خاطرات یک شاعر ایرانی؛ دهه ۶۰، عصرهای گناباد و بهترین روزها با مهاجرین افغان پای کورههای آجرپزی
قصه سنگ و خشت روایت مشترک دیگری است که حقیر و مهاجرین افغانستانی را به هم پیوند میدهد، خیلی بیشتر، در همان دهه ۶۰، همان کوره آجرپزی و همان عصرها و غروبهای گناباد، از همان روزها معنای سختکوشی و درستکاری را در مردم افغانستان دیدم...
خبرنگار حوزه مهاجرین، خبرگزاری تسنیم: بعد از انتشار 15 شماره از پرونده «افغانستانیها و روایت یک لقمه نان حلال» و بیان روایتها و حکایتهای زیبایی از مشاغل مختلف مهاجرین افغانستانی در ایران، خوشبختانه امروز شاهدیم که تعداد زیادی از نخبگان و فرهیختگان جامعه ایرانی و افغانستانی در این پرونده همراهمان شدند، از ارسال یادداشت با موضوع روحیه سختکوشی و تلاشگری مهاجرین تا کمک در سوژهیابی.
بر آن شدیم تا در ادامه این پرونده، علاوه بر گزارش، با انتشار یادداشتهای ارسالی که در حقیقت همان نگاه جامعه نخبگانی ایرانی و افغانستانی به فرهنگ زحمتکشی و درستکاری مردم افغانستان است، این پرونده را در رسیدن به بهترین نتیجه، یاری کنیم.
«صادق ایزدی» شاعر و خبرنگار ایرانی اهل «گناباد» در خراسانرضوی است که با ارسال یادداشتی برای ما از خاطرات دهه 60 در گناباد و روزهای همسفرگی با مهاجرین افغانستانی نوشته است که متن این یادداشت را در ادامه میخوانید:
افغانستان، جنگ و آهنگران واژههایی هستند که من دهه 60 را با این واژهها در پستوی خاطراتم کدگذاری کردهام.
جایگاه افغانستان در ابتدای دهه 60 برای من با مهاجرین این سرزمین پیوند خورد، مهاجرینی که در شهرستان گناباد در کوچه و بازار حضور داشتند و سالها با آنها سر یک سفره نان خوردیم و زندگی کردیم.
اعیاد مذهبی را یاد میآید، روز عید فطر و قربان لباس نو میپوشیدند، همسایهای افغانستانی داشتیم که برای ما گوشت قربانی میآورد و چقدر من امروز غمگینم که نام آن همسایه شریف را به یاد ندارم، فقط همین قدر به یاد دارم که نام یکی از پسرانش عبدالله بود.
راستش را بخواهید من از رفتار مهاجرین افغانستانی فهمیدم که عید فطر و قربان هم عیدهای بسیار مهمی هستند، همان برو و بیایی که ایرانیها در عید نوروز دارند مهاجرین افغانستانی در عید فطر و قربان داشتند.
اما این یک بخش زیبایی زندگی و معاشرت با مهاجرین بود.
قصه سنگ و خشت روایت مشترک دیگری است که حقیر و مهاجرین افغانستانی را به هم پیوند میدهد، خیلی بیشتر، در همان دهه 60
من از تابستان سال 55 در حالی که فقط دوازده سال داشتم، تابستانها را سر کورههای آجرپزی کار میکردم و اوایل دهه 60 مهاجرین افغانستانی نیز با ما در کار گِل و خاک هم داستان شدند و از آن روزگار بود که برای من افغانستان معادل سخت کوشی و تلاش معنا شد.
سختترین کارها را به جان میخریدند تا با عزت زندگی کنند.
مردی را از آن زمانها به یاد دارم که از معلولیت از ناحیه کمر رنج میبرد هر کس جای او بود شاید گوشهای مینشست و دست تقاضا را به سمت دیگران دراز میکرد اما او با تحمل حجم زیادی از سختی، آجر توی کامیون میریخت و یا به زحمت حلبهای پر از آهک را از داخل کوره به بیرون حمل میکرد.
یادم هست تابستان سال 60 که گروهی از مهاجرین در محل کوره پزخانه بیتوته میکردند گاهی به من پول میدادند تا برایشان از شهر نانی و غذایی بخرم، واقعا میگویم، بدون هیچ مبالغهای، هنوز خوب و شفاف در خاطرم مانده که شگفتزده میشدم از حساب و کتاب دقیقشان.
ظهرهای کوره و سکوتی که بعد از اذان و اقامه نماز اول وقت حاکم میشد و غروبهایی که مهاجرین نیم ساعت و یا بیشتر پای کوره میماندند که نانی بیشتر برای اهل و عیال خانه ببرند.
در آن دوران درستکاری کارگران افغانستانی زبانزد خاص و عام بود، نه از زیر کار در رفتن خبری بود و نه کمکاری، هیچکدام در قاموس این آدمها جایی نداشت.
من بر این اعتقادم که اگر در افغانستان امروز مشکلات امنیتی بر طرف شود همین مردم این کشور با این میزان از تلاش و سخت کوشی و اعتقاد در کمترین زمان آبادتر از پیشش میکنند.
یکی از بهترین مصداقها برای یک لقمه نان حلال برای من همان لقمه نان بر سر سفره مهاجرین افغانستانی است و در این گزاره هیچ شک و تردیدی به خود راه نمیدهم.
مردم افغانستان مردم مغرور و شریفی هستند گرچه به قول استاد محمد کاظم کاظمی در هر مزرعهای دانههای جو هم دیده میشود که این هیچ ربطی به سرزمین و کشور و ملیت ندارد.
و حرف آخرم با تعدادی مخاطبان خاص است، بروید آمار مهاجرین افغانستانی را در ایران به دست آورید،از آمار بیکاری تا آمار جرایم، من قاطعانه میگویم این آمارها ارتباطی به این مردم ندارد که مردمی هستند عزیز و شریف.
انتهای پیام/.
ما را در تلگرام، فیسبوک و توئیتر دنبال کنید.