جهانگیر الماسی: ما گرفتارِ هیچ هستیم/درآمدم صفر است اما هرگز حاضر نیستم که موقعیت فرهنگی‌ام را با پول قاطی کنم

جهانگیر الماسی: ما گرفتارِ هیچ هستیم/درآمدم صفر است اما هرگز حاضر نیستم که موقعیت فرهنگی‌ام را با پول قاطی کنم

جهانگیر الماسی از شرایط فرهنگی کنونی گلایه می‌کند و آن را در محاصره طبقه نوکیسه‌ای می‌بیند که قصد دارد خود را اشرافی جلوه دهد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، جهانگیر الماسی این روزها خودش را برای اجرای نمایشی تازه به کارگردانی خودش آماده می‌کند. اگرچه او برای داشتن یک سالن نمایش با مشکلاتی مواجه شده بود؛ اما خبر رسیده که قرار است بازیگر کهنه‌کار سینما و تئاتر در یک سالن دولتی نمایش خود را روی صحنه برد. البته روزی که آقای الماسی در کنار حمیدرضا سنگیان، دستیار خود با ما به گفتگو نشست، او درگیر مشکلات داشتن یک سالن بود.

جهانگیر الماسی در بخش نخست حرف‌هایش از وضعیت فرهنگی کشور گلایه کرده و گفته بود «متاسفانه آرمان‌ها و رویاهایمان در مکاتب بیگانه خلاصه شده است.» این جمله بخش عمده‌ای از مصاحبه الماسی را تشکیل داده بود و او همانند گفتارهای سابقش نقبی به گذشته زده بود تا شرایط گذشته و امروز را با هم قیاس کند.

او در ادامه گفته‌هایش نقبی به گذشته می‌زند. به فیلمسازی عیاری نقد می‌کند و مدعی است آن را نمی‌پسندد. از پشت‌پرده توقیف فیلمش می‌گوید و اظهار می‌کند دوست دارد فیلم کمدی کار کند. او خوانشی جذاب از برشت ارائه داده است و نگاهی به کارگردانانی دارد که با آنان کار کرده است. او به تمام کارگردانانی که همراهی کرده است، نقدی وارد می‌کند.

***

الماسی:  من مهدی اخوان ثالث و شاملو و نصرت رحمانی، نادر نادرپور، نعمت میرزازاده را می‌بلعیدم نصفِ تصویرسازیهای ما در انفارکتوس، من یک نمایش به نام انفارکتوس در سال 55 کار کردم که برای جشنواره هنر شیراز انتخاب شد و من نرفتم، آقای عظمت ژانتی رئیس اداره تئاتر بود بعد آقای نصیریان آمد که گفت برو پیش فرخ غفاری، حالا بگذریم که من نرفتم و به جای من آقای محمد صالح‌اعلاء نمایش اسکی روی آتش را بُرد ولی اگر شما مجله تماشا در همان سال را ورق بزنید یعنی تابستان سال 55 و مصاحبهٔ خانم آذر فخر و آقای داریوش ایران‌نژاد را بخوانید می‌بینید این دو بازیگر می‌گویند ما عاشق این هستیم که جهانگیر الماسی، آربی آوانسیان کار کنند، این دلیل داشت، آن زمان داریوش ایران‌نژاد هم در تلویزیون و هم در سینما یک سوپراستار بود، چرا باید این حرف را بگوید؟ من هم نه او را می‌شناختم و نه دوست او بودم، عاشق چشم و ابروی من هم نبود کارِ من را دیده بودم.

آن را کجا اجرا کردید؟

الماسی: اداره تئاتر.

 بازیگران آن چه کسانی بودند؟

این فرهنگ ایرانی است، این طنازی است

الماسی: پرویز بشردوست، احمد عبا‌سقلی، گروه خودمان بودند و بعد 6 ماه اجرا کردیم به قول پرویز 6 ماه، من یادم رفته بود 6 ماه روی صحنه بود، مصاحبه پرویز را در خانه تئاتر دیدم که گفته بود 6 ماه. من فکر می‌کردم 4 ماه بود. این نمایش دو بازیگر هم بیشتر نداشت؛ ولی ما تماشاچی را دو ساعت روی صحنه چگونه نگه داشتیم؟ بعد تازه بهار ایرانی یک توصیه‌ای به من در همان مصاحبه کیهان در سال 55 می‌کند و می‌گوید یک مقدار باید طنز نمایش تو بیشتر باشد، ما می‌گفتیم اگر هنرمند یا تئاتری طنز نداشته باشد نمی‌تواند، این فرهنگِ ایرانی است که می‌گویم حتی من امروز با شما آشنا شدیم در آشنایی اولیه‌مان چند دقیقه با هم طنز رد و بدل کردیم. این فرهنگ ایرانی است، این طنازی است.

سنگیان: یک بازیگر باید همیشه طناز باشد ما همیشه یاد گرفتیم باید در صحنه طناز باشیم.

بعد از انقلاب فردی  می‌گفت ما بیشتر برویم زشتی‌ها را نشان بدهیم تا خوبی‌ها را

الماسی:این زیباییِ فرهنگ ماست و علتِ جاودانگی‌اش هم یکی این است و یکی اینکه در هنرِ ایرانی، در هنرِ اصیل ایرانی هنر همیشه پاسدارِ حقیقت و زیبایی و خوبی و نیکی بوده است. یک آقایی در تلویزیون بود به نام آقای جوزی، بعد از انقلاب من یک حرفی گفتم شاید جوانی کردم و نباید جواب می‌دادم، ایشان گفت ما بیاییم از طریق زشتی خوبی را تحلیل کنیم، می‌گفت ما بیشتر برویم زشتی‌ها را نشان بدهیم تا خوبی‌ها را، حق هم داشت، برای اینکه آنچه در سینمای ایران به فردین‌بازی معروف شد، در آن رئالیسم بدلی، در آن رئالیسم دروغ دیگر شعار شده بود، درحقیقت آقای جوزی می‌خواست از شعار دور شود می‌گفت ما آنقدر شعار دادیم مردم پس می‌زنند من گفتم آقای جوزی ما که از درونِ این زشتی‌ها می‌رویم حتماً آلوده می‌شویم، منظورش این بود که اصلاً ما درونِ زشتی‌ها بچرخیم و بگذاریم تماشاچی خودش زیبایی‌ها را پیدا کند.

 البته هنوز این فرهنگ در تلویزیون ما وجود دارد. هنوز قهرمان ما در فیلم‌ها آدم بدها هستند.

الماسی: بله ما نادانسته داریم زشتی و بدی را تلبیغ می‌کنیم و به همین خاطر است که گاهی افراطی صحبت می‌کنیم و افراط‌گرا هستیم.

در درام ایران آن قهرمان نیک‌سیرت ما به واسطهٔ عقل و شعور خودش بر شیطان غلبه نمی‌کند. یک امداد غیبی شیطان را نابود می‌کند و این هم خیلی نامردی است و برای همین همیشه آدم بدها همیشه محبوب بودند.

انسان دردِ جاودانگی دارد، انسان دردِ باقی ماندن دارد

الماسی: احساسات است دیگر. انسان دردِ جاودانگی دارد، انسان دردِ باقی ماندن دارد، «از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت/ عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی» ماندگاری برای نیکوکاری است، برای زیبایی است، برای مهربانی است و تاریکی و ظلمت و زشتی، الان در این بیت حافظ همه چیز مشخص است و همه چیز در آن است، الان شما به تاریخ گذشتهٔ ایران فکر کنید، بیشتر راجع به آدم‌های خوب دوست دارید بدانید یا آدمهای بد؟ همیشه می‌خواهید صفات و خصایل نیک را دنبال بکنید؛ ولی ما نتوانستیم نیکی را خوب تعریف کنیم. با ریا و شعار و با دروغ آن را قاطی می‌کنیم آن را یک کلاغ و چهل کلاغ می‌کنیم از واقعیتِ بوده فاصله می‌گیرد، شعار می‌شود و تماشاچی آن را نمی‌پذیرد. علت اینکه من دنبالِ نمایش قرمز بودم همین بود این جدالِ جاودانه.

در ایرانشهر رفتید شورا به شما چه گفت؟

سنگیان: من شورا نرفتم ولی شنیدم و از یک نفر هم نشنیدم. این شنیده‌ها از خیلی افراد بود، آقای الماسی می‌خواهد کار کند؟! بعد وقتی من گفتم می‌خواهم با آقای الماسی کار کنم به من گفتند توی حمیدرضا سنگیان 20 ساله که از 8 سالگی بازیگری کردی و در تئاتر درخشان بودی و در تلویزیون هم بازی کردی، چرا با این نسل کار کردی و چرا داری کاری می‌کنی؟ و حالا چرا آقای جهانگیر الماسی؟! و بعضی از جوانانی که من را مسخره می‌کنند می‌گویند تو اگر می‌خواهی دو یا 5 سال دیگر این‌طوری کار کنی تو را بایکوت می‌کنیم و تو را کنار می‌گذاریم، اینطوری نمی‌توانی کار کنی و از تئاترِ روز به دور می‌مانی خب من هم دوست دارم با جوانان کار کنم اما به من کار نمی‌دهند

علاقهٔ من این است که از آقای الماسی یاد بگیرم، بدی آنها این است که نمی‌روند تاریخِ این آدم‌ها را ببیند و بدانند آنها از کجا شروع کردند و چه کارهایی کردند؟ چقدر سواد دارند و چه چیزهایی می‌دانند؟ صرفاً فکر می‌کنند فقط باید تئاتر را بدانند، در صورتی که آقای الماسی روانشناسی می‌داند، تاریخ را خوب می‌شناسد، فلسفه می‌داند، نقاشی و معماری می‌داند تمام چیزهایی که یک کارگردان باید داشته باشد.

