سفر پرماجرای یک طلبه از حوزه به تاریخ/ فخرزاده: پشیمان نیستم+ عکس و فیلم
فخرزاده یکی از هستههای اولیه ثبت تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است. او میگوید که قصد داشته تنها چند سال در این حرفه فعالیت کند و بعد به دروس حوزوی بازگردد، اما هنوز از راهی که آمده برنگشته است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، تاریخ مبارزات انقلاب اسلامی آکنده از خاطراتی است که دربرگیرنده خاطرات تلخ و شیرین، شکلگیری، تغییرات و فراز و فرودهای گروهها، دستگیریها، مقاومت زیر شکنجههای وحشیانه و... است، خاطرات مبارزانی برخاسته از متن مردم که گاه مکتوب شده و ماندگار و گاه در اذهان، خاکستری ماندهاند.
کتابهایی همچون «احمد احمد»، خاطرات «عزتشاهی»، خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)، «سالهای بیقرار» و هزاران عنوان دیگری که در طول سالهای گذشته منتشر شده است، بخشی از تاریخ مبارزه ملت ایران علیه رژیم طاغوت است. تمامی این عناوین تلاش دارند تا روایتگر صادقی از دوران مبارزه و تلاش مردمی باشند که برای دیدن روزهای بدون ترس و خفت، از جان و مال و خانواده گذشتند. این تنها بخشی از تاریخ بزرگ و عظیم انقلاب اسلامی است.
حجتالاسلام و المسلمین سعید فخرزاده که هماکنون مدیریت دفتر تاریخ شفاهی حوزه هنری را بهعهده دارد، از جمله افراد تأثیرگذار در این حوزه است. بسیاری از کتابهایی که در سالهای اخیر منتشر شده و مورد اقبال عموم قرار گرفته، یا بهقلم او بوده و یا زیر نظر او تدوین و منتشر شده است، علاوه بر این، فخرزاده از هستههای اولیه جمعآوری خاطرات رزمندگان ایرانی و سربازان اسیر عراقی است. نقش او در جمعآوری خاطرات دو دوره انقلاب اسلامی و دفاع مقدس از نظر بسیاری از کارشناسان حوزه تاریخ معاصر، تأثیرگذار و بیبدیل است.
در حالی که برف میهمان تهران بود، برای شنیدن خاطراتش به خیابان سمیه رفتیم. با او درباره آرمانها، آرزوها و 30 سال تلاشش برای ثبت روزهای انقلاب صحبت کردیم. فخرزاده در این گفتوگو به روزهای تلخ و شیرینی که از دهه 60 تا به امروز داشت، اشاره کرد. از اینکه چطور یک طلبه از دروس حوزوی جدا شد و به ثبت تاریخ انقلاب پرداخت، چگونه او و دوستانش در کوران جنگ و در عملیاتهای مختلف، آن هم با امکانات اندک در دهه 60، خاطرات رزمندگان را ثبت میکردند و... . فخرزاده میگوید هرگز از اینکه این راه را انتخاب کرده پشیمان نیست و احساس وظیفه سبب شده تا این راه را ادامه دهد. شیرینترین خاطراتش را با شهید صیاد شیرازی میداند و میگوید: تعجب میکردم که چرا او هنوز شهید نشده است؟ بخش نخست گفتوگوی تسنیم با مدیر دفتر تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری به این شرح است:
*تسنیم: آقای فخرزاده، شما روحانی هستند و دروس حوزوی خواندهاید، به نظر میرسد فضای تاریخنگاری با فضای دروس حوزوی متفاوت است. چطور شد که به وادی تاریخنگاری وارد شدید و تغییر مسیر دادید؟
وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، جوانان احساس وظایف متعددی داشتند. عدهای در جریان پیروزی انقلاب احساس میکردند که باید در راهپیماییها حضور داشته باشند، بعد از پیروزی انقلاب نیز پاسداری از آن و استقرار امنیت در مناطقی که درگیری وجود داشت، اولویت عدهای دیگر شد. در مقاطعی هم انجام کار فرهنگی و اعتقادی اهمیت داشت. رژیم پهلوی طی سالهای متمادی موانع بسیار و عمیقی بر سر راه ترویج دین قرار داده بود. با پیروزی انقلاب فرصت مغتنمی ایجاد شده بود تا در این زمینهها کار جدی صورت گیرد. شهادت شهید مطهری این انگیزه را در من ایجاد کرد که راهش را ادامه دهم. احساس کردم که نیاز هست مباحث فکری و اندیشهای دین را در جامعه تقویت کنیم. در آن زمان، گروههای مختلف هجمههای فراوانی را علیه انقلاب اسلامی و تفکر دینی ایجاد کرده بودند. ما در مدرسه، خیابان و ... با سؤالاتی از این دست مواجه بودیم که گاه در مقابل آن کم میآوردیم؛ به همین دلیل بعد از آنکه تحصیل در دوره دبیرستان به اتمام رسید و دیپلم گرفتم، به این فکر افتادم که تحصیل در علوم حوزوی را ادامه دهم.
