سیری در تاریخچه استحاله فرهنگی|وقتی نماد روشنفکری در ایران فیلم «آبگوشتی» ساخت + عکس
نکته بسیار مهم و اساسی که در بازگویی و ترسیم فساد اخلاقی خاندان پهلوی و شبکه وفاداران حکومتی آن معمولا مغفول میماند، تسرّی و اصطلاحا سرریز این فساد از حوزههای شخصی و خصوصی، به بخش عمومی و فرهنگ عام جامعه مسلمان و سنتمدار ایران آن دوران بود.
خبرگزاری تسنیم-سهیل صفاری
این روزها که بسیاری از معیارها تغییر یافته و مع الاسف پذیرندگی بسیاری از تابوهای اخلاقی و محرمات به واسطه سلطهی هجمه فرهنگی غرب بالا رفته و اصولا بسیاری از قبحها ریخته است، شاید وقتی درباره فساد اخلاقی دربار پهلوی و شبکههای وابسته به آن سخن گفته می شود، آن تیزی و برندگی سالهای نخست بعد از پیروزی انقلاب را در گوش نسلهای بعدی نداشته باشد، اما مدعای ما در این مقال این است که حجم، عمق و شدت فساد خاندان پهلوی و شبکه وفاداران آن حتی با معیارهای امروز هم وحشتناک، تکاندهنده و ویرانگر به نظر میرسد.
نکته بسیار مهم و اساسی که در بازگویی و ترسیم فساد اخلاقی خاندان پهلوی و شبکه وفاداران حکومتی آن معمولا مغفول میماند، تسرّی و اصطلاحا سرریز این فساد از حوزههای شخصی و خصوصی، به بخش عمومی و فرهنگ عام جامعه مسلمان و سنتمدار ایران آن دوران بود. به بیان دیگر، ما مدعی هستیم که حکومت پهلوی و کارگزاران آن، با هدایت و حمایت کانونهای جهانوطن و ضددین، به طور سیتمیک، منسجم و هدفمند قصد داشتند اباحهگری جنسی، قبح شکنی از مسایل جنسی و در نهایت آلوده کردن اقشار مختلف جامعه به فساد جنسی را به پیش ببرند.
صرفا برای آنکه شمّههایی از فساداخلاقی خاندان پهلوی را مرور کنیم به مصادیقی اشاره می کنیم تا وارد بحث اصلی، یعنی نهادینه کردن فرهنگ «اباحهگری جنسی» شویم.
«مصطفی مهذب» که در زمان دولت بختیار از وزارت دارایی مسوول حفاظت از کاخهای سلطنتی شده بود، درباره عمق خباثت و پلشتی اخلاقی خانواده شاه، خاطرهای تکان دهنده را در گفتگو با تسنیم فاش کرد:
"زمانی که من معاون وزیر دارایی بودم، «بند جیم» یعنی حفاظت اموال قصرها با بنده بود. ما در ساختمان "فرح" که رفتیم یک سالنی در حدود 150 متر فقط کمد وجود داشت. یک طرف فقط شامپو و کلاههای "فرح" بود، یک طرف مانتو بود، یک طرف لوازم آرایش بود. یک چیز عجیب و غریبی بود. بعد هم رفتیم اتاق "اشرف" و یک وضعیت عجیب و غریبی دیدیم. آنجا یک ویدئوهایی پیدا کردند که محرمانه بود و افشا نکردند. ویدئوهایی از روابط جنسی اشرف با افراد دیگر که در سریال معمای شاه فقط گوشههایی از آن را نشان دادند. مثلاً یکی از ویدئوهایی که من از گفتنش شرم دارم اما برای ثبت در تاریخ میگویم، فیلمی بود که در آن اشرف با حیوان خانگیاش رابطه جنسی برقرار میکند؛ در آن کمد، پُر بود از این چیزها. این فیلم همان ایام به مسئولان مربوطه تحویل داده شد."(1)
«احمدعلی مسعود انصاری»، پسرخاله فرح دیبا و از مسوولان ارشد دربار پهلوی، در مصاحبهای در بهمن سال 96، بر گزارشهای متعدد گذشته درباره روابط نامشروع فرح با دوست صمیمی دوران دانشجویی او در پاریس، یعنی «فریدون جوادی» صحّه گذاشت:
"در حدود چهار سال قبل از انقلاب زمزمههایی از تغییر ماهیت دوستی آقای فریدون جوادی و فرح خانم به گوش من میرسید اما چون قبول اینگونه مسائل برایم غیر قابل تصور بود از آن میگذشتم. در همان زمان مهمان شاه و فرح خانم در جزیره کیش بودم که تیمسار بیگلری رئیس ستاد گاردشاهنشاهی بود و دو نفر از افسران گارد را مامور کرده بود که دائما با فرح خانم باشند... .
احمدعلی مسعودانصاری(نفر دوم از راست) در کنار فرح پهلوی
چند هفته بعد در خانه آقای هویدا (نخست وزیر) مهمان بودیم. از آنجا به کاخ شهناز دختر شاه رفتیم. در آن مهمانی فرح و جوادی را ایستاده در حالتی دیدم که آن حالت برای من قابل قبول نبود و آنجا متوجه تغییر ماهیت دوستی فرح خانم و آقای جوادی که همه نزدیکان در مورد آن صحبت میکردند، شدم. حال بسیار بدی داشتم و آن شب از ناراحتی تا صبح نخوابیدم. بعدازظهر فردای آن شب پیش خانم دیبا (مادر فرح که حق مادری به گردن من داشت) رفتم و به ایشان گفتم که وضع خراب است و ایشان باید جلوی این اشتباه را بگیرد.
شنیدم که کامران دیبا و یحیی دیبا(پسر عموهای فرح) با فرح ملاقات کرده و او را از این رابطه بر حذر داشتند. چند روز بعد باز با فرح خانم در جزیره کیش بودیم که به من گفت حالا جاسوسی ما را میکنی. بعدها متوجه شدم که یکی از سربازان گارد در "خجیر"، فرح و جوادی را در حالت نامناسبی میبیند و این دیده خود را به فرماندهان خود گزارش میکند. فکر نمیکنم این گزارش به شاه ارائه شده باشد."(2)
«داریوش همایون»، معاون حزب رستاخیز و وزیر اطلاعات و جهانگردی در دولت جمشید آموزگار، در یک مستند تاریخ شفاهی پرده از رازی کثیف در زندگی شاه برمیدارد و آن این که حلقهی محارم اسرار و نزدیکان شاه، به مانند خود او از یک بیماری مشترک مردند که محصول مصرف داروهای من درآوردی و عجیبی بود که «کریم ایادی»(یک بهایی که بدون گذراندن مراتب نظامی، به خاطر نقش خود در عیاشی های شخصی شاه به سپهبدی ارتش رسید) تجویز می کرد و یکی از قربانیان، خود کریم ایادی بود.
سپهبد کریم ایادی
ایادی(چپ) در کنار ارتشبد نعمتالله نصیری
دکتر «منوچهر رزمآراء»، آخرین وزیر بهداری دوران پهلوی در کابینه بختیار، در همان مجموعه مصاحبه با حسین دهباشی در مجموعه مستند «به روایت دربار»، دقیقا صحبتهای همایون را تایید میکند و به عنوان وزیر درباری اذعان میکند که ایادی هیچ چیز از پزشکی نمیدانست و ماموریت او در دربار عمدتا تهیه داروی ازدیاد قوای جنسی برای شاه و دیگر اعضای این حلقهی فاسد بود. او از شاه، اسدالله علم، قلی ناصری، حسین دانشور و چند تن دیگر، به عنوان قربانیان این شهوترانی جنونآمیز نام می برد.(3)
و باز مرحوم «احسان نراقی»، مشاور ارشد فرح و شاه، در همان مجموعه مصاحبه، مدعی شد که شاه از آن جا که به هیچ کس در دربار اعتماد نداشت، با «روسپیان» خارجی که توسط دلاله محبت معروفی در پاریس به نام «مادام کلود» برایش فرستاده می شد، درددل می کرد و اسرار خود را به آنها می گفت!
مرحوم احسان نراقی
به هر حال بحث ما در این مجال، پرداختن به فساد بیسابقه و حیرتآور دربار پهلوی نیست که خود یک مثنوی هفتاد من کاغذ است و این مصادیق صرفا به عنوان مشت نمونهی خروار بیان شد تا بگوییم وقتی فساد جنسی این چنین دستگاه حاکمه را درگیر خود کرده بود، اصلا عجیب و دور از ذهن نبود که سرریز این «سکس-محوری» وارد حوزههای دیگر اجتماعی، فرهنگی و هنری شود.
یکی از حوزههایی که به وضوح سرریز این فساد جنسی و تمایل به گسترش و نفوذ برهنهگرایی و پورن را به خوبی بازتاب میداد، سینمای عصر پهلوی بود.
سینمای عصر پهلوی به واسطه این که در دوران تثبیت قدرت مطلقه شاه و مداخله شخصی او در جزییترین امور مملکت، قرار بود یک سینمای خنثی و بی خاصیت به لحاظ دلالتهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی باشد، تا اواخر دهه 40 صرفا جولانگاه لاتها (معروف به «کلاه مخملیها»)، آوازهخوانها، رقاصان (به ویژه رقص عربی به تاسی از سینمای مصر) و روسپیها بود. حقیقت نمادینی که درباره قهرمانهای بلامنازع سینمای فارسی (یا به تعبیر مرحوم دکتر هوشنگ کاووسی «فیلمفارسی») وجود داشت این بود که به این لاتها در سینما «جاهل» میگفتند، یعنی کسی که عملا هیچ تفکر و اندیشهای نداشت و کنشهایش عمدتا برخاسته از رانههایی چون رقابت عشقی بر سر یک رقاصه یا رقابت با جاهل دیگر بر سر کنترل فلان روسپیخانه بود.
شاید اغراق نباشد که تا اواسط دهه 40 شمسی، خطوط داستانی که در سینمای ایران تولید میشد، چند محور بیشتر نداشت: داستان یک «جاهل» که خاطرخواه یک رقاصهی کافه می شد، ولی رقاصه تحت تملک یک جاهل دیگر بود و جاهل «قهرمان» با مقادیری چاقوکشی و زندان و ریختن آب توبه بر سر رقاصه، در نهایت او را به چنگ می آورد و رقبا را از میدان به در می کرد. یا زن زیبای یک جاهل مورد طمع دیگر جاهلان محل قرار میگرفت و آنها برای جاهل قهرمان پاپوش میدوختند تا او به زندان بیافتد و ناموسش را تصاحب کنند و بعد جاهل از زندان بیرون میآمد و از همه انتقام میگرفت. یا یک رقاص یا آوازهخوان موبلوند و خارجی گذارش به زیر بازارچه (لوکیشن بخش عمده ی فیلمهای فارسی) می افتاد و گلوی آقای جاهل(عمدتا با نقشآفرینی مرحوم ناصر ملک مطیعی) پیش او گیر میکرد و باقی فیلم صرف دگردیسی این رقاصه موبلوند به «نشمه»ی مطلوب آقای جاهل و البته زدو وخوردهای جاهل با رقبا بر سر این عروسک فرنگی می شد. و البته صحنههای آوازخوانی کوچه باغی، عرقخوری در کافه و رقص عربی و چشم چرانی جاهلها بخش زیادی از این فیلمهای «ابگوشتی» را تشکیل میداد.
آش این سینما آن قدر شور شده بود که وقتی فیلم «کندو» (ساخته مرحوم فریدون گله) در چهارمین جشنواره بینالمللی فیلم تهران(1354) جایزه بهترین نقش اول مرد را گرفت، فرح پهلوی که برای دادن جایزه روی صحنه می رود، به مرحوم «رضا کرم رضایی» (بازیگر فیلم و برندهی جایزه) درباره محتوای فیلم چیزی با این مضمون می گوید که "شنیدم از همین فیلم جاهلی هاست» و مرحوم کرمرضایی پاسخ می دهد که مگر وزارت فرهنگ و هنر اجازه می دهد که جز درباره کلاهمخملیها فیلمی ساخته شود.(4)
درباره فیلمهای خارجی که در آن سالها اکران می شد باید گفت که اکثریت قریب به اتفاق فیلمهایی که بدون محدودیت توسط واردکنندگان فیلم و دفاتر پخش فیلم خارجی در ایران اکران می شد، از سینمای منحط ایتالیا تامین میشد که به فیلمهای «لاندا بوزانکایی»(برگرفته از نام «لاندو بوتسانکا، هنرپیشه مرد فیلمهای مبتذل و جنسی ایتالیایی) مشهور بود و در بیپروایی جنسی و عریانگرایی هیچ حد و مرزی نداشت. آن اندازه این فیلمها وقیح بود که داد دستاندرکاران سینمای مبتذل فارسی آن دوران را هم درآورد. مثلا در جلسهای که تهیهکنندگان سینمای ایران در سال 55 برای بررسی بحران سینمای ایران (که منجر به تعطیلی تقریبا کامل تولید فیلم در ایران شده بود) تشکیل دادند، «محمدرضا فاضلی» (بازیگر و کارگردان فیلمفارسی و از کارگزاران ابتذال سینمای جاهلی در ایران» به اکران یک فیلم وقیحانهی ایتالیایی به اسم «کلفت خوشگله» معترض میشود که به گفتهی فاضلی از نمایش هیچ نوع هرزگی فروگذار نمیکرد.(5)
اوج منجلاب سینمای «آبگوشتی» را کسی به خوبی یکی از دستاندرکاران به نام همان سینمای فارسی(که بعدا جزو کارگزاران جریانی به نام «موج نو» در سینما شد) یعنی «عباس شباویز» نمی تواند تشریح کند. او در مصاحبهای با سعید مستغاثی(منتقد و پژوهشگر تاریخ سینما) در نشریه «عصر اندیشه» انجام داد، ترکتازی کلاهمخملیها را در سینما محصول هدایت مستقیم دستگاه پهلوی برای «سیاستزدایی» از جامعه در فضای بعد از کودتای 28 مرداد 32 می داند:
" کودتای 28 مرداد در این مرحله بسیار مؤثر بود، زیرا سینمای ملی ما زیر سلطه رفت. مملکت ما از نظر سیاسی، فرهنگی و اقتصادی زیر سلطه غرب قرار گرفت و طبیعی بود که سینما هم به عنوان عضوی از خانواده فرهنگ نمیتوانست بینصیب بماند. توجه داشته باشید که چه برای ورود فیلم خارجی و چه تولید فیلم داخلی در هرم سینما، چه کسانی دکه زده بودند: برادران رشیدیان که جاسوس انگلیس به شمار میرفتند، واردکننده تمام محصولات کمپانی «آرتورانگ لندن» بودند. آنها فیلمهای خارجی را وارد کرده، دوبله میکردند و در سالنهای سینما به نمایش میگذاشتند. برادران رشیدیان به اتفاق دکتر بوشهری پور، قره گوزلو و پهلبد که همگی وابستگان به دربار بودند، در نوک هرم واردات فیلمهای خارجی و تولید فیلمهای داخلی قرار داشتند. زمانی که فیلمهایی مانند «کلفت خوشگله» روانه سینماها شد، هنرپیشهای هم مانند «لاندا بوزانکا» آمد، وقتی فیلم «مردی که دو بار میتواند» ساخته شد، سینمای بیمحتوای فارسی ما هم به سوی ابتذال بیشتری رفت و پناه برد به مهوش که «مهوشیسم»، «گنج قارونیسم»،«قیصریسم» هر کدام در طول یک دهه بر سینمای ایران حکومت کردند."
عباس شباویز، نفر دوم از راست
شباویز در این مصاحبه به صراحت به سلطه سهمگین ساواک بر سینما و اصولا فرهنگ کشور صحه می گذارد:
" در این سه دهه به خصوص بعد از کودتای 28 مرداد که همه چیز زیر سلطه و فشار ساواک بود و ساواک مسئولین، فیلمسازان، پیشکسوتان و پیشگامان سینمای ما را هدایت میکرد. البته حرکتهایی به طور مقطعی انجام شد، اما همه ناگزیر بودند در مسیری که برایشان ترسیم شده بود، حرکت کنند... در همین دهه بود که «مهوشیسم» (برگرفته از نام مهوش، رقاصه و آوازهخوان سینمای فارسی در دهه 1330) برای مقابله با بریژیت باردو (هنرپیشه فرانسوی) در سینمای ایران جای گرفت. در دهه دوم «گنج قارونیسم» حکومت کرد که من هم در این فیلم بازی کردم، اما سینمایی بود که از نظر محتوا غلط بود و مردم را به نشستن و یک لقمه نان و پیاز و آبگوشت خوردن تشویق و ترغیب میکرد و هر نوع حرکت را به فراموشی میسپرد و در زمینههای سیاسی و اقتصادی هم همین تفکر از طرق دیگر تبلیغ و ترویج میشد." (6)
شباویز(فرد نشسته در راست)
سادهانگاری، ساختار بدوی و مضحک، داستان یک خطی و پایینترین کیفیت ممکن در همه اجزای فیلم (از سناریو و بازیگری تا امور فنی چون صدا و رنگ و فیلمبرداری و مونتاژ) شاخصه فیلمفارسی بود که به نماد عیان تلاش سیستمیک دستگاه پهلوی برای «استحمار» عمومی تبدیل شد. «مسعود محرابی» در کتاب «تاریخ سینمای ایران(از آغاز تا سال 57)» مینویسد که بازیگرانی چون «رضا بیک ایمانوردی» یا «فردین» در اوج فیلمفارسیسازی در نیمه دهه 1340، سالی هفت هشت و حتی 10 فیلم بازی میکردند و اوضاع چنان بود که صبح هر تهیهکنندهای زودتر بیک یا فردین را از در خانهاش سوار خودروی خود میکرد، موفق می شد آن روز او را به سر فیلمبرداری ببرد، چرا که بعضا هر کدام از آنها همزمان در حال بازی در 3 فیلم بودند! به لحاظ سناریو هم بالای 95 درصد فیلمهای سینمای فارس کپی های چندباره فیلمهای سینمای هند، ترکیه و مصر بود و بعضا ازروی یک فیلم هندی معروف تا 12 سناریو برای فیلمفارسی نوشته و ساخته شد!(7)
نکته بسیار قابل تامل در سینمای فارسی که وجه نمادین پررنگی در خود دارد، همکاری شماری از «آیکن»های جریان شبهروشنفکری در ایران با همین سینمای مبتذل و شدیدا بیمحتوا بود. چهره ی شاخص افراد وابسته به جریان شبهروشنفکری، «احمد شاملو» بود که کارش حتی به نویسندگی و حتی کارگردانی در سینمای «آبگوشتی» هم رسید. او در فیلم «فرار از حقیقت»(1345) به کارگردانی ناصر ملک مطیعی و تهیهکنندگی ایرج قادری، نویسنده سناریو بود.
فیلمنامه دخترکوهستان (کارگردان محمد علی جعفری )هم به نام او ثبت شده؛ «تارعنکبوت» فیلمی بودکه مهندس میرصمدزاده که از مدرسه سینمایی ایدک مدرک داشت ساخت و نام احمد شاملو در تیتراژ این فیلم هم به عنوان فیلمنامه نویس آورده شده است. جالب اینجاست که در این فیلم که با سرمایه ایرج قادری بازی پروین غفاری(معشوقه شاه) و ایرج قادری تهیه شد، در سکانسی خود دکتر هوشتگ کاووسی منتقد سرشناس سینما که از مخالفان سرسخت سینمای فارسی و اصولا واضع اصطلاح «فیلمفارسی» بود به خاطر دوستی با میرصمد زاده بازی کرد!(8)
مرحوم ایرج قادری در یکی از اولین مصاحبههای تفصیلی خود در بعد از پیروزی انقلاب با نشریه «سینما تئاتر»(سال 74) چنین روایت کرد که برای دادن وزن روشنفکری به فیلمهایش به سراغ احمد شاملو رفت و اصولا شاملو قرار بود اولین فیلم قادری(در مقام کارگردان) به اسم «داغ ننگ»(1344) را کارگردانی کند(شاملو نویسنده سناریوی این فیلم هم بود) (9)، لیکن از پس کار برنیامد و خود قادری سر و ته فیلم را هم آورد، چرا که به تعبیر قادری "از زیر کرسی نمیشد کارگردانی کرد."
البته شاملو در مصاحبهای ادعا کرد که برای معاش و به علت فقر تن به همکاری در فیلمفارسی داده بود، لیکن گزارشهای متواتری وجود دارد که شاملو مورد توجه مخصوص دفتر فرح پهلوی بود و به طور ویژه از او حمایت مالی میشد. مثلا مرحوم «احسان نراقی»، عضو خاندان سلطنت و مشاور ارشد فرح در گفتگویی به این ارتباط ویژه شاملو اشاره کرده است:
" من سر قضیه کتاب کوچهاش با او درگیر شدم؛ زمانی که عضو شورای بینالمللی تحقیقات علمی بودم کشف کردم که شاملو برای چاپ آن از چندین فرد و موسسه از جمله احسان یارشاطر، دفتر فرح و... جداگانه پولهای کلانی گرفته. بعد هم که همه پولها را برداشت و از ایران خارج شد و ژست مبارزاتی هم گرفت که اصلا اصالت نداشت."(10)
جالب اینجاست که شاملو که زمانی به واسطه فوت همکارش در مجله «خوشه» با نام «منوچهر شفیانی»(به واسطه مصرف هروئینی که شاملو در اختیارش گذاشت)بازداشت و تحت بازجویی قرار گرفت، از طریق «بیژن صفاری» به فرح بازداشت خود را اطلاع داد و ملکه مستقیما برای آزادی او مداخله کرد و به هویدا دستور آزادی او را داد. او به دلیل همین ارتباط ویژه همزمان از رادیو و تلویزیون ملی، کانون پرورش فکری، وزارت فرهنگ و هنر، دانشگاه صنعتی آریامهر، سازمان شیر و خورشید، بنیاد پهلوی، دفتر نخست وزیری هویدا و دفتر ملکه کمک مالی دریافت میکرد.(11)
شاملو در جوانی
یکی دیگر از چهرههای به اصطلاح روشنفکری که کاملا با بدنهی فیلمفارسی «جاهلی» پیوند داشت، «اسماعیل نوریعلاء» بود. او از قضاء جزو سردمداران موج نوی شعر فارسی نیز بود و با افرادی از قبیل احمدرضا احمدی، محمدعلی سپانلو، غفار حسینی و نادر ابراهیمی انتشارات طرفه را به نیت دفاع از «هنر موج نو» و پشتیبانی از هنرمندان موج نویی (بهویژه شاعران)، در اوایل دهه چهل تأسیس کرده بود.
نوریعلاء رسما و عملا دو فیلم جاهلی با عناوین «مردان سحر»(1350) و «مطرب»(1351) با همان عوامل فیلمفارسی از قبیل رضا بیک ایمانوردی ساخت (12) که همه شاخصههای ابتذال آن سینما از قبیل کلاه مخملی، رقاصه و روسپی و کافه و کاباره را در خود داشت. گفتنی است که نوری علاء از پایهگذاران «کانون نویسندگان ایران» و یکی از پدرخواندههای جریان شبه روشنفکری در پیش از پیروزی انقلاب بود که به واسطه روابط نزدکش با مهرداد پهلبد و همچنین دفتر فرح، یک پای ثابت تاسیس نشریات فرهنگی، ادبی و هنری در آن زمان محسوب می شد. (13)
در تاریخنگاری سینمای ایران که عمدتا توسط وابستگان به جریان شبهروشنفکری مکتوب شده، اوایل دهه 40 و ساخته شدن فیلمهایی چون «شب قوزی»(1343/فرخ غفاری) و «خشت و آینه»(1343/ابراهیم گلستان) را آغاز «موج نو» سینمای فارسی در نظر میگیرند. لازم به توضیح است که به واسطهی غلبهی فرهنگ فرانکوفیل (شیفتهی فرانسه) در فضای ادبیات و هنر شبه روشنفکری ایران در دهه 1340، بسیاری از به اصطلاح منتقدان و نویسندگان سینمایی ما از قبیل فرخ غفاری، بهرام ریپور، خسرو پرویزی، هوشنگ حسامی، پرویز نوری، جمال امید، جمشید ارجمند، بهمن مقصودلو، فریدون رهنما، هژیر داریوش، سیامک پورزند و... به عنوان یک افه و ژست روشنفکری خود رابه شدت ارادتمند و شیفتهی موج نوی سینمای فرانسه با محوریت مجله سینمایی «کایه دو سینما» و فیلمسازانی چون ژان لوک گدار، فرانسوا تروفو، کلود شابرول و آلن رنه نشان میدادند و متنهایی مبالغهآمیز و مدیحهوار درباره «شاهکار»های سینمایی موج نوی فرانسه در نشریات خود منتشر میکردند. به واقع این دسته از نویسندگان سینمایی وطنی سعی داشتند از طریق الگو قرار دادن کایه دو سینما و منتقد-فیلمسازانی چون تروفو، خود نیز راه به سینما پیدا کنند و ایدههای شبه روشنفکری خود را با سینمای فارسی درهم بیامیزند. از این رو، وقتی برای نمونه فرخ غفاری از حلقه این منتقدان سینمایی فرانکوفیل فیلمی مثل «جنوب شهر» و «شب قوزی» را ساخت، از جانب این همکاران خود نقدهای به شدت مثبت و حمایتهای اغراقآمیزی گرفت.
مجله کایه دو سینما
ژان لوک گدار
فرانسوا تروفو
البته بخش زیادی از این نویسندگان وطنی به آرزوی خود رسیدند و وارد عرصه فیلمسازی هم شدند، لیکن نتیجه فیلمسازی این «روشنفکران» سینمایینویس آنقدر فاجعهبار بود که بعضا خود آن ها عطای فیلمسازی را به لقایش بخشیدند.
هوشنگ حسامی، در سال 52 فیلمی با نام «قیامت عشق» ساخت که با قراردادن یک چهره مذهبی به نام «آقا کمال» به عنوان شخصیت اصلی و ایجاد یک مثلث عشقی، فیلمی به شدت اروتیک و پر از صحنههای اغواگرانه ارایه داد.
بهرام ریپور با همکاری دوست و همکار همیشگی خود، جمال امید، دو فیلم با نامهای «سه جوانمرد» و «جمعه شیرین» ساخت که دو فیلمفارسی مبتذل و پیش پاافتاده به سبک صدها فیلمفارسی دیگر با تم رقص و آواز و عشق مثلثی و... بودند.
مرحوم بهرام ریپور
جمال امید که کار مطبوعاتی خود را از شاگردی احمد شاملو در مجله «خوشه» آغاز کرد، به یکی از سناریونویسان فیلمهای سینمای فارسی تبدیل شد.
جمال امید
پرویز نوری، سردبیر مجله «ستاره سینما»، یکی دیگر از پایوران فیلمفارسی بود که غرق در ابتذال آن سینما شد و فیلمهایی با عناوین «سه تا جاهل»، «خوش غیرت» و «رشید» ساخت.
پرویز نوری
خسرو پرویزی، که عضو هیات تحریریه «ستاره سینما» بود و درکنار داریوش، ریپور و پرویز دوایی از ستونهای آن نشریه محسوب می شد، از 1338 وارد سینمای فارسی شد و 27 فیلمفارسی با عناوینی چون «خوشگلا عوضی گرفتین»، «دکتر و رقاصه»، «اکبر دیلماج»، «لوطی» و... ساخت که جزو مبتذلترین و بیمایهترین تولیدات سینمای جاهلی بودند.
خسرو پرویزی
فرخ غفاری، تحصیلکردهی مدرسه سینمایی مثلا معتبر «ایدک» در پاریس، نمونهی کامل یک «روشنفکر» خنثی، غرب-شیفته و غیرسیاسی مطلوب دستگاه فرهنگ و هنر پهلوی به زعامت مهرداد پهلبد(عزتالله مینباشیان، داماد شاه و شوهر شمس پهلوی) محسوب میشد. او به دلیل همین نزدیکی به پهلبد، به مقامات بالا رسید و معاون رادیو و تلویزیون ملی و مسوول برگزاری جشن هنر شیراز شد. فرخ غفاری که با ساخت فیلم «جنوب شهر»، توسط همکاران سینمایینویس خود القاب اغراق آمیزی چون «آغازگر راستین سینمای ایران» را دریافت کرد، فیلمهایی چون «عروس کدومه» و «زنبورک» را منطبق بر قواعد فیلمفارسی ساخت تا اثبات کند که الزاما پرمدعایی و روشنفکرنمایی در مجلات سینمایی، به ساخت آثار شاخص و ماندگار بر پرده سینما تبدیل نمی شود. فیلم «زنبورک» که غفاری در آن از «شهناز تهرانی» رقاصه و بازیگر معروف آن دوران استفاده کرد، یکی از فیلمهای بیپروا به لحاظ صحنههای جنسی محسوب می شد.
فرخ غفاری
الغرض، تاریخنگاران سینمای ایران که از قضاء فیلمفارسیسازانی چون بهرامریپور و جمال امید چهرههای شاخص آن محسوب می شدند، ساخت «قیصر»(1348/مسعود کیمیایی) و «گاو»(1348/داریوش مهرجویی) را نقطه عطف «موج نو» سینمای فارسی می دانند. طبق این تاریخنگاری، فیلمسازانی چون کیمیایی، مهرجویی، خسرو هریتاش، کامران شیردل، ناصر تقوایی، بهرام بیضایی، امیر نادری، عباس کیارستمی، پرویز کیمیاوی، فریدون گله و زکریا هاشمی به عنوان سینماگران «پیشرو» فاز جدیدی را در سینمای فارسی آغاز کردند که به لحاظ ارزشهای هنری چند سر و گردن بالاتر از فیلمفارسی بود.
بدیهی بود که هر جا بحث ترویج فرهنگ غربی(به ویژه از نوع فرانسوی) مطرح بود، شخص ملکهی وقت، فرح پهلوی و حلقه ی فرانکوفیل اطرافیان او نقش محوری و تعیین کننده داشتند.
در قسمت بعد، به موج نوی سینمای ایران، ساز و کار آن، نهادهای حامی و روابط حاکم بر آن خواهیم پرداخت.
ادامه دارد...
*پی نوشت:
1- https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/12/18/1342738
2- https://www.yjc.ir/fa/news/6424555
3- fvhttps://www.youtube.com/watch?v=PGDmp8ZoT7A
4- به نقل از مستند «فریدون گله کجاست؟» ساختهی رضا درستکار
5- تاریخ سینمای ایران (از آغاز تا سال 1357)/ مسعود محرابی
6- https://www.farsnews.com/news/13930726001353
7- http://ensani.ir/fa/article/230664
8- مقاله «کارنامه سینمایی احمد شاملو»/ بصیر نصیبی
9- http://www.sourehcinema.com/Title/Title.aspx?id=138204240071
10- https://www.khabaronline.ir/detail/264612/culture/book
11- کیهان فرهنگی/ مرداد 77/ شماره 144/ ص ص65 و 66
12- http://www.sourehcinema.com/People/People.aspx?Id=138205130109
13- http://www.ghandchi.com/1514-roshanfekrane-gheiresiasi.htm
انتهای پیام/