نقش ترنج بر خوشه‌های رنج؛ کارآفرینی بافنده کوهدشتی برای ۴۰۰ نفر


نقش ترنج بر خوشه‌های رنج؛ کارآفرینی بافنده کوهدشتی برای 400 نفر

یک بانوی کوهدشتی با میراث دست‌آفریده‌هایش برای ۴۰۰نفر کارآفرینی ایجاد کرده و گلیم کوهدشت را از گمنامی بیرون کشیده‌است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از کوهدشت، دارها و نقش‌ها دیوار را پوشانده و وصل شده‌اند به سینه دیوار. با لَچِک نشسته پشت دار. می‌بافد. گره‌به‌گره. دست‌ها را تندوتند فرو برده لای نخ‌های آویزان. رنگ‌ها در رج‌ها گل می‌شود. شاخه‌ها پیچ‌وتاب می‌خورند. باغ می‌شود، نشسته میان تاروپودها. باغی که«سنگین‌تاج نظری‌پور» آن را سبز کرده به مرارت سالیان دراز و زخم انگشتان.

چشم‌هایش درخشان است، تالار آینه‌ای که تکثیر می‌شود در رنگ. سرشار از تصویر خاطرات ایل و مادربزرگی که او را خو داد به گل‌های ریز و درشت گلیم و قالی:«کودکی‌هایم در منطقه طرهان گذشت. روستای باباگُردعلی. لای گشت‌وگذار کوهستان، دارهای قالی و داوارها. هر صبح که چشم باز می‌کردم دلبری نقش و نگارهای گلیم بود که مرا می‌برد به میراث ایل. آن‌جا روحم جا می‌ماند. مبهوت دست‌های مادربزرگ بودم که با شانه‌زدن‌های روی دار نقش می‌تراشید. مادربزرگ مرا به دنیای قالی‌ها راه نمی‌داد. انگار خوش داشت که آن سرزمین نقش تنها بر دامان او گل بیفشاند. هر بار که او از دار قالی دور می‌شد، می‌رفتم پاورچین‌. می‌نشستم پای آن همه حیرت. از آن روزها دل دادم به نقش‌ها، به نگارها. مجنون شدم. شیفته به اسلیمی‌های قالی و حاشیه‌های گلیم. پدربزرگ هم دستی بر آتش داشت. کِلاش می‌بافت. امروز گیوه می‌گویند. من هم پا‌به‌پای او می‌بافتم. بافنده شدم.»

آموزش 400هزار نفر

«سنگین‌تاج» از روزگار کودکی که گریخت، مثل آهویی رمیده از تیر صیاد دل‌دل زد با آوای شانه‌ها و تاروپودها. بعدها به کوهدشت آمد. در دلش افتاد که کارگاه قالی‌بافی را برپا کند. گذشت روزگاران خاطر او را متفرق نکرده‌بود از خاطره‌ی اتصال تارها:«سال 87 آرزوی دیرینه را با کمک میراث‌فرهنگی لرستان آب‌وتاب دادم. از یک دار و 2 دار قالی شروع کردم. اطرافیان گفتند نمی‌توانی. گوشم بدهکار نبود. تسهیلاتی در کار نبود، اما همین که در نمایشگاه‌های مختلف سهم مرا با غرفه نگه می‌داشتند اندازه هزار دنیا ارزش داشت. کارگاه که کمی از آب‌وگِل بیرون آمد آموزشگاه را در سال 92تأسیس کردم. شرکت تعاونی یاس را هم پیش‌ترها ثبت کرده‌بودم. نقش‌ونگارها شناسنامه‌دار شد به دستان زخم و رنج. این سال‌ها 400 هزار نفر را و شاید هم بیش‌تر آموزش داده‌ام. هر سالی هم 2هزار متر گلیم بافته‌ام. ماشته، سیاه‌چادر و هرچه از صنایع‌دستی را دستی دارم.»

کارآفرینی برای 400نفر

کارگاه که تب‌وتاب گرفت دختران و زنان مشتری‌های پروپاقرصش شدند. از روستاهای دورافتاده و تنگدستی زمین‌های خشک آمدند. دل دادند به نقش. گلیم‌باف شدند و نان بردند به سفره‌های بی‌رمق:«در بیش‌تر روستاهای کوهدشت بافنده چیت، ماشته، تابلوفرش و سیاه‌چادر داریم. برخی‌ها دوک می‌ریسند و برخی دیگر به کمک آن‌ها تابیدن نخ را. یک کارگاه برای زنان روستایی در ده ‌کرم‌علی زیرتنگ سیاب دایر و در این سال‌ها نیز برای 400نفر به‌صورت فصلی و دائمی اشتغال ایجاد کرده‌ام. سه کارگاه تولیدی دارم. پس از 20سال زندگی به‌پای‌ دارهای کارگاه 60میلیون تومان تسهیلات نصیب کارآفرینی‌ها شده، 30میلیون تومان از صندوق کارآفرینی و 30میلیون تومان از اداره صنعت. بافنده‌های دیگری داریم که 70 و 100میلیون تومان هم دریافت کرده‌اند.»

بهار پیمان‌شکن، عنان از کف داده در هوای نم‌کشیده‌ی حیاط. به کارگاه که می‌روم کوبه‌های روی دار سرگشتگی را وظیفه کرده‌است این‌جا. دخترانی گزیده از شرم در کارگاه«سنگین‌تاج» مشغول بافتنند. او نخ کرم‌رنگ را نشان می‌دهد که طبیعی‌ست و از پوست درختان درست می‌شود. پره‌های لچک بلند روی شانه‌های«سنگین‌تاج» افتاده. سکه‌های آویزان به هر جهت صورت تکثیر دختران ایل می‌شود وقتی که با جرس سحرگاهان در دامان دشت‌ها و کوه‌ها زندگی را سر می‌کشند.

ضرورت تسهیلات

زندگی برخی از زنان که در کارگاه او نقش‌‌پشت‌نقش می‌بافند به دست‌بافته‌ها گره خورده. زندگی‌شان بر قرار گلیم است. «سنیگن‌تاج» لابلای سکون نقش‌ها و ستون‌ دارها گام برمی‌دارد. حیرت شد از گره‌های دست دختران. دست او هم می‌رود به نقش. تارها را که به‌هم تنید، مجموع می‌شود خیال‌های پریشان رنگ‌ها و نخ‌ها. صورت او اما گره می‌خورد به زخم یک خاطره‌. ابروان چین عتاب می‌شود:«اداره بازرگانی در سال97 سه کلاس آموزشی برای کارآموزان قالی‌بافی دایر کرده‌بود، اما هرگز خبری ندادند که کارآموزهای کارگاه من هم در این کلاس‌ها شرکت کنند. خم به ابرو نیاوردم. با اداره کل میراث‌فرهنگی لرستان برای برپایی یک غرفه در قلعه فلک‌الافلاک خرم‌آباد قرارداد یک‌ساله بسته‌ایم. به‌صورت روزانه در کنار غرفه‌های دیگر فعالیت داریم. عضو هیئت مدیره خوشه، گلیم، جاجیم و ماشته لرستان هستم.کار من زنده است به نفس کارآموزهایم. آن‌ها اگر نباشند، کارگاه من هم نیست. انتظار دارم حداقل تسهیلاتی به آن‌ها تعلق بگیرد تا دستمزدی باشد بر رنج دست‌ها و دوندگی‌های‌شان. برخی از زنان و دختران با همین بافندگی گلیم زندگی یتیم‌شان را از آب بیرون می‌کشند. می‌آیند این‌جا کار می‌کنند تا دست آبرو دراز نکنند برای لقمه‌ای نان.»

زندگی با گلیم‌بافی

کمی آن‌طرف‌تر گوشه به دیوار اتاق تافته جدابافته‌ای خودنمایی می‌کند بر کنار تقدیرنامه‌هایی که«سنیگن‌تاج» در این سال‌ها گرفته. ریشه‌های نستوه دست‌دردست هم بازتابی از صخره است و کوهستان. خفته در هم‌نوایی اسب و ایل:«طرح‌ و نقش‌های فرش و گلیم‌ها برآمده از ذهن است و اندوخته‌های مادربزرگ. آن‌ها را ورز می‌دهم در خیال. بعد که پروبال گرفتند گل و درخت می‌شوند. می‌نشیند روی فرش و گلیم. رنگ‌های رنگین را خودمان تهیه می‌کنیم از طبیعت، پوست بلوط و انار. آن‌ها را می جوشانیم. آقای کشوری رنگرزمان است. دست‌بافته‌های ما از جنس پشم است. رنگ کار ما طبیعی‌ست، سفید و سیاه، طرح‌های همبستگی، گل پتویی، گل محبت، ابر و باد و حوضچه لرستان. نقش یکی از گلیم‌ها برگرفته از رنگین‌نگاره‌های میرملاس است و یکی دیگرشان نیز برآمده از آئین سوروسوگ که نقش بسته روی گورستان‌های کهن کوهدشت.

سنگین‌تاج جلیقه قرمز پوشیده با سکه‌هایی آویزان که بر روی لَچِک نشسته‌اند. پشت به دار قالی. چشم‌ها غم‌دار و نمناک. حسی قدسی در هوا و زیر پا. شکوه حزن‌انگیز دست‌بافته‌ها از در و دیوار بالا رفته. اوج گرفته، چونان سبک‌بالی واحه‌های میان ریگزار:«در یک دوره که از سوی سازمان یونسکو برای صنایع‌دستی برگزار شده‌بود، هم شرکت کرده‌ام. تقدیرنامه‌ای را به پاس‌داشت سال‌هایی که با رنج و ترنج رفته هدیه دادند. این سال‌ها دلبری نقش و نگار تاوان هم داشته، درد دست، چشم و گرفتگی قلب. دل اما نباختم. ماندم به‌پای این عشق. حتی خانه‌مان را فروختم و سرمایه کارم شد، هشت میلیون تومان در آن سال‌ها دستم آمد. همه‌اش را خرج برپایی کارگاه و شرکت کردم. چشم داشتم که دست وامی برسد، نرسید. سال‌ها مستأجر بودم. سال گذشته خانه‌دار شدم. 80تقدیرنامه را از جاهای گوناگون گرفته‌ام. میراث‌فرهنگی، کمیته‌امداد و فنی‌وحرفه‌ای کوهدشت در این سال‌ها دست مِهر داده به دست‌بافته‌ها. راضی‌ام از حمایت‌های معنوی‌شان.»

گردشگران، بافندگان، مسئولان لرستان و شهرهای بزرگ دست‌آفریده‌های«سنگین‌تاج» را یا به چشم دیده‌اند یا نامش را شنیده‌اند؛ هم زنانی که گلیم‌بافی خرج زندگی‌شان را داده و هم دخترانی که تازه دل داده‌اند به کارگاه او. «سنگین‌تاج» بیش‌تر از ٤ ‌سال جان داده به پای دست‌بافته‌ها و گرد فراموشی را از نقش‌های گلیم و قالی کوهدشت تکانده‌است. حالا دست‌بافته‌های زنان این دیار رنگ‌به‌رنگ خانه‌ها را فرش می‌کند و نان می‌شود بر جای خالی پدرها و تنگدستی‌های زمین.

گزارش: فاطمه نیازی

انتهای پیام/ش

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
میهن
طبیعت
گوشتیران
triboon