سفر پرماجرای یک طلبه از حوزه به تاریخ
من قبل از انقلاب با کتابهای تاریخی آشنا شده بودم. یکی از دوستانم این کتابها را به من میداد تا مطالعه کنم. مسئول کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که متوجه شده بودم من به این دست از آثار علاقه دارم، عناوینی را به من پیشنهاد میداد که هم تاریخی بودند و هم نثری داستانی داشتند، مانند آثاری از ذبیحالله منصوری که در آن زمان خیلی مخاطب داشت. هرچند بعدها فهمیدیم که بسیاری از مطالب مندرج در کارهای منصوری، حاصل تخیل او بوده است. همچنین به آثاری از عزیز نسین که با نثری طنزگونه نوشته میشد، علاقه داشتم و میخواندم. کتابهای تاریخ اسلام هم از جزو آثار مورد علاقهام بود. خاطرم هست مجموعه شش جلدی از عبدالفتاح عبدالمقصود، پژوهشگر اهل سنت، را که با نثری زیبا درباره امام علی(ع) نوشته بود، در همان زمان مطالعه کردم و این اثر جزو کتابهایی بود که روی من خیلی تأثیر گذاشت. زمینه گرایش به تاریخ در من وجود داشت.
بعد از انقلاب، جلالالدین فارسی در حسینیه ارشاد کلاسهای تاریخی برگزار میکرد. من جزو شاگردان او بودم. در این کلاسها یک دوره تاریخ اسلام هم خواندم و این دورهها هم روی من تأثیر بسیاری گذاشت. با انجام این مطالعات، احساس میکردم کسانی که تاریخ میدانند و در این حوزه فعالاند، مباحث را بهتر تجزیه و تحلیل میکنند.
خاطرات رزمندگان در کوران جنگ چطور ثبت میشد؟
در دهه 60، زمانی که برای تبلیغ به جبههها میرفتم، دیدم که برخی از دوستان اقدام به وقایعنگاری جنگ کردهاند. دفتری از سوی سپاه با عنوان دفتر «ثبت خاطرات» در جبههها شکل گرفته بود که دفترچه خاطراتی را برای این منظور در میان رزمندگان توزیع کرده بودند. اما بعد از مدتی متوجه شدند که رزمندگان خاطرات خود را نمینویسند، این شد که خودشان با ضبط صوت برای ثبت خاطرات اقدام کردند. ضبط صوتها هم مانند الان کوچک نبود، یک ضبط صوت بزرگ بود که با آن صداها را ضبط میکردند. بعد از مدتی احساس کردم که این افراد سوژههای مهم را مانند قصه ضبط میکنند، بدون اینکه به ثبت استنادات روایتها توجه داشته باشند. اینکه تو که هستی؟ این اتفاق چه زمانی رخ داده و ... در این مصاحبهها پرسیده نمیشد. اتفاقی که از سوی راوی تعریف میشد خیلی مهم و جذاب بود اما در آینده امکان زیر سؤال رفتن استنادات این روایتها وجود داشت؛ کما اینکه در تاریخ اسلام هم همینگونه بود. بسیاری از تحریفاتی موجود در تاریخ اسلام حاصل مشخص نبودن یا سست بودن استنادات روایتهاست. من آن موقع توضیح میدادم که این استنادات باید مورد توجه قرار بگیرد. این شد که همکاری من با این گروه آغاز شد. در چند عملیات هم با این گروه شرکت کردم و خاطرات را ثبت کردیم. کمکم همکاریهای ما گستردهتر شد تا اینکه سال 63، به صورت تماموقت همکاریام را شروع کردم. فکر میکردم کاری در این زمینه انجام دهم و بعد به سراغ کار اصلیام بازگردم، اما تا الان هنوز برنگشتم!