چرا مستقیم شورا نرفتید؟

سنگیان: به دلیل اینکه ما مستقیم متن را نبردیم به خود شورا بدهیم و با آقای پارسایی هیچ جلسهٔ حضوری‌ای نداشتیم.

چرا نداشتید؟

آقای پارسایی انصافاً خودش همیشه در مواجههٔ بدوی خیلی با من محترمانه و با محبت برخورد می‌کنند

الماسی: در صورتی که آقای پارسایی انصافاً خودش همیشه در مواجههٔ بدوی خیلی با من محترمانه و با محبت برخورد می‌کنند، من یادم است وقتی ایشان آمد تهران، تیم او را خوب یادم است آتیلا پسیانی را خوب یادم است که چه کسی بود و کجا بود؟ ما آن زمان چه می‌کردیم و آنها چه می‌کردند؟

سنگیان: حتماً امسال نمایشی را روی صحنه می‌بریم و من به عنوان دستیار ایشان و بازیگر همکاری خواهم داشت.

چرا مستقیماً با آقای پارسایی مواجه نشدید؟

الماسی: شما شعور و درک دارید، نمی‌آیند دروغ هم بگویند.

سنگیان: در جمع هم صحبت شده بود، ما اسامی را روی بُرد دیدیم.

آن بُرد همیشه در حال تغییر است.

سنگیان: البته.

به غیر از ایرانشهر به کجا مراجعه کردید؟

سنگیان: تئاتر شهر.

الماسی: من خودم تئاتر شهر رفتم با آقای شفیعی صحبت کردم. با یک گروهی در همانجا صحبت کردم. هم در تالار وحدت هم روبه‌روی تالار وحدت، حافظ، تالار بنیاد رودکی.

سنگیان: و این باعث ناراحتی است که جواب قطعی نمی‌دهند.

آن زمان با آقای شفیعی صحبت کردید؟

الماسی: با شفیعی صحبت کردم، رفتم دفتر ایشان، من نامه نوشتم، شهریور ماه سال گذشته صحبت کردم و آنها هم گفتند خبرتان می‌کنیم؛ ولی خبری نشد. من احساس کردم اینها نقطهٔ فرارشان است، بیشتر مسائل سیاسی بود.

می‌گفتند آقای الماسی مساله سیاسی دارد، من نمی‌دانستم مسالهٔ سیاسی یعنی چه؟

سنگیان: در این راستا همین مسالهٔ سیاسی که آقای الماسی می‌گوید، من دیشب تالار مولوی بودم خانم دکتر هایده حائری و آقای منوچهر اکبرلو از من پرسیدند سرِ کاری هستی؟ گفتم یک‌سری پیشنهادها است؛ ولی تمرکزم را می‌خواهم روی کارِ آقای الماسی بگذارم و دوست دارم امسال با ایشان یک نمایشی روی صحنه ببریم. بعد یکی از دوستان در مورد همین مساله سیاسی می‌گفتند آقای الماسی مساله سیاسی دارد، من نمی‌دانستم مسالهٔ سیاسی یعنی چه؟ بعد با خودم گفت مسالهٔ سیاسی چیست؟ آقای الماسی چه کرده است؟ اگر به این خاطر نمی‌خواهند سالن بدهند حداقل رُک و راست حرفشان را بگویند.

 حالا مسالهٔ سیاسی چیست؟

مسئله سیاسی این بوده که رئیس‌جمهور قبلی آمده پشت صحنه فیلم من

الماسی: این بوده که رئیس‌جمهور قبلی آمده پشت صحنه فیلم من یا مثلاً یک عنایتی به من داشته.

یعنی اگر الان هنرمندانی که به نفع آقای روحانی امضاء کردند بعد از اتمام دوران ریاست‌جمهوری آقای روحانی، مسالهٔ سیاسی پیدا می‌کنند و کار نمی‌کنند؟

الماسی: ایکی دو نفر از آنها الان عذرخواهی کردند و این به خاطر ترس از فرداست.

مثلاً رابرت دنیرو علیه ترامپ کلی سخنرانی کرده الان دیگر کار نمی‌کند؟

الماسی: آنجا آمریکاست اینجا ایران است!

 ما خیلی دوست داریم شبیه آمریکا باشیم؟

الماسی: متاسفانه.

هنرمندان ما دارند ساکن آمریکا می‌شوند پس چرا رفتارمان نباید مثل آنها شود؟

هیچ عقل سالمی در دنیا با امپریالیست‌ها نمی‌سازد، چه در ایران باشد و چه در آمریکا باشد

الماسی: آمریکا داریم تا آمریکا، یک وجه آمریکا اتوپیا بودنِ آمریکاست، آمریکا یک سرزمین آزاد بود همه ناراضیانِ اروپا رفتند آنجا تا یک جامعهٔ جدید بنا کنند، یک وجه دیگر آمریکا سیاستمداران انگلیسی آمدند از آن پتانسیل به نفع خودشان در جهت تولیدِ سرمایه‌داری استفاده کردند، آن آمریکایی‌ها نخست هنوز هستند بخشی از آنها دموکرات هستند؛ حتی در جمهوری‌خواهان هم هستند، اما در گروه‌های آزاد همان کسانی هستند که به آقای برنی سندرز گرایش داشتند که شدیداً آنها مورد احترام هستند. یعنی سیاست ابزازِ قدرت است، سیاست یعنی علم حکومت، علمِ حاکمیت؛ ولی برای آنها سیاست یعنی میلِ صعود به رویاها و آرمان‌ها، همهٔ صحبت‌های سندرز آرمانی بود. آن‌ها هستند آن آمریکا مورد احترام است؛ اما آن آمریکا که می‌خواهد همه جا را نابود کند و امپریالیست است. هیچ عقل سالمی در دنیا با امپریالیست‌ها نمی‌سازد، چه در ایران باشد و چه در آمریکا باشد، عقل سالم با امپریالیسم و زورگو کنار نمی‌آید.

ما خیلی جامعهٔ پارادوکسی داریم. الان فصل بهار است، شاید اگر بگویید یک بهاری خیلی زیبا بخوانید ما بهار منوچهر دامغانی می‌خوانیم و منوچهر دامغانی همان کسی است که کلاً در مدح محمود غزنوی می‌خواند. محمود غزنوی کسی است که فردوسی را نمی‌خواست. چرا هیچ وقت منوچهر دامغانی را به خاطر سیاست‌کاریاش طرد نمی‌کنیم؟ شعرهای او در کتاب‌های درسی ماست و آن را می‌خوانیم و حفظ می‌کنیم؟

فکر می‌کنید آدم‌های سیاسی خوب هستند؛ اما در خفا کارهایشان را می‌کنند

 الماسی: چون بلد است بازی کند، شما همیشه فکر می‌کنید آدم‌های سیاسی، سیاسی نیستند، فکر می‌کنید آدم‌های خوبی هستند؛ اما در خفا کارهایشان را می‌کنند، الان مثلاً می‌گویید منوچهر دامغانی همان کسی که راجع به میوه‌ها صحبت کرد؟ «طبیعت لعل‌ساز، لعل تراشیده باز/ لعل تراشیده را، پهلوی هم چیده باز/ پهلوی هم چیده را، به نقره پیچیده باز/به نقره پیچیده را، به حقّه پوشیده باز ...» این را از منوچهر دامغانی یادتان می‌آید؛ اما از فردوسی توانا بود هر که دانا بود که خسته و به هر کار کانا بود، فردوسی راجع به دانایی صحبت می‌کند، الان شما تا می‌گویید دانایی، تفکر، آقا! ما باید فلسفه تبلیغ کنیم و درس بدهیم، کدام ابلهی گفت باید در سینما فلسفه درس داد؟ مگر می‌شود؟ فلسفه یک مفهومِ ذهنی است باید در آکادمی، در گفتگو وارد شوید، در سینما می‌خواهید چه کنید؟ اما مثلاً سینمای ایده‌آل من درخت زندگی آقای ترنس مالیک است، خیلی از این فیلم لذت بردم همانطور که از کارهای آقای تارکوفسکی هم یک مدتی لذت بردم، از کارهای دوست لهستانیمان کیشلوفسکی لذت بردم، از کارهای خیلی افراد دیگر لذت می‌برم.

لذت می‌برید با آن مکاشفه نمی‌کنید؟

من از فهمیدن بیشتر از فکر لذت می‌برم، این را به چه کسی می‌توانم بگویم؟

 الماسی: من با کارهای تارکوفسکی مکاشفه می‌کنم. من 40 بار استاکر را دیدم و با آن مکاشفه کردم، 40 بار مسافرانِ خرد را یا با پازولینی، من عاشق پازولینی هستم برخی از کارهای پازولینی من را دیوانه می‌کنم اما با هیچکاک مکاشفه نمی‌کنم ولی لذتش را می‌برم، صحبت سر لذت است، الان من از فهمیدن بیشتر از فکر لذت می‌برم، این را به چه کسی می‌توانم بگویم؟ الان هم‌آغوشی آنقدر برای من لذت‌بخش نیست که فهمیدنِ یک گنجِ تاریک برایم لذتبخش است شاید به دلیل سنم است شاید به دلیل گرایش‌های مطالعاتی‌ام است، شاید به دلیل فرهنگ و خانواده‌ام است، اصلاً تنها وجه حیوانیِ باقیمانده برای انسان است.

 

فکر را پس می‌زنند و بیش از حد فهمیدن و دیوانه آنها نیچه است.

الماسی: هدایت هم است [می‌خندد].

حتی انگار یک نوع مانع می‌دانند ولی به هیچ کس توصیه نمی‌کنند.

الگوهایی که پیامبران ما برای ما آوردند را نتوانستیم کاملاً عمل کنیم

الماسی: نه این چیزهایی است که آدم باید به آنها برسد تبلیغ آن هم خوب نیست. برای اینکه بشریت به تولد و نسل احتیاج دارد، ما هنوز پاسخی برای سؤال جاودانهٔ حضرت مولانا پیدا نکردیم که ما از کجا آمدیم و برای چه آمدیم و کجا می‌رویم؟ تصورمان است حتی الگوهایی که پیامبران ما برای ما آوردند را نتوانستیم کاملاً عمل کنیم و نتیجه را ببینیم. چون برخورد سطحی داشتیم. یک صحبتی راجع به حضرت امام حسین با هم داشتیم که آیا ما در روز عاشورا در محرم بایستی گریه بکنیم یا بایستی شادمانی کنیم که چنین رهبری داشتیم؟ چنین دلاوری بوده که توانسته از جانِ خودش برای ماندگاریِ عقیده‌اش و عقیدهٔ جدش بگذرد؟ یعنی فرهنگی ماندگارِ جدش. حافظ می‌گوید میان گریه می‌خندم/ این غزل یعنی چه خوش صیدِ دلم کردی که کس آهوی وحشی را از این خوش‌تر نمی‌گیرد. ما در نوروزخوانی‌مان که آمدن بهار را بشارت می‌دهد چرا یک فصل آن را گریه می‌کنیم؟ اصلاً گریه و خنده مکمل هم است برای امام حسین (ع) همان لحظه که دارید گریه می‌کنید بایستی شاد باشید افتخار و مباهات کنید که متاسفانه نمی‌کنیم چون درکش نمی‌کنیم.

 یکی از معضلات ما در قصهٔ امام حسین این است که حماسه هم نمی‌گوییم. بخشی از بدنهٔ اصلی آن است حماسه است. شمشیر زدن و رجزخوانی است.فقط یک نفر آمده زده و رفته و تمام شده.

الماسی: فقط یک روز در سال است. این را می‌گوییم و راجع به آن فکر هم نمی‌کنیم.

 تازه امام حسین 63 سال سن داشتند!

ما عاشق زرق و برق و شلوغی الکی هستیم

الماسی: شما آموزشگاه‌ها و دانشگاه‌های ما را ببینید نوشته کلاس شمشیربازی، در فیلم‌های ما دو نفر این طرف و آن طرف هستند شمشیر را روی هوا می‌زنند برای چه می‌زنید؟ این دو شمشیر برای زدن به هم نیست با شمشیر یک ضربه می‌زدند یا برای شکستن استخوان بود یا برای فرو کردن در شکم بوده و دیگری هم یک بار دفاع می‌کرده نه اینکه در آسمان 50 بار بهم دیگر بزنند. بعد دست درد می‌گیرد. دیگر نمی‌توانند بزنند. باید یک بار شمشیر را بزنید مانند قَمه. اگر نزنید خوردید. منتها آن واقعیتِ بدلی آن رئالیسم دروغی اینها را جا انداخته و حاضر هم نیستیم از آن بگذریم خوشمان آمده است. هیچی نداریم. ما گرفتارِ هیچ هستیم. ما عاشق زرق و برق و شلوغی الکی هستیم.  ما این همه واژگان را الکی به کار می‌بریم معنای آنها را نمی‌دانیم. فقط همینطوری به کار می‌بریم معنای واژه‌ها را نمی‌دانیم.

 این آغاز انحطاط است.

در کلاس‌های سینمایی فقط هیچکاک را درست دادیم، از آوینی بگیرید تا مسعود فراستی تا بهروز افخمی فقط هیچکاک!

الماسی: معماری ایرانی ـ اسلامی، کجای معماری گنبد غیرکاربردی است؟ اصلاً فرهنگِ ایرانی ـ اسلامی و ایران باستان همیشه دنبال کاربردِ اجتماعی است و الان دارد تزیینی می‌شود؛ بلکه بدلی است و یا یک نوع گُروتسک (Grotesque) خنده‌دار است یا یونانی بدلی است، رومی بدلی است چون ما به آموزشمان توجه نکردیم. در کلاس‌های سینمایی فقط هیچکاک را درست دادیم، از آوینی بگیرید تا مسعود فراستی تا بهروز افخمی فقط هیچکاک! هیچکاک تکنسین و مهندس است ولی متفکر نیست. شما کنار آن عرصهٔ تفکر را نمی‌گویید؟ این کارهایی که می‌کند وسیله است ولی تا می‌آیید راجع به نقض و مفهوم صحبت کنید زود شما را متهم می‌کنند می‌گویند شما می‌خواهید فلسفه درس بدهید، خداحافظ شما! یک وجب می‌خواهید شما پایین بروید چون سطح سوادِ الماسی هم احمقانه است، الماسی هم فوق 2 انگشت، 4 انگشت پایین می‌رود، ظرفش وجود ندارد، امکاناتش وجود ندارد وقتی شما وارد حکمت اشراق می‌شوید از همان پلهٔ اول باید بال دربیاورید، بایستی مدام بال بزنید و بپرید، منطق‌الطیر عطار چه می‌گوید؟ همین است.

برای این انقلاب متاسفم یک طبقهٔ جدیدی دارد به وجود می‌آید که نوکیسه‌ها هستند

ما دنبال معنا نمی‌رویم زورمان می‌آید به همین خاطر الان دارد یک طبقهٔ جدید در جمهوری اسلامی به وجود می‌آید. برای این انقلاب متاسفم یک طبقهٔ جدیدی دارد به وجود می‌آید که نوکیسه‌ها هستند، این پولها هم محصولِ تفکر و کار و فعالیت نیست محصول رانت و باند است، شما بروید خیابان لارستان که عتیقه‌فروشها اکثراً آنجا هستند، از آدم‌هایی که اینها را می‌خرند بپرسید شما چرا اینها را می‌خرید؟ من پرسیدم، دیدم دارد برای خودش سبقهٔ اشرافی درست می‌کند.

این اتفاق شبیه دهه 50 نیست؟

الماسی: نه شبیه دهه 30 است، دهه 50 اینطور نیست. دهه 50 آمده بوده و همه دنبال این بودند که یک طوری به اروپایی‌ها و فرانسوی بچسبند.

از نظر جامعه‌شناسی می‌گویم که یک طبقهٔ رانتی دوباره شکل می‌گیرد؟

الماسی: بله همان است، ولی یک تفاوتی دارد آنجا آدم‌ها به دلیل ارتباط با آن شکل اصیل یعنی خارجی‌ها و اروپایی‌ها تقلید آنها کمکم خودشان می‌شوند، من در سریال تلویزیونی دیدم راجع به شاه این‌گونه است، چاقو دست راست و چنگال دست چپ است، استیک را با چاقو می‌برد بعد چاقو را می‌گذارد زمین، این را می‌دهد دست راستش! بعد هم عادت کرده با قاشق بخورد. مگر آن کسی که پخش می‌کند نمی‌بیند؟ مگر آن ممیزی نمی‌بیند؟ بعد می‌بینید یک طیف 100 نفری بی‌خیالند.

سنگیان: من سر کار بودم منشی صحنه راکوردِ لباس من را نمی‌دانست و پلان بعدی دارد پخش می‌شود. این لباس یک چیز دیگری است و واقعاً چیزهای خنده‌داری است.

