نگاهی به نمایش «عکس خانوادگی»؛ همه عکسها خوب نیستند
تمام آثار یک هنرمند مشهور خوب نیستند. شاید لازم باشد برخی از آنان را فقط مطالعه کنیم. شاید نیاز باشد کمی بیرحمانه آنها را فراموش کنیم. «عکس خانوادگی» بیگمان اثر ماندگار استادمحمد فقید نیست.
باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم
آیا تمام نوشتههای یک نویسنده مشهور ارزشی برابر دارند؟ آیا یک نمایشنامهنویس در طول دوران حرفهایش، اثر ضعیف نمینویسد؟ آیا استادی یک فرد برابر با مصون بودنش از خطاست؟ آیا نوشتار یک متخصص نمایش میتواند ضعیف ارزیابی شود؟ آیا تمام نوشتههای یک نمایشنامهنویس شهیر قابلیت اجرایی دارد؟ آیا باید تمامی آثار یک نمایشنامهنویس را به صرف شهرتش روی صحنه برد؟ آیا در برابر متون یک شخصیت مشهور میتوان ایستادگی کرد و آن را با جدیت نقد کرد؟
شاید در جایی، خارج از مرزهای ایران این پرسشها عجیب به نظر میرسید؛ چرا که اساساً جهان نمایش، آغازش با نقد بوده و نقد رکنی از حیات طولانی این هنر انسانمحور بوده است. زمانی که به رساله Poetic ارسطو رجوع میکنیم، نگاه نقادانه معلم اول ما را مجذوب خود میکند. او دست به قضاوت میزند و از میان غولهای دراماتیک زمانه خود، دست به انتخاب میزند. او اورپید را نمیپسندد و از سوفوکل دفاع میکند. او یک منتقد صاحب ذائقه است که به واسطه ذوق و ادراک تحسینبرانگیزش، نگاهی متفاوت از نگاه مخاطبان زمانهاش ارائه میدهد. او میگوید چرا اورپید محبوبش نیست؛ شاید برخلاف دیدگاه من و شما که با خواندن اورپید به وجد میآییم.
بررسی ادوار تاریخ دنیای نمایش نشان میدهد که وی خوش همیشگی نبوده است. یک نویسنده یا هنرمند تئاتر به فراخور زمانه، نگاه عمومی و البته قابلیتهای فردیش تحسین یا مورد انتقاد قرار گرفته است. شاید بارها میشنیده که مخاطبانش دوران او را تمام شده میپندارند. روزگار خوش گذشته رنگ نامهربانی به خود میگیرد و گویی تمام آن تحسینهای دیروز، با کابوسی روزانه بدل میشود. این رویداد چندان در ایران تجربه نمیشود و عموماً هنرمندان ایرانی از نعمت این فرایند تدهینی مبرا هستند. هنرمند بودن یک راه برای دوری جستن از انتقادات است. مشروعیت برآمده از جامعه هر حرکتی را استادانه برمیشمرد و هر گام، هر چند معلق، با نگرشی هنری لیکن الصاقی، تعمیم مییابد.
با مرگ و سفر روح از جسم، هنرمند وارد فاز مصونیت میشود. دیگر نمیتوان او را نقد کرد و او بدل به پیکرهای دائمی از جهان خوب گذشته میشود. این مصونیت بدل به موقعیتی میشود که دست منتقد توسط دیگر منتقدان، در نقد آثار هنرمند فقید را میبندد. برای مثال در ایران شما نمیتوانید به راحتی نگرش هنری یا ادبی بسیاری از شخصیتهای در گذشته را مورد نقد قرار دهید. اگر نقد شما لب تیزی داشته باشد، نقد از جانب جامعه تئاتری بیارزش جلوه داده میشود؛ چرا که هنرمند فقید مصونیتی دائمی یافته است. البته این مصونیت درازای عمرش برابر با حضور شخصیتهایی است که لمسی مستقیم از هنرمند فقید داشتهاند. گذر تاریخی گرد فراموشی روی نامها میپاشد و شاید همانند بسیاری از هنرمندان از اذهان پاک شود، هنرمندانی که روزگاری مشهور و خوشنام بودند و تغییر ذائقه هنری و شاید بیاهمیت شدن در نظرگاه مورخین، مغاک فراموشی را برای نام هنرمند گشوده کند.
با چنین مقدمهای به سراغ «عکس خانوادگی» به کارگردانی رضا بهرامی و نوشته محمود استادمحمد میروم. نمایشی که قرار است اشارهای به رویداد قتلهای زنجیرهای مشهد در دهه هفتاد توسط سعید حنایی داشته باشد. سعید حنایی از مرداد 79 تا مرداد 80 به 16 فقره قتل دست میزند که تمامی قربانیان او زنان روسپی مشهد بودند. او در سال 81 اعدام میشود و در سال 83، محمود استادمحمد نمایشنامه «عکس خانوادگی» را برای اجرا در سنگلج مهیا میکند. نمایش به سبب حساسیتهای زمانه اجرا نمیشود، با اینکه داستان نمایش و رویداد روی صحنه کاملاً متفاوت از داستان حنایی است. در واقع نمایش واکنشی به اتفاقات مشهد است.
«عکس خانوادگی» داستان مردی است که برای انتقام پسرش از یک زن روسپی در قامت مشتری وارد منزل او میشود. او شوهر زن را در حالت زندگی نباتی مییابد؛ اما این تصویر نیز باعث نمیشود که انتقامش را نگیرد. وضعیت زمانی تغییر میکند که همدست مرد قاتل عکس خانوادگی در اتاق زن مییابد که نشان از یک گذشته مشترک دارد. پس نمایش در یک وقفه تمام میشود، یک پایان باز از عاقبت زن و انتقامجویان.
نمایش «عکس خانوادگی» اگرچه واکنش طبیعی یک هنرمند به رویداد زمانه خویش است؛ اما واکنشی جذاب نیست. نمایشی است ناقص از رویدادها و البته مربوط به زمانه خویش؛ چرا که در روزگار اکنون داستان حنایی و رفتار سلفیگونهاش در پاکسازی مشهد از زنان روسپی، در سال 97 تکرارناشدنی به نظر میرسد. بافت اجتماعی ایران دستخوش تغییرات بسیار شده و نگرش مردم به آدمها دگرگون شده است. پس نمایش از زمانه خود عقب افتاده است؛ لذا این عقبافتادگی موجب میشود مخاطب به دنبال امر تازهای باشد. این امر تازه توسط متن به مخاطب ارائه نمیشود؛ پس از قرار است اجرا آن را مهیا کند. اجرا در عوض تلاش میکند به متن وفادار باشد و آن را واژه به واژه پیش برد. این وضعیت برای مخاطب پرسشبرانگیز میشود.
برای مثال مرد منتقم از پسرش میگوید و اعلام میکند که قرار است انتقام پسرش را از زن بگیرد. پرسش این است که یک زن روسپی - در نمایش مظلوم و بیخطر به تصویر درآمده است - چه بر سر پسر نادیده آورده که مستحق انتقام شده است. روایت ناقص میماند و ما در موقعیت قضاوت قرار نمیگیریم. هیچ حدس جدی نیز در کار نیست، برای یک بیماری صعبالعلاج جنسی!!؟ اگر چنان بوده چرا زن چنین سرحال و سرزنده به کار خود ادامه میدهد. اما پرسش دوم نیز از دل همین رویداد برمیآید، جایی که مرد منتقم پول و داراییها زن را میدزدد. آیا ما با یک انتقام روبهروییم یا یک دزدی؟ آیا شخص منتقم که چنین نقشهای کشیده است، در میانه نقشه به فکر دزدی میافتد؟ این رویداد تمام انگارهها را برهم میریزد. از یک داستان جنایی با بارقههای اجتماعی به اسلوب نمایشهای ایرانی متوسط نزدیک میشود. این روایت چنان مغشوش میشود که نمایش با یک پایان هندیوار خود را تمام میکند، پایانی که به نظر ناقص میآید.
نقصان در جایی است که ما چیزی درباره همدست مرد منتقم نمیدانیم. حداقل میدانیم زن روسپی خانواده دارد و به خاطر شوهرش مرتکب گناه میشود. میدانیم مرد منتقم پسری داشته که به دلایلی قربانی زن شده است؛ اما شخصیت سوم کیست؟ آیا او پسر زن روسپی است؟ آیا او یکی از اعضای خانواده اوست؟ رابطه آنان خونی است یا سببی؟ اصلاً عکس یافته شده نمایانگر چه چیزی بوده است؟ پاسخ همه مبهم است، جز اینکه با سرنخ عنوان نمایش بگوییم یک عکس خانوادگی. بماند که عکس صرفاً در پایانبندی نمایش به کار میآید. در یک اثر دراماتیک قوی، عکس میبایست نقشی فراتر از یک گرهگشایی انتهایی بازی کند. میتواند ابعاد شخصیتی به هر سه شخصیت نمایش دهد. تعریفگر محیط نمایش میشود؛ ولی هیچ یک رخ نمیدهد.
به ابتدای مطلب بازگردیم. به پرسشها مبنی بر اینکه آیا هر اثر یک استاد قابلیت نمایشی دارد. پاسخ بیگمان خیر است. چنانچه این نکته را درباره اجرای نمایشنامه «در مه بخوان» اکبر رادی و اجرای مسعود طیبی نوشته بودم. اجرایی که با تبلیغات نمایشنامه اجرا نشده اکبر رادی در سنگلج روی صحنه رفت، نشان میداد رادی در آن اثر قدرتمند نیست، پس دلایلی برای اجرا نشدن نمایشنامه وجود داشته است؛ چرا که به صرف نویسنده بودن رادی یک اثر مناسب اجرا نمیشود. او نیز در زندگی هنریش فراز و نشیب داشته است و هر نوشته او مناسبت اجرایی ندارد. این مهم درباره استاد محمد نیز صادق است. او نیز نوشتار ضعیف دارد که میتوان «عکس خانوادگی» را در همان زمره قرار داد.
اجرای رضا بهرامی از متن استاد محمد با وجود بازیگران توانا و تلاش پرستو گلستانی - در مقام تنها بازمانده نمایش 1383 - برای به تصویر کشیدن معصومیت زن در آستانه قربانی شدن، جذاب از آب درنمیآید. دو مخاطب کناریم در چند صحنه میخندند؛ چرا که تصویر و تصوری از وقایع روی صحنه ندارند. نمایش توسط بهرامی به روز رسانی نشده است. خوانشی نو از متن استاد محمد شکل نگرفته است. به چیدمان موجود در نمایش دستدرازی نشده است. حتی واکنش شخصیت مردم منتقم به بهاریه گربههای خیابانی نیز بازتابدهنده دیدگاه فرد نمیشود. ظاهر و هیبت مهران امامبخش حتی تداعیگر یک بخش از جامعه ایرانی نیست. یکه بودن امامبخش در نمایش به خوبی مورد استفاده قرار نمیگیرد که بخش مهمی از آن از فقدان شخصیتپردازی است. این وضعیت درباره گلستانی و نقشش نیز صادق است. شخصیتها گویی از یک دنیا دیگر روی صحنه پرتاب شدهاند تا یک ساعت از یک انتقامگیری مبهم را به تصویر کشند. دست رضا بهرامی بسته و بستهتر میشود و همه چیز تنها معطوف به یک عینک به نشانه قضاوت و چند فریم از عکسهایی میشود که از مخاطبان در زمان انتظار گرفته شده است. عکسهایی که به هیچوجه بار معنایی عکس نهایی نمایش را نمیرسانند.
================
عکس از یاسمن پولادیها
انتهای پیام/