*تسنیم: شما جزو هستههای اولیه ثبت خاطرات جنگ بودید و در عملیاتهای مختلف هم شرکت کردهاید. چطور و با چه سختیهایی خاطرات رزمندگان را در جبهه، به ویژه در خط مقدم و در خلال عملیاتها، ثبت و ضبط میکردید؟ آن هم با امکانات کمی که در جبههها بود.
ما فقط در حین عملیات خاطرات را ثبت نمیکردیم. هرجا که رزمندگان حضور داشتند، مثلاً در مقر یگانها قبل از عملیات، در بیمارستانها، در پایگاههای بسیج و... سراغشان میرفتیم، زمان عملیات هم میرفتیم. البته ثبت خاطرات در زمان عملیات کیفیت خوبی نداشت و بچهها همکاری نمیکردند. قبل از عملیات، اطلاعات جامع نبود، بعد از عملیات هم بچهها میخواستند استراحت کنند. حین عملیات هم درگیر عملیات بودند. اگر هم پشت جبهه به سراغ بچهها میرفتیم، میگفتند که چرا خط مقدم نمیآیید؟ برای اینکه آنها ما را باور کنند و مسئولانشان اجازه دهند، سعی میکردیم که در خطوط مقدم و پا به پای رزمندگان در مناطق عملیاتی حضور داشته باشیم. البته ما خودمان هم دوست داشتیم و اقتضای سن ما ایجاب میکرد که در این فضا باشیم.
اگر در جبهه صدام بودم...
در این مرحله ما مشکلات متعددی داشتیم؛ گاه سر و صدا زیاد بود، گاه برق قطع میشد و امکانات نقلیه در اختیار ما قرار نمیگرفت. زمانی هم پیش میآمد که باطری ضبط صوتها تمام میشد و ما به نوعی خلع سلاح میشدیم و بدون فشنگ بودیم. سعی میکردیم که امکانات را با خود ببریم، اما گاه به امکانات ما تک میزدند! یا اعلام نیاز میکردند که از این امکانات به ما هم بدهید تا خاطرات رزمندگان را قبل از عملیات به یادگار ضبط کنیم. این را هم بگویم که کمبود امکانات در اوایل جنگ بسیار بود. خاطرم هست چندبار به مسئولان اعتراض کردم و گفتم که اگر الان نزد صدام بودم، آنها به ما هلیکوپتر و امکانات میدادند. با مسئولان بر سر ارزش این خاطرات بحث میکردم. آنها میگفتند ما کارهای مهمتری داریم که باید به آنها برسیم. میگفتم خب اگر این بچهها شهید شدند چه؟ در این صورت تکلیف چیست و چه کسی میتواند خاطراتشان را بگیرد؟ به شوخی میگفتند که عیبی ندارد، ما تو را میکشیم که در آن دنیا خاطراتشان را جمعآوری کنی. کمکم در اواخر جنگ ما را باور کرده و امکانات در اختیار ما قرار دادند. شاید تنها گروهی که برای ثبت و ضبط خاطرات آزادگان بعد از اسارت آمادگی داشت، ما بودیم. تیمی 40 نفره آماده کرده بودیم تا با حضور در اردوگاه قرنطینه رزمندگان، خاطرات آنها را ثبت کنند. تیم ما توانست در همان مقطع یکماهه حضور آزادگان، حدود 1000 ساعت خاطره ثبت کند.
باج دادن به اسرای عراقی
یکی از کارهای دیگری که در همان زمان انجام دادیم، مصاحبه با اسرای عراقی بود. یکی از مسئولان اردوگاهها با ما همکاری کرد تا با یک تیم مترجم عربی به این اردوگاهها برویم. ابتدا اسرای عراقی خیلی همکاری نمیکردند، اما کمکم با خرید سیگار یا لباس و ... یا طرح نیازهایشان با مسئولان توانستیم اعتماد آنها را جلب کنیم. نزدیک به 700 ساعت مصاحبه در آن زمان از اسرا جمعآوری و ثبت کردیم. سراغ مردم شهرهای جنگی و مسئولان میرفتیم، اما فرماندهان به دلیل داشتن اطلاعات محرمانه و سرّی همکاری چندانی با تیم ما نداشتند. احساس میکردند که اگر با ما مصاحبه کنند امکان دارد این اطلاعات به راحتی در اختیار دیگران قرار گیرد. ما بعد از جنگ به سراغ فرماندهان برای ثبت خاطراتشان رفتیم.
*تسنیم: در دهه 60، فضای جامعه با فضای امروز کاملاً متفاوت بود. در آن زمان، عمده مردم و مسئولان برای خدا کار میکردند و برای خدا سکوت. از سوی دیگر، چنانکه اشاره کردید، فرهنگ ثبت خاطرات نیز به صورت گسترده در میان رزمندگان و مسئولان وجود نداشت. در چنین فضایی چطور راوی و صاحب خاطره را به گفتن خاطراتش راضی میکردید؟
ما از نقطه ضعف آنها استفاده میکردیم. هیچ مسلمانی نبود که با واقعه کربلا آشنا نباشد. میگفتیم که به نظر شما اگر خاطرات کربلا ثبت و ضبط نمیشد الان این همه فرهنگ غنی از کربلا داشتیم؟ میگفتیم آن موقع حضرت زینب(س) نه تنها این اطلاعات را مخفی نکرد، بلکه به انحای مختلف آن را بیان کرده و تأکید دارند که این روایتها مکرراً تکرار شود. بعدها از امام(ره)، آیتالله خامنهای و آقای رفسنجانی مطالبی در اهمیت ثبت این خاطرات گرفتیم که این مدارک، راوی را راضی میکرد تا با ما گفتوگو کند. اکثر افراد همکاری میکردند، اما یک تعداد افراد خاصی هم بودند که راضی نمیشدند. در هر لشکر یا یگان یکسری آدمهای شناخته شده بودند، هم صاحب خاطرات بسیار بودند و هم از نظر معنوی در یگان معروف بودند؛ به طوری که عنوان میکردند که فلان فرد حتماً در عملیات بعد شهید میشود. این افراد نیز عمدتاً این حس را داشتند که اگر این خاطرات را بگویند، امکان دارد خودنمایی کنند؛ لذا از بیان خاطرات طفره میرفتند.
ترفندهای یک بسیجی برای حرف زدن با فرماندهان
ما سعی میکردیم که خاطرات این دسته از افراد را مخفیانه ضبط کنیم. مثلاً به آنها میگفتیم که تو خاطراتت را تعریف کن، ما ضبط نمیکنیم، اما با یک ضبط صوت مخفی این کار را انجام میدادیم! یا مثلاً به سراغ فرمانده فرد میرفتیم تا او را مکلف به این کار کند. برخی نیز درگیر کار بودند که به دلیل ضیق وقت به این موضوعات فکر نمیکردند و بیان خاطرات را به زمان بعد از جنگ محول میکردند.
یادم هست برادری مسئول محور در کردستان بود، اصرار کردم که خاطراتش را بیان کند. گفت من فقط همین امشب را وقت دارم. فکر میکنم حدود 8 ساعت با هم گفتوگو کردیم و من خاطراتش را ضبط کردم. ضبط مصاحبه تا نماز صبح طول کشید و بعد از آن، ضد انقلاب به منطقه حمله کردند و او مجبور شد که به منطقه برود، رفتن همان و شهید شدن همان. من سریع از نوارها کپی گرفتم و برای خانوادهاش فرستادم و گفتم که این آخرین حرفهای آن شهید بزرگوار بود. بعضی وقتها از ما خواهش میکردند که این مصاحبهها را فعلاً پخش نکنید، ما فقط برای اینکه در تاریخ بماند این مطالب را میگوییم. گاه رزمندگان انتقاداتی را نسبت به برخی از مسائل داشتند که دوست نداشتند در زمان جنگ منتشر شود. مثلاً رزمندهای در جبهه بود و دادگاه به دلیل اینکه چند ماه اجارهاش عقب افتاده، حکم تخلیه منزل استیجاریاش را صادر کرده بود. میگفت که چرا دادگاه تحمل نکرده، من که در جبهه بودم... . برخلاف تصوری که آن موقع در ذهن بود که رزمندگان از امتیازات ویژهای برخوردارند، مشکلاتی از این دست هم وجود داشت. آنها حتی برای تأمین امکانات اولیه هم مشکل داشتند. در سالهای بعد، یعنی قریب به اواخر جنگ، امکانات بیشتری در اختیار رزمندگان قرار میگرفت. رزمندگان در اوایل جنگ نسبت به بیتوجهی برخی از مسئولان و عدم رسیدگی به نیازهای آنها گاه در این مصاحبهها انتقاد میکردند و میگفتند که نمیخواهیم الآن این مطالب منتشر شود که دلسردی ایجاد کند، میخواهیم فقط در تاریخ بماند که ما با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم کردیم.
*تسنیم: آقای فخرزاده، شما قریب به سه دهه است که در حوزه تاریخنگاری انقلاب اسلامی و دفاع مقدس فعالیت کردهاید. در این مدت خاطرات بسیاری را ثبت و ضبط کردهاید و پای حرف بسیاری از افراد نشستهاید؛ چه افرادی که جزو تأثیرگذاران و فرماندهان بودهاند و چه رزمندگان ساده و بسیجی. در این میان، خاطرات کدام افراد روی شما بیشترین تأثیر را گذاشت و شما را تحت تأثیر خود قرار داد؟
خاطرات آقای محسن رضایی از جمله این افراد بود. روال کار در جبههها متفاوت با زندگی در شرایط معمول بود. در زندگی عادی، معمولاً کسی که رئیس باشد محبوبیت بیشتری دارد، اما در جبهه این نگاه برعکس بود و معمولاً کسی که رئیس بود مورد توجه قرار نمیگرفت. خاطرم هست که فرزندان بزرگان نظام به جبهه میآمدند، اما بچهها آنها را زیاد تحویل نمیگرفتند و با او هم مانند دیگران رفتار میکردند. در چنین فضایی ذهنیتی نسبت به مسئولان وجود داشت که آنها مثلاً از امکانات بیشتری برخوردارند و .... . نسبت به آقا محسن هم به عنوان یکی از شخصیتهای مسئول از طرف نیروها انتقاداتی از این دست مطرح بود.
آقا محسن، شهید صیاد و هزاران بسیجی دیگر
من وقتی شروع به ثبت خاطرات آقای رضایی کردم، از او میخواستم که درباره زندگیاش صحبت کند. میگفت این مصاحبه راجع به جنگ است، چه کار به زندگی شخصی من داری؟ میگفتم که نیاز است تا بدانیم کسی که در جنگ حضور دارد، از چه خانوادهای و با چه افکار و اعتقاداتی آمده است. او نیز خاطرات زندگی اش را برایم تعریف کرد. در این لحظه احساس میکردم که با مرد و شخصیت بسیار بزرگی مواجه هستم. شخصیتی که در زندگیاش اتفاقاتی رخ داده که از او یک فرد آبدیده و با تجربهای ساخته است و او حالا این لیاقت را یافته که فرماندهی بچههای مخلص را برعهده بگیرد. خیلی از رزمندگان این اطلاعات را نداشتند، اگر میدانستند، طور دیگری به آقا محسن نگاه میکردند. بعد از جنگ، بیشتر به اهمیت جایگاه این بزرگان پی بردم، اما متاسفانه هنوز نتوانستهایم این شخصیتها را به جامعه معرفی کنیم.
شخصیت دیگری که بر من تأثیر بسیار گذاشت، شهید صیاد شیرازی بود. من در زمان جنگ برای گرفتن خاطرات به این شهید مراجعه میکردم، اما موفق نمیشدم. کمکم به دلیل همین مراجعات با هم دوست شده بودیم. من مرید او شده بودم. او از نظر رفتار، اعتقاد و ... شخص مطلوبی بود. من کمتر کسی مانند او دیدم که در تمام زمینهها جلودار و موفق باشد و تا آخرین لحظه حیاتش که همراهش بودم، او را پیشرو میدیدم. همیشه تعجب میکردم که او با وجود این ویژگیها چطور تاکنون شهید نشده است؟ وقتی شهید شد همه انتظار این را داشتند و میگفتند که او لیاقت شهادت را داشت.
شهید صیاد شیرازی در بیان خاطرات خیلی صادق بود. در جایی به من گفته بود که من توکل به خدا را از بسیجیها یاد گرفتم. این حرف او نشان از صداقت و تواضع شهید صیاد شیرازی داشت. او با این ویژگیها میگوید که توکل را از بسیجیها آموخته است. برایش دشوار نبود این حرف را بزند و ابایی هم نداشت.
من خاطرات زیادی از بچههای مختلف گرفتم که بخشبخش آن برایم خواندنی و زیبا بود. این خاطرات پیوند من را با این انقلاب و جنگ تحمیلی بیشتر و در من این احساس وظیفه را ایجاد میکرد که باید این آرمانها و اعتقادات را به جامعه منتقل کنم؛ به همین دلیل تلاش کردم که همواره در این بخش فعالیت کنم.
ادامه دارد...
*****
تصاویر مربوط به این مصاحبه را میتوانید در ادامه مشاهده کنید: