خوزستان| شهید "قانعیفر" تکلیف خود را فهمید و بدون خداحافظی به دفاع مقدس رفت
هنگامی که بحث الگوی تربیتی برای مادران امروز مطرح میشود بیدرنگ مادران شهدا برای همگان تداعی میشوند. مادرانی که با نگاه خود به فرهنگ جهاد و شهادت به واقع اسوه صبر هستند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم ازدزفول، وقتی بحث الگوی تربینی برای مادران امروز مطرح می شود بیدرنگ مادران شهدا برای همگان تداعی میشوند. مادرانی که با نگاه خود به فرهنگ جهاد و شهادت به واقع اسوه صبر هستند. در ادامه سبک و سیره شهدای شهرستان شهیدپرور دزفول میهمان بتول برکتی و زهرا قانعیفر مادر بزرگوار و همچنین خواهر "شهید عبدالکریم قانعیفر" میشویم.
خودش میداند بهانه صبحتمان عبدالکریم است از همان اول میرود سراغ فرزند شهیدش. مادر شهید در خصوص مشی زندگی این شهید اظهار داشت: 5 پسر و 4 دختر خداوند به ما عنایت کرد. عبدالکریم متولد 1345 بود. زندگی فرزندم از کودکی با سختی عجین شده بود. عبدالکریم همچون فرزندان آن نسل که در کوران حوادث و مشکلات دست و پنجه نرم میکردند تا آب دیده و ناب شوند بعد از فوت پدرش مشغول کار در کوره آجرپزی شد. درسش را برای دفاع از آرمانهای انقلاب رها کرد و به جبهه رفت، او از 14 سالگی وارد عرصه دفاع مقدس شد.
مادر شهید در ادامه گریزی به فعالیتهای انقلابی فرزند خود زده و بیان میکند: ارادت بسیاری به امام داشت وی هر کجا که فکر میکرد باید باشد حضور پیدا میکرد و از همان کودکی با مسجد و بسیج آشنا شد.
مادر شهید از قاطعیت این شهید در انجام امورش تعریف کرد: یک روز عبدالکریم به خانه آمد و گفت: «حضور شما در جلسه مدرسه الزامی است» من نمیدانستم اصرار او برای حضور در جلسه مدرسه برای چه بود. زمانی که من به مدرسه او میروم عبدالکریم به خانه میآید شناسنامهاش را پیدا میکند اسم خود را برای اعزام به جبهه مینویسد. من مخالف رفتن حضور هم زمان هر دو برادر «عبدالکریم و دیگر پسرم عبدالرحیم بودم» به او گفتم: عبدالرحیم که میرود کافیست. اما او بدون خداحافظی به جبهه رفت.
خواهر شهید میگوید: عبدالکریم از اینکه تا آن زمان نتوانسته بود رضایت حداکثری مادر را به عنوان عاملی برای کسب توفیقات معنوی خود جلب کند. ناراحت بوده و نامهای به «شهید عنایت پناه» میدهد. متاثر بود و در صبحتهایش نوشته بود: "مادر مرا ببخشید که خداحافطی نکردهام"
روایت پایی که بالاخره به عهدش وفا میکند
خواهر شهید میگوید: پای عبدالکریم میان شنی دو تا از تانکهای خودیگیر میکند صدای او هم که به جایی نمیرسد. بعد عبور تانکها از روی پای او عبدالکریم درون چاهی در همان مکان میافتد تا ساعتها کسی متوجه نمیشود. هنگامی که یکی از رزمندگان از آنجا عبور میکند متوجه صدایی میشود که با نگاه کردن در درون چاه با حال وخیم عبدالکریم روبهرو میشود. او را به اهواز اعزام میکنند زمانی که نمیتوانند برای او کاری کنند او را به تهران منتقل میکنند. خانه برادرم میهمان بودیم تلفن منزلش به صدا درآمد چشمتان روز بد نبیند که چه به روز ما آمد وقتی به ما گفت: «رضایت خانواده برای قطع پا نیاز است» دیگر نفهمیدیم چگونه خودمان را به تهران رساندیم.
عبدالکریم بعد از آن ماجرا پایش را از دست داد و یک پای مصنوعی برای او تهیه کردیم که حالا روی مزارش به یادگار گذاشته شده است. پایی که رفیق روزهای زندگیاش شده بود و برای رسیدن به آرزویش یعنی "شهادت" کم برایش نگذاشت.
خواهر که باشی برای رخت دامادی برادرت هزار نقشه داری اما گاهی وقتها دست تقدیر به گونهای دیگر رقم میخورد خواهر شهید با آهی از دل میگوید: بعد از دوران مجروحیتش با نظر مادر و رضایت خودش تصمیم گرفتیم که او را داماد کنیم. هزینههایی هم برای خرید عروسیاش به من داده بود. لحاف و تشک (در فرهنگ مردم دزفول رسم بود تشک و پتو برای عروسی پسرشان درست کنند) را با چه ذوق و شوقی درست کرده بودم. مقداری هم وسیله مایحتاج زندگی از قبیل: قالی، موکت و غیره و گوسفند قربانی عروسیاش را خریده بود.
نهایت عشق و شیدایی او به شهادت را نشان میدهد که از عمق جانش سرچشمه گرفته است خواهرش در ادامه میگوید: عجیب بود گوسفندی که تهیه کرده بود یک چشم داشت با خود گفتم : خدایا چه حکمتی است خودش یک پا دارد گوسفند قربانی عروسیاش هم یک چشم باید داشته باشد.در حالی که هنوز زخمهای پای او خوب نشده بود. گفت من میخواهم به جبهه بروم به او گفتم: خانواده عروس به ما گفتهاند آماده و منتظر هستند و شما بفرمایید ما چکار کنیم. عبدالکریم گفت: صحبتها را که کردید به فرماندهمان زنگ بزنید من برمیگردم.
شرح شیدایی شهید قانعیفر نشان میدهد حتی پای مصنوعیاش هم مانع هدفش نمیشود. دو سه روز بعد از رفتنش در جریزه مجنون در تاریخ 15 مرداد 1365 براثر اصابت ترکش به یاران شهید پیوست.
خواهر شهید میگوید: از آنجا که رازدار بود ما از جزئیات فعالیتش در جبهه با خبر نبودیم. تاکید و موکد برنماز اول وقت، حسن خلق و صبری که بعد از مجروحیتاش داشت مثال زدنی بود. سکوت و رازداری از برترین سجایای اخلاقی عبدالکریم به شمار میرفت. بعد آن که پایش را از دست داد در گوشهای از مغازه شوهرم جلسات قرآن را بر پا کرد.
مادر شهید از رمز موفقیتاش در تربیت جوانی مانند عبدالکریم میگوید: لقمه حلال پدر و زحمات من برای تربیت فرزندانم رمز موفقیت ما بود.
اینجا دیگر بیقراریهای مادر امان نمیدهد، لبخند مادر بغضی میشود در چشمانش و ادامه میدهد: آرزو دارم او را خواب ببینم تا دلتنگیهایم ذرهای کاهش پیدا کند. هر چه دلتنگی فرزندم همیشه همراه من است و بهخاطر کسالتی که دارم حتی از رفتن سر مزار عبدالکریم محروم شدهام، آرزویم دوباره رفتن سر مزار پسر شهیدم است.
با بهت و ناباوری نگاه میکنم باز هم شرمنده میشوم که باید چه بگویم خواهر شهید میگوید: هزینه درمانم زیاد است. بنیاد شهید حق پرستاری را به ما نمیدهد مگر قانون حق پرستاری تعیین نکرده است؟ پس چرا حق پرستاری را به ما نمیدهند؟
گفتوگو از فاطمه دقاقنژاد
انتهای پیام/ح