عزازیل|بیهودههای مونولوگی
«عزازیل» سپهر زمانی یک نمایش درهموبرهم است. هم میخواهد پرخاشگر و محبوب باشد و هم قصهگوی منطقی و در همین نقطه همه چیز خراب میشود.
خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم
چه اهمیتی دارد بدانیم معنی عنوان یک نمایش چیست؟ چه اهمیتی دارد که پس از دیدن یک نمایش با خودمان فکر کنیم این نمایش چه ربطی با عزازیل دارد؟ حالا عزازیل این نمایش عزازیل مسلمانان است یا یهودیان؟ اصلاً این نمایش ارتباطی با شیطان رانده شده یا شیطان بخشیده شده دارد؟ یا اینکه ارتباطی با بز دارد؟ اصلاً ارتباطش با خودش چیست؟
اینها همه سؤالاتی است که میتواند با دیدن نمایش «عزازیل» در مخیلهمان پدید آید. تصوری پیش از دیدن نمایش و تصویری شکل گرفته پس از دیدن نمایش که اساساً از هم متفاوت است. چون میفهمید اصلاً عزازیل بودن یا نبودن نمایش هیچ اهمیتی ندارد. نمایشی که قرار است نسخه وطنی «باشگاه مشتزنی» باشد، بدل به یک ملغمه وطنی میشود. جایی که نویسنده نمایشنامه نمیتواند از پس خردهداستانهایش برآید و پایانی متناسب را بیافریند و همه چیز را به هم میزند.
چند جوان، عموماً تحصیلکرده، در یک بازی جمعی شرکت میکنند. آنان باید پس از خواندن یک بیت شعر، آن را معکوسسازی کنند. اساس بازی هم بر پایه کدگذاریهایی است که ملاکش متضاد و مترادفهای موجود در زبان است. بماند که میدانیم که زبان فارسی برای هر چیزی عنوان متقابلی ندارد. این چند جوان که با ادبیات مخصوص به خود مدام با یکدیگر درگیر میشوند، در عطش پیروزی و غلبه بر دیگری مدام با یکدیگر درگیر میشوند. بازنده بازی مجبور است به دستور برنده بازی گوش فرادهد. بازی زمانی خطرناک میشود که هیچ حد و مرزی برای دستورات وجود ندارد. کار میتواند به جایی ختم شود که مرگ دیگری را رقم زند. از قضا نمایش در میانه به همین نقطه میرسد. در بازی خشونتبار کلامی و نزاعهایی که از ابتدا شکل میگیرد، بازنده محکوم به مرگ میشود.
اما فاجعه نمایش از همین نقطه شروع میشود که با مرگ یکی از شخصیتها، دیگر شخصیتها در برابر ما قدم علم میکنند و برای مدتی طولانی هر کدام چند خط مونولوگ میگویند. مونولوگهایی که اساساً چرا این جمعیت در این آخر دنیا جمع شدهاند و این بازی گنگ برای مخاطب چیست. چگونه کار میکند و چرا یک نفر موجبات مرگ برادر خود را فراهم میکند. به عبارتی آنچه در بخش اول نمایش نمیتواند تأمین کند، قرار است در بخش دوم به واسطه مونولوگها روشن شود. به عبارتی دیالوگها نمیتواند روشن کند چه چیزی میان شخصیتها میگذرد. شخصیتها مدام سر هم داد میزنند و به یکدیگر متلک میگویند. هر از گاهی هم با ضربهای از خجالت یکدیگر در میآیند. روایتی پر کنش و پر تنش از شروع یک بازی. یک جذابیت با هیجان نسبتاً بالا، همان چیزی که شاید در اوج فیلم «باشگاه مشتزنی» نصیبتان میکند.
اما برخلاف فیلم دیوید فینچر شما نمیدانید چرا این آدمها دور هم جمع شدهاند. عقبهاش چیست و از منظر شخصیتپردازی چه تفاوتی با یکدیگر دارند. آنان از همه منظر شبیه یکدیگرند. هیچ چیزی جز چهرههایشان آنان را از هم مجزا نمیکند. در این میان میفهمی یکی دانشگاه آزاد میرفته و دیگری پزشکی میخواند؛ اما اینها دخلی به شخصیتپردازی ندارد. چرا که نه دانشگاه آزاد رفتن کنشی پدید میآورد و نه دانشجوی پزشکی بودن موجب رویدادی میشود. جالب آنکه در کل نمایش همین چند اطلاعات اندک مدام تکرار میشود.
در قسمت دوم نمایش ناگهان سفره دلها باز میشود و میفهمیم نه با چند لات بیسروپا که با چند آدم تحصیلکرده بریده از همه چیز روبهروییم که تنها راه فرار از وضعیت را حضور در یک بازی خطرناک دیدهاند. یعنی همان چیزی که فیلم فینچر را میسازد؛ اما در فیلم فینچر، راوی بینام - با بازی ادوارد نورتون - وضعیت اسفناکی در زندگی دارد که ما از آن مطلعیم. او دچار بیخوابی است و زندگی عجیب و غریبی را تجربه میکند تا در نهایت باشگاه مشتزنیش را شکل میدهد.
وضعیت زمانی بغرنج میشود که پس از یک پروسه طولانی به بازی میرسیم و مخاطب چیزی از بازی نمیفهمد. قرار نیست کسی سر درآورد چگونه یک بیت شعر به بیت دیگری تبدیل میشود و اساس امتیازدهی بر چیست. این مسأله را میتوانید با نمایشنامه «هملت داگ» تام استوپارد مقایسه کنید که او با تکنیکهای زبانی برآمده از نظریات ویتگنشتاین شکل تازهای زبان را ابداع میکند و البته به شما اجازه میدهد در 45 دقیقه نخست زبان تازه را بیاموزید. به عبارتی او شما را برای بازی آماده میکند؛ اما در «عزازیل» هیچ آمادگی وجود ندارد. فرمول نمایش ابتدا دعوا، سپس بازی و در نهایت مونولوگ است. در مونولوگ است که میفهمیم بازی زبانی شکل گرفته چیست، زمانی که کار از کار گذشته است و با مراجعه به مخیلهات میتوان به این بازی إن قلتهایی آورد.
در اینجاست که با خودت فکر میکنی چرا در یک جدال کلامی منطقی یک باره نورهای موضعی روشن میشود و افراد مونولگ میگویند، حتی مرده نمایش. بسیار ساده است؛ چون نویسنده از پس خردهداستانها برنیامده است. با یک مرگ مجموعهای از سؤالات مطرح شده است و هیچ گرهای گشوده نشده است. برعکس همه گرهها پس از مرگ بسته میشود. پس نمایش به نوعی در بخش دوم شروع میشود و بخش اول - که بسیاری آن را تحسین کردهاند - بخش خارج از روایت اصلی نمایش است.
ارسطو در پوئتیک خود از تناسب میگوید. با اینکه شاید این روزها نگاه ارسطو نسبتاً نخنما بیاید؛ اما نمیشود تناسب مد نظر او را نادیده گرفت. تناسبی که به ما میگوید نمیتوان در منطق پرخاشگر «عزازیل» - که در دیالوگها شکل میگیرد - یک باره به زیر شکل روایی زد و مونولوگهای بیهوده گفت.
انتهای پیام/