آیا دکور اکسپرسیونیستی می‌تواند صورتی باشد؟ این یعنی نقصِ آموزش

الماسی: آن زمان چون صورتِ واقعی را داشتیم با آن شکلی که می‌خواستید تقبیحش کنید کنارتان بود، یک چیزهایی حداقل درست بود حالا نیست. شما که نمی‌توانید بروید در صفویه! ولی دوست دارند برای خودشان بنویسند، من می‌بینم آن وقت آنتیک‌فروش چه می‌کند؟ الان تمام بلورهای کهن ایران دورهٔ تیموریان، دورهٔ ساسانیان، صنعت شیشه‌ای که در مارلیک بوده، در چراغعلی تپه بوده، بدل آن الان تولید شده کپی می‌فروشند. بعد در ویترینش گذاشته جام مارلیک و می‌گوید این برای پدربزرگ من بوده! جام مارلیک برای 4 هزار سال پیش است. پدربزرگ شما برای 50 سال پیش است. [می‌خندد] این حرف‌ها چیست که می‌گویید؟! یا پارچه‌های دستباف، این سبقه خطرناک است، آقای جورج گورویچ باید بیاید راجع به این طرح‌های جدید کتاب دیگری بنویسد. یک کتابی دارد به نام طبقه جدید که کتاب درسی ما بود؛ ولی به این عرایض من ربطی ندارد. یک طبقهٔ جدیدی دارد به وجود می‌آید که گرایش آن‌ها از تئاتر دیدن آنها، همین دو واژه‌ای که تازه مُد شده یکی سلبریتی است. این سلبریتی از کجا وارد مکالمهٔ ما شده است؟ چه کسی آورده؟ این نویسندهٔ ترک که آمده بود ما یک روزنامه‌ای دیدم که تیتر آن را زده بود و حرف‌های جالبی گفته بود. یک حرفِ خیلی قشنگی می‌گوید که آن حرف را هم تیتر کرده بود. نوشته بود من غربزده نیستم غربگرا هستم. خیلی بین این دو کلمه فاصله وجود دارد. معنایش خیلی گسترده است و بعد چقدر آن نشریه و آن نویسنده را تحسین کردم و گفتم مگر این مسیر کمک کند به مخاطب ایرانی که این واژه‌ها معنا دارند. به این معنا توجه کنید، این لباسی که می‌پوشید، این رنگی که می‌پوشید هنوز ایتن به دنیا نیامده بودند که حکیم سنایی یا نظامی راجع به رنگ صحبت کرده بودند، چرا گنبد اول مشکی است؟ بعد بروید کتاب سنایی را بخوانید راجع به رنگ‌ها صحبت کرده چرا رنگِ سیاه را رنگِ قدرت معرفی می‌کند؟ روانشناسی می‌داند، تأثیر رنگ‌ها را می‌داند. بعد ما نمایش کار می‌کنیم نمایش اکسپرسیونیستی است، اکسپرسیونیسم می‌دانیم چیست؟ تئاتر اپیک می‌دانیم چیست؟ همهٔ این‌ها را می‌شناسیم بعد رنگ دکوری صحنه‌مان صورتی است! در تئاتر شهر اجرا شده است، آیا دکور اکسپرسیونیستی می‌تواند صورتی باشد؟ این یعنی نقصِ آموزش، یعنی شورای عالی انقلاب فرهنگی دانشگاههاست یک مقدار به این آموزش اهمیت بدهید. چرا بیشتر کتبی که ما در بازار داریم ترجمه است و تألیف بین آنها نیست؟

سنگیان: چرا درِ دانشگاه‌ها باز شده بدون اینکه افراد را بشناسند، دانشگاه آزاد در سال چقدر فارغ‌التحصیل هنر بیرون می‌فرستد؟ چه اتفاقی برای این‌ها می‌خواهد بیفتد؟ طرف هم‌انجا لیسانس گرفته بعد ماه بعد می‌آید مبانی بازیگری درس می‌دهد! تئاتر اَبزورد به بچه‌ها درس می‌دهد، در صورتی که یونسکو را نمی‌شناسد، نه آدامف را می‌شناسد، نه بِکت را می‌شناشد و اصلاً نمی‌داند در چه دهه‌های این سبک نوشته شده است! بعد در راستای تئاتر کار کردن، روی بُوردهای تماشاخانه را می‌بینیم یک کارگردان در سال 4 کار روی صحنه می‌برد دو کار او در تماشاخانه‌های دولتی است، این‌ها چگونه در سال می‌توانند 4 تا کار اجرا کنند؟ واقعاً نمی‌دانم بعد آخرین کارگردانی آقای الماسی چه سالی بود؟

سر گریبایدف با آقای افخمی مشکل داشتیم

الماسی: سال 56 بود، نه بعد از انقلاب کار کردم اولین کِلیپلی بعد از انقلاب را من کار کردم ستارخان، سر گریبایدف با آقای افخمی مشکل داشتیم و متنهای نمایشی مختلف نوشتم یکی هم این اواخر کار کردیم تقریباً مشاور اصلیش من بودم غلط بود؛ ولی یک طوری آن را جمع کردیم و آمدیم اینجا. نمایش «رخش دلم جزء بار محبت نخواهد برد» سال 65 با سیاوش طهمورث تئاتر شهر کار کردم متن برای من بود، و سیاوش کار می‌کرد و با همدیگر هم بازی کردیم، صادق عاطفی بود، سیاوش طهمورث باشد، داریوش مودبیان بود، احمد آقالو بود، فردوس کاویانی بود. ما گروهِ بازیگران شهر بودیم. در اوایل انقلاب در دانشسرای تهران من سرپرست شبانه‌روزی دانشسرا بودم و همین‌طور مدرس جامعه‌شناسی و روانشناسی در هنر بودم که خانم معتمدآریا، پورعرب، آقای نوری، حقیقی بچه‌های فارغ‌التحصیل آنجا هستند.

بعد از آن در جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران سال 65 درس می‌دادم. هم بازیگری و هم زیبایی‌شناسی، دو نمایش به دست گرفتیم پارسال و پیارسال. آقای امیرحسین شفیعی یک کاری کرد که مسئول تئاتر استان است و خیلی هم مردِ شریفی است، بسیار آدم باهوش و خردمند و مخلصی است. من عاشق کار او هستم. با ایشان یک صحبتی کردیم بعد او گفت بیایید یک از صفر تا اجرا کارگاه‌هایی ایجاد کنیم، این فکر به عنوان آموزش عالی است، من اولین کسی بودم که به او لبیک گفتم و گفتم باشد من می‌آیم ما رفتیم من دو نمایش با آن گروه دست گرفتم، ما رفتیم مرحلهٔ نهایی و پایانی بود. آماده بودیم ببریم در منطقهٔ محروم مارلیک جاده کرج بود، در سه شهرک اندیشه، مارلیک و کرج با هم، منطقهٔ وسیع و پرجمعیت و محروم بود و پر از معضلات اجتماعی بود، پر از نابسامانی‌ها، بزهکاری‌های مختلف بود، بعد شما نمی‌دانید چه جوانهای گلی دارد؟! چه بچه‌های درست و خوشفکری دارد؟ ما اینها را جمع کردیم 60 نفر بودند. یک تئاتری به نام «مأموریت حساس» بود که میخالکوف نوشته و آقای غلامحسین متین ترجمه کرده است، این را اوایل انقلاب داشتیم نمایش آن زمان فرا خواهد رسید با هرمز هدایت کار می‌کردیم، محمود استاد محمد به من گفت او می‌خواهد ازدواج کند،  به او کمک کنیم. او تئاتر کار کند که یک اجرایی رفتیم. همهٔ چهره‌های شاخص امروز هم بچه‌های آن روز بودند که در آن بازی کردند. آخرین کارهای من با اکبر زنجانپور بود و با علی پویان بوده.

سنگیان: سال گذشته هم قرار بود گالیله نمایش آخر پویان ایشان باشند که نرفتند.

 چرا نرفتید؟

جذابیتِ گالیله برشت این نیست که زمین دورِ خورشید می‌چرخد یا خورشید دورِ زمین

الماسی: دلیل داشت. جذابیتِ گالیله برشت این نیست که زمین دورِ خورشید می‌چرخد یا خورشید دورِ زمین می‌چرخد. یک حرف دیگر است. اینجا آنقدر حرف زیاد داشت که فقط همین مانده بود.

 متن و دراماتورژی پویان مشکل داشت؟

نمایش تدبیر فرهاد مجدآبادی در سال 1356 به نظرم بهترین اجرای برشتی بود که در زندگی‌ام دیدم

الماسی: دراماتورژی نه، مساله آن هم نیست. اولاً این نمایش اِپیک است واقعگرایانه نیست. کارهای برشت یا اپیک است یا تئاتر سیاسی و آموزشی است. من واقعاً چند تا اجرای تک، من از برشت دو تا اجرا دیدم. یکی استثناء و قاعده را دو سال پیش دیدم در ارغنون فوق‌العاده بود.

سنگیان: وقتی من گفتم این باید در تئاتر شهر اجرا می‌شد. همه به من می‌خندیدند.

الماسی: بی‌نظیر بود، این‌ها برشت را فهمیده بودند. یک نفر هم به نام آقای فرهاد مجدآبادی، نمایش تدبیر سال 1356 به نظرم بهترین اجرای برشتی بود که در زندگی‌ام دیدم. به جز اجراهایی که از برشت در آلمان دیدم.

 سمندریان چطور؟

سمندریان نگرشِ تئاتری برشت داشت تا نگرشِ عقیدتی برشت

الماسی: سمندریان معلم خوبی بوده ولی سمندریان بیشتر با دورنمات همنشین بود و نگرشِ تئاتری برشت داشت تا نگرشِ عقیدتی برشت. سمندریان بیشتر طرف دورنمات است. جهان‌بینی او با دورنمات است. اصلاً حرف برشت این است که شما باید جهان‌بینی داشته باشید بعد بروید روی صحنه وقت مردم را بگیرید، وقتی برشت کار می‌کنید باید مارکسیست باشید، ببخشید شوخی هم نداریم.

 رکن‌الدین خسروی می‌توانست؟

رکن‌الدین خسروی در تاریخ ایران یک استثناء بود

الماسی:  بله، آقای خسروی اصلاً در تاریخ ایران یک استثناء بود.

 با رکن‌الدین خسروی هم کار کردید؟

الماسی: دو بار. گوشه‌نشینان آلتونا را با ایشان کار کردم، فرانس را بازی می‌کردم و خیلی آموختم. آقای جمال امید الان در قید حیات است؛ ولی بهرام ری‌پور و فوائد نور فوت کرده. محمود کلانی در قید حیات است. نمایش ویزا را وقتی کار می‌کردیم ایرج راد بازی می‌کرد، به من پیشنهاد کردند. من گفتم دوست دارم با این بازیگران کار کنم. بعد آقای ری‌پور به من گفت برای این بازیگران یک قطعه نمایشی اضافه می‌کنم، گفتم من با آقای خسروی دو سال پیش گوشه‌نشینان آلتونا و فرانس را کار کردم اجازه بدهید من از او اجازه بگیرم. آموخته‌ام را از او بیاورم، گفت برو. ما رفتیم و گفتیم و آقای خسروی گفت نه تو باید بیایی تمرین کنی اگر بخواهی نام من را وسط بکشی. گفتم نوکرت هم هستم و هر روز می‌رفتم خانهٔ او. بعد برای من تمرین نوشت گفت اینها را باید خودت بروی تمرین کنی. بعد بیا من می‌بینم. صبح‌ها ساعت 3 تا 5 آن زمان در میدان ونک یک سنگ بزرگی وسط میدان بود. یک سنگ صاف مانند فیلم کوبریک، سنگ سیا می‌افتد جلوی میمون‌ها ـ من جلوی آن سنگ می‌ایستادم شروع می‌کردم مونولوگ‌های فرانس را می‌گفتم. یک ماشینِ فَکسنی هم داشتم. آن زمان خیلی خلوت بود. یک روز صبح من را گرفتند گفتند این آدم دیوانه است؟! چه دارد می‌گوید؟ من را بردند کمیته من زنگ زدم به فوائد نور و آقای فوائد هم به آقای ری‌پور زنگ زد و آقای جمال امید هم فکر کنم آمد، آقای فوائد نور و آقای ری‌پور آمدند کمیته گفتند این نمایش ماست و آن دوست ما که در کمیته سعدآباد بود الان تهیه‌کننده است. البته تهیه‌کننده سینما و تلویزیون ماست. [می‌خندد]

 شما چرا برشت کار نمی‌کنید؟

الماسی: عقیدهٔ من مانند عقیدهٔ برشت نیست؛ ولی برشت فوق‌العاده است. دوست دارم برشت را کسی کار کند و من برای او بازی کنم.

شما اجرای دژاکام را دیدید؟

مستعدترین، خوشفکرترین و جدی‌ترین شاگردم امیر دژاکام بود

الماسی: نه ولی امیر دانشجوی خودم بود در دانشسرای هنر تهران. خانم معتمدآریا بود، امیر دژاکام بود، آقای ابوالفضل پورعرب بود. آن‌ها می‌توانند بگویند ما آن زمان چگونه فکر می‌کردیم و مستعدترین، خوشفکرترین و جدی‌ترین هم آقای امیر دژاکام بود. انصافاً من افتخار می‌کنم روزگاری با هم همکاری کردیم؛ چون من دوست بچه‌ها بودم و واقعاً هم بچه‌ها من را دوست داشتند. همیشه سعی می‌کردم هر چیزی را که بلد هستم بگویم.

 فوت آخر را به آنها یاد می‌دادید؟

عشق تا عقل آن را تأیید نکند عشق نیست، خودخواهی است

الماسی: فوت آخری وجود ندارد .دل و عقل است، فوت آخر یک گردشِ جاودانه است بین عقل و قلب، بین عقل و دل؛ حتی من می‌گویم عاشقی محملِ عقلانی دارد. با اینکه پایه استدلالیون چوبین است؛ ولی عشق تا عقل آن را تأیید نکند عشق نیست، خودخواهی است.

 الان در حال تمرین کردن تئاتر هستید؟

سنگیان: نه تا زمانی که سالن مشخص نشود.

 روی قرمز می‌خواهید متمرکز شوید یا متن دیگری مدنظر شماست؟

الماسی: نه سه متن پیشنهاد شده، یک متن ایشان به من داده، یک متن ارمنی است به نظر من ظرفیتِ نمایشی خیلی خوبی دارد. نویسنده آن آقای ساموئل گوسیان، ترجمه آن آقای آندریاک خاچمویان که از مترجمین ارمنی هستند.

شما ترجمه جدید قرمز را می‌خواهید کار کنید ترجمه آقای بارسقیان را؟

الماسی: من الان بیشتر روی سونات اشباح کار می‌کنم که خیلی شبیه حال ماست.اگر بشود می‌خواهم از تصویر هولوگرام برای اشباح استفاده کنم. البته این کار من شاید اشتباه باشد، چون استریندبرگ آگاه است، صحبت سر مرگ است. در سونات اشباح مدام راجع به مرگ است، یعنی مرگ به عنوان نسخهٔ آخر ارائه می‌شود و این پریشانی که در زندگی امروز ما هم وجود دارد، یادمان می‌رود چیزی به نام مرگ وجود دارد. خودش می‌گوید ما حضورِ واقعیت و خیال را کنار همدیگر و درهم‌تنیده می‌خواهیم ببینیم. من می‌خواهم دو کار بکنم. یک اگر بشود ای‌نقدر تصاویر هولوگرام واقعی باشد فقط برای اینکه آدم‌ها از داخل همدیگر بگذرند. اگر نه با میزانسن می‌شود این کار را کرد که تماشاچی حداقل این‌گونه ببیند؛ حتی اگر هولوگرام هم نباشد با دوربین هم می‌شود این کار را کرد. می‌شود با طراحیِ صحنه‌ای چند ضلعی خیلی کارها می‌شود. با خودم فکر می‌کنم اورجینال بودن این نمایش هم یک وجه خوب آن است که خود استریند‌برگ هم این را دیده بود و می‌دانست که این واقعیت و خیال چگونه این روح را بیاورد. نه با آن شکل‌های تثبیت‌شده مانند مهر هفتم برگمان و کلاه بگذارید، سیاه و سفید بکنید، کفن بپوشانید. نه روح یا شبح با ماهیتش. نمی‌خواهم بروم سراغ کیچ؛ ولی می‌گویم یک شخصیتی دارد که ماهیتش زرق و برقی است می‌شود جذابیت داشت. در همان فضای تاریک و سایه و اکسپرسیونیستی. نمی‌دانم چرا مدام چتر راجع به این نمایش در ذهنم است! می‌شود کارهای رنگیِ خوبی کرد چون ترکیبِ سیاهی و سرخ، ترکی سیاهی و زرد و سبز و آبی خیلی خوب است. این رنگ‌ها می‌توانند در صحنهٔ مشکلی کارهایی بکنند. من یک مقدار از حدیقه‌الحقیقه سنایی می‌خواهم استفاده کنم.

گفتید آخرین سالی که جدی تئاتر کردید سال 65 بود؟

الماسی: از سال 65 به بعد خیلی تئاتر اجرا کردم، با آقای پویان نمایش ژان گاردیل بورگمن سال 87 کار کردم.

 در این 20 سال گذشته چند کار داشتید؟

الماسی: شاید 10 تا.

کم است.

الماسی:من اعتقاد ندارم، آقای رکن الدین خسروی در عمرش چند کار کرد؟ چند سال عمر کرد؟ اگر شما مسال های داشته باشید هر اجرایی یک چیزی به شما اضافه می‌کند. برای غُر، خود آن غُر دو سه سال طول می‌کشد، تئاتر و هنر باید یک غرضی داشته باشد، یک مرضی داشته باشد، الان خیلی دورانِ سختی را به لحاظ اقتصادی دارم می‌گذراندم، درآمدم صفر است اما هرگز حاضر نیستم که موقعیت فرهنگی ام را با پول قاطی کنم. یعنی به خاطر پول نمی‌روم تئاتر کار کنم.

 بعد از کارآگاه بازی نکردید؟

از آقای عیاری خواهم خواست حتی اگر یک پلان در کاناپه است آن را حذف کند

الماسی: نه اصلاً کاناپه را هم بازی نکردم. از آقای عیاری خواهم خواست حتی اگر یک پلان است آن را حذف کند.

شما را دعوت نکرده؟

الماسی: دعوت هم بکند من نمی‌روم.

 یعنی با او قهر هستید؟

تصورم از دوستی‌ام با آقای عیاری چیز دیگری بود

الماسی: نه از نوع فیلمسازی او خوشم نمی‌آید. اصلاً یک چیزِ دیگری دوست .دارم اول انسانیت، راستی و پاکی را دوست دارم بعد بقیه چیزها، اول صداقت. کیانوش آدمِ خوب و محترمی است ولی رویاهای من چیز دیگری است. یعنی تصورم از دوستی‌ام با آقای عیاری چیز دیگری بود. خیلی کارهای دیگری به من پیشنهاد شده چرا نرفتم؟ الان آقای مجاهد که فیلمساز و آدمِ خوبی است یک فیلم جدیدِ کمدی دارد، یک‌بار من با آقای پرویز شیخ‌طادی فیلم دایناسورها را تجربه کردم یک‌بار هم اول انقلاب نمایش افسانه ماشاءالله‌خان را تجربه کردم.

 با تهمینه میلانی هم کمدی دارید؟

الماسی:خیلی دیگه چه خبر؟ کمدی دیگه چه خبر خیلی متفاوت است با کمدی پرویز شیخ‌طادی، من اینجا لهجه دارم، آدم‌ها آنجا کاریکاتورند.

 دایناسورها را دوست داشتید؟

الماسی: نه.

 چرا تا الان اکران نشد؟

ما با قضاوت‌های از پیش تعیین‌شده فیلم می‌بینیم

الماسی: این فیلم خیلی سیاسی است و شعار سیاسی است.کاریکاتور است، فیلمنامه خوب است. ظرفیتِ سینمای ما آن نیست. چرا کارِ آقای حاتمی‌کیا را می‌گویند مخرب است؟ من خیلی ناراحت شدم، می‌تواند کارِ جدی آقای حاتمی‌کیا خنده‌دار باشد. سینمای ما این ظرفیت را ندارد. ما با قضاوت‌های از پیش تعیین‌شده فیلم می‌بینیم. بیننده‌های حرف‌های ما که براساس زاویه‌دیده‌ایی که برخی از منتقدین روزنامه‌های زرد می‌گویند می‌روند فیلم می‌بینن.د اصلاً قبل از اینکه فیلم را ببیند با گارد می‌رود که این فیلم را زمین بزند و ایراد بگیرد! فیلم آقای حاتمی‌کیا یک فیلمِ اکشن است.

 شما فیلم را دوست داشتید؟

دوست دارم حاتمی کیا را در ظرفیتِ فکری فرهنگی ببینم، در سینمایِ عمیقِ دیگری ببینم

الماسی: اصلاً مسالهٔ دوست داشتن نیست من ساختارِ فیلم را می‌گویم مانند Die Hard2 است، غیر از این است؟ یک فیلمی است که زمینه های تبلیغِ سیاسی را هم در خودش دارد. Die Hard 2 هم همین است. زمینه تبلیغ را دارد، مبارزه با تروریسم است و مبارزه با فلان است، سینمای حادثهٔ آمریکایی است. من شاید دوست ندارم حاتمی‌کیا را در این نوع سینما ببینم، دوست دارم حاتمی‌کیا را در ظرفیتِ فکری فرهنگی ببینم، در سینمایِ عمیقِ دیگری ببینم؛ ولی او هوشمند است یا سازمان سینمایی اوج می‌گوید الان تماشاچی ما، ما تماشاچی را به پایتخت عادت دادیم. حتی اگر برویم داعش با پایتخت سراغ داعش می‌رویم.

من ویسکونتی می‌بینیم تنم می‌لرزد

آمریکایی‌ها این کار را نمی‌کنند. آمریکایی‌ها اگر بخواهد برود سراغ داعش طور دیگری می‌رود سراغ داعش، اروپایی‌ها و فرانسوی‌ها طور دیگری می‌روند، چرا سینمای ایتالیا کمرنگ شده است؟ چرا سینمایی که بینانگذارِ 3 مکتب اصلی در دنیاست، یک‌دفعه از بین رفت؟ چون مواجههٔ آن با این دنیا خیلی جدی بود، شما وقتی به سینمای ایتالیا نگاه می‌کنید کلاً با شعور انسانی طرف هستید، سینمای ویسکونتی سینمای شوخی است؟ نه، من ویسکونتی می‌بینیم تنم می‌لرزد، یوزپلنگ آن را می‌بینیم تنم می‌لرزد تحلیلی که از طبقات اجتماعی در یوزپلنگ وجود دارد هنوز من در هیچ فیلمی ندیدم، یا روسلینی. برق از شما می‌پرد ولی سینمای ایتالیا را می‌زنند و می‌خوابانند برای اینکه سینمای هالیوود بالا بیاید، مثلاً در هالیوود نولان مگر کم کسی است؟ من الان در سینمای نو، به سینمای نولان خیلی بها می‌دهم برای اینکه از قهرمان‌بازی بی‌خودی فاصله می‌گیرد. یک‌دفعه در فیلم آخرش، دانکرک چه چیزی را دارد نمایش می‌دهد؟ به جز توحش و زشتی حاکم در جنگ چه چیزی وجود دارد؟

حرف برشت است  وای به حالِ ملتی که احتیاج به قهرمان داشته باشد

مگر قهرمان دارد؟ همه قهرمان هستند، حرف برشت وای به حالِ ملتی که احتیاج به قهرمان داشته باشد، همه قهرمان هستند، همه بازنده هستند، بشریت بازنده است یا مگر آقای اِسکات کم کسی است؟ بگذریم از شکلِ پریمیتوِ تحلیلیِ سفینه ولی حرف آغاز فیلم از ابرانسان‌های پیشین حرفی است که حرف مطالعاتیِ روز دانشگاه‌های دنیاست. اصلاً شوخی نیست و یافته‌های آن غارِ فرانسوی جدی است و ماجرا جدی است و خیلی از فیلم‌هایی که در آمریکا ساخته می‌شود. اصلاً در آمریکا نمایش داده نمی‌شود. فقط برای ما می‌سازند. ما حقِ نداریم به آن ساحتِ عالی هالیوود نزدیک شویم. چرا الان فیلم آقای فرهادی دیگر در کن مطرح نیست؟ مگر او همان فرهادی نیست، چه اتفاقی برای او افتاده است؟

 فروش خوبی داشته.

چرا الان فیلم آقای فرهادی دیگر در کن مطرح نیست؟ مگر او همان فرهادی نیست، چه اتفاقی برای او افتاده است؟

الماسی: ما راجع به فروش صحبت نمی‌کنیم راجع به مغز فیلم و مفهوم فیلم داریم صحبت می‌کنیم. فرهادی شاید آگاهانه آمده سمت فروش؛ اما پیش از این که حداقل من کن و اینها را قبول ندارم. من اصلاً جایزهٔ فیلمنامه را در جشنواره نمی‌فهمم. من نمی‌فهمم از روی فیلم چگونه به فیلمنامه جایزه می‌دهند؟ به ایدهٔ فیلم جایزه می‌دهند نه به فیلمنامه من برای کن نامه نوشتم که این غلط است شما میگویید جایزهٔ فیلمنامه، خیلی از صحنهها در فیلم وجود دارد ولی در فیلمنامه وجود ندارد یا خیلی از صحنهها در فیلمنامه است و در فیلم نیست، فیلم یعنی کارگردانی، موسیقی و بازی شما چطور فیلمنامه را اینجا انتخاب می‌کنید؟

 جواب ندادند؟

الماسی:نه چون جوابی ندارد در فجر هم همین است.

 شما اعتراض کردید؟

الماسی:بله من 10، 15 دوره داور بودم همیشه می‌گفتم من در فیلمنامه دخالت نمی‌کنم .برای من استدلالی نمی‌آوردند، مشخص است. ما همدیگر را می‌شناسیم. ما ایرانی‌ها حداقل همدیگر را می‌شناسیم؛ ولی من در سینمای بین‌الملل مساله داشتم، یک‌بار در بخش ادیان بودم، گفتم بنویسید ما به مفهوم فیلم جایزه می‌دهیم نه به ایده، ما به اندیشهٔ نو جایزه می‌دهیم. کارگردان ممکن است صبح اگر سینمای آمریکا نباشد، اگر سینمای ایران باشد بیاید با بازیگرش دعوایش شود یا قهر کنند نقش را عوض کند یا نقش را حذف کنند مگر تا حالا اتفاق نیفتاده است؟

سنگیان: به خاطر مسائل کوچک چرا شما نیامدید به فلانی که دوست صمیمی من است، دستش را ببوسید یعنی راحت طرف را حذف کردند.

یک فیلمنامه می‌نویسند یک‌دفعه 50 دقیقه از فیلم را حذف می‌کنند؟! بعد چگونه می‌خواهند به آن جایزه فیلمنامه بدهند؟

الماسی: فیلمنامه یعنی چه؟ در تئاتر نمی‌شود اینگونه کار کرد. تئاتر یعنی متن و بازیگر و وقتی شروع شد یعنی بازیگر، یعنی بازیگر است که در صحنه همه کاره است بقیه کنار می‌روند، یعنی چه یک فیلمنامه می‌نویسند یک‌دفعه 50 دقیقه از فیلم را حذف می‌کنند؟! بعد چگونه می‌خواهند به آن جایزه فیلمنامه بدهند؟ حتی اگر بیضایی باشد نمی‌شود فهمید این فیلمنامه چیست.

 بیضایی اینگونه نیست، چون سکانس‌ها در فیلمنامه او قطاری می‌آید.

الماسی:  معلوم است که نیست و بعد به هم تنیده است یعنی اگر یک پلان را از فیلم بیضایی کم کنید مشخص است؛ ولی خیلی از فیلم‌ها را نمی‌شود. خیلی از فیلم‌ها در تدوین ساخته می‌شود و نه در سناریو و نه در زمان کارگردانی، مگر امیر نادری راجع به فیلم آب، باد، خاکش این را نگفت که من در تدوین این را ساختم.

 دو متن دادید فارابی، قرار است فیلم بسازید؟

الماسی: من یک متن دادم به فارابی که کارِ کودک است، کار نوجوان است به نام «اندی و قلقلی» متن خودم است.

 چه گفتند؟

الماسی: قرار است دوشنبه جوابش را می‌دهند، سیگنال مثبت دیدم.

 با آقای تابش صحبت کردید؟

الماسی: با شورا و ایل‌بیگی، من آقای تابش را ندیدم ولی ایشان یک تهیه‌کننده دارند، او به من سیگنال‌های مثبت داده است، فیلمنامه فیلمنامهٔ بسیار خاصی است، در ارتباط با بازیگری است، در ارتباط با زلزله کرمانشاه است و در ارتباط با هنر نمایش است. منتها آنچه که در ارتباط با فیلمنامه به فارابی دادم واقعیتش این است که نمی‌توانستم در این ظرف زمانی همه چیز را بگویم. اولاً نرفتم یکبار باید بروم. ممکن است 10 تا 20 درصد این فیلمنامه کامل‌تر شود. شاید عوض شود. من با اعتماد کامل به فارابی دادم. بعد فیلم یک صحنه‌هایی دارد. من کار را اینگونه دوست دارم. مانند کار کوروساوا فقط فودگراند مهم نیست بک‌گراند خیلی مهم است. این فیلمنامه یک طوری شبیه تئاتر اپیکِ آقای برشت است یعنی گزارش است، یک روایت است، حماسی نیست؛ اما یک جاهایی از آن حماسه است. فیلم نمی‌گویم کمدی است اما مفرح است. کمدی به مفهوم پایان خوش ولی فیلم مفرحی است و برای نوجوانان یک جذابیتی دارد ولی در حین خندیدن باید گریه کند و در حین گریه کردن می‌خندد.

 پیش‌تولید را چه زمانی شروع می‌کنید؟

الماسی:یک پیش‌تولیدِ جدیِ یک ماهه می‌خواهد و همزمان 10 روز باید بروم، چون فصل هم می‌گذرد.

 تابستان برنامه‌ریزی کردید؟

الماسی: اوایل بهار و تابستان، من عرق را روی صورت بازیگر خیلی دوست دارم، همهٔ مردم ما یادشان است زلزلهٔ کرمانشاه در چه فصلی بوده؛ اما در این فیلم یک تمهیدی دیده شده است که ما از آن تصاویری که راجع به زلزله گرفته شده می‌توانیم استفاده کنیم ما بعد از زلزله می‌رویم آنجا درواقع بعد از زلزله کرمانشاه، زلزله رودبار و بوئین‌زهرا می‌رویم، بعد از بوئین‌زهرا یک گسلِ ویژه است مساله بوئین‌زهرا، رودبار تا کرمانشاه.

 بازیگران را انتخاب کردید؟

در سال‌هایی که خانه بودم چند تا متن کار کردم

الماسی: تقریباً یک بازیگر خارجی داریم که از یک کشور خارجی می‌آید و با او باید حتماً هماهنگ شویم منتها اینها همه منوط به تصویب است، من با 3، 4 نفر صحبت کردم. چند نفر سرمایه‌گذارِ علاقه‌مند صحبت کردم، در فیلم تبلیغِ هوشمندی و هویتِ ایرانی موج می‌زند. یعنی ما ایرانی‌ها عشق‌بازیم و این در فیلم موج می‌زند و سعی خواهد شد کمتر به دیالوگ متکی شویم. مدام به ذهنم می‌آید. دیالوگ‌ها می‌رود در بک‌گراند و تصاویر جلو می‌آید. تصاویری که همان مفهومِ دیالوگ‌هاست و همان حرکات است و ان‌شاءالله خداوند بخواهد و بتوانیم این کار را انجام بدهیم. در سال‌هایی که خانه بودم چند تا متن کار کردم. هم برای صحنه و هم برای فیلم ببینم کدام می‌شود و یکی یکی جلو می‌روم.

 مشکلات حل شد؟

الماسی: نه بالا کشیدند. با اینکه سه حکم به نفع ما دادند؛ ولی در مرحلهٔ حکم و پارتی‌بازی آن قاضی رفت، چیزهایی که عقل خنده‌اش می‌گیرد! فکر می‌کنم تصورِ آن قاضی از ما آدم‌ها خیلی سطحی است و فکر می‌کند ما احمقیم، عقب‌مانده‌ایم نه داد را با طرف داد می‌شناسیم، نه بیداد را می‌شناسیم، نه دینمان را می‌شناسیم، نه ادعاهای دین را می‌شناسیم جالب است که یک لوح تقدیر و یک تشکر و یک نشانی از طرف دانشگاه مفید برای یک مقالهای دربارهٔ عدالت علوی به من دادند گفتم باید این را به آن مسئولِ محترمِ ستاد اجرایی یا دادگاه انقلاب بدهم و بگویم این آدمی که دارید این حرف‌ها را به او می‌گویید برای من که نیست برای همسرم است، ما با این مفاهیم زندگی کردیم.

 چرا نشانش ندادید؟

در ایران ما هیچ وقت فئودالیسم را پشت سر نگذاشتیم اصلاً نمی‌دانستیم فئودالیسم یعنی چه؟

الماسی: هیچ کس نمی‌گوید این اشرافیت که از طرف مدیران مختلف ممکلت اینقدر علیه آن گفته می‌شود یعنی چه؟ اصلاً اینطوری نیست، اشرافیت یعنی اصالت، یعنی عقبه یعنی شما شجره داشته باشید. شرفِ خانوادگی داشته باشید. این می‌شود اشرافیت.در آن تجمل‌گرایی اتفاقاً غربزدگی است، اتفاقاً در آن بیهودگی است، خودباختگی و نوکیسه‌گی است ما باید با آن مظاهر مبارزه کنیم، می‌گوییم با اشرافیت مبارزه کنیم! اتفاقاً اشرافی‌ترین طبقات ما روحانیت بودند امام خمینی، قاعده‌ای که برای نماز داشتند شانه کردن ریش و ابرو و مو و معطر کردن و آن چیزهایی که داشتند، اصالت نبود؟ این عقبهٔ اصالت نیست؟ نوع غذا خوردن عقبهٔ اصالت نیست؟ این آداب‌هاست که اشرافیت را می‌سازد و بایستی با این همنشین شویم و الان یک طبقهٔ جدیدی به دروغ می‌خواهند خودشان را به نام اینها بگذارند که فردا از همین لفظی که من گفتم سوءاستفاده کنن.د آقا من تا الان اشتباه می‌کردیم اشرافیت چیزِ بدی نیست، نمی‌گویند ما با مظاهرِ تجمل‌گرایی، مصرف‌زدگی می‌خواستیم مبارزه کنیم، اشرافیت نیست، معنی اشرافیت چیزِ دیگری است، اشراف طبقاتِ اجتماعی بودند، در ایران ما هیچ وقت فئودالیسم را پشت سر نگذاشتیم اصلاً نمی‌دانستیم فئودالیسم یعنی چه؟ ما شاه کوچک داشتیم خان شاه بود، در ایران فئودالیسم نیست، در ایران دوران مارکسیسم را نگذراندیم، به دنیای صنعتی وارد نشدیم که بخواهیم بگویند مارکسیست، مثلاً طبقهٔ اوجاینس نمی‌دانیم یعنی چه؟ شما حالا به هر زبانی بگویید، نمی‌تواند بفهمد اوجاینس یعنی چه؟ بورژوا نمی‌دانیم یعنی چه؟ بعد ما دم از مارکسیسم می‌زنیم، می‌گوید من مارکسیسم هستم! شما در انگلیس می‌توانید مارکسیست شوید، چرا مائو در چین از لمینیسم دوری می‌گزیند؟ چون آنجا هم همین بود صنعتی نشده بود، کشاورزی بود بنابراین مائوئیسم تمام فرمولهای صنعتی را به سمت کشاورزی می‌آورد بعد از جنگ تریاک.

