوجهی از اشتباهات در آن نهفته است. به نظر میرسد بخشی از اینها طبیعی است و ناشی از کمبود مدارک. همچنان بخشی از اطلاعات، به کمک گفتوگو با افراد و یا دستنوشتۀ خود آنان فراهم آمده که گاه با اغراقهایی از سوی صاحب اثر همراه بوده و مؤلفین محترم نیز لاجرم آن سخنان یا دستنوشتهها را معتبر دانستهاند. ولی قسمت اعظم اینها با سهمگیری بیشتر ادبا و محققین کشور ما در این کار، و یا لااقل مرور پیش از چاپ دانشنامه توسط چند تن از آنان قابل رفع بود.
البته این را هم بگویم که ما مردم در مقام همکاری، غالباً عذر و بهانه میآوریم و در مقام نقد، بدبینانه شمشیر به کف میگیریم. بهراستی چند تن از هموطنان ما حاضر خواهند شد دانشنامه را به نیت اصلاح و تکمیل در چاپ بعدی، مرور کنند و کموکاستهای آن را یادآور شوند؟ من بسیار خوشبین نیستم. در چاپ بعدی ـ که امیدواریم صورت پذیرد ـ باز هم احتمالاً ماییم و انبوهی از گله و شکایت و انتقاد که میتوانیم هماکنون مطرح کنیم، ولی نمیکنیم و میگذاریم برای آن وقت که کار از کار گذشته باشد.
* این نوشته با عنوان «به نیت اصلاح و تکمیل» در شماره شمارۀ 9 و 10، بهار و تابستان 1378 فصلنامۀ «درّ دری» منتشر شد.
* گفتنی است که علاوه بر این، من معرفی و نقد دیگری هم بر این کتاب نوشتهام که با این نشانی در سایت محمدکاظم کاظمی منتشر شده است.
انتهای پیام/