الان وظیفهٔ فرهنگ در این مملکت بازنگری واژگان و لغاتی است که در مطبوعات، در حوزهٔ فرهنگ و مراوداتِ اجتماعی مردم به کار گرفته می‌شود این واژگان به اشتباه مبادله می‌شود، مفاهیم متضاد دارد اینجاست که کارکرد پیدا نمی‌کند، اینجاست که نمی‌تواند به عنوان ابزار شناخت یا ابزار تفکیک یا ابزارِ انجام عملی مورد استفادهٔ مدیریت اجتماعی واقع شود، کارِ فرهنگ این است که ابتدا شفافسازی بکند، بسترسازی بکند این از هنر گرفته شده است. در همین جامعه یکدفعه شما می‌روید در یک سالن تئاتر می‌بینید یک نمایشنامه‌ای شبیه پوچی، یک میز از اینجا تا آنجا پهن کردند روی آن ماکارانی ریختند و می‌خورند، برای این جماعت می‌خواهید چه بگویید؟ مطالعه آماری کردند دیدند ما 60 هزار نفر بینندهٔ دانشجو داریم این‌ها سالن‌های تئاتر و سینمای ما را پر می‌کنند و همین‌ها هستند.

آن نمایش به واسطهٔ خندوانه و همسر آقای رامبد جوان فروش خوبی کرد.

الماسی:  من هرگز این فرمول را نمی‌فهمم که فروش بتواند همه چیز را بهم بزند.

سنگیان: یک دانشجویی آمد گفت از پایا‌ن‌نامهٔ من دزدی شده است بابت آن کار و با خبرگزاری مهر هم صحبت کردند.

این کارها اگر زمان شاه بد بود ما چرا انقلاب کردیم؟

الماسی: این کارها اگر زمان شاه بد بود ما چرا انقلاب کردیم؟ اگر بد است زمان شاه هم کارها می‌شد، اُپرا مگر بود؟ مگر نوگرایانی که در کارگاه نمایش بودند چه می‌کردند؟

دقیقاً کسانی نمایش موزیکال به شکل قبل از انقلاب احیاء می‌کنند که خودشان از لحاظ عقیدتی کسانی بودند که با این قضیه مخالفت می‌کردند، آموزش‌های تئاتر قبل از انقلاب بیشتر مبتنی بر موزیکال و اپرا بود، موسیقی یاد می‌گرفتند، شمشیربازی یاد می‌گرفتند، استاد سوارکاری داشتند ولی تمام اینها الان حذف شده است.

سال 63 در دانشگاه تهران محسن مخملباف و  مجید مجیدی با کاتر و تیغِ موکت‌بُری بنده را زدند

الماسی: سال 63 در انقلاب فرهنگی تندروترین بچه‌های مذهبی سرکار بودند، من بیکار بودم رفته بودم دانشگاه تهران؛ چون نمی‌دانستم از کجا باید فوق‌لیسانسم را بگیرم، از همه جا بی‌خبر بودم، شهرستان بودم و کار می‌کردم. آمدم تهران دیدم دانشگاه شلوغ شده، آقای محسن مخملباف، آقای مجید مجیدی، آقای حسین فرخی کسانی که با هم بودند، این‌ها با کاتر و تیغِ موکت‌بُری بنده را زدند.

 چرا؟

فیلم من رنج و سرمستی توقیف می‌شود به خاطر همین تهمت‌های سیاسی

الماسی: نمی‌دانم. من اصلاً قاطی هیچ گروهی نبودم من داشتم راهم را می‌رفتم خونی و مالی برگشتم خانه، فاتحهٔ دانشگاه را خواندم و دیگر هم دنبال آن نرفتم رها کردم. بعد نگاه می‌کنم می‌بینم شما که دارید آن را راه می‌روید! من مصاحبه زمان شاه برای شما می‌آورم که با این کارها و افعال مخالف بودم، من می‌گفتم تماشاچی ایرانی نمی‌فهمد شما چه می‌گویید. اصلاً شما درست کار می‌کنید. همین نمایشی که شما می‌گویید پرفروش بوده اصلاً عالی ولی می‌توانیم از تماشاچی بپرسیم شما از این نمایش چه گرفتید؟ چه گرفتید؟ نمایش راجع به چه چیزی بود؟ بعد فیلم من رنج و سرمستی توقیف می‌شود به خاطر همین تهمت‌های سیاسی، فیلمم را با بقیه فیلم‌ها مقایسه می‌کنم می‌گویم خدایا همه چیز اینکه خوب است، عواملش که خوب هستند، تدوینش کیانوش عیاری است، فیلمبردارش داریوش عیاری است، موسیقی آن فریدون شهبازیان است، صدابردار آن آقای اردلان است، بازیگرانش بازیگرانِ خوبی هستند. کارگردانی آن به گفته آقای کیانوش عیاری که 10 جایزه کارگردانی به آن می‌دهند، می‌گوید فوق‌العاده است و تنها حُسن این فیلم کارگردانی آن است، برای چه توقیف می‌شود؟!

فیلمم را جشنواره مقاومت نشان دادند، چه کسی آن را توقیف کرده است؟ بچه‌های مقاومت!

این فیلم چه چیزی دارد؟ سال 71 توقیف شد، جشنواره فجر نشان دادند، جشنواره مقاومت نشان دادند، چه کسی آن را توقیف کرده است؟ بچه‌های مقاومت! این برای من خیلی جالب است، آن زمان آقای خزایی بود و گروه قبلی بود، در هیات انتخاب پرویز شیخ‌طادی بود، چون من به او گفتم پرویز جان نمی‌خواهم این را بنویسی، من گفتم پرویز جان تو داری علیه صهیونیست کار می‌کنی خیلی عالی است، سرِ شکارچی شنبه، من رفتم 20 روز کار کردم و بعد رها کردم. گفتم پرویز جان عالی است؛ ولی تو داری همان کاری را که نقد می‌کنی انجام می‌دهی، تو داری می‌گویی صهیونیست می‌کشد بعد خودت داری در فیلم می‌کشی! ما که یادمان است برای باشو غریبه کوچک چه اتفاقی افتاد، من دوباره رفتم اهواز، معتاد شد، فلان شد، الان سیگارفروشی دارد، او یک زندگی عادی داشت او را سه ماه آوردید در یک فیلم بازی کرد در چند ماه همه به او رسیدند، غذای مخصوص و چلوکباب مخصوص به او دادید و زندگی عادی او را بهم ریختید بعد یک‌دفعه او را در هوا رها کردید نگفتید برای این انسان چه اتفاقی می‌افتد؟ شما آمدید یک اسلحه به او دادید از او بزرگتر است و با فشنگِ واقعی به او می‌گویید شلیک کند، و یادتان می‌رود این برای او دلچسب است و خوشش می‌آید و تلویزیون هم مدام دارد فیلم آمریکایی با اسلحه نشان می‌دهد.

 جواب شما را چه داد؟

الماسی: نه!  فیلم یول، ایلماز گونی چند زندانی با هم آزاد می‌شوند. همه می‌روند استانبول. یکی از آنها وارد استانبول می‌شود می‌رود فاحشه‌خانه، تا اینکه راهش را کج می‌کند به سمت فاحشه‌خانه از فیلم حذف می‌شود. یعنی سرنوشت همهٔ آن‌ها را همزمان دنبال می‌کند او یکی را نه، این یعنی فیلمسازِ سالم است. من می‌گویم بایستی هنرمند دغدغه داشته باشد، مساله داشته باشد.

 آن فیلم را در زندان ساخت.

من عاشق هماوردی با سانسورچی هستم

الماسی:  بله شریف ساخت، پشت کاغذ سیگار می‌کشید میزانسن می‌کشید به آن‌ها می‌داد، در ایران هم نوشین همین کار را می‌کرد با خانم لورتا، بادبزن خانم ویندرمیل را می‌کشید میزانسن می‌کشید. چرا می‌گویم باید دغدغه داشته باشید؟ چون باید مسالهٔ شما باشد. وقتی مسالهٔ شما بود هر کاری بکنید مانند ماهی قزل‌آلا. اصلاً من عاشق هماوردی با سانسورچی هستم، من میگویم هر حکومتی باید داشته باشد اما من هم باید آزاد باشم و با آن هماوردی بکنم من به سانسورچی بفهمانم تو اشتباه می‌کنی. اینجا به نفع است و من دارم این کار را می‌کنم.

 اصلاً سانسورچی باهوش باشد خوب است است اما باهوش نیستند.

الماسی:  نیستند، فیلم پایتخت را می‌سازند سریال پایتخت را آگاهانه به اوج می‌دهد که پایانِ باسن‌هایِ فلان را یعنی داعش را به آن اضافه می‌کنند؛ ولی اصلش فیلم تبلیغِ گردشگری در ترکیه را می‌کند، ما چرا این را نمی‌بینیم؟ چرا سانسورهای تلویزیون این را نمی‌بینند؛ اما یک تار مو را می‌بینند؟ تعریف ندارد، مدیر تلویزیون تا پایین تعریف ندارد نمی‌داند سانسورچی یعنی چه؟

===================

مصاحبه‌ای از احسان زیورعالم

===